ن. واحدی :
سکولاریزاسیون در اثر تجدد
پیش از قرن بیستم جامعهشناسان بزرگ فرنگ که روی تأثیر مدرنیته بر ساختارهای اجتماعی، از جمله ساختارهای دینی، پژوهش کرده بودند، دست به تهیهﻯ یک تئوری زدند که به آن تئوری سکولاریزاسیون نام دادند. این تئوری در آن روزگار الگوی اجتماعی پُرتوانی برای تشریح و توجیه متحول شدن دین در عهد مدرن بود.
اصولاً جامعه شناسی (سوسیولوژی) درآن روزگار (کلاسیک) فرضیاتی را که بر پایه آنها تئوری سکولاریزاسیون قرار داشت، درست میپنداشت. به همین دلیل این فرضیات را در استدلالهای خودنیز به کار میبرد.
این فرضها عبارت بودند از :
- دوران مدرن با یک بُرشِ قاطع از دوران سنتی جدا شده است. به این دلیل نیزجامعهشناسی برپایه همین فرضها به صورت رشتههای دانشگاهی تبلور یافت تا بتوان تحوّلات سیاسی، اقتصادی و اجتماعیقرن نوزدهم را به درستی، یعنی درشکلی علمی، بررسی کرد.
به عبارتی دیگر تجدد جامعه را به بخشهای سیاسی، اقتصادی و اجتماعی تقسیم کرد تاکارها در این بخشهای مختلف راسیونال یا خردگرا(قابل محاسبه) بچرخند. البته این نظرات را میبایستی دانشمندان درنام تئوری خود نیز بازتاب میساختند. گزینش نام سکولار گویای چنین خواستی است.
چه سکولار از یک سو درزبان لاتین به معنی یک دوره است(دوره مدرن) و ازسوی دیگر “برش قاطع دوران سنتی و ایجاد جامعه مدرن” به معنی تصویر جامعه به طور همومورف، هم شکل، برخودش بود که در ریاضی با”چندجملهایهای سکولار. “Secular polynomial” قابل نمایش است.
- تمام جامعهشناسان براین باور بودند که مدرنیته دین را به حاشیه رانده است(1،(2 مسئلهای که ویژگی اساسی این تحولات اجتماعی محسوب میشد. زیرا جامعه شناسان آن روزگار با انحطاط دین میتوانستند عمق این تحولاّت را به خوبی نشان دهند و آینده را عقلانی تشریح کنند. مطلبی که ساختارهای اجتماعی جدیدی را که با توقعات مردم مطابقت داشت تولید نمود. کاری که به جریان کارهای اجتماعی سرعت بخشید و باعث ایجاد ” خیر عمومی” یا آسایش و آرامش مردم شد “Volontegeneral”.
به هرحال جامعهشناسانی که بر مبنای این تئوری سکولاریزاسیون تا اواخر قرن بیستم روی جامعه و ساختارهای آن (در فرنگ) اثرگذاشتهاند به ترتیب تاریخ عبارتند از:(برای آنها که ذوق مطالعه دارند):
Comte(Law of three stages)(3, AugusteDurkheimÉmile، Tönnies(4Ferdinand، WeberMa،
Parsons(5Talcott، Berger(6Peter، LuhmannNiklas ،
رد مذهب رسمی
البته از قرن شانزدهم میلادی به بعد جنگها، کشتارها و تخریبی که نتیجه برخورد فرقههای مختلف مسیحی باهم دراروپا بود آزادی و برابری همه مذاهب را الزامی ساخت. این الزام درواقع به معنی نفی مذهب رسمی در کشور بود که در سال 1687با فرمان پادشاه انگلستان، جیمز دوّم، درمتن آزادی و برابری همه فرقههای مذهبی و تحمّل یکدیگر (Declaration ofIndulgence)رسمیت یافت.
ولی این فرمان مورد قبول 7 اسقف کلیسا قرار نگرفت و در برخورد شدید میان پادشاه و کلیسا عاقبت جیمز دوّم مجبور به فرار از انگلستان شد. این فرار باعث آشوب در انگلستان و اسکاتلند شد. تا بالاخره منجر به انقلاب شکوهمند انگلیس Glorious Revolution 1689/ 1688 گردید. لقب شکوهمند به دلیل تحّولات بدون خونریزی این انقلاب است که در سال 1689 به سرعت مجلس کنوانسیونی را برپا کرد تا زوجهیِ ویلهلم سوّم ماریا II ( ماری استوارت دختر جیمز دوّم و دختر خالهیِ ویلهلم) را پادشاه و حلقهای از سلسله پادشاهی قبلی انگلستان بدانند. دلیل این کار از طرف مجلس کنوانسیون چنین ذکر شده است :
“در دوران جمهوریت کرمول جای پادشاه خالی (تعطیل)مانده بود”
اشاگرد هایزنبرگ (دارنده جایزه نوبل برای ارائه کوآنتوم تئوری) هستم. ین مطلب و محدود کردنِ حقوق پادشاه و گونه مداخله مجلس نمایندگان در کار اقتدار سیاسی در”لایحه حق“، که معروف به Bill of Right شد منظور گردیده است. همین طور مفهوم سلطه Souverain در این لایحه دیگر نه پادشاه بلکه ترکیب مجلس – پادشاه شد. تضمین آزادی و برابری فرقههای مذهبی (به غیر از یهودیها و حامیان جیمز دوِم در ایرلند) و حقوق دیگری که به کار مجلس و قضات در طول دهه نخست قرن هیجدهم به “لایحه حق” اضافه شده همه نظام سیاسی انگلستان را نظامی مشروطه کردند. نظامی که در آن روزگار یکی از متجددترین حکومتهای دنیا بود.
این توضیحات ضروری بود تا ایرانیان نظام مشروطه خود را با نطام مشروطه انگلیس مقایسه کنند که مفاهیم بیان کننده آن از جائی گرفته نشده؛ بلکه از درون جامعه همراه با ضرورتها و اتفاقات شکل و محتوی یافتهاند.
از سوی دیگر این گونه برخورد با دین به دلیل جنگهای مذهبی و هومانیسم یعنی انسانگرائی به هیچ وجه با تئوری سکولاریزاسیون که با مدرنیته مرتبط است، پیوندی ندارد. زیرا در تئوری سکولاریزاسیون موضوع به حاشیه رانده شدن مذهب با نیروی تجدد است. به این دلیل نیزغالبأ گفته شده است که سکولاریزاسیون با رویآوری به تجدد حاصل میشود(7.
از این رو اوّلی یک فرآیند، فرآیند سکولاریسم و دوّمی یک اتفاق است، اتفاقی که به بُرش ناگهانی دوران سنتی زندگی و آغاز زندگانی مدرن منجر گردیده است.
لذا اوّلی تقریبأ تمام کشورهای پیشرفته صنعتی را به رد مذهب رسمی کشانید. از جمله در آلمان میتوان به اصل 137 و اصل 4 قانون اساسی اشاره کرد که در آن درج شده:
اصل 137 : « آلمان مذهب رسمی ندارد»
اصل 4 با مادّه 1 و 2 : «دولت آزادی ادیان را تضمین میکند و برای تشکیلات ادیان، چنانچه لازم باشد همه گونه وسیله فراهم میسازد، ولی هیچ گونه حق دخالتی در محتوای این تشکیلات ندارد»
در حالی که دوّمی که از قرن هیجدهم به بعد با تئوری سکولاریزاسیون جدائی دین از سیاست را توجیه میکرد؛ امروز این توجیه، بنا بر تجارب ناشی از برخوردهای مذهبی قرن بیستم، سخت مورد تردید است.
به ویژه سکوت جامعهشناسان قرن بیستم در برابر دخالت کشورهای مترّقی جهان در کشورهای درحال رشد( از پاکستان تا عراق و سوریه و شمال آفریقا) که به صورت جنگهای به ظاهر آزادیخواهانه، ولی در اصل مذهبی، تظاهر یافت (به کتابهای برژینسکی مراجعه شود)(8، 9، (10،سبب تضعیف فرضیههای تئوری سکولاریسم شده و به این شکل آن تئوری را بیاعتبار ساخته است.
در تئوری سکولاریزاسیون فرض براین است که تجدد اجبارأ جامعه را سکولار میکند. زیرا این تجدد که با خردگرائی، فن گرائی، تقسیم فونکسیونال جامعه تحقق مییابد سطح رفاهی، سواد و میزان شهری شدن مردم را بالا میبرد. نتیجه این دگرگونیها تضعیف نقش دین در جامعه خواهد بود.
به این فرض میبایستی امروز به نظر تردید نگریست(11،(12.
به ویژه “کازانوا” در نوشته خود به انقلاب اسلامی ایران در سال 1979، جنبش سولیدانوشSolidarnosc درلهستان، نقش کلیسای کاتولیک در تحولات اجتماعی و سیاسی آمریکای لاتین و به ویژه افزایش بنیادگرایی پروتستان به صورت نیروئی برای داشتن نفوذ سیاسی در ایالات متحده اشاره دارد.
در برابراین وضعیت اوپوزیسیون ایران در خارج از کشور بیش از ده سال است که شعاری جز حکومت سکولار برای ایران ندارد(از چپ تا راست).
جنجالی که نتیجه غیر فعاّل بودن متفکرین ایران است. متفکرینی که میبایستی روشنگری میکردند تا برنامهسازان رسانههای گروهی که همه هنوز هم در قرن بیستم زندگی میکنند، فرصت بازار گرمی برای کهنه کاری خود پیدا نمیکردند.
چندی پیش جناب دکتر حمید میرزا آغاسی عضو برنامه “گفتگوی ادیان” به میزبانی آقای میبدی (تلویزیون پارس) در جلسهای راجع به سکولاریسم سخنرانی نمودند. ایشان نه تنها سکولاریسم را تعریف نکردند بلکه براین عقیده نیز بودند که برای فهم کلام سکولار نخست میبایستی دین را فهمید. خوب این نظر به دو دلیل مورد انتقاد است :
- ایشان دین را در مقابل سکولار قرار میدهند. حال اینکه ضد سکولار را در غرب Unsecular گویند. مسئلهای که نشان میدهد جامعه ایران در طول تاریخ پس از ساسانیان هرگز تجاربی را ندارد که بتوان آن را دال بر مخالفت با دین دانست
- از قرار به نظر میرسد معنی دین نیز در بحثهای تلویزیونی مورد توجه قرار نگرفته است. دین یک پدیده اجتماعی است که میتواند از زوایای :
کارمایه، تعصّب، اقتضائی، سکولار و تشکیلات مورد بررسی قراربگیرد. درست این زوایا که مبین وسعت دیناند؛ نشان میدهند که ادیان با سکولاریتی ضدیتی ندارند. به عکس کلام سکولار خیلی پیش از قرن دهم درمسیحیت وجود داشته است. همین طور سیاست بنابر شواهد تاریخی درایران هیچگاه ضد دین نمیتوانسته باشد. زیرا دین پایه موجودیت آن بوده است.
یورگن هابرماس میگوید : “جامعه سکولار منابع معنوی بزرگی را از دست میدهد اگر توانا به تفسیرکلام مذهبی مقصوددار نباشد(13”
سخنی که هیچ گونه ضدیتی را با دین منعکس نمیکند.
به هر حال مسئله جدائی دین از سیاست امروز دیگر با تئوری سکولاریزاسیون قابل توجیه نیست. بلکه انسان به تئوری دیگری برای این توجیه نیاز دارد. از دید نویسنده این تئوری تنها سیستم تئوری میتواند باشد. آنچه که به مقالهﻯ دیگری مربوط میشود.
اما مسئلهﻯ رَّدِ مذهب رسمی یک نیاز عمومی است که با وجودنظام ولایت فقیه نمیتواند ممکن گردد. جنبشهای اجتماعی در ایران همه میبایستی در زیر چنین پرچمی (آبی رنگ : خودسازی) جمع شوند تا قدرت کوبندهای را به وجود آورند.
نتیجه
مادامیکه مفاهیم غربی در فضای عمومی ایران تجاربی را برای انعکاس خود نیابد درک و فهمی ازخود به جای نمیگذارد. از این رو این گونه مفاهیم نیز نمیتوانند منشاء اثری بشوند. از سوی دیگر امروز در فضای باز جهانی که مرز و حدّی برای هیچ کشوری نمیشناسد، ایرانیان مجبور به گفتوشنود با مللِ دیگر جهاناند. مللی که با کلمات قلمبه و سلمبه سخن میگویند (مفاهیمی که از علم، تکنولوژی و ادب نو میآیند). از این رو شایسته است ایرانیان حاکمیتی را برای خود برگزینند که به راستی بتواند به سرعت این بیسوادی عمومی را بر طرف سازد تا مردم با زنجیر کلمات قلمبه و سلمبه اربابان مرتجع و چپاولگر خارجی و داخلی به اسارت برده نشوند.
این کار بدون خود نگری،Selfobservation، برپایه عقل و نه بر اساسِ بیگانه نگری غیرانتقادیممکن نیست. ابتدا با این مشاهده است که ضعفها و توانها را میتوان به واقع لمس کرد تا به آینده بتوان واقعبینانه نظر دوخت.
منابع
[1]Durkheim, Émile. 2008 [1893]. Über soziale Arbeitsteilung. Studie über die Organisation höherer Gesellschaften. Frankfurt/M.: Suhrkamp
2Durkheim, Émile. 2010 [1912]. Die elementaren Formen des religiösen Lebens. Frankfurt/M.: Verlag der Weltreligionen.
3 Comte, Auguste. 2004-2012 [1851-1854]. System der positiven Politik. 4 Bde. Wien: Turia & Kant.
4 Tönnies, Ferdinand. 2005 [1887]. Gemeinschaft und Gesellschaft. Grundbegriffe der reinen Soziologie. Darmstadt: Wissenschaftliche Buchgesellschaft.
5 Parsons, Talcott. 1966. Religion in a Modern Pluralistic Society. Review ofReligious Research 7, 125-146;
6 Weber, Max. 1988 [1920]. Zwischenbetrachtung: Theorie der Stufen und Richtungen religiöser eltablehnung. Ders.. Gesammelte Aufsätze zur Religionssoziologie. Bd. 1. Tübingen: Mohr, 536-573
7Hans-Ulrich WEHLER, Modernisierungstheorie und Geschichte, Göttingen 1975
8 Brzezinski, Zbigniew: Die einzige Weltmacht. Amerikas Strategie der Vorherrschaft,. Frankfurt 1999
9Brzezinski, Zbigniew: Die einzige Weltmacht. Amerikas Strategie der Vorherrschaft,. Frankfurt 1999;
Ehlers, Kai: Öl statt Sanktionen, in Eurasisches Magazin Nr. 10/2008
10Brzezinski, Zbigniew: Die einzige Weltmacht. Amerikas Strategie der Vorherrschaft,. Frankfurt 1999, S. 92
[1]1 Casanova, José, Public Religions in the Modern World, Chicago 1994
[1]2Berger, Peter L., The Desecularization of the World. Resurgent Religion and World Politics, Grand Rapids (Michigan) 1999
[1]3 Habermas, Jürgen. 2001. Glaube und Wissen: Dankesrede anlässlich der Verleihung des Friedenspreises des Deutschen Buchhandels am 14. Oktober 2001. Blätter für deutsche und internationale Politik 46, 1392-1397
مونیخ 12 دسامبر 2018