«شاه و آيت االله»

«مصاحبه اي فوق العاده خواندني، از رئيس كل سازمان اطلاعات برون مرزي فرانسه در دوران انقلاب 1357 ايران. اين گفتگو به همـّت ژورناليست معروف فرانسوي، خانم كريستين اُكرنت(Christine Ockrent ) با آقاي الكساندر دو مارانش (Alexandre de Marenches ) انجام شده، و در سال 1986 دركتابي تحت عنوان « Dans le secret des princes » « يا اندر اسرار فرمان فرمايان» توسط انتشارات stock در پاريس چاپ و منتشر شده است . نقش دولت كارتر در سقوط رژيم شاه و به قدرت رساندن خميني؛ بازار، مسجد، ارتش و ساواك ناكارآمد؛ اصلاحات ارضي و كينة شخصي خميني از شاه؛ ماجراي تبعيد به عراق وآمدنش به فرانسه؛ همكاري حزب توده با خميني؛ تباني براي ربودن اعضاء خانوادة سلطنتي در مراكش، از نكات بسيار جالب و آموزندة اين مصاحبه هستند . از سر نوشتن دوبارة سرنوشت مردم ايران در مذاكرات بين ايران و آمريكا، و احتمال تكرار وارونة تاريخ، بيش از هر زمان ديگري، نياز همگان به آموختن از گذشت روزگار را نشان مي دهد ». الكساندر دو مارانش ــ چند سالي ست كه غرب ناچار است با يك دشمن ديگر هم مبارزه كند. اين دشمن، همان بنيادگرائي مسلمان و خصوصاً جزء اصلي و مهم آن يعني شيعه گري مي باشد. وضعيت جديدي حاكم شده است. نتوانستيم آن را به موقع تشخيص دهيم . سرهنگ ال . ، نمايندة لايق و شايسته ام در ايران، اولين كسي بود كه از سال 1973، با تيزبيني و دورانديشي، جوش و خروشي كه كليساي تشيع را به هيجان در مي آورد تشخيص و از آن خبر داد. ايران به بركت نفت توانست طي سالهاي اخير از نيستي تاريخي سر برآورد. در اوايل سالهاي هفتاد ميلادي، هنوز منابع عظيم و سرشار نفت آمريكاي مركزي، مكزيك و درياي شمال مورد بهره برداري قرار نگرفته بود. اكنون، نف ت بسيار زيادي در دنيا وجود دارد. ولي درآن زمان، منطقة نفت خيز، خارج از امپراطوري شوروي و ايالات متحدة آمريكا، عمدتاً شبه جزيرة عربستان، جنوب عراق و ايران بود. شاه، پسر بنيانگذار سلسلة جديد پهلوي (همان مرد كبيري كه به سلطنت آخرين پادشاه قاجار خاتمه داده بود) به لطف طلاي سياه، شاهد اوج گيري سريع و قدرتمند خود بود. در اولين ملاقاتي كه با شاهنشاه آريامهر(شاه شاهان، حافظ و حامي آريائي ها) داشتم خيلي تحت تأثير ايشان قرار گرفتم. مردي بود كاملاً فرنگي مĤب، زبان فرانسه اي صحبت مي كرد كه آرزو مي كرديم هر كسي در فرانسه بتواند آن طور صحبت كند. شيفتة فرهنگ فرانسوي بود. با قدي نه خيلي بلند و اندامي لاغر، ٢ بسيار سرزنده و با نشاط بود. از هوش و استعدادي برخوردار بود كه كمتر كسي از اين موهبت برخوردار است. حافظة عجيبي داشت . اگر به خاطر قيافه و ظاهر معروف و شناخته شده اش نبود، حتـّي با گوش تيز و دقيق هم نمي توانستيم حدس بزنيم كه با يك فرانسوي تحصيلكرده و آگاه به مسائل، طرف صحبت نيستيم. اوكاملاً دو فرهنگي شده بود. چندين سال قبل از آنكه خودم با شاه آشنا شوم، يكي از دوستان فرانسوي دريا سالارم، از طرف شاه دعوت شده بود تا در مورد يك پروندة فوق العاده فنـّي، توضيحاتي به او ارائه بدهد. درهمان روز، سوء قصدي عليه شاه توسط يكي از سربازان گارد او به وقوع پيوسته بود. شاه كه از اين سوء قصد جان سالم به در برده بود و از مرگ حتمي نجات يافته بود، نه تنها جلسة خود با اين دوست فرانسوي بنده را لغو نكرده بود بلكه حتي آن را به تأخيرهم نيانداخته بود. هنگامي كه اين افسر فرانسوي براي ملاقات، به كاخ سلطنتي رفته بود، در آنجا هنوز مشغول جاروكردن شيشه هاي شكسته و خرده ريزه هاي ديگر بودند. آثار خون كه بر در و ديوار پاشيده شده بود، نشان از زد و خوردي مي داد كه روي داده بود. افسر فرانسوي به حضور شاه رهنمون مي شود، شاهي كه در كمال آرامش و خونسردي به بحث و گفتگو در مورد پروندة مورد نظر مي پردازد. دوست دريا سالارم برايم تعريف مي كرد كه شاه به حدي در جريان پروندة مورد نظر بود كه حتي از ريزترين و جزئي ترين مسائل و نكته هاي فنـّي آن به خوبي مطلع بود. در طي اين جلسه، هيچ اشاره اي به وقايعي كه چند لحظه پيش ازآن رفته بود تا مملكت را به عزا بنشاند، نشده بود . كلية كشورهاي غربي نسبت به شاه، چاپلوسي وتملـّق مي كردند. اما فرانسه براي اين كار، يك بهانه و توجيه خاصي داشت. شاه، چيزي را كه فرانسوي بود دوست مي داشت. خيلي خوب از تاريخ ما آگاهي داشت و حتي در جريان جزئيات سياست داخلي ما بود. هر چه در توان داشتم براي ملتفت كردن او به مشكلات عمدة استراتژي جهاني بكار مي بردم. علاقة خاصي هم به اين مسائل داشت او. نسبت به من لطف و محبت خاصي داشت از. من خواست كه چندين بار در سال او را ملاقات كنم. سعي كردم توصيه هائي به او بكنم، به او بگويم مسائل جهان را چگونه مي ديدم او. از نادر مرداني بود كه مي شد با او از ژئوپوليتيك و استراتژي بين الملل صحبت كرد، بدون اينكه همچون بسياري از ديگر رهبران، فقط سياست سياست بازان را در سر داشته باشد. كريستين اُكرنت ــ آيا در مورد سرويس مخفي خودش، با شما مشورت و نظرخواهي مي كرد؟ الكساندر دو مارانش ــ سرويس هاي مخفي او، تا حدي يك افسانه بود. خيلي حرفه اي نبودند. ساواك، بيشتر به يك پليس پيشرفته مي ماند تا يك سرويس اطلاعاتي، و اين چيزي است كه اغلب در كشورهاي جهان سوم معمول است. ازآنجا كه اين كشورها، سرويس اطلاعاتي ندارند، لذا معمولاً راحت ترين راه حل را انتخاب مي كنند، در واقع تنها راه حلي را كه در اختيار دارند انتخاب مي كنند . و آن اين ا ست كه ٣ پليس هائي را برمي گزينند و از آنها به عنوان مأموران اطلاعاتي استفاده مي كنند، كه طبيعتاً جواب نخواهد .داد كريستين اُكرنت ــ جلوه هاي عيني و محسوس اين همكاري ايران ـ فرانسه، در سطح شما، به چه شكل خود را نشان مي داد؟ الكساندر دو مارانش ــ همكاري ايران ـ فرانسه در نگاه با هم به دنياي پهناور، متجلي مي شد. از آنجا كه ايران داراي دوهزار كيلومتر مرز مشترك با شوروي و نيز هشتصدوپنجاه وپنج كيلومتر با افغانستان است، جالب بود كه از تهران، قسمت جنوبي امپراطوري شوروي را نظاره گرباشيم. شاه بينش خوبي به آنچه كه در دنيا، و نه آنچه كه در كشورش مي گذشت، داشت. از اين بيم دارم كه اطرافيانش، در مورد وضعيت داخلي كشور و اقدامات كليساي تشّيع، به طور غلط و غيرواقعي به او اطلاع رساني كرده باشند. پارس(و بعداً ايران)همواره بر چهار ركن استوار بوده است: سلطنت، مسجد، ارتش و بازار. به طور عاجز و كوتاه دست، شاهد در دست گرفتن مسجد، و سپس نابودي تخت سلطنت و ارتش شديم. كار از كار گذشته بود. كريستين اُكرنت ــ با توجه به صحبتهاي شما، ازميان سرويس هاي غربي، سرويس هاي ويژة فرانسوي تنها سرويس هائي بودند كه عناصراصلي انقلاب را شناسائي وتشخيص داده بودند. اين را چگونه بايد توجيه كرد، كه همكاران آمريكائي شما اين تيزبيني و دورانديشي شما را نداشته باشند؟ الكساندر دو مارانش ــ آمريكائي ها بين سي الي چهل هزارنفر در ايران داشتند كه بخش اعظم آن، از تكنيسين هاي نيروي هوائي ايالات متحدة، و البته، از افراد سازمان سيا (CIA) بودند. يكي ازضعف ها و ايرادات سيستم آمريكائي ِآن زمان، اين بود كه، واشنگتن دنيا را بطور خيلي ساده و شماتيك، در دو بخش مجزا، در نظر مي گرفت. در يك طرف، خوب ها يعني دوستان مان؛ و در طرف ديگر، بدها يعني دشمنان مان. اگر از دوستان ما هستند، ديگر بحثي نيست و لذا خيلي از نزديك آنها را زير نظر نمي گيريم. ازاين منظر، وقتي كه ما شاه را به عنوان متحد و هم پيمان خود داشتيم، ديگر خيالمان راحت بود. ضمناً او را «ژاندارم خليج» هم مي ناميدند. گزارش هائي مبني براينكه «: نارضايتي رو به افزايش است… روحانيت در جنب و جوش است» به دستم رسيده بود. اين گزارش ها به صورت بولتن هاي اطلاعاتي (BR) درآمده، و تحليل وآناليزآنها، به مقامات و بخش هاي ذيربط ارسال مي شد. شاه كه به من اعتماد داشت، به من گفته بو «:د من روي شما حساب مي كنم، كه هميشه، آن چيزهاي ناخوشايندي را كه ديگران به من نمي گويند، شما به من بگوئيد .» ٤ قدرت، وحشتناك است، زيرا يك خود ـ مخرب است. درمورد شاه، اين مسئله به صورت پاتولوژيك و بيمارگونه درآمده بود. شاه ديكتاتور نبود بلكه يك اُتوكرات بود. ديكتاتور يك كشور كسي است كه، هنگامي كه يكي از روحانيون محلي، بالاي مناره مي رود و شروع به سخنراني عليه رئيس مملكت مي كند، كاري مي كند كه اين آخرين خطابه اي باشد كه عليه او سر مي دهد و دوران او در همان جا تمام خواهد شد. ولي يك اُتوكرات كسي است كه، هنگامي كه اولين فرد از روحانيون براي مطرح كردن خود از طريق نشر سخنان آتشين عليه بزرگ كشور، به بالاي مناره مي رود، هيچ كاري نمي كند. روحاني مزبور، خواهد توانست دوباره بر سبيل مؤذن، بدون هرگونه تنبيه و مجازاتي، به كار خود ادامه دهد . بدين سان، صداي ويرانگر ملاها، پخش مي شود و بازتاب و انعكاس آنها در اقص ٰي نقاط شهرها و روستاهاي دورافتاده گسترش مي يابد. كريستين اُكرنت ــ كه البته اين امرمانع ازآن نشد كه همين اُتوكرات، در برخورد با ديگر باصطلاح مخالفان سياسي خود، ملاحظه و خويشتن داري كمتري داشته باشد؟ الكساندر دو مارانش ــ اين مسائل مربوط به شرق است. در شانزه ليزه، هايد پارك لندن و يا سانترال پارك نيويورك كه نيستيم . نبايد مرتكب اين اشتباه تكراري شويم كه آنچه را كه نزد ديگران و جاهاي ديگر روي مي دهد، براساس اخلاقيات خود و از پس عينك خاص خود نظاره و مورد قضاوت قرار دهيم. زيرا اين كار، اولاً موجب دگرگون شدن صورت مسئله خواهد شد و ثانياً دراين صورت، برداشت صحيح ودقيقي نخواهيم داشت. بارها گفته ام «: وقتي ما دراين غرب يهودي – مسيحي مي خواهيم مؤدب باشيم، كفش مي پوشيم و كُلاهمان را بر مي داريم. ولي مسلمانها ( حدود ششصد ميليون نفر) كُلاه بر سر مي گذارند و كفش هايشان را در مي آورند. حق با كيست؟ مسئله چيز ديگري است، همين و بس .» درآن زمان كار من قضاوت كردن در مورد درست يا نادرست بودن مسائل نبود. دغدغة من، حفظ نوعي ثبات دراين منطقه از خاورميانه بود، آن هم به خاطر اينكه ثبات اين منطقه، از نظر تهيه و تأمين نفت براي ما حياتي بود. منطقه اي كه تقريباً سه چهارم نفت اروپا را تأمين مي كرد و از طريق تنگة مشهور هرمز به اروپا منتقل مي كرد. براي حفظ شاه، مي بايست او را از آنچه كه اتفاق مي افتاد مطلع مي كرد. بارها به من گفت « : شما تنها كسي هستيد كه اين مطالب را مطرح مي كنيد. ديگران خلاف اين اظهارات را مي گويند . » پاسخي كه هر بار درنهايت احترام به او دادم اين بود كه « سرورم، مسئله، تعداد آراء و نظرات نيست، مهم صحت و درستي اين گفته هاست .» كريستين اُكرنت ــ در آن زمان، خميني در عراق در تبعيد به سر مي برد؟ ٥ الكساندر دو مارانش ــ بله، خميني در عراق در تبعيد به سر مي برد . دوستم سعدون شاكر، كه دركنار ساير وظايفش، او را هم زير نظر داشت و مرا در جريان مي گذاشت، تعريف مي كرد كه آيت االله يك خلق و خوي وحشتناكي داشت. يك خودكامة قرون وسطائي است. يك روز بچة يكي از همسايگان با يكي از بچه هاي خانواده اش دعوا كرده بوده است. خميني مي خواسته آن بچه اي را كه جرأت كرده بود روي خانواده او دست بلند كند را بكـُشند. بديهي است كه عراقي ها خواسته او را اجابت نمي كنند. او سعي مي كرد با سخنان آتشين خود، در مملكت ايران آشوب و اخلال به پا كند. او يك حس انتقام جوئي شخصي عليه شاه داشت، اين درحاليست كه شاه او را با تبعيد كردنش در سال 1963 به نوعي در امان گذاشته بود. ژنرال پاكروان، سفير پيشين ايران در پاريس، كه مربي و مشاور نظامي مورد اعتماد شاه جوان نيز بوده است، زندگي خميني را با تبعيد كردنش نجات داده بود، آن هم به رغم اينكه بعضي ها پيشنهاد مي كردند كه او را به اجداد محترمش ملحق كنند. سالها بعد، هنگامي كه ژنرال پاكروان به ايران برگشت، يكي از اولين اقدامات خميني دستگيري و تيرباران كردن او بود. چرا؟ براي اينكه تعريف نكند كه آيت االله حيات و زندگي خود را مديون او بوده است. از سال 1963تا 1978 كه خميني در نجف در تبعيد به سر مي برد، به هزينة عراقي ها امرار معاش مي كرد. درپي يك نزديكي روابط ميان شاه و صدام حسين، مذاكراتي براي خفه كردن صداي فعاليتهاي خميني انجام شد. در همان هفته اي كه مذاكرات انجام شده بود، مدير دفتر خودم را، كه حامل يك پيام شفاهي براي صدام حسين بود، نزد ايشان فرستادم. به او گفتم كه به صدام بگويد كه بايد خيلي مواظب و مراقب اين مرد باشد . مردي كه به تصور من يك گلولة آتش زاي واقعي بود، گلولة آتشيني كه چيزي مهيب تر و هولناكتر از آن وجود ندارد، مگر حريق جنگلها ، كه اغلب هم بوسيل ة باد پيشروي كرده و جاده ها و مرزها را در مي نوردد، تا جنگل هاي همسايه و مجاور را نيز طعمة حريق خود سازد از. آنجا كه عراقي ها پذيرفتند كه به صحبت هاي من گوش كنند، لذا ترتيبي دادند كه ديگر براي مدت زيادي او را نزد خود نگه ندارند. مدير دفترم بعد از دو روز از عراق برگشت و به من حساب پس داد «: آقاي مديركل، خوش به حالتان مي شود: تصميم بر اخراج خميني توسط عراقي ها، عملاً گرفته شده است. عاليجناب(خميني از ) اين وضعيت خيلي ناراحت شده بود و تمام آن كساني(عراقي ها ) را كه طي اين همه سال، به او و اعقابش مأوي و مأمن داده بودند، تهديد كرد كه همان سرنوشت و بلايي را كه براي شاه درنظر گرفته است بر سرآنان نيز خواهد آورد. بغداد اعتنايي به اين سخنان نداشت، و البته كه، دولت بر تصميم خود باقي ماند. بر سر اين قضيه، مرد مقدس، يك اكيپ تلويزيوني فرانسوي را كه جهت ملاقات با او آمده بودند، به حضور پذيرفت. آنها به وي گفتند كه براي كسي مثل او فرانسه كشور ايده آل است. كه اين امر، برتمايل اين پيرمرد براي آمدن به فرانسه، تأثير گذار بود. ٦ كريستين اُكرنت ــ منظورتان اين نيست كه اين ژورناليست هاي تلويزيون فرانسه بودند كه اين فكروايده را به خميني القاء كردند كه از فرانسه تقاضاي پناهندگي نمايد ؟ الكساندر دو مارانش ــ اگرچه خود او زا قبل به اين موضوع فكر مي كرد ولي اينها به او گفتند كه در فرانسه به خوبي از او استقبال و پذيرايي خواهد شد، و اين چنين شد كه يك روز در فرانسه پياده شد. كريستين اُكرنت ــ پس اين سرويس شما نبود كه استقبال از خميني را در فرانسه سازمان دهي كرد ؟ الكساندر دو مارانش ــ مطلقاً خير! خميني يك گلولة آتش است و، ناهم طور كه ديديم، يك خطر فوق العادة بين المللي است. كريستين اُكرنت ــ اين را چگونه توضيح مي دهيد كه قدرت حاكمة فرانسه، آمدن و مستقر شدن او را در فرانسه، فاقد اشكال تشخيص داده باشد؟ الكساندر دو مارانش ــ دو مكتب و دو طرز فكر وجود داشت. برخي ها در وزارت امور خارجه بر اين نظر بودند كه فرانسه، مي بايد سنت ديرين خود، به عنوان سرزمين ميهمان نوازي و پناه را با استقبال از عاليجناب(خميني) نشان بدهد. بنده اين طور فكر نمي كردم . من فكر مي كردم كه بهتر، اين است كه برود و در سرزمين هاي خوش آب و هوا تر مثل ايتاليا اقامت كند. كريستين اُكرنت ــ چرا ايتاليا؟ الكساندر دو مارانش ــ براي اينكه آب و هواي آنجا، بهترين است. البته خميني قبل از اينكه ما را با حضورش در فرانسه مستفيض كند، تلاش كرده بود كه بتواند به همراه خانواده اش دركويت مستقر شود. اما كويتي هاي وحشت زده، به اين مقدس مرد گفته بودند كه آب و هواي گرم و مرطوب كـُنج خليج مناسب وضع سلامتي ضعيف او نمي باشد. هنگامي كه اين خبر را شنيدم، يكي از صحنه هاي كـُمدي ادوارد بورده(Edouard Bourdet) برايم تداعي شد كه درآن، در مورد يكي از پرسوناژها، كه ديگر خيلي هم جوان نبود و قيافة سرد و بي روحي داشت و هميشه بيمار، ولي هرگز نمي مرد، مي گفتند كه « يك ناخوشي…آهنين دارد »! خلاصه، خميني 10 اكتبر 1978 به نوفل لوشاتو رسيد، جائي كه در آ نجا يك كميتة استقبال، مركب از مشتاقان و چپي هائي از همه نوع، كه دست به دست از دانشگاهاي بزرگ غربي آمده بودند، به اضافة متخصصين ٧ مختلف ديگري كه در ميان آنها بودند، در انتظار او بود. به استحضاركاخ اليزه رساندم كه، از نظر من، آمدن اين ويزيتور دست و پاگير، خبر خوشي نيست. كار گلوله هاي آتشين، به آتش كشيدن هر چيزيست كه در معرض و دسترس آنهاست. كريستين اُكرنت ــ نظر به اينكه، اين سرويس هاي شما، و طبعاً خود شما، بوديد كه اهميت روحانيت شيعه را مطرح كرده بوديد، آيا به خاطرهمين نكته سنجي ها و دورانديشي ها نبود كه در فرانسه از خميني استقبال شد، براي اينكه روي آينده شرط بندي كنند؟ الكساندر دو مارانش ــ گمان نمي كنم كه اين دو قضيه به هم ربط داشته باشد. من فكر مي كردم كه مي بايست خيلي مواظب بود، زيرا بخشي از روحانيت شيعه، تحت نفوذ خميني، بيش از پيش عليه سلطنت فعاليت مي كرد. مخالفت آنان با سلطنت، قبلاً و در سال 1963 در جريان انقلاب سفيد شاه خود را نشان داده بود. انقلابي كه در طي آن شاه زمين هاي بسياري را كه به طور سنتي در اختيار روحانيت شيعه بود، مصادره كرده بود تا آنها را بين دهقانان تقسيم كند از. جمله اين موارد، مصادرة اموالي از خانوادة خود خميني بود، كه همين موجب تشديد نفرت او از سلطنت و از خود شخص شاه شده بود. به ياد داشته باشيم كه شاه ايران، يك غربي تا حدي پرورش يافته در اروپا بود . همين امر، به اضافة بيماريش، يكي ازعلل عمده و مهم سقوط او بود. اگر شاه واكنش و عكس العملي شرقي داشت، در همان زمان كه اولين اخلال ها آشكار شدند، احتمالاً به گونه اي عمل مي كرد كه اين اغتشاشات بلافاصله سركوب و متوقف شوند . اغلب او را با پدرش مقايسه مي كردند. پدرش يك استوار ساده اي بود كه بعداً به سرهنگي قزاق ها رسيده بود و برخلاف پسرش، آدمي بود زرنگ، تيز و باعظمت. در آن دوران، يك جمله را براي من گزارش كردند كه چكيدة اوضاع و احوال آن زمان بود. آن جملة تكان دهنده اين بود «: به پدرش، كسي جرأت نمي كرد دروغ بگويد. به او ( شاه) كسي جرأت نمي كند حقيقت را بگويد .» كريستين اُكرنت ــ شما به او مي گفتيد حقيقت را ؟ الكساندر دو مارانش ــ شاه از من خواسته بود كه هميشه حقيقت را بگويم، لااقل آنچه كه از نظر من حقيقت بود. همواره حقيقت را گفتم و يا بهتر بگويم حقيقت خودم را، زيرا كيست كه بتواند ادعا كند كه حقيقت همان است كه او دراختيار دارد؟ اجازه بدهيد كه يادآوري كنم كه، تنها و يگانه دغدغه و نگراني من، دفاع از منافع عالي فرانسه، اروپا و دنياي آزاد بود. نه نياز و نه تمايلي به ترفيع و پيشرفت ـ براي به كجا رسيدن؟ ـ داشتم و نه به هيچ جايزه و پاداش ديگري. ٨ كريستين اُكرنت ــ به شاه گفتيد « : مواظب باشيد! ملاها در روستاهاي شما در جنب و جوش هستند؟» الكساندر دو مارانش ــ بله اين را گفتم، ضمناً به او گفته بودم كه«مواظب بازار»هم باشد. و خصوصا به او گفتم كه «مواظب دستگاه اداري دولت كارتر » هم باشد. او را مطلع كردم كه اين پرسوناژ فاجعه بار ملي و بين المللي، كه پرزيدنت كارتر بود، تصميم گرفته است كه او را جايگزين كند. رئيس جمهورآمريكا كاملاً از واقعيت هاي خاورميانه و از جمله ايران، بي خبر و ناآگاه بود. از نظركوتاه بين ِاين پرسوناژ پيش آهنگ خوش سيما، كه از ايران لابد فقط همين را مي دانست كه دركجا واقع شده است، شاه ديكتاتور شرور و بد ذاتي بود، كه مردم را به زندان مي انداخت و بنابراين، ديگر مسئله اين بود كه در اسرع وقت، سيستم دمكراتيك، به شيوة USA را، درآنجا مستقر و حاكم كرد. تصور مي كنم كه هرگز كسي به اين مهمان كاخ سفيد اين قاعدة طلائي شرق را ياد نداده بود كه « ببوس دستي را كه نمي تواني قطع كني .» يك روز اسامي كساني را كه در ايالت متحده، مسئوليت بررسي و ارزيابي رفتن و جايگزين كردن شاه را به عهده داشتند به وي اعلام كردم. حتي در يك جلسه اي شركت كرده بودم كه يكي از مسائل مطرح شده درآن جلسه اين بود كه « : چگونه عمل كنيم براي بيرون راندن شاه، و با كي او را جايگزين كنيم .» شاه نخواست مرا باوركند. به من گفت « : هرچه بگوئيد باور مي كنم به جز اين يكي. ــ ولي سرورم، چرا در اين مورد به من باور نداريد؟ــ براي اينكه جايگزين كردن من خيلي احمقانه خواهد بود! من بهترين مدافع غرب در اين منطقه از دنيا هستم . بهترين ارتش را دارم. بزرگترين قدرت را در اختياردارم . » همچنين اضافه كرد كه « : اين موضوع آنقدر نامعقول و غيرمنطقي است كه اصلاً نمي توانم آن را باوركنم . »! و پس از سكوتي كوتاه، كه در آن تأملي كردم به آنچه كه در پاسخ بگويم، به وي گفتم و« : اگرآمريكا ئي ها مرتكب اشتباه شده باشند؟ .» اين همان چيزي بود كه اتفاق افتاد. آمريكائيها تصميم خود را گرفته بودند. مثل هميشه، بينش و نگرشي كه از ايران داشتند، منطبق و مطابق با نگرش ايراني هائي بود كه با آنها معاشرت داشتند: همان ايراني هائي كه از دانشگاههاي هاروارد، استنفورد و سوربن فارغ التحصيل مي شدند و عملاً كمتر از يك درصد جمعيت ايران را نمايندگي مي كردند. در ايالت متحده، و هم در اروپا، تصور نمي كردند كه مردم ايران از مردماني تشكيل شده است كه در قرن يازدهم زندگي مي كردند. ايرانياني كه با آمريكائيها معاشرت داشتند در تهران زندگي مي كردند، در مجالس باده گساري شركت مي كردند. بهتر اين مي بود كه دست از اين مهماني ها برداشته مي شد، ميهماني هائي كه در آن هيچ چيزي نمي آموختيم و هيچ چيزي جز بيماريهاي كبدي برايمان نداشت، و به جاي آن در تماس و ارتباط با مردم عادي بازار و روستاها به سرمي برديم. من نمايندگان خود را ملزم كرده بودم كه اين ضابطه را رعايت كنند. كريستين اُكرنت ــ در اروپا هم برداشت همواره مثبت و خوشايندي از رژيم شاه وجود نداشت. ٩ الكساندر دو مارانش ــ برداشت و تصوير غربي از رژيم شاه، تصويري بود كه اغلب ازآينة معوج و موج دار ساواك مي گذشت از. نظر بعضي ها، ساواك حاصل جمع يك فوق ِگشتاپو به علاوة كا.گ.ب، ضربدر در 10 بود! كه چنين نيست. دليل آن هم، ناتواني و ناكارآمدي ساواك در پيش بيني وقايع و حوادث و سپس مقابله كردن با آنها بود. وقتي كه به ژنرال ِارتش، نصيري، فكر مي كنم كه طي سالها رئيس ساواك بود، كه شاه براي دوركردنش، او را به عنوان سفير ايران در اسلام آباد تعيين كرده بود، بعداً به تهران بازگشت تا در حضور آيت االله توضيح دهد و از خود بگويد! بلافاصله مورد شكنجه قرار گرفت و به قتل رسيد. همين قتل نصيري ثابت مي كند كه رئيس ساواك حتي در مورد جان و زندگي خود نيز قادر به انجام يك تحليل صحيح نبود. اگر او كارآمد مي بود، شاه هنوز بر تخت سلطنت مي بود و خميني درتبعيد. كريستين اُكرنت ــ آيا زوال رژيم را از نزديك دنبال كرديد؟ الكساندر دو مارانش ــ شاه كه در اثر بيماري، بيش از پيش فرسوده شده بود، توانائي خود را براي كار و تصميم گيري كاهش يافته مي ديد. در فاصلة يك ماه، ديدم او را كه به اندازة چندين سال پير شده بود. ديگر همان مرد سابق نبود. و ديگر اينكه، قرباني اطرافيانش شده بود. كه البته اين امر فقط مختص اُتوكراسي ها و حكومت هاي خودكامة شرقي نيست. شاه از وقايع اطلاعات غلط داشت، بيهوش و از مردم بريده شده بود. شاه در حال بيرون آوردن مملكت ايران از قرن يازده و هدايت آن به سوي قرن بيستم، يا شايد قرن بيست و يكم بود. ولي شور و اشتياق او براي طي كردن صدها سال در طول عمركوتاه خود، موجب بي احتياطي هائي شده بود. بي احتياطي و بي پروائي هاي يك مرد مدرن در برابر يك دنياي قرون وسطائي. كما اينكه او را خيلي سرزنش مي كردند كه چرا در روز عيد مسلمانان، با يونيفـُرم به مسجد جامع رفته و به جاي اينكه مثل همه بر روي زمين بنشيند، با خود يك مبلي به مسجد برده بود. بد زبانان ِتلخ گوي ديگر به اين مطلب اشاره مي كردند كه «: شهبانو، به جاي اينكه محجبه باشد، با كت و دامن پاريسي به مسجد آمده است و» حرفهائي از اين قبيل… اگر اين چيزها در غرب مضحك و خنده دار به نظر مي رسد، در عوض، اصلاً خوشايند مردماني نيست كه در قرن يازدهم زندگي مي كنند. مردم عوامي كه در عصري ديگر به سر مي برند. كريستين اُكرنت ــ آيا شما شاه را از ظاهر خود بزرگ بين او، مسابقة تسليحاتي، هزينه هاي هنگفت و سرسام آور، فساد مالي فراگير اطرافياني نامعقول و تحريك آميز، برحذر داشته بوديد؟ الكساندر دو مارانش ــ بله كاملاً. ١٠ كريستين اُكرنت ــ در مورد اين افراط و تخطي ها، به او هشدار و اخطار مي داديد؟ الكساندر دو مارانش ــ نه دقيقاً با اين عبارات. اين چيزها را مي توان به صورت سوالي مطرح كرد. مثلا « : سرورم، گمان مي كنيد كه ثروت حاصل از نفت، آن گونه صحيح توزيع شده باشد كه بايد بشود؟ از» اين جورچيزها بود كه مي شد به او گفت، كه البته كه تا آنجائي كه من مي دانم، اين صحبتها را فقط از من، و با كمال ميل، قبول مي كرد و نه از هيچ كس ديگر. چرا چنين بود؟ پاسخ آن ساده است. كساني كه دور او بر و را گرفته بودند، به طرز وحشتناكي احساساتي بوده و او از مي ترسيدند. همة آنها بلا استثناء دنبال اين بودند كه چيزي از او به دست آورند،كادو، پست و مقام و هر نوع مزيت و فايده ديگري… من نه. فساد مالي همواره از امراض انسان ها بوده و هست. دركشورهايي كه فساد مالي وجود ندارد، در واقع خود را با چنگ و دندان حفظ كرده اند، هر چند كه! و اما در همه جاي ديگر، رشوه و بخشش يك نوع رفتار سنتي و آباء و اجدادي ِزندگي محسوب مي شود. پديدة رشوه در ايران، از آن روزي كه چاههاي پرخير و بركت نفت ناگهان فوران كردند، رو به گسترش نهاد. نياگارائي از پول بر سركشوري ريخت كه آمادگي و ظرفيت دريافت كردن آن را نداشت. مأموران سرويس من، كه درايران حضور داشتند، پيش چشم خود ديدند كه چه ثروت هاي انبوهي انباشته شد، و چه دلال هاي بي شماري ثروتمند شدند. مطالعة دقيق تماس هاي رمزي يا غير رمزي، به ما اين امكان را داد كه از مكالمات بين قرقاول هاي قفس هاي گوناگون پي ببريم كه با چه اعداد و ارقامي و آن هم با چه تعداد شگفت انگيزي از صفر، بازي مي كردند . كريستين اُكرنت ــ و از ميان اينها، كدام فرانسوي ها؟ الكساندر دو مارانش ــ با تأسف براي فرانسه، آنجا هم مثل بقيه جاها، فرانسويان غالباً غايب بودند. ما خيلي كمتر از آنگلوـ ساكسون ها و آلماني ها يا ايتاليايي ها فعاليت داشتيم. اتباع اين كشورها هيچ واهمه اي از اين كه براي لااقل چندين ماه در خارج از كشور خود مستقر شوند ندارند، خصوصا اگر موضوع به دست آوردن يك قرارداد آبدار مطرح باشد. درحالي كه فرانسوي ها، از راه نرسيده، ساعات باقي مانده براي رفتن را مي شمارند تا مثلاً تعطيلات آخر هفته را به فرانسه برگردند. يكي از شخصيتهاي مطرح عربستان سعودي داستان زير را برايم تعريف كرد كه مربوط به زماني است كه قيمت نفت بريل در بالاترين سطح خود قرار داشته است: يك روز يك هيأت نمايندگي عالي رتبه از يك شركت ژاپني به سرپرستي قائم مقام رئيس، با يك هواپيماي اختصاصي از راه رسيدند. درمعيت آنها مشاورين و تكنسين هايي از همه جور آمده بودند، كه اكثرآنها عربي حرف مي زدند، آنها تا آن حد برايشان مهم بود كه بتوانند موفق به عقد قرارداد مهمي شوند ١١ كه با خود منشي هايي آورده بودند كه مستقيماً بتوانند مطالب را در زباني كه زبان پيامبر بود، بوسيله ماشين تحريرهائي كه به زبان عربي تايپ مي كردند به رشته تحرير درآورند. خود شرقي ها هم حاضر بودند تا هر زمان كه براي برنده شدن لازم باشد در مملكت بمانند و. اين همان كاري بود كه شد. كريستين اُكرنت ــ آيا برداشتها و اطلاعات خود را در مورد ضعف و شكنندگي رژيم ايران با مثلاً همكاران آمريكايي خود در ميان مي گذاشتيد؟ الكساندر دو مارانش ــ با برخي از همكارانم از خانوادة آتلانتيك صحبت كرده بودم ولي آمريكايي ها خيلي طالب نبودند. در خارج معمولاً همكاران آمريكايي ما تمايل دارند بيشتر بين خودشان باشند. شيري را مي نوشند كه با هواپيما برايشان فرستاده اند زيرا از اين طريق مطمئن هستند كه خطرآلوده شدن به ميكروب وجود ندارد. بدون ارتباط با جهان بيرون زندگي مي كنند و ديد و بازديد هاي خود را به كوكتل ها محدود مي كنند. اين كارها بسي ار ناخوشايند است. يكي ازكاركنان سفارت شوروي در تهران كه مسئول خريدهاي سفارت بود به بازار مي رفت، همه را به خوبي مي شناخت، با مردم سلام و احوال پرسي مي كرد با آنها دست مي داد و حتي با زبان فارسي عاميانة كوچه بازار با آنها صحبت مي كرد. همين مرد سالها بعد به تهران برگشته بود تا اين بار پست مهمي را در سفارتخانه به عهده بگيرد. اين دقيقاً مصداق و نمونة كارهايي است كه بايد مي كرديم و. البته ما هم سعي كرديم آن گونه عمل كنيم . كريستين اُكرنت ــ آيا سعي كرديد بر اساس همين اصول، در نزديكان خميني در نوفل لوشاتو در فرانسه نفوذ كنيد؟ الكساندر دو مارانش ــ اين كار وزارت كشور بود، چرا كه اين مسئله در قلمرو ملي فرانسه واقع مي شد. ولي از اين بيم دارم كه دولت فرانسه از آنچه كه در بين اطرافيان خميني مي گذشت به خوبي مطلع نبوده باشد … عاليجناب(خميني ) از كاست ضبط صوت براي ضبط كردن سخنراني هاي آتشين استفاده مي كرد كه درآن مردم را به قيام، و نيروهاي مسلح را به فرار از خدمت فرا مي خواند. سپس اين كاست ها، در چمدان هاي ديپلماتيك، به برلين شرقي فرستاده مي شدند، جائي كه در آن ستاد مركزي حزب توده يعني حزب كمونيست غيرقانوني ايرانيان مستقر بود. اين بود كه ما به آنچه كه در برلين شرقي مي گذشت علاقه مند شديم، متوجه شديم كه حزب تودة برلين شرقي، اين نوارها را در هزاران نسخه تكثير مي كنند و بدون مشكل مرز و حمل و نقل، به ايران مي فرستادند. در آنجا، اين نوارها، در تهران، داخل صندوقهاي پستي انداخته مي شدند و يا در اصفهان آنها را از روي ديوار به داخل حياط و باغچه ها مي انداختند و به همين ترتيب در ساير شهرها. ١٢ به اين ترتيب يك تكنيك مدرن در پخش و توزيع ويرانگرها افتتاح شده بود . كريستين اُكرنت ــ و طبعاً اليزه را از اين امر آگاه كرديد؟ الكساندر دو مارانش ــ در مورد فرانسه، به گونه اي عمل كردم كه از خميني بخواهند كه در پي يافتن سر پناهي در يك سرزمين خوش آب و هوا تر براي خود باشد. به عبارت ديگر، توصيه كردم كه از عاليجناب بخواهند كه خاك فرانسه را ترك كند. يك روز صبح، مدير دفتر بسيار شايستة من، آقاي ميشل رووسن (Michel Roussin) با قيافه اي خندان و خوشحال پيش من آمد وگفت «: آقاي مديركل، برنده شديد. فردا يا پس فردا، به آيت االله خميني ابلاغ مي شود كه بايد فرانسه را ترك نمايد. البته به طو ر مؤدبانه به او خواهيم گفت، ولي در هر حال خواهيم گفت.» خيالم راحت شده بود. فرداي آن روز، تقريبا در همان ساعت، مدير دفترم دوباره آمد با من صحبت كند، با قيافه اي گرفته و دست از پا درازتر « : آقاي مدير كل، خبرها چندان جالب نيستند. باد از سمت ديگري مي وزد م او. ي ماند . » غافلگيرشده بودم « : ! اَه چرا مي ماند؟ – سفيرايران به وزارت خارجه اعلام كرده بود، كه گويا از نظر شاه ايرادي در اينكه خميني در فرانسه بماند، ديده نمي شود». كمي متأ ثر شدم، و از او پرسيدم « : مطمئن هستيد؟». جواب داد « : بله آقا، كاملاً . » مات و مبهوت از اين خبر عجيب و تأسف بار، تصميم گرفتم به تهران بروم تا از زبان خود شاه، تأييد اين تغيير باورنكردني را بشنوم. چهل و هشت ساعت بعد، با يك هواپيماي mystère 20 رهسپارتهران شدم. آتش سوزي هاي متعدد، تهران را تيره و تاريك كرده بود. اعتصاب عمومي، فرودگاه پايتخت، مهرآباد، را فلج كرده بود. نه خدمات هوانوردي و نه سوختي براي هواپيماها وجود داشت. اين هواپيماي mystère 20 هواپيماي خوبي ست، ولي همان طوركه هوانوردان مي گويند « : هواپيماي پا كوتاهي است . » شعاع عملش خيلي كوتاه است.اين تنها عيب آن است. آقاي ميشل رووسن، دستيارم و يك افسر متخصص جوان و برجسته، يعني كاپيتان ام. را به همراه خودم به ايران بردم. شب را در قبرس، در شهر لارناكا سپري كرديم. صبح زود، سوخت گيري كرديم و به طرف تهران پرواز كرديم. هنگامي كه به فرودگاه مهرآباد رسيديم، مرداني را ديديم كه با مواد منفجره و محترقه در محوطة فرودگاه، در رفت وآمد بودند. برج كنترلي دركار نبود. به خدمة هواپيما دستوردادم كه هواپيما را ترك نكنند. با توجه به اينكه يك سيستم تماس با يكي ازنزديكان شاه را در اختيار داشتم، اتومبيلي درآنجا، از قبل منتظر ما بود. پس از عبور نه چندان آسان از اين شهر بزرگ، كه خيابان هاي آن از مردم عادي موج مي زد، شاه در يكي ازكاخ هاي خود، كه تا آن زمان نديده بودم، مرا در دفتري به حضور پذيرفت. اولين چيز غيرعادي در اين اطاق كوچك، نور ملايمي بود كه به وسيلة يك لامپ بزرگ از يك آباژور بسيار زيبا درگوشة اتاق، بر روي يك ميزگرد به داخل اتاق پخش مي شد. شاه يك عينك دودي بزرگي، كه كاملا نيمي از صورتش را پوشانده بود، بر چهره داشت. هيچ وقت او را با چنان عينكي نديده بودم. پس از ١٣ سلام و احوالپرسي هاي هميشگي، ناراحتي، بهت و سرگرداني خود را از شوك ناشي از رد نظر من، مبني بر دور كردن خميني از پاريس؛ آن هم به خواست خود اعلي حضرت، را به اطلاع او رساندم. بعد از اينكه اخبار و اطلاعات مربوط به وقايع فرانسه را به عرض او رساندم گفتم «: سرورم، آيا شما قرباني اطرافيانتان و يا اطلاعات غلط و نادرست و يا حتي خيانت سفيرتان نشده ايد». پاسخ داد «: ابداً، اين كاملاً طبق دستورات خودم بوده است . » شاه با مشاهدة حيرت و تعجب من گفت «: حالا كه فقط خودمان هستيم دلايلم را در اين مورد به شما مي گويم: اگر شما خميني را در فرانسه نگه نداريد، او به دمشق در سوريه مي رود. در اين صورت، بيش ازحد به ايران نزديك خواهد بود. اطلاعات دقيقي دارم حاكي از اينكه اگر به دمشق نرود، در عوض به تريپولي نزد سرهنگ قذافي خواهد رفت، كه اين بدترين چيزي است كه ممكن است اتفاق بيافتد. نظر به اينكه روابط من با كشور فرانسه به طور فوق العاده اي، خوب و حسنه است، از شما مي خواهم كه به استحضار رئيس جمهور برسانيد كه من روي دوستي شما حساب مي كنم كه . »… دقيقاً اين جمله را از خود شاه نقل قول مي كنم كه گفت ــ پيچش را سفت كنيد ــ و نهايت امر اينكه، من دوست دارم كه خميني نزد شما در فرانسه بماند، كه تحت كنترل خواهد بود .» با خودم گفتم اگر چه فرهنگ فرانسه را به خوبي مي شناسد، ولي مطمئن نيستم كه در جريان سيستم «دمكراسي نرم » حاكم بر فرانسه و امكانات ناچيزي را كه براي ساكت كردن اين مقدس مرد دراختيار داريم، باشد. غم انگيزترين لحظة اين ديدار وقتي بود كه شاه به من گفت « : دوست گرامي من، اين را بدان، كه هرگز مردمم را به گلوله نخواهم بست .»! من هم كه در فاصلة فرودگاه تا كاخ، آن دسته ها را ديده بودم كه ترس و وحشت را در شهر حاكم كرده بودند، در پاسخ گفتم «: سرورم، در اين صورت، شما بازنده ايد .» در پايان جلسه پس از اينكه با نهايت ادب و مهمان نوازي به سخنان من گوش داده بود، مرا تا جلوي درب اتاق مشايعت كرد. درب باز شد و نور تند سالن انتظار به يكباره وارد نور ملايم اتاق شد. شاه قبل از اينكه با من دست بدهد، عينك خود را برداشت. پيش از خداحافظي به او نگاه كردم و صورتش را در نوركامل ديدم. همان چهرة آشنا و خودماني بود كه چندين هفته قبل ديده بودم. به علت بيماري كاملاً شكسته و فرسوده شده بود. مردي كه اين بيماري را با خود به همراه داشت كسي بود كه بسياري ها به او تملق مي كردند، ديگراني از او متنفر بودند. كسي بود كه زحمات بسياري براي مملكتش كشيده بود. خلاصه اينكه كسي بود كه در رديف اول شخصيت هاي عصر ما جاي مي گرفت. پس از چندين بار متوقف شدن در پست هاي نظامي ِبين راه، كه در آن سربازان اسلحة اتوماتيك خود را در فاصله يك متري از سرم مي گرفتند، بالاخره به فرودگاه رسيدم. هواپيماي ما به طرز معجزه آسائي، سالم مانده بود. فرداي آن روز، وارد دفتر كار پرزيدنت ژيسكاردستـَن (Giscard d’Estaing) شدم. پرزيدنت بلافاصله براي ملاقات با من ازجاي برخاست «: خُب چه خبر . » و براي اولين بار، بدون تشريفات رسمي و اداي احترام، گفتم «: اين همان لوئي شانزدهم است» درجواب اين سخن ِمن گفت « : يعني، كارتمام است . » با توجه به اينكه از زمان اين درام و واقعة ناگوار(انقلاب) تاكنون، بارها و بارها به آن ماجراها فكر كرده ام، خيلي دوست ١٤ دارم يك تاريخدان متبحر و مجرب، يك كار تطبيقي براي مطالعة شومي و نگون بختي هاي لوئي شانزدهم، تزار نيكلاي دوم و محمد رضا شاه پهلوي تأليف نمايد. آنها، هر سه نفر مغلوب ضعف و ناتواني خود شدند. اگر به اين پادشاهان به طور صحيح اطلاع رساني شده بود و اطلاعات و اخبار صحيح به آنها داده مي شد، يك راه ديگري انتخاب مي كردند، راه قاطعيت صريح، اين چيزي است كه مي توانست در هر سه اين موارد، مسير تاريخ را عوض كند. كريستين اُكرنت ــ وقتي كه شاه در تبعيد به سر مي برد، آيا رفتار فرانسه و پرزيدنت ژيسكار دستـَن او را دلخور نكرده بود؟ الكساندر دو مارانش ــ در مورد اينكه آيا رفتار فرانسه او را ناراحت كرده بود اطلاعي ندارم: هيچ چيزي در اين مورد به من نگفت. او ايران را ترك كرد، بدون اينكه حتي يك فرستندة راديوئي يا يك تكنسين مخابرات با خود به همراه ببرد، تا به او اين امكان را بدهد كه با نيروهاي كاملاً صادق و وفادارش در ارتش درتماس باشد. البته بعدها اين نيروي وفادار، بيرحمانه مورد تصفيه و پاكسازي قرار گرفتند. نبايد از ياد برد كه دستگاه اداري دولت كارتر، در تمايل ابلهانة خود، براي تغيير سيستم سياسي در ايران، تا آنجا پيش رفت كه شاه تضعيف شده و ناتوان راچنان تحت فشار قرار داده بود، كه به نيروهاي ارتش خود دستور داد كه در اين ماجراها هيچ واكنش و عكس العملي از خود نشان ندهند. حتي كار به جايي رسيده بود كه اين كارتر وصف ناشدني، خيلي زود، ژنرال هاوز (Hauser ) را به تهران فرستاد تا در جريان نشست هايش با اُمرا و فرماندهان نيروهاي مسلح ايران، كه از بهترين و مجهزترين ارتش هاي منطقه بودند، و تماماً به تجهيزات، وسايل و جنگ افزارهاي آمريكايي مجهز بودند، بفهماند كه در صورتي كه عكس العملي در اين قضايا از خود نشان بدهند، ديگر هيچ قطعه و تجهيزاتي براي آنها فرستاده نخواهد شد. به اين ترتيب بود كه خميني را به قدرت رسانده و انقلاب شيعه به وقوع پيوست. مجموعة نيروهاي مطيع ارتش، منتظر يك اشارة اعلي حضرت بودند تا وارد عمل گردند، كه البته اين اشاره هيچ وقت به آنها نشد. ارتش ايران يك ارتش كلاسيك و منظم بود. در بحبوحة جوش و خروش آشوب هاي بپا شده، چند زره پوش از گارد شاهنشاهي وارد عمل شدند. اينها درآن زمان جزء مجهزترين و مسلح ترين جنگ افزارهاي مدرن محسوب مي شدند اما فقط براي جنگ هاي منظم و كلاسيك تربيت وساخته شده بودند، و نه عليه شورشها و جنگهاي انقلابي. مثلاً، اين واحد هاي زرهي نمي توانستند در مقابل «كوكا مولوتف» هيچ كاري بكنند. مثل همه جا، و بخصوص در كشورهاي مسلمان، نوشيدني هايي از نوع كوكا كولا ،كه غير الكلي هستند طرفداران بيشماري دارند. علاوه بر اين، شايعاتي هم در گوشه و كنار، دهن به دهن مي گرديد دال بر اينكه،«كولا» از نظر جنسي، محرك و شهوت آور است. بنابراين مصرف كننده، زياد بود و اين بطري هاي خالي در همه جا يافت مي شد. تكه پارچه هاي كهنه هم، كه مشكلي در به دست آوردنشان نيست و. البته، نفت و بنزين نيز. يك بطري + يك تكه پارچه + نفت يا بنزين = كوكتل مولوتف. اين گلوله هاي آتشين، از روي پشت بام ها بر ١٥ روي زره پوش هاي نظامي پرتاب مي شدند، و به سرعت ، آنها را به صورت حريقي شعله ور در مي آورد و سرنشينان و خدمه اين خودروهاي زرهي را از پاي در مي آوردند. در واقع هيچ وسيله اي براي مقابله با چنين دشمني را در اختيار نداشتند. چرا دولت وقت آمريكا، بهترين و قويترين متحد خود را در اين منطقة فوق العاده ناپايدار، و از لحاظ استرتژيكي حياتي، محكوم و اعدام كرد؟ شايد پاسخ اين سوال در معجوني از كوته بيني، اطلاعات غلط، خامي و خوش باوري تاريخي يافت شود. دوستان ماوراء اتلانتيك ما گمان مي كردند كه سيستم دمكراتيك آنها و American Way of Live در همه جا قابل اجرا است. كريستين اُكرنت ــ آيا مجدداً شاه را در جاهاي مختلفي كه در تبعيد بود، ملاقات كرديد؟ الكساندر دو مارانش ــ شاه كه در شرايط بسيار تأثرانگيزي ايران را ترك كرده بود، بلافاصله توسط آن بزرگمرد، كه پرزيدنت سادات باشد، مورد استقبال قرارگرفت و او را سكني داد. بعداً، شاه به مراكش رفت، درآنجا او را دوباره ديدم، در شرايطي دراماتيك و غم انگيز. ملك حسن دوم، پادشاه مراكش او را به همراه خانواده سلطنتي مورد پذيرايي قرار داده بود و آنها را در يكي از كاخ هاي قديمي خود اسكان داده بود. بعد از مدت كوتاهي، اطلاع يافتم كه محافل اُپوزيسيون مراكشي درصدد برانگيختن آشوب و نا آرامي برآمده، و مي گويند «: ماية ننگ است براي ما كه دركشورمان از اين « خودكامه پ» ذيرائي و استقبال كنيم .» حتي عكسي از يك ديوارنويسي در شهر كازابلانكا به من نشان داده بودند. براي يك مسلمان، كثيف ترين و نجس ترين حيوان، خوك است و بعد از آن سگ. بزرگترين دشنام در زبان عربي اين است«توله سگ » ! براي اين دشنام، يك بازي با كلمات كرده بودند و مي گفتند « : ملك حسن سگ شاه .» لذا به ديدن شاه مراكش رفتم تا به او بگويم كه حضور شاه ايران در كشور پادشاهي مراكش ممكن است مشكلات بزرگي به بارآورد. پادشاه به صحبت هاي من گوش داد و در پايان گفت «: متوجه كه هستيد، من نمي توانم مهمان نوازي از مردي را كه در سخت ترين و غم انگيزترين لحظات زندگيش به سر مي برد، دريغ كنم. وانگهي، او يك پادشاه مسلمان است، و مي دانيد كه براي ما مراكشي ها، ميهمان نوازي يك تكليف مقدس است. شاه اينجاست، و تا هر وقت كه بخواهد مي تواند اينجا بماند. – سرورم، انتظار چنين پاسخي را از شما داشتم! ولي حالا مجبورم يك مسئله بسيار ناراحت كننده اي را با شما در ميان بگذارم. اربابان جديد ايران، با يك سري آدم كـُش و جاني در خاورميانه قرارداد بسته اند، كه افرادي از خانوادة شما، مانند ملكه يا شاهزاده هاي جوان را برُبايند، تا بعداً آنها را با خانوادة شاه ايران مبادله كنند .» پادشاه كه با شنيدن اين صحبتها بسيار ناراحت شده بود، با دستان گره كرده به مبل و چهره اي گرفته، به من گفت « : نفرت انگيزاست، ولي اين مسئله، تصميمم را عوض نمي كند . » سعي كردم او را مجاب كنم، به هر تكنيك بحث و جدلي كه مي دانستم متوسل شدم، به وي يادآور شدم كه ايشان نه تنها، پادشاه كشور پادشاهي مراكش است بلكه، تكاليف ديني او و نقش نگهباني او از تنگه جبل الطارق،كه براي اردوگاه آزادي ١٦ بسيار مهم و حياتي است، مسئوليت هاي ديگري هم بر دوش او مي گذارد. در پايان اين گفتگوي غم انگيز، فهميدم كه غير ممكن است كه پادشاه مراكش بتواند از شاه ايران بخواهد كه آن كشور را ترك كند. لذا به او پيشنهاد كردم كه اين وظيفه سنگين را به من محول كند او. هم پذيرفت و مسئوليت اين موضوع را به من واگذار كرد. شاه ايران مرا در همان قصري كه در اختيارش گذاشته بودند به حضور پذيرفت، شهبانو هم درآنجا حضور داشت. بچه ها را دوركرده بودند. يكي از تلخ ترين گفتگوهاي زندگيم بود. كسي را در برابر خود داشتم كه تا چندي قبل يكي از قويترين مردان جهان بود، كه همه به او تملق مي كردند و آرزو مي كردند آنها را به حضور بپذيرد. چنين است پايان شكوه و عظمت اين دنيا. تهديدهاي وحشتناكي را كه متوجه ميزبانش، يعني خانوادة پادشاه مراكش شده بود، براي شاه تعريف كردم. مراتب نگراني خودم، از استفادة برخي عناصر، از حضور وي در مراكش را به اطلاع رساندم. شاه درخواست مرا مورد عنايت قرارداد و چنين بود كه فرداي آن روز رفتم پيش ملك حسن دوم، تا به اطلاع او برسانم كه تا دو يا سه هفتة ديگرعزيمت خواهند كرد. شاه به همراه اعضاي خانواده اش به سوي جزاير باهاما پرواز كرد، و بعداً در مصر از دنيا رفت. كريستين اُكرنت ــ نقشي كه در اين مورد خاص ايفاء كرديد، حاصل تحليل خودتان از اوضاع و احوال بود؟ الكساندر دو مارانش ــ بله كاملاً. كريستين اُكرنت ــ فرستاده و گـُماردة پرزيدنت ژيسكاردستـَن نبوديد؟ الكساندر دو مارانش ــ نه. هر دو حاكم مرا به معتمد خود بودن، مفتخر كرده بودند. در جهت منافع كلي و مشترك، كار مي كردم. اميد ساعدي دانشجوي دكتري حقوق دانشگاه سوربن ـ پاريس1 پاريس، مـهـر 1388 (www. talash_online.com