شریف شرافت به یغما رفته

 

موسی حاتمیان :

«تن آدمی شریف است به جان آدمیت»
نه که این نام شریف است نشان آدمیت!
واقعیت این است که علیرغم شنیدن روشنگری های ایرج مصداقی و اسماعیل وفا یغمائی، مطلقا قصد شنیدن سخنان شریف(مهدی ابریشمچی) را نداشتم، زیرا این موجود را رقت‌انگیزتر از آن می دیدم، که قلم را بنام شریفش آلوده کنم، و علیرغم خیانت و همدستی آشکار او با گله های وحشی اطلاعات و ضربت دادستانی برای فراهم کردن فرصت حمله به پایگاه موسی خیابانی و اشرف و آذر و…، اما رجوی پلیدی که همواره از نقاط ضعف افراد سواستفاده کرده و می کند، در سال ۶۳ او را مانند سعید امامی واجبی خور، و وادار به یک خودکشی تمام عیار سیاسی – ایدئولوژیک و شخصیتی کرد، آنچنان که «هرگز کسی اینگونه فجیع به کشتن خود برنخاست»!، اینرا نیز نه فقط در دنیای افراد سیاسی می گویم، بلکه حتی در دنیای افراد عادی جامعه، کمتر کسی چون او در تاریخ معاصر میهنمان از چنین تنفر اجتماعی برخوردار است، بطوریکه یکی از اقوام داخل کشور که اتفاقا برای کمک به زندانیان سیاسی و کمک به فرار آنها حتی در جریان قتل عام زندانیان و…از هیچ فداکاری دریغ نکرده است (و شاهدان نیز اکنون در اروپا هستند)، وقتی در صحبتی نام شریف به میان آمد، چنان واکنش غیرمعمولی با خشم نشان داد، که شریف از قوادان شهر نو( که روی رفیقه تن فروش خودشان غیرت نشان می دادند) هم پست تر است و…که من هم تعجب کردم، اما نهایتاً ساعتی پیش که دیدم آقای یغمائی آنرا در سایت خود قرار داده و توصیه کرده که اینرا نیز ببینید و قضاوت کنید، من نیز آنرا دیدم، با این تفاوت که حتی نسبت به آن شریف اشرف و پارسیان نیز بسیار رقت انگیز تر شده بود.
وی در این بازار شام اسیران سیمای بردگان، که هر بار مانند داعشیان، یکی یا چند تن از آنها را برای فروش به نمایش می گذارند، واقعاً شخصیت شریف خویش را قی کرد!، با آلوده کردن تصویر و نام مرجان فقید، برای آخرین سواستفاده از مرگ این هنرمند میهنمان، و نشان دادن ممتد پژواک ایران و دریچه زرد و گندگاو چاله دهانی ها در مورد اسماعیل وفا یغمائی و ایرج مصداقی و…
وی مدعی بود که برادر مسعود در اطلاعیه سیاسی-نظامی شماره ۲۴ و ۲۵ و طرح ۱۴ ماده ای، انقلاب را تمام کرده است، بطوریکه اکنون از درون رژیم و نزدیکترین افراد به خامنه‌ای نیز پژواک یافته و آنها نیز همین ۱۴ ماده برادر مسعود را مطالبه می کنند…با خودم گفتم این شریف می گفت شورایی ها سنگین می نوشند و می زنند و در شورا وراجی می کنند، حالا نمی دانم از کدامشان چه گرفته و چه زده که اینقدر منگ و ملول شده است، و حتی دو دو تا چهار تای سیاسی و حفظ اسرار تشکیلاتی را نیز از یاد برده است!، آخه مشتی، شدی حکایت شیخی که پنجه را دید و گفت وجب!، مگر برادر مسعودت در تمام نامه نگاری های حقیرانه به رفسنجانی و خامنه‌ای و شورای نگهبان ولایت قاتلان، هدفی جز این خط دادن برای کمک به اصل نظام را دنبال نمی کرد؟، که حالا فکر می کنی چیز جدیدی را از بده بستانها و امدادهای غیبی دو جانبه کشف یا مطرح می کنی؟، و با هر جمله ای، دهان نامبارک را با استغفرالله ربی… آب می کشید؟
این جناب شریف در پرت و پلا گویی های نظیر هذیان های رو به موت مدعی بود، که دیدید خامنه‌ای خودش گفته مجاهدین دارند تمام ایران را می گیرند و .‌..
«نوای مجلس ما را چو برکشد مطرب
گهی عراق زند گاهی اصفهان گیرد»!
نه اینکه فکر کنید قصد مزاح دارم، بلکه تازه متوجه شدم که چرا اسماعیل وفا بزرگوارانه توصیه به دیدن و شنیدن سخنان شریف کرده است، و اگر باور ندارید که این رهبری و این ملیجک دربار ولایت مغلوب و کل دستگاه ایشان از اوور و چاه گندآب جمکران تا اشرف هزار کهکشان، عقل از سرشان پریده و در این برنامه تلویزیونی دست به خودزنی زده اند، پس لطفاً شما نیز با دقت تماشا کنید!
اگر چه این حد از کینه ورزی ضدانقلابی، و پرده کنار زدن سالیان شیادی مبارزاتی در این ایام کرونایی، که تنها دشمن ما اضداد و منتقدان هستند، به ته دیگ خوردن کفگیر رهبری فراری، و نشان از اوج بحران فروپاشی تشکیلات آلبانی دارد، اما برای اینکه خوانندگان عزیز اندکی بیشتر شخصیت شریف مفلوک را بشناسند، به ذکر چند نکته از سوابق درخشان ایشان اکتفاء می کنم:
– همانطور که در مقالات قبلی به اشارتی نوشته بودم، رجوی پس از آمدن امیرالمومنین خلیفه اسلام به ایران، از هیچ همدستی و دم تکان دادنی برای فریب خمینی به منظور شریک شدن در قدرت و گرفتن سهم خود از ایران دوباره اشغال شده دریغ نکرد، از مقایسه خمینی با علی در قتل عام اولیه مدرسه رفاه با قتل عام بنی قریظه(در سرمقاله مجاهد شماره ۳ که البته بی آنکه بفهمند مقایسه درستی بود)، تا شرکت در جریان اشغال سفارت آمریکا، جنگ ایران و عراق، و…در ابتدای جنگ رجوی در حسرت ریاست جمهوری که سهم بنی صدر شده بود، باز هم تلاش داشت که لااقل فرماندهی کل را از خمینی دریافت کند، نه حتی فرماندهی کل کل که سهم رفسنجانی شده بود، و حتی در منصب رییس شورای مقاومت نیز افتخار شاگردی و نامه نگاری به او را پنهان نکرد، بلکه حتی فرماندهی جنگ در خوزستان را از بهشتی و خمینی گدایی می کرد، و برای این نواله، ناگزیر شریف را برای گردن کج کردن به ملاقات بهشتی(که به خوزستان آمده بود) فرستاد، و پس از دست رد زدن بهشتی به سینه ایشان (که اگر خوزستان را از دست هم بدهیم، فرماندهی جنگ با عراق در خوزستان را به شما نمی دهیم) شخص شریف سرخورده از اینکه نتوانسته مأموریت رجوی را انجام بدهد، از اهواز به شهر ما در اندیمشک برگشت، و فردای آن روز به همراه محافظش رشید(که سال بعد خانه موسی را لو داد) سوار مینی بوس ف.(از هواداران دهه شصت) بطرف خرم آباد رفتند…و در حالیکه تا آن موقع دستور تشکیلاتی، ماندن در مناطق جنگی و حتی شرکت در جنگ با عراق بود، و از مختار شلالوند که بایستی همه را صبح ها با ورزش میلیشیا و …سرفرم و آماده نگه دارد، تا کاک حصام(حسین شهیدزاده که جمعه ۲۳ خرداد در آلبانی درگذشت) و…همه در مناطق جنگی بودیم، اما مانند تمام تحلیل های ناشی از عقده تصاحب قدرت، وقتی که خمینی و بهشتی به درخواست فرماندهی جنگ خوزستان پاسخ منفی به آنها دادند، جنگ نیز یک شبه ماهیت عوض کرد و به جنگ ضد میهنی تبدیل شد!، البته تردیدی در ضد میهنی بودن جنگ و ضد ایران و ایرانی بودن تمام حکومت اسلامی خمینی از آغاز تاکنون نیست، اما در اینجا تنها به منظور روشن شدن ماهیت واقعی جنگ قدرت طرف های مختلف این اندیشه ویرانگر اسلامی در این رابطه اشاره کردم، که دقیقاً مانند تمام جنگ های علی و حسن و حسین برای کسب قدرت و نه هیچ هدف دیگری حاضر به راه انداختن جنگ و کشتار بودند…تا اینکه رجوی در امتداد فرارهای تاریخساز خود نهایتاً توانست این عقده مقام فرماندهی کل را در آمدن به عراق از صدام و طرف مقابل جنگ دریافت کند!
بله آقای خیلی شریف، امیدوارم علیرغم کهولت سن اینها را از یاد نبرده باشی، که خودت نیز وقتی برای دلجویی کردن نسرین پس از قتل جانگداز خواهرم با دو دختر جوان مظلوم همراهش مرا به مقر فرماندهی کل در پارسیان فرا خواندید، خودت یکبار دیگر ماجرای آن دیدار با بهشتی در خوزستان را برایم تعریف کردی!
آیا از یاد برده ای که همین کاک حسام و بهترین نیروهای قدیمی را به چه تفاله هایی بعنوان نگهبان زندان و بازجوی تشکیلاتی و …تبدیل کردید؟
چرا شعار صداقت بر سر در مکتب رهبر نسل فدا در این روضه خوانی شیادانه برای مرجان را فراموش می کنی؟، و برای کانون های شورشی غیبی در داخل کشور توضیح نمی دهی که سرنوشت خواهر کوچکتر همین کاک حسام یعنی ماهرخ در اشرف چه شد؟، و در گرماگرم دستگیری ها و شکنجه ها و قتل ها در آن شعبده ی بازتکرار رفع ابهام کردستان، در سال ۷۳ با خبر ایست قلبی تمام شد، بله خبر کوتاه بود!، اما چرا باعجله خاکش کردید؟چرا برایش مراسم نگرفتید؟ چرا کوچکترین برادر آنها رئوف را به مأموریت بی بازگشت فرستادید، در حالیکه کاک صالح و تمام مسولین آنروز می دانستند آن مأموریت لو رفته و بی بازگشت است!،
چرا توضیح نمی دهی که در جریان آن دستگیری ها و شکنجه های گسترده، جنابعالی با تیپ لمپنی ادای حاج داوود را در می آوردی، تا به دیگر تن دادگان به این ننگ جاودان، آموزش رذالت بی پایان بدهی؟
 حضرت آقای خیلی شریف! خودت هم می دانی که تنها به یک دلیل بود، رهبری عقیدتی جنابعالی مثل رهبری عقیدتی خمینی و علی خامنه‌ای، درست مانند علی امیرالمومنین و همین حسینی که یک جمله در میان از او با صلوات نام می بری، به خون و کشته و رقص بر اجساد زنده اند، همچنانکه خمینی در ورودش به قبرستان رفت، همچنانکه جنگ را نعمت الهی نامید، همچنانکه خمینی و رجوی سی خرداد را رقم زدند، از جنگ ضدمیهنی و حملات ارتش آزادیبخش و فروغ جاویدان و قتل عام زندانیان، کوه‌هایی از جسد ساختند، و کهکشانی از ستارگان را به زمین ریختند…بله اینست فرهنگ کرکس اسلامی، از خمینی و خامنه‌ای تا اوورسورواز و رهبری عقیدتی، که نه تنها به خوردن اجساد معتاد شده اید، بلکه کرکس نوین در چپ مارکسیسم از عکس مردگان نیز دریغ نمی کند!، همچنانکه از عکسهای مریم آرایش کرده در کنار عکس مرجان مظلوم و فقید و پیام های چندش آوری که برای درگذشتگان آلبانی و…صادر می فرماید، تنها آن سکانس شوکه کننده فیلم معروف درام واقعی «بنگ بنگ کلاب»(به کارگردانی استیون سیلور) را برایم تداعی می کند، که عکاس معتاد از صحنه انتظار لاشخور برای خوردن کودک گرسنه عکسی برای جراید می گیرد، و هنگامی برنده جایزه پولیتزر می شود، در پاسخ خبرنگاران که می پرسند، آیا تو کمکی به آن کودک کردی؟ عکاس معتاد می گوید، نه کار ما کمک کردن نیست، کار ما عکس گرفتن است!
جناب خیلی شریف!، شما که اکنون چنین کف کرده بر دهان آنچه لایق رهبر عقیدتی خودتان است، نثار اسماعیل و ایرج و رزمندگان جنبش دادخواهی مردم ایران می کنید، و از این که هارترین جناح های نزدیک به خامنه‌ای جنایتکار، مو به مو خط و خطوط رهبری شما را کپی و مطالبه می کنند افتخار می کنید، آیا فراموش کرده ای که در همان نشست شورای منجر به اخراج آقای متین دفتری و همسرش، در فاصله دو نشست هنگامی که با احمد واقف(مهدی برایی) تلاش داشتید مرا برای پذیرش عضویت شورا وادار کنید، و هندوانه زیر بغل بگذارید، مگر یکی از مثالهای شما همین آقای وفا یغمائی نبود که علیرغم زاویه داشتن با ما، شاعر مقاومت است، عضو خوب شوراست …و تو چرا مثل او بارت را برنمی داری و مسولیت نمی پذیری؟ حالا چه شده که مثل تحلیل جنگ، مثل تحلیل بازرگان که به محض پاسخ منفی دریافت کردن از وی در سفر به خارجه، یک شبه به دریافت حیات خفیف خائنانه از رهبر عقیدتی بریده نائل آمد، تا احمد شاملو که در مثال مشابهی یک شبه بدتر از پاسدار گردید، و سیدجوادی نیز در دست رد زدن به سینه رهبری عقیدتی، عموجان فرومایه شد، حالا نوبت به اسماعیل وفا رسیده است؟، اما تو و رهبر بریده ات پست تر از آن هستید که تنها به اسماعیل شاعر و ایرج مصداقی و همنشین بهار و پژواک ایران و دریچه زرد و میهن تی و …بسنده کنید، و حتی از پسر جوان یغمائی نیز نمی گذرید، و با وقاحت منحصر بفردتان با الگوبرداری از به صحنه آوردن مادران و خانواده های زندانیان سیاسی توسط خمینی و خامنه ای، از اینکه مادران اسیر در «قلعه حیوانات» اشرف هزار کهکشان را به صحنه می آورید، تا در جنگ خانواده نیز از ولایت غالب عقب نمانید بر خود می بالید؟ تفو بر این حد از دگردیسی نوین ضدانقلابی و ضد مردمی…
آقای خیلی شریف! مگر فراموش کرده ای که در همان نشست وقتی احمد واقف را عامدانه به دنبال نخود سیاه نشست شورا فرستادی، با چه تضرع و فروریختگی موضوع رشید محافظ خودت را برایم تعریف کردی، و اینکه من مسولیت این خیانت را پذیرفتم و قیمت آن را هم به رهبری دادم!، تا با انگشت گذاشتن بر عواطف انسانی من از این سرنوشت رقت انگیز موفق به کسب پاسخ آری من شوی؟، و مگر فردای آن روز، مجدداً نشستی با نسرین و قاسم، محمدحیاتی، بهنام، و اکثر دفتر سیاسی سابق در مقر فرماندهی کل با من برگزار نکردید، و از صرف شامی که همین زهرای جانشین کنونی رهبری سرو می کرد، تا اذان صبح با من بحث نکردید، که پاسخ تک تک شما را دادم، و برای گرفتن پاسخ آری از من، نسرین به شب بعد موکول کرد، اما فردا صبح برای فهماندن پاسخم به شما پارسیان را ترک کردم، و هنگامی که بتول رجایی قبل از ترک من خودش را رساند، و گفت این آخرین و بهترین فرصت توست، و نسرین منتظر پاسخ شماست و تهدید های ضمنی معمول تشکیلاتی و …که به آن خنگ تشکیلات هم گفتم، آنها پاسخ مرا دریافت کرده اند!
آقای خیلی شریف! حتماً در جریان هستید، و اگر نیستید از همسر سابق بپرسید که در هتل ارض الزهور بغداد، عیسی(مسول امنیتی تشکیلات شما که آن موقع از همین سوئد با من ارتباط برقرار کرده بود) با طراحی توطئه کثیفی از طریق آشنایان من در همین سوئد، تلاش داشت تا سناریوی مسعود دلیلی را برای من هم پیاده کنند، که بلافاصله متوجه شدم، و شب با تشری به آن آشنا، او اعتراف کرد که این نقشه مسول تشکیلاتی شما بوده و بخاطر نیاز مالی او را وادار به این تماس کرده اند و…، پس لطفاً لغز اصول و…برای آقای مصداقی و اسماعیل وفا نخوانید، و فراموش نکنید که این شاهد طرح جنایتکارانه شما در دسترس است، و هر زمان اراده کنم، می توانم او را در مراجع قضایی اینجا وادار به اعتراف نمایم!
بله آقای خیلی شریف!، در نبردی که پس از افتادن کلاهخود گردآفرید و موهایش بر شانه‌های آن دلاور ایرانی، سهراب متوجه اشتباه خودش گشته بود می گوید
شگفت آمدش گفت از ایران سپاه
چنین دختر آید به آوردگاه
زنانشان چنین اند ایران سران
چگونه اند گردان چنگ آوران
حالا با معذرت از حکیم طوس برای وجه معکوس این شعر، هنگامی که مردی برای نجات خودش از طلب رهبری به قوادی تن می دهد!، زنش نیز لابد به خودش می گوید
 چنین اند مردان این سازمان و رهبران،
 چرا نباشند زنانشان به قوادی به از همسران…
 و اینچنین جنابعالی با خیانت خودت به اعتماد مردم، و حراج ناموست برای ادامه این حیات خیف خائنانه، به او آموزش دادی تا قوادی نوین را بعنوان ارزشهای رهبری خاص الخاص نهادینه کرده و همه چیز را به لجن مسعود آلوده کند!
آقای خیلی شریف! اگر از من بپرسید که چرا در پارسیان و آن نشست طولانی دفتر سیاسی سابق و قبل و بعدش جنابعالی نتوانستی همانطور که خودت بار‌ها بزبان آوردی علت مقاومت من، یا بقول شما این همه مقاومت در برابر ذوب نشدن در تشکیلات و رهبری عقیدتی و انقلاب مریم و…را بفهمید، حالا با استفاده از همین نوار گندگاو چاله دهانی هایتان، شما را شیر فهم می کنم:
ببین داش(که همیشه علاقه داشتی تیپی لمپنی از خود نشان بدهی) خدمت سرکار عارضم که جنابعالی مثل رهبری عقیدتی بریده ات و تمام دوستان قدیمی بریده تر از خودت، مثل همین روضه خوانی روحوضی، مدعی حسین و کربلایی هستید، که نمادهای اشغالگران ضد ملی ما هستند، و من از نوادگان آریو برزن لرم، و آقای شریف شرافت به یغما داده، لرها شرف دارند!، همانطور که گروگانی نیز در نزد شما دارند!، اما اگر مانند خواهر دیگرم بلایی سر او بیاورید، همانطور که به عیسی در همان بغداد پیامی دادم، که به سیدة نساء قوادین برساند، بلایی بر سر او و رجوی جنایتکار فراری می آورم، که بر سجاده اضداد و منتقدان خودشان نماز بگذارند!، و لااقل همسر سابق شما خیلی خوب می داند که این لر ساده راست می گوید!!!
 
بی تردید با قیام های پساکرونا، گردآفریدان و سیاووشان شجاع میهنمان، ولایت جنایت غالب و مغلوب(که مرگبارترین ویروس کرونای تاریخ اشغالگری میهنمان هستند) را برای همیشه به گورستان تاریخ روانه خواهند کرد و آن روز دور نیست!
 
یکشنبه ۲۵خرداد/ Juni14,2020
 سوئد