سرنگونی شاه

نویسنده فریدون هویدا

برسی و معرفی کتاب

کامبیز باسطوت  :

ارزش این کتاب بیش از هر جنبه دیگر آن که در 1979 نوشته شده است در آشکار کردن ذهنیت سیاسی برگزیدگان رژیم پادشاهی محمد رضا شاه است. ذهنیت سیاسی که در آن وفاداری به رژیم وجود ندارد، درک معقولی از پیشرفت صنعتی، اقتصادی و اجتماعی کشور درآن دیده نمیشود، اراده ای برای نگهداشتن ان وجود ندارد، و گردانندگان رژیم بجای توضیح و درستی سوی جریان تاریخی تجدد در ایران تبدیل به منتقدین برتر رژیم شده بودند. این کتاب نوشتاری نیست که بروی  تجزیه تحلیل دوگانگی و یا چند گانگی تعقل سیاسی حاکم بر ایران و جهتی که هریک از آنها   ایران را خواهند برد نوشته شده باشد بلکه بشکل یاد داشت های یک، دو، سه برگی است که ضرورتاَ بهم ارتباطی ندارند لیکن داستانواره سرنکونی حکومت شاه را که بهر روی بخشی از قانون اساسی انقلاب مشروطیت را اجرا میکرد بیان مینماید.
نویسنده دو مشکل بنیادی دارد: نخست سیاست های شاه است که او اجرا مینماید و دیگری کینه ای است که او به شاه دارد برای کشته شده برادرش بدست خمینی که مسئول آنرا شاه میداند. گوهر اندیشه سیاسی نویسند تشکیل شده است از فساد مالی در رژیم شاه که در سراسر کتاب به آن همواره اشاره مینماید. داستانواره دوران انقلاب اسلامی و سرنوگونی حکومت قانون اساسی پادشاهی و زندگی نامه نویسنده باهم بیان میشوند. داستانوارهای  کلیشه ای متداول انقلاب اسلامی در ایران را شاید نویسند برای اولین بار بیان مینماید که پس از او بارها تکرار میشود بدون اینکه چشم انداز تاریخی بازگشت ایران به گذشته و انکار دست آوردهای ایران پس از انقلاب مشروطیت به آن اشاره شود.
نویسنده ارزیابی خود را از ذهنیت شاه در نتیجه آخرین دیداری که با او در فروردین 1356 داشت و ذکر بخشی از کتاب شاه و مصاحبه او ارائه میدهد که بطور کلی منفی است و او را درمانده از دیدن واقعیات کشور میبیند و بی بهره از گوش شنوا میداند. نویسنده آخرین دیدار خود را با شاه گزارش میدهد و میگوید او فرماندهان ارتش را بطور انفرادی ملاقات مینماید برای جلوگیری از همدستی آنها برای یک کودتا بر ضد خود. در دیدار با برادرش یکی از علت هائی که نویسنده و هویدا برای شورش سیاسی ذکر مینمایند فساد مالی در دربار است و توجه ای نمیشود به اراده اسلام سیاسی برای طبقه حاکمه شدن.  شاه از فعالیت های اقتصادی افراد خانواده اش دفاع میکند و میگوید آنها مانند تمام شهروندان ایران حق کار کردن و کسب درآمد پولی برای زندگی خود را دارند لیکن اشاره ای نمی نماید باینکه آنها نباید از نفوذ خانوادگی خود استفاده کنند. ژرفای درک غلط طبقه حاکمه که نویسند بدون شک یکی از آنهاست بارها تکرار فساد مالی از طرف مقامات دولتی است نه برآمدن سیاسی طبقه حاکمه جدید  که دلیل آشکار سرنگونی طبقه حاکمه متجدد و تشکیل حکومت طبقه حاکمه ملا و پامبری های آنهاست
نویسنده به کردار دیکتاتور شاه اشاره میکند و همچنین پرهیز شاه از شنیدن گزارش های انتقاد امیز ازکردار او که باعث شده بود اطرافیان او برای جلوگیری از بد رفتاری شاه با خود تمام گزارش ها را بدلخواه او میدادند.   نویسنده همچنین در خرداد 1357 برای جلو گیری از بدتر شدن شرایط سیاسی این چنین پیشنهادی را میدهد “یک- شاه میباید جنگ بر ضد فساد مالی را اعلان و آنرا از فامیل خودش آغاز کند 2- آزادی بیان را تضمین کند و حزب رستاخیز را منحل کند که عدم محبوبیتش آشکار است 3- و با آیت الله شریعتمدار و دیگر آیت الله های میانه رو مذاکره کند.” تقریباَ همانکارهایی را که نخست وزیر شریف امامی انجام داد و باعث پیشروی بیشتر خمینی شد.
شورش اسلام سیاسی برای بهم زدن نظم سیاسی و اقتصادی در سالهای سرنوشت ساز 56 و57 نه برای آزادی سیاسی و بیان ونه برای جلوگیری از فساد مالی مقامات دولتی و یا درباری بود بلکه خیزش اسلام سیاسی برای طبقه حاکمه شدن بود. نویسنده شایعات ضد حکومت پادشای مشروطه را همواره تکرار مینماید. داستانواره ای که نویسنده از انقلاب اسلامی بیان مینماید گزارشی ساده پسند است که برای تحریک پامبری های آخوند ها ساخته شده است. آز آتش سوزی سینما رکس آبادان براحتی میگذرد وتبلیغ اسلامی ها را تکرار مینماید. گزارش های نویسنده از کردار کادرهای رژیم در آخرین روزهای حکومت مشروطه پادشاهی جنبه خوب و گواهی تاریخی این کتاب است. نویسنده گزارش میدهد که فردی که ارتباط آمریکائی او بود به او خبر میدهد که اردشیر زاهدی سرانجام شاه را قانع کرده است تا هویدا را دستگیر کند. نویسنده این خبر را به برادرش میدهد و از او میخواهد کشور را ترک کند لیکن امیر عباس هویدا میگوید هرگز چون من یک ترسو نیستم[1]. این ویژگی اطرافیان شاه قابل توجه است که وقتیکه تمام رژیم در خطر است انرژی خود را برای قربانی کردن یک دیگر بکار میبردندنه برای انسجام آن. نویسنده همچنین نشان میدهد که چگونه شاه دولت هائی را که بعد از هویدا تشکیل میدهد در جزئیات کنترل مینماید و اجازه نمیدهد تا مستقل عمل کنند.
نویسنده به انقلاب سفید شاه که در آن اصلاحات ارضی و حق رای بانوان بخشی از ان بود بدون نام بردن از آن اشاره میناید و جنیه مثبتی که داشت را برسی مینماید و ذکر نکردن این موفقیت های رژیم را غیر منصفانه میداند.[2] بدون اینکه به شورش اسلام سیاسی به رهبری خمینی و همدستی کادرهای جبهه ملی با آن را بگوید. همچنین از زبان شاه گزارش میدهد که او یک دست چپی است. نویسنده گزارشی کوتاهی از سیاست خارجی شاه میدهد از برخورد او با رئیس جمهورهای دمکرات آمریکا تا نزدیک شدن به شوروی و قرارداد ساختن کارخانه ذوب آهن و تبلیغ رایج در میان دست چپی ها و کمونسیت ها برای ژندارم خلیج پارس شدن پس از دیدارش با نیکسون و باز شدن دستش برای خرید اسلحه. نویسنده علت سرنگونی حکومت شاه را به دو دلیل میداند یکی افزایش قیمت نفت و دیگری تغییر سیاست داخلی. او افزایش درآمد نفت و خرج کردن آنرا برای گسترش اقتصاد ایران بعلت ایجاد تورم و سود بردن شرکت های داخلی و خارجی  جریان درستی برای ایران تشخیص نمیدهد. همچنین خرید سلاح های نظامی را و گسترش ارتش را اقدام غلطی میداند. برای نویسنده که به اقتصاد دولتی بشکل برنامه ریزی و کنترل شده اعتقاد دارد رشد اقتصاد شدید خطرناک تشخیص داده میشود. فریدون هویدا به شاه توصیه میکند ایران باید در میان کشورهای جهان سّوُم باقی بماند و شاه باو جواب میدهد ما دیگر یک کشور جهان سوّمی نیستیم.
 
شگفت انگیز است که افزایش درآمد نفت را این گروه از سیاست ورزان جریان اقتصادی خوبی برای ایران نمیدانند و بیشتر علاقمندند بجای پیشرفت صنعتی و اقتصادی به فساد مالی اشاره کنند که تا حدود زیادی خیال بافی، تعبیر غلط، و اجتناب ناپذیر است. بهر روی ارتباط دادن سرنگونی رژیم شاه را به گسترش اقتصادی شدید یک نظر نادرست است. یکی از مهمترین علت های ویرانی رژیم مشروطه پادشاهی هرچقدر از آن باقی مانده بود درک غلط مدیران اجرائی بالای رژیم از رشد اقتصادی، صنعتی و اجتماعی زیر تبلغات منفی کمونیست ها و چپ ها ایران بود. محمد رضاشاه طبق قانون اساسی مشروطیت نمی باید در سیاست دخالت میکرد لیکن مانند محمدعلی شاه این کار را میکرد و باوجود اینکه او یک محمد علی شاه مترقی بود دیکتاتوری سیاسی او نیروی دفاعی حکومت مشروطه را از بین برد. علت اینکه رژیم مشروطه پادشاهی سرنگون شد این نبود که در نیمه اول دهه هفتاد رشد اقتصادی درخشانی داشت و در نیمه دوّم  رشد اقتصادیش کاهش یافت. ویا بعلت اینکه شاه ارتش ایران را به سلاح های پیشرفت مجهز کرد  ویا ایران اداره امنیت خلیج پارس را بدست گرفت بلکه باین علت بود که حکومت مشروطه پادشاهی مدافعین خود را از  دست داده بود و طرفداران محدود آن توانائی دفاع از رژیم را نداشتند. طرفداران شاه  بیشتر دشمنان رژیم مشروطه و پشتیبانان دیکتاتوری شاه بودند تا مدافعین آن و سپهر سیاسی ایران در 1357 از شور انقلاب مشروطیت و تعهد به قانون اساسی ان خیلی دور شده بود و دشمنان قانون اساسی و پادشاهی مشروطه میدان سیاسی کشور را اشغال کرده بودند.
در بخش سوّم کتاب نویسنده از تجربه تلخ خود از بازگشت به ایران در 1323 گزارش میدهد و از اصلاحات ارضی دفاع مینماید با ذگر بخشی از تز دکترای سنجابی در محکوم کردن رابطه ارباب رعیتی آنزمان بدون اینکه از پشتیبانی سنجابی و سایر سردمداران جبهه ملی از خمینی وشورش او در پانزده خرداد1342 یادی کند. در این بخش از جریات برکناری هویدا از نخست وزیری و شغل جدید وزیر دربار شدن او سخن میگوید. نویسنده علت برکناری برادر خود از نخست وزیری را رابطه خوب او با مخالفین شاه از جمله پسر مصدق ذکر میکند. همچنین علت برکناری هویدا از وزارت دربار مخالفت او با برخورد خشونت آمیز با مخالفان بیان میشود. عنوان های بی ارتباطی با یکدیگر در این بخش به آن اشاره میشود مانند جریان سیاهکل، افزایش قیمت نفت ، نیکسون در تهران که همه آنها در ارتباط با انتقاد از شاه است پس از اینکه بخش کوچک تأئید کار شاه را ذکر مینماید. انتقاد از شاه زیر عنوان های: ریشه های بحران، دولت در دولت، ابتکار یا پیشگامی های شاه ،فساد، سرکوب، مواد مخدر، بی اخلاقی، زرادخانه بزرگ، بد شدن وضعیت اقتصادی، حزب یگانه، آشوب مذهبی و شرایط جهانی تجزیه تحلیل خود را ارائه میدهد که بیشتر مانند تبلیغات کمونیست ها و اسلامی ها میماند. نویسنده آموزگار را مسئول خراب شدن شرایط اقتصادی معرفی مینماید که بیشتر هدفش جلوگیری از تورم بود. نویسنده گزارش میدهد که شاه در مراکش پاسخی به تلفن های سران ارتش نمی دهد که میخواستند بدانند چه اقدامی باید بکننند. همچنین میگوید که بختیار قصد داشت هویدا و دیگر مقامات رژیم شاه را برای راضی کردن مخالفان شاه اعدام کند.  جریان های بزرک تاریخی ایران مانند نخست وزیری مصدق به کوتاهی بررسی میشود. البته با نگاه بگذشته براحتی آشکار میشود که تمام این ایرادها موجه و بیشتر غیر موجه برای تغییر طبقه حاکمه و از بین بردن ایران متجدد در حال پیشرفت و ایجاد حکومت اسلا م سیاسی بود.
 
در اخرین بخش کتاب نویسنده به شهر آمل که اولین شهر بود که برای یک روز زیر کنترل مخالفان شاه میرود اشاره مینماید و بفرصتی که هنوز شاه برای نجات رژیمش داشت بیان مینماید که بدلیل تحلیل های غلط و کردار پر تردید شاه و مشاورانش از دست میرود. نویسنده  دیدگاه اطرافیان شاه را از شخصیت پست و غیر قابل آعتماد به او را ذکر میکند. او میگوید در حالیکه شاه نمیتوانست تصمیم جدی برای روبرو شدن با خمینی و کمونیست بگیرد حاضر نبود از پادشاهی استعفا دهد تا سپهر دربار مانند دوران برکناری رضاشاه تغییر کند و رژیم قانون اساسی و مشروطه پادشاهی از بحران نابودی نجات پیدا کند. نویسند میگوید در زمانیکه همبستگی و انسجام طبقه حاکمه یک ضرورت حیاتی بود شاه و اطرفیانش با دستگیری مقامات کشور قصد داشتند تا مخالفان رژیم را راضی کنند که بارها پیش از آن ثابت شده بود نتیجه منفی خواهد داشت. نویسنده شاه را به دروغ گوئی متهم میکند وقتیکه او میگوید از هویدا خواسته بود تا با او از کشور خارج شود.
 
نویسنده در ادامه بخش آخر کتاب جریان شدت گرفته سرنگونی رژیم قانون اساسی و مشروطه پادشاهی را گزارش میدهد که متکی به اطلاعاتی است که از دوستان خود در دولت باو داده میشود. او شاه را به تنهائی مسئول نابودی خودش که بکمک اطرافیانش که بطور کلی در توهم سیاسی زندگی میکردند میداند. از جهت دیگر او معتقد است فساد مالی در دربا و بهره جوئی غیر قانونی مالی درباری ها و دیکتاتوری شاه انگیزه انقلاب بوده است. نویسند بطورکلی تحلیلی از نیروهای سیاسی کشور مانند اسلامی ها، کمونیست ها و مصدقی ها که بهر روی در پی سرنگونی رژیم قانون اساسی و مشروطه پادشاهی با فساد و بدون فساد بودند نمیکند. رژیم قانون اساسی در انقلاب 57 مدافعی نداشت و حتی دولت بختیار که آخرین مدافع آن بود در گهر خود نمیتوانست رژیم قانون اساسی سکولار ایران را نگهدارد. 
      
 www.iranpolitics.org              info@iranpolitics.org