شرق‌گرایی و شرق زدگی

 

مفاهیم شرق و غرب در نیمه دوم قرن بیستم، پس از جنگ جهانی دوم و ظهور دو بلوک قدرت، غرب و شرق، اهمیت سیاسی یافت. این روند، ​​به‌ویژه در کشورهای درحال‌توسعه، تأثیر گذاشت، طبقه اجتماعی به نام خرده‌بورژوازی، عامل و حامل این رخداد در این جوامع گردید. این فرآیند به‌ویژه در کشورهای اسلامی خاورمیانه تاریخی بود، زیرا خرده‌بورژوازی در این جوامع در دوران گذار جماعت به جامعه نماینده اجتماعی به نام روشنفکر یافت. روشنفکران در حوادث اجتماعی و سیاسی این منطق نقش آفریدند؛ آن‌ها در کنار روحانیون ازجمله زمینه‌ساز انقلاب اسلامی در ایران شدند، زیرا روحانیون علاوه بر نقش اجتماعی که همیشه در ایران داشتند، در این دوره عاملیت سیاسی نیز به دست آوردند.

شرق[1] و غرب[2] درواقع مفاهیمی هستند که به جهت‌گیری جغرافیایی اشاره دارند، اما به‌تدریج به‌صورت گفتمانی به شرق‌گرایی[3] و سپس شرق زدگی[4] تعبیر شدند و دلالت‌ سیاسی و حتی ایدئولوژیک پیدا کردند. شرق‌گرایی سنتی و شرق زدگی سیاسی، روسی و اسلامی نتایج این فرآیند تفسیر گفتمانی هستند.

شرق‌گرایی و شرق زدگی عمدتاً پس از جنگ جهانی دوم و ظهور دو بلوک قدرت، شرق و غرب، شکل گرفتند، به‌طوری‌که به‌تدریج به مکاتب فکری تبدیل شدند که بر الگوهای رفتاری اجتماعی و سیاسی تأثیر گذاشتند. پایگاه اجتماعی شرق‌گرایی و شرق زدگی عمدتاً افراد تحصیل‌کرده از مدارس و مراکز آموزش عالی در کشورهای درحال‌توسعه هستند. درعین‌حال، آن‌ها نمایندگان انقلاب‌های خلقی در جهان سوم نیز می‌باشند. این افراد تحت تأثیر تفکر چپ جهان سوم، چنین انقلاب‌هایی را رهبری می‌کنند. تفکر سیاسی و اجتماعی انقلابیون و مبارزان جهان سوم، اعم از چپ‌های جهان سوم، مسلمانان مبارز انقلابی، اصول‌گرایان یا بنیادگرایان، ملی‌گرایان با گرایش لیبرال میانه‌رو، تحت تأثیر مکتب شرق‌گرایی و شکل سیاسی‌تر و ایدئولوژیک تر آن، یعنی شرق زدگی، قرار دارد.

علوم اجتماعی و سیاسی، به‌ویژه علومی که به توسعه‌نیافتگی و جهان سوم می‌پردازند، کمتر به این موضوع پرداخته‌ است. انقلاب اسلامی ایران در سال ۱۹۷۹ و سیاست خارجی رژیم مستقر بعد از انقلاب مبنی بر گرایش به شرق، نشان داد که بررسی این موضوع چقدر اهمیت دارد تا جایی که شاید بتوان انقلاب‌های ضد استعماری، ضد امپریالیستی، خلقی، سوسیالیستی و حتی اسلامی در جوامع درحال‌توسعه، به‌ویژه در خاورمیانه اسلامی را انقلاب‌هایی دانست که تحت تأثیر شرق بوده‌اند. تمام وقایع انقلاب اسلامی در ایران، ازجمله کنار گذاشته شدن لیبرال‌های مذهبی از صف انقلابیون مسلمان، اشغال سفارت آمریکا به مدت بیش از یک سال، جنگ ایران و عراق و به‌ویژه طولانی شدن آن، سیاست هسته‌ای و موشکی و درگیری رژیم انقلابی با اسرائیل و ایده محو این کشور از روی زمین و درنهایت و حتی سیاست‌های داخلی رژیم را می‌توان به‌صورت گفتمانی مانند بسیاری از انقلاب‌ها در جهان سوم، در چارچوب مکتب شرق‌گرایی و شرق زدگی این رژیم تفسیر کرد.

اگر از این منظر به آن نگاه کنیم، سؤالات اساسی مطرح می‌شود:

  • آیا گرایش به شرق، تحت تأثیر مکتب شرق‌گرایی و شرق زدگی، زمینه‌ساز حذف ملی مذهبی‌ها با گرایش لیبرال تعدیل‌شده در اوایل انقلاب برای از بین بردن خطر نزدیکی به غرب و فاصله گرفتن از سیاست گرایش به شرق، انجام گرفت؟
  • آیا تصرف سفارت آمریکا به‌منظور آسیب اساسی به روابط با غرب و جلوگیری از احتمال نزدیکی دوباره با غرب پس از انقلاب اسلامی انجام شد؟
  • آیا جنگ ایران و عراق به‌منظور تغییر سلاح سازمانی ارتش ایران و جایگزینی آن با سلاح‌های روسی طولانی شد؟
  • آیا سیاست هسته‌ای و موشکی ایران درواقع ادامه همان سیاست تصرف سفارت آمریکا بود تا از هرگونه تلاش برای نزدیک شدن به غرب جلوگیری شود تا رسیدن به توافق با غرب غیرممکن شود؟
  • آیا درگیری با اسرائیل به‌نوعی ادامه همان سیاست تصرف سفارت آمریکا و سیاست هسته‌ای و موشکی به شکلی دیگر است؟

از اواسط قرن نوزدهم، ایرانیان در جریان تماس با غرب، از شرقی بودن خودآگاه شده و به آن واکنش نشان داده‌اند. این فرآیند، زمینه‌ساز ظهور نوعی شرق‌گرایی شد که می‌توان آن را شرق‌گرایی سنتی نامید. شرق‌گرایی سنتی ماهیت سیاسی یا ایدئولوژیک قوی ندارد، بلکه واکنشی طبیعی به آشنایی با غرب و شکل‌گیری نوعی آگاهی از متفاوت بودن، درواقع، شرقی بودن است. در اواخر قرن نوزدهم، تحت تأثیر جنبش تنباکو و جنبش مشروطه، شرق‌گرایی سنتی در جنبه‌های مکتبی و ایدئولوژیک خود تقویت شد و به‌صورت گفتمانی تفسیر گردید، به‌طوری‌که شکل متفاوتی از شرق‌گرایی پدیدار شد که می‌توان آن را شرق زدگی نامید.

شرق‌گرایی گرایشی سلبی تا ایجابی و اصلاح‌طلبانه دارد. هدف نهایی اکثر گروه‌های شرق گرا در دوران پیش از انقلاب اسلامی، مبارزه با وضع موجود و به‌عبارت‌دیگر، براندازی نظام سیاسی مستقر بود. همان‌طور که در آثار شرق زدگان برجسته‌ای مانند جلال آل احمد و حتی آثار مختلف گروه‌های مختلف چپ جهان‌سومی دیده می‌شود، آن‌ها عمدتاً درگیر مبارزه برای براندازی نظام سیاسی مستقر بودند و برنامه جامعی برای اداره کشور پس از سرنگونی نظام حاکم، در صورت نادیده گرفتن ادعاها و شعارهای ایدئولوژیک، نداشتند؛ بنابراین، اندیشه شرق‌گرایی و شرق زدگی در دوران پیش از انقلاب همواره معطوف به گذشته بود، درحالی‌که آن‌ها در پی براندازی نظام سیاسی موجود بودند که خود محصول گذشته بود.

آینده و آینده‌نگری، صرف‌نظر از شعر، شعار و ادعاهای گاه نامعقول آن‌ها، جایی در برنامه انقلابیون مبارزه خاورمیانه اسلامی ندارد؛ بنابراین، عدم آگاهی از آینده باعث شده است که انقلاب‌های خلقی در جوامع جماعتی توسعه‌نیافته، عموماً به احیای گذشته با شکل و محتوایی متفاوت منجر شود. آن‌ها معمولاً به انقلاب‌های خود عنوانی می‌دهند که بر ساختار جماعتی با محتوای مردمی، توده‌ای و ملی متمرکز است، مقوله‌هایی که در ساختارهای جماعتی معنادار هستند، درحالی‌که ساختار جامعه، ساختاری متمایز و متشکل از طبقات اجتماعی است که تعریف آن ذیل عنوان جمعی بسیار دشوار است، به‌طوری‌که از باشندگان مُلکی در این ساختار به‌عنوان «شهروند» یاد می‌شود. سیاست‌ها و اقدامات معطوف به گذشته باعث شده است که برنامه‌های معقول معطوف به آینده در چنین ساختارهایی، علیرغم ادعاهای فراوان، همیشه با شکست مواجه شوند، به‌طوری‌که می‌توان ادعا کرد که این نظام‌ها، صرف‌نظر از ادعاهایشان، گرایش ارتجاعی دارند. یکی از دلایل اصلی این گرایش، محتوای اجتماعی چنین انقلاب‌هایی است. خرده‌بورژوازی نماینده اصلی چنین جنبش‌های اجتماعی است.

خرده‌بورژوازی منشأ طبقاتی و اجتماعی اکثر شورش‌ها، قیام‌ها و انقلاب‌ها در جوامع به‌اصطلاح توسعه‌نیافته یا درحال‌توسعه در نیمه دوم قرن بیستم بود. منشأ طبقاتی دوگروهی که تاریخ ایران را در قرن بیستم تعیین کردند – روشنفکران و روحانیون عمومی – نیز خرده‌بورژوازی است. جامعه‌شناسی، جامعه‌شناسی سیاسی، روانشناسی اجتماعی و حتی روانشناسی از آغاز قرن نوزدهم به کنش‌ها و واکنش‌های این گروه در برابر تغییرات اجتماعی پس از انقلاب فرانسه توجه داشته‌اند، اما تأمل نظری و کاوش تجربی در مورد شرایط این گروه اجتماعی در قرن بیستم به دلایل مختلف به حاشیه اندیشه اجتماعی و سیاسی رانده شد.

مارکسیسم جریان اصلی، پس از تأسیس حزب سوسیال‌دموکرات آلمان در نیمه دوم قرن نوزدهم و تأسیس حزب سوسیال‌دموکرات روسیه و بعدها حزب کمونیست روسیه در اوایل قرن بیستم، سه اثر جامعه‌شناختی مارکس در مورد این گروه اجتماعی را کنار گذاشت.[5] مارکسیسم اصول‌گرا، به‌ویژه نسخه لنینی و لنینیستی آن، خرده‌بورژوازی را به دلایل مختلف، ازجمله ساختار جماعتی جامعه روسیه، تحقیرشده و ناتوان از انقلاب در درون طبقه کارگر توصیف می‌کرد. دلیل این تحلیل ساختاری و تحریف نظری این بود که روسیه فاقد طبقه کارگر به معنای متعارف دکترین بنیادی مارکس بود. خرده‌بورژوازی، برخلاف این ادعا، در این کشور ازنظر اجتماعی و سیاسی فعال بود، به‌طوری‌که بخش قابل‌توجهی از اعضا و کادرهای حزب سوسیال‌دموکرات روسیه منشأ طبقاتی خرده‌بورژوازی داشتند. این در حالی است که ستون فقرات تحلیل لنین از ساختار طبقاتی بر وجود طبقه کارگر و طبقه سرمایه‌دار در روسیه استوار بود و اولین اثر تأثیرگذار او، رشد سرمایه‌داری در روسیه،[6] بر اساس همین ادعا نوشته شد.

گرایش ایدئولوژیک و آرمانی لنینیسم پس از پیروزی انقلاب کمونیستی در این کشور (۱۹۱۷) تقویت شد و مسیرهایی برای تبلیغ حقایق برساختی و سخنان جزمی شبه‌مذهبی در پیش‌گرفته شد. یکی از این جزم‌ها، این ادعا بود که خرده‌بورژوازی ظرفیت و توانایی انجام انقلاب و مهارت رهبری انقلاب را ندارد. این ادعا، مانند سایر جزم‌های مشابه، وحی منزل تلقی می‌شد و بدون دلیل قانع‌کننده مبتنی بر تحقیقات تجربی تاریخی پذیرفته و در میان کمونیست‌های اصولگرا در سراسر جهان تبلیغ و ترویج شد. این رویکرد نظری در بسیاری از موارد در کشورهای درحال‌توسعه بدون درک مورد استقبال قرار گرفت. این‌گونه استدلال‌، درواقع توضیحات جاهلانه و توصیفات سطحی، بدون تأمل پذیرفته می‌شدند زیرا رهبران حزب شارح آن بودند؛ بنابراین، مارکسیسم-لنینیسم اصول‌گرا، تأمل در احوال طبقه خرده‌بورژوازی و ظرفیت بالای این گروه اجتماعی برای قیام، شورش و انقلاب در جوامع توسعه‌نیافته یا درحال‌توسعه را نادیده گرفت، حتی زمانی که چنین انقلاب‌هایی در مواردی مانند انقلاب‌های خلقی در خاورمیانه اسلامی، به واقعیتی انکارناپذیر در برابر چشمان همه قرار گرفت: انقلاب‌های خلقی در مصر، عراق، سوریه، لیبی و بسیاری از کشورهای دیگر در سه قاره آمریکای لاتین، آفریقا، آسیا و بعدها انقلاب اسلامی در ایران.

احزاب سوسیال‌دموکرات غربی، درواقع جناح غربی جنبش سوسیال‌دموکرات جهانی در اوایل قرن بیستم و پس از جنگ جهانی اول تحت رهبری حزب سوسیال‌دموکرات آلمان و کارل کائوتسکی (1854-1937)، رهبر این حزب، به‌تدریج از جناح انقلابی و رادیکال جنبش سوسیال‌دموکرات جهانی تحت عنوان لنینیسم فاصله گرفت. نهضت سوسیال‌دموکراسی در غرب نیز برای طبقه خرده‌بورژوازی روبه‌زوال در این جوامع درروند صنعتی شدن و تحول ساختار جماعتی به جامعه‌ای با عاملیت طبقه کارگر و بورژوازی ارزش چندانی قائل نبود. این ارزیابی و سنجش در برخی از کشورهای اروپایی مانند بریتانیای کبیر یا فرانسه معتبر بود، اما در برخی دیگر مانند آلمان، ایتالیا، اسپانیا و پرتغال معتبر نبود. آلمان در این زمینه یک نمونه بارز است، کشوری که در آستانه قرن بیستم در حال صنعتی شدن بود، بدون طبقه بورژوازی تأثیرگذاری در اندازه و مقیاس انگلستان و فرانسه، برعکس با اشرافیت سنتی و خرده‌بورژوازی با عاملیت اجتماعی و سیاسی و عناصر فرهنگ اشرافی سنتی قرون‌وسطی. این وضعیت در خدمت جریان‌های چپ و راست افراطی قرار گرفت و در دهه 1920 خرده‌بورژوازی در دو جنبش سیاسی فاشیسم و ​​کمونیسم، عاملیت اجتماعی و سیاسی فراتر از ظرفیت خود در این کشور به دست آورد و تأثیر ماندگاری بر سرنوشت این کشور گذاشت. این ملت تنها با معجزه توانایی‌های خود توانست پس از جنگ جهانی دوم دوباره سرپا بایستد و به سرنوشت ملت‌های فراموش‌شده در بستر تاریخ نپیوندد. نقش منفی خرده‌بورژوازی و مشارکت فعال این طبقه در نسل‌کشی یهودیان در وقایع آلمان بین دو جنگ اول و دوم باعث شد که بررسی وضعیت این طبقه کاملاً نادیده گرفته و به حاشیه تأملات نظری رانده شود؛ بنابراین، جنبش سوسیال‌دموکراسی غرب نیز پس از جنگ جهانی دوم، همان مسیر قبل از جنگ را طی کرد و به اصول مارکسیسم کلاسیک و ارتدکس وفادار ماند، اما با تجدیدنظرهایی در حد مکتب فرانکفورت در آلمان، ساختارگرایی در فرانسه و مطالعات فرهنگی در بریتانیا.

کشورهای درحال‌توسعه سه قاره آمریکای لاتین، آسیا و آفریقا فاقد پیش‌نیازهای لازم برای کاوش نظری در این زمینه بودند. آن‌ها حتی نمی‌توانستند در مورد وضعیت خود تأمل کنند. آموزه‌های نظری که از دهه 1960 در برخی موارد در آمریکای لاتین مطرح شد و در جامعه‌شناسی توسعه و جامعه‌شناسی جهان سوم جایگاهی پیدا کرد، درواقع نسخه‌های تحریف‌شده‌ای از مارکسیسم اصول‌گرا، به‌ویژه لنینیسم، استالینیسم و ​​بعدها مائوئیسم بود که هیچ محتوای نظری قانع‌کننده‌ای نداشت و نمی‌توانست به‌عنوان الگوی نظری برای تلاش‌های انقلابی به عمل درآید و درنتیجه در چند دهه پایانی قرن بیستم به فراموشی سپرده شد. چپ در کشورهای درحال‌توسعه خاورمیانه اسلامی حتی این ظرفیت را نیز نداشت و تلاش‌هایش به ارائه مشابه ایده‌هایی که در جوامع توسعه‌نیافته در دهه 1960 رواج داشت، محدود می‌شد. حزب توده از مارکسیسم-لنینیسم اصولی کپی‌برداری کرد و جنبش‌های چریکی، مبارزه مسلحانه را از ایده‌ها و رویه‌های جنبش‌های انقلابی در کشورهای آمریکای لاتین کپی‌برداری کردند.

بنابراین، بررسی شرایط خرده‌بورژوازی در چنین جوامعی، ازجمله ایران، حتی به سطح یک مسئله هم ارتقا نیافت و در همان چارچوب نظریه‌های کلیشه‌ای مارکسیسم اصول‌گرا محدود شد. این در حالی بود که در دهه 1960، دو گروه اجتماعی روشنفکران و روحانیون عمومی با منشأ طبقاتی خرده‌بورژوازی در ایران، از عاملیت اجتماعی و سیاسی تعیین‌کننده‌ای برخوردار بودند. پس از جنگ جهانی دوم، این طبقه اجتماعی نه‌تنها در ایران، بلکه در بسیاری از جوامع جماعتی در کشورهای به‌اصطلاح توسعه‌نیافته یا جهان سوم، عاملیت اجتماعی کسب کرد که منجر به قیام‌ها، شورش‌ها و انقلاب‌های سیاسی تأثیرگذاری شد. نظام‌های اجتماعی و سیاسی که به‌این‌ترتیب، به‌ویژه در جوامع خاورمیانه اسلامی، تأسیس شدند، ویژگی‌های متمایزی دارند که اکنون به چند مورد از آن‌ها اشاره خواهیم کرد. این ویژگی‌ها نمونه‌ای و مثالی هستند و طبیعتاً بخش قابل‌توجهی از این نظام‌ها را شامل می‌شوند، درحالی‌که استثنائات زیادی برای این قاعده وجود دارد:

  • این نظام‌ها اقتدارگرا و حتی تمامیت‌خواه هستند. این ویژگی همچنین شامل دولت‌های فاشیستی و کمونیستی است که در قرن بیستم در این منطقه از جهان تأسیس شدند. – این جنبش‌های اجتماعی و سیاسی با جهان‌بینی لیبرال، مخالف و حتی دشمن حکمرانی و نظام دموکراتیک هستند.
  • نظام‌های سیاسی که به این شکل تأسیس‌شده‌اند (مصر، عراق، سوریه، لیبی، یمن، ایران)، صرف‌نظر از ساختار و صنایع نظامی، در سایر زمینه‌ها ناموفق هستند.
  • چنین جنبش‌های اجتماعی و سیاسی عموماً جزم اندیش هستند، بنابراین حتی نمی‌توانند از ظرفیت‌های فکری محدود موجود در این جوامع استفاده کنند.
  • این نظام‌ها در بسیاری از موارد گرایش نظامی، تهاجمی و مخرب دارند، چون عظمت طلب هستند و اراده معطوف به گذشته دارند.
  • جهان‌بینی آن‌ها متناقض است، از یک‌سو عمیقاً واپس‌گرا هستند، درحالی‌که در برخی موارد مدرن و نوآور هستند.
  • چنین نظام‌هایی با جهان‌بینی و جهان طبقه متوسط ​​مشکل‌دارند، درعین‌حال برخی از خواسته‌های طبقه متوسط ​​بخشی از جهان ایدئال آن‌ها را تشکیل می‌دهد.

یکی از ویژگی‌های متمایزکننده نظام‌هایی که این طبقه تأسیس کرده است، ناکارآمدی آن است. این ویژگی ناشی از نقش و کارکرد این طبقه در نظام سرمایه‌داری عصر جدید است. جامعه‌شناسی و جامعه‌شناسان از اواسط قرن نوزدهم با این ویژگی این طبقه اجتماعی آشنا است. این ویژگی‌ را می‌توان حداقل در قرن گذشته در ایران، حتی در نظام سلطنتی پس از انقلاب سفید اوایل دهه 1960، به‌ویژه در نظامی‌گری، بزرگ‌نمایی و ناکارآمدی نظام بوروکراتیک به‌وضوح مشاهده کرد. یکی از دلایل اصلی این ناکارآمدی، حداقل در ایران، در قرن گذشته، ناتوانی نظام در استفاده بهینه از ظرفیت‌های فکری درون خود نظام است. رژیم پهلوی در دهه 1960 ظرفیت روشنفکری محض بسیار قوی‌تری نسبت به مخالفان خود داشت. این در حالی است که روشنفکران دستگاه حاکم، به قول آنتونی گرامشی، جایگاه لازم برای دفاع از حکومتی که نماینده آن بودند، برای نمایندگی خلاقانه (ارگانیک) این نظام را نداشتند. واکنش این گروه به حملات افرادی مانند جلال آل احمد، درماندگی و انفعال بود، نه به این دلیل که نتیجه‌گیری‌های مخالفان قوی و قدرتمند بود، بلکه به این دلیل که روشنفکران مدافع رژیم حتی بیشتر از مخالفان در معرض سرکوب بودند. آن‌ها از سوی مخالفان نظام به مزدوری متهم شدند، درحالی‌که دستگاه امنیتی نیز به آن‌ها مشکوک بود.

ناکارآمدی چنین نظام‌هایی حتی در برخورد با مخالفان نیز به‌وضوح دیده می‌شود. نظام سلطنتی قبل از انقلاب اسلامی و حتی جمهوری اسلامی نمونه‌های بارز این نوع رویکرد هستند. نظام سلطنتی ظرفیت جذب مشروط گروه‌های وابسته به خرده‌بورژوازی و نمایندگان فکری این طبقه، مانند جلال آل احمد را داشت، زیرا این طبقه و نمایندگان آن ماهیت اجتماعی و فکری دوگانه و متضادی دارند. در آثار جلال آل احمد در این دوران، با دو شخصیت به نام جلال آل احمد روبرو هستیم. آل احمد متعهد به آرمان، دلسوز، تیزبین، روشن‌فکر، آشنا به ادبیات و فرهنگ و تا حدودی تاریخ این سرزمین، اما درعین‌حال فردی ایدئولوژیک، سطحی، شعار گرا و غرب‌ستیز است که از هر وسیله‌ای برای پیشبرد اهداف خود استفاده می‌کند. این دوگانگی یک پاسخ دارد: آل احمد فرزند طبقه خرده بورژوازی در دوران خود بود.

یکی از ویژگی‌های متمایز این گروه اجتماعی این است که در دوران گذار از ساختار جماعتی به جامعه به دلایل مختلف، از عاملیت اجتماعی و سیاسی برخوردار است، دورانی که طبقه متوسط ​​هنوز توانایی لازم برای اداره جامعه را ندارد، طبقه‌ای که از یک‌سو تهدیدی جدی برای نهادهای سنتی و از سوی دیگر خرده‌بورژوازی سرکوبگر محسوب می‌شود. آل احمد احتمالاً مانند بسیاری از همفکرانش در این دوران، آگاهانه یا ناآگاهانه، خواسته یا ناخواسته، در پی دفاع از خاستگاه طبقاتی خود، خرده‌بورژوازی و نمایندگان اجتماعی این گروه اجتماعی مانند طبقه متوسط ​​قدیم، روحانیت و روشنفکران عمومی بود. او به‌رغم حاشیه رفتن‌های بسیار، بازی با کلمات و تجددخواهی گزینشی، عمیقاً به زندگی طبقه متوسط ​​قدیمی و سنتی ایران و همچنین خرده‌بورژوازی متعهد بود. او به‌عنوان یکی از تأثیرگذارترین نمایندگان این گروه اجتماعی، نسبت به شهرهای بزرگ، تحولات جدید بدبین و نگران آینده نامشخص این گروه اجتماعی بود. این گروه، دنیای اجتماعی، تجربیات زندگی روزمره و دنیای ایده‌های خود در مورد زندگی را در معرض تهدید ارزش‌ها و هنجارهای طبقه متوسط ​​نوظهور می‌دید، طبقه متوسطی که دنیای اجتماعی‌اش تهدیدی جدی برای دنیای خرده‌بورژوازی بود. نمایندگان خرده‌بورژوازی در دهه 1960 با چشمان خود دیدند که بخشی از پایگاه اجتماعی آن‌ها به سمت طبقه متوسط ​​شهری گرایش نشان می‌دهد. آن‌ها به دنبال آسایش و مصرف بودند. آل احمد به‌صراحت به این افراد اشاره می‌کند، کسانی که ماست و کشک خیار را کنار گذاشته بودند، ساندویچ می‌خوردند، به سلمانی می‌رفتند، کفش‌هایشان را واکس می‌زدند و به فاحشه‌خانه‌ها می‌رفتند.[7] آل احمد با این توصیفات، افرادی را توصیف می‌کند که از صبح جمعه جلوی سینماهایی با ویترین‌هایی که تصاویر زنان نیمه برهنه را نشان می‌دادند، صف می‌کشیدند تا طعم زندگی شهری خیالی خود را بچشند. آل احمد این افراد را «مرتد» معرفی می‌کند، کسانی که آماده‌اند از صف خودی‌ها جدا شوند و به زندگی طبقه متوسط ​​شهری بپیوندند.

نظام حکمرانی پادشاهی به‌اندازه کافی کارآمد نبود که شرایط «پیشرفت اجتماعی» این افراد را فراهم و آن‌ها را به صفوف مدافعان نظام جذب کند. برعکس، نظام سیاسی وابستگان این گروه اجتماعی را در معرض هجوم نمایندگان خشمگین و پرخاشگر خرده‌بورژوازی سنتی قرار داده بود. این گروه تازه از راه رسیده نمی‌توانست فشار نمایندگان سنت را تحمل کند، زیرا خود تا خرخره در این سنت و فرهنگ غرق بود. این گروه درحالی‌که در معرض حمله همه‌جانبه نمایندگان دنیای قدیم قرار داشت، تلاش مذبوحانه‌ای انجام داد و گهگاه از فرصت استفاده می‌کرد تا سرخود را از این گرداب وحشتناک بیرون بکشد و نفسی تازه کند، درگیری‌ای که ابزار لازم برای ورود به آن را نداشت، درحالی‌که مخالفان متحدان اجتماعی قوی داشتند. روشنفکران و روحانیون عمومی، به همراه لشکر عظیم دانشجویان، دانشجویانی که اغلب فرزندان همین «مرتدان» بودند. بسیاری از آن‌ها مانند آل احمد از خاستگاه طبقاتی خود تنفر داشتند و در وضعیت روان‌پریشی طبقه خرده‌بورژوازی در جماعتی درحال‌توسعه در مسیر تغییر جایگاه طبقاتی خود به طبقه متوسط ​​شهری، سرگردان شده بودند.

روحانیون سنتی و بازاریان نیز همین فهم از جهان زندگی را در این عصر داشتند و از این منظر با خرده‌بورژوازی شریک بودند. آن‌ها نیز زندگی در این دوران را به همان شیوه‌ای تجربه می‌کردند که این گروه اجتماعی و نمایندگان آن، روشنفکران عمومی، تجربه می‌کردند. آن‌ها همچنین می‌دیدند که بخش قابل‌توجهی از پایگاه اجتماعی‌شان درخطر «انحراف» است و به‌زودی از صفوف آن‌ها جداشده و به طبقه متوسط در حال ظهور می‌پیوندند. آل احمد نیز مانند روحانیون نگران از دست دادن این پایگاه اجتماعی بود. او در آن‌ها این استعدادی را می‌دید که صف سینما در مقابل ویترین زنان نیمه برهنه رها کرده و به‌صف مردم و انقلاب بپیوندند و «رستگار» شوند، رستگاری به معنای بازگشت به «اصل» خود و ایستادن در صف انقلاب مردمی و توده‌ای.

مشکل آل احمد، روحانیون و روشنفکران عمومی، بازاریان و به‌طورکلی گروه‌های اجتماعی سنتی و محافظه‌کار این است که آن‌ها همیشه در دوران مدرن در حالت تضاد زندگی می‌کنند. آن‌ها دنیای قدیم را با الزامات دنیای مدرن می‌خواهند. خود آل احمد اذعان می‌کند که سنت را نمی‌توان به شکل گذشته نجات داد و احیا کرد. او در پی تغییر سنت بود، اما در دام سنت بازتابی افتاد و تاریخ بی‌رحمانه مسئولیت زایش مدرنیته از بطن زندگی سنتی شرقی را بر دوش او و متحدان روحانی عمومی‌اش گذاشت. محافظه‌کاری تنها یک دشمن دارد و آن محافظه‌کاری است. البته زایش مدرنیته از بطن محافظه‌کاری، زایش آسانی نیست. یورگن هابرماس در آثار مختلف خود، با اشاره به خردگرایی، مرتباً از عبارت لاتینی با محتوای زیر استفاده می‌کند: «هیچ‌چیز و هیچ‌کس نمی‌تواند در برابر خدا بایستد، جز خود خدا».[8] منظور هابرماس این است که تنها خردگرایی می‌تواند در برابر خردگرایی بایستد.[9] این جمله را می‌توان برای شرق‌گرایی سنتی در ایران صادر کرد: تنها دشمن شرق‌گرایی، شرق‌گرایی است.

 جلال آل احمد یکی از نمایندگان فکری خرده‌بورژوازی مذهبی است که به بهترین شکل، توهم این طبقه اجتماعی را در دوره‌ای از تاریخ ایران در دهه‌های 1340 و 1350 منعکس کرد. به همین دلیل است که آل احمد در تاریخ اندیشه اجتماعی و سیاسی ایران اهمیت دارد. پرونده طبقه متوسط ​​در ایران تازه گشوده شده است و جمهوری اسلامی ناخواسته راه را هموار کرده است. بررسی آثار افرادی مانند جلال آل احمد به درک بهتر این طبقه اجتماعی کمک می‌کند. برای اولین بار در جمهوری اسلامی، طبقه متوسط ​​ایرانی اکثریت ساختار جمعیتی کشور را تشکیل می‌دهد. پس از دو قرن شکست، ماجراجویی و تلفات انسانی وحشتناک، پرونده این طبقه اجتماعی در حال گشوده شدن است و ستاره بخت آن در حال طلوع است. جمهوری اسلامی پس از نیم‌قرن حکومت، درگیر مسئله حجاب و سایر مطالبات این طبقه اجتماعی، ازجمله اداره معقول کشور در خدمت دستیابی به یک زندگی عادی است.

آل احمد، جلال (1344)، غرب‌زدگی. تهران: رواق

مارکس، کارل (1377)، هجدهم برومر لوئی بناپارت، ترجمه باقر پرهام، تهران: نشر مرکز.

مارکس، ک‍ارل (1380)، ج‍ن‍گ داخ‍ل‍ی در ف‍ران‍س‍ه ۱۸۷۱، ت‍رجم‍ه ب‍آق‍ر پ‍ره‍ام، ت‍ه‍ران: ن‍ش‍رم‍رکز.

مارکس، ک‍ارل، (1381)، ن‍ب‍رده‍ای طب‍ق‍ات‍ی در ف‍ران‍س‍ه از ۱۸۴۸ ت‍ا ۱۸۵۰، ت‍رجم‍ه ب‍اق‍ر پ‍ره‍ام، ت‍ه‍ران: ن‍ش‍رم‍رک‍ز.

Stölting, E. (1990), Massen, charismatische Führer und Industrialismus: Erklärungspotentiale eines Denktypus. In: Süß, W. Hrsg. Übergänge-Zeitgeschichte zwischen Utopie und Machbarkeit. Berlin 1990. S. 139-153.

Habermas, J. (1971), Theorie und Praxis. Frankfurt/M.

Habermas, J. (1987), Philosophisch-Politische Profile. Frankfurt/M.

Habermas, J. (1988), Nachmetaphysisches Denken: Philosophische Aufsätze. Frankfurt/M.


[1] East/Ost

[2] West/West

[3] Easternism/Ostisierung

[4] Easternization/Veröstlichung

[5] مارکس، 1377، 1380، 1381، گوستاو لوبون، گابریل تارد و سیپیو سیگل (Stölting, 1990:139-153).

[6] لنین، ولادیمیر ایلیچ اولیانوف، رشد سرمایه‌داری در روسیه، بدون نام مترجم، بی‌جا: بی‌نا.

[7] آل احمد، 1344: 96

[8] Contra Deum nisi Deus ipse

[9] Habermas, 1971:183, 246; 1987: 119; 1988:185; 1991b: 125