زمستان اوکراین شبیه بهار پراگ نیست

 

مهدی جلالی تهرانی :

لازم نیست منتظر نتیجه جنگ باشیم تا متوجه بشویم تغییرات مهمی در نظم موجود جهانی اتفاق افتاده است. ما اکنون با تغییر پارادایم در موازنه جهانی قدرت روبرو هستیم که معیارهای دوران پس از جنگ جهانی دوم و تشکیل جامعه بین‌الملل را دگرگون می‌کند.

جالب است که از جهان پسا جنگ جهانی دوم حرف می‌زنیم، نه از جهان پس از جنگ سرد. در حالی که معمولا برعکس بوده است. در مطالعات سیاست بین‌الملل نیز وقتی صحبت از «موازنه قدرت» است، بیشتر در دوران جنگ سرد و جهان دوقطبی سنجیده می‌شود.

آن‌چه ما را از جنگ سرد عبور می‌دهد و به جنگ‌ جهانی دوم برمی‌گرداند، در عین حال به ما کمک می‌کند که بفهمیم در این شش روز چه تحولی در اروپا اتفاق افتاد. چرا مواضع دولت‌های اروپایی که در ابتدای حمله پوتین که حداکثر به «تحریم‌های تنبیهی» محدود می‌شد، پس از دو روز به «استراتژی‌ بازدارندگی و مهار» تغییر ماهیت داد؟

چه شد که رهبران اروپا بعد از دو روز که از حمله پوتین می‌گذشت به خود آمدند و بجای تماشای واقعیت موجود، مصمم شدند تا واقعیت جدیدی را بسازند؟ چرا این به خود آمدن به شکل بی‌سابقه‌ای جدی است؟

همه آرزوهای ولادیمیر پوتین، مامور سابق کاگ‌ب که شاهد فرو ریختن دیوار برلین بود، برگشتن به نظم جهانی در دوران جنگ سرد بود. اما او جهان را به عقب‌تر برد و سال‌های پیش از جنگ جهانی دوم را یادآوری کرد.

هرچند سه دهه از تاریخ انقضای جنگ سرد می‌گذرد، اما معیارهای جهان دوقطبی کماکان در ناخودآگاهی رهبران غرب وجود داشت و پوتین توانسته بود با نگاه‌های سرد و ناخواندنی خود، آن تصویر را زنده نگه دارد.

او حتا پس از اقدام به اشغال اوکراین، با ژست «برادر بزرگ» گوشه چشمی به سوئد و فنلاند انداخت و آنان را تهدید کرد که مبادا خیال پیوستن به ناتو به سرشان بزند. آلمان نیز که کماکان از دوران نازی شرمگین بود، نمی‌بایست در هیچ جایی که منازعه‌ای در کار است، آفتابی بشود.

همه در غرب پذیرفته بودند که روسیه هنوز مانند دوران جنگ سرد، هر کاری دلش بخواهد می‌تواند بکند. اروپاییان در دست روسیه سلاح بزرگ اتمی می‌دیدند و در دست خود سلاح کوچک تحریم.

آنان پذیرفته بودند که اوکراین هم بی‌هیچ زحمتی می‌رود کنار کریمه. دیده بودند که پوتین هر کاری گفته می‌کند، کرده و کسی جلودار او نبوده. حداکثر به این فکر می‌کردند که می‌شود او را در تنگنا قرار داد و تحریم‌های تنبیهی بر او اعمال کرد.

این تصویر برای شخص پوتین هم زنده بود. او در دو دهه گذشته می‌دید که کسی نتوانسته بود مانع جاه‌طلبی‌های او بشود.

از طرفی می‌دید که غرب دست‌بردار هم نیست. با گام‌های آهسته و محتاط جلو می‌آید و رویاهای بناپارتی او را برای بازگستری شکوه اتحاد جماهیر شوروی، تنگ می‌کند.

پوتین سال‌ها منتظر فرصت بود تا حوزه نفوذ روسیه بر جمهوری‌های استقلال یافته را بازسازی کند. این فرصت با موضوع پیوستن اوکراین به ناتو به دست آمد. از دید او حالا زمان مناسب فرارسیده بود تا خرس بزرگ پنجه‌ای بکشد و کفتارهای چشم طمع دوخته در گرد شکارش را بپراند.

در این لحظه اما بازیگری وارد میدان شد که پیش از این کسی او را در عرصه سیاست بین‌الملل ندیده بود. مردم. مردم جهان. یکصدا علیه تجاوز و زورگویی و دروغ‌گویی پوتین.

ورود مردم به میدان سیاست بین‌الملل

خطاهای پوتین آن قدر فاحش بود که نمی‌شد بی‌تفاوت از کنار آن گذشت. او به شیوه هیتلر در فریبکاری و با به کارگیری همان گونه «روایت‌های توجیه‌گر» برای آغاز جنگ، به اوکراین لشگرکشی کرد. این شیوه باعث شد که بسیاری او را با هیتلر مقایسه کردند و این جا بود که شکست پوتین در جنگ تبلیغاتی کلید خورد.

دیدن چنین تصویری از قلدری برای افکارعمومی جهان در قرن بیست‌ویکم قابل قبول نبود.

اما مهم‌ترین خطای پوتین دروغگویی او درباره نیت‌اش بود. او مردم جهان را فریب داد. گفت قصد حمله به اوکراین را ندارد و حمله کرد. به همین دلیل، او هرگز نتوانست برای حمله خود، توجیه و مشروعیتی بسازد.

برای هر جنگ یا تجاوزی به یک «روایت توجیه‌گر» نیاز است. پوتین با دروغ خود در همان اول کار، امکان استفاده از روایت توجیه‌گر را برای همیشه از دست داد. حال او در این جنگ چه موفق بشود و اوکراین را کاملا اشغال کند و چه به هر حالت میانی تن بدهد، شکست خورده و در افکارعمومی جهان محکوم شده است.

از سوی دیگر جهان نمی‌توانست بپذیرد که در روز روشن شاهد زورگویی و قانون جنگل باشد. حتا چین هم که قاعدتا باید کنار روسیه می‌ایستاد، نسبت به پیامدهای بی‌قانونی در جهان بیمناک شد و در شورای امنیت سازمان ملل جانب احتیاط را گرفت.

در حالی که زورگویی و دروغ‌گویی همه را علیه او هم‌داستان می‌کرد، پوتین مرتکب خطای سوم شد که وضع او را بمراتب بدتر کرد. او تهدید هسته‌ای کرد. این تهدید نه تنها مخالفان او را ساکت نکرد، بلکه بیشتر مطمئن شدند که چنین آدمی را باید مهار کرد.

در این شرایط مردم اروپا که تا پیش از این برای تظاهرات ضدجنگ و در اعتراض به دولت‌های خود به خیابان می‌آمدند، این بار به خیابان آمدند و به دولت‌های خود یادآوری کردند که باید خاطرات موازنه جنگ سرد را از مغز خود بیرون کنند، و به سال‌های پیش از جنگ جهانی دوم فکر کنند.

دولت‌های اروپایی از خواب جنگ سرد بیدار شدند و متوجه شدند نمی‌توانند صرفا به چند تحریم تنبیهی بسنده کنند. قانون و نظم جهانی به چالش کشیده شده و کسی می‌خواهد قانون جنگل را حکمفرما کند. چشم‌اندازی که برای هیچ کسی قابل قبول نبود.

در این چشم‌انداز می‌توان به روشنی دید که پوتین نمی‌تواند پیروز شود. او از همین زمان که هنوز وضعیت جنگ اوکراین معلوم نشده، در برگرداندن جهان به دوران دوقطبی جنگ سرد، شکست خورده و با مقاومت مردم جهان روبرو شده است.

هیچ کدام از مستبدان پیشین جهان، نه هیتلر و نه استالین، با افکار عمومی مردم جهان علیه خود روبرو نشده بودند. هیچ رهبری به اندازه پوتین این قدر ابراز نفرت از خود ندیده که او در این پنج روز ابتدای حمله به اوکراین دید.

نقش مردم و جامعه مدنی در موازنه جهانی قدرت، حتا از چارچوب تئوری‌های «نوواقع‌گرایان» در روابط بین‌الملل که قدرت اقتصادی را به قدرت نظامی افزوده بودند، فراتر رفته است. بازیگری وارد میدان سیاست بین‌الملل شده که اگر تصمیم بگیرد، اراده خود را بر صدر موازنه جهانی می‌نشاند.

مردم اوکراین دلاورانه از سرزمین خود دفاع می‌کنند و قهرمانانه در برابر تجاوز بی‌منطق مسکو مقاومت می‌کنند. آنان توانسته‌اند تحسین و همدلی مردم جهان را برانگیزند و بزرگترین اتحاد بین‌المللی در تاریخ را علیه تجاوزگر تشکیل دهند.

زمستان اوکراین اگر چه به اندازه «بهار پراگ» خونین باشد، اما پیروزی با مردم است.