ظریف و خبرنگار

سعید استرالیائی

یادش بخیر، عباس پاسبون میگفت میتونه از چشم آدمها بفهمه کی دزدی کرده.
گفتیم، پس همه دزدا  رو باید تا حالا گرفته باشی.
گفت نه نمیشه، چون چشم قماربازها و آدم های دروغگو هم خیلی شبیه چشم دزدا میشه و کار رو سخت میکنه.
ظریف به آرومی سرش رو به طرف مجری چرخوند تا وقت برای جواب دادن داشته باشه.
چشم ها تغییر حالت داد، بازتر شده بود و دو دو میزد.
سینه رو داد بالا و هوای بیشتری گرفت.
همه حرف های گذشته رو مرور کرد که گاف نده.
یاد روزهای شروع گفتگوهای برجام افتاد.
جلیلی از طرف حکومت به عمان رفته بود و با آمریکایی‌ها جلسه داشت و همزمان رسانه های داخلی تیترهای بزرگ میزدند که 
” هر کسی از مذاکره صحبت کنه، یا نادان، یا خائن و یا بی بصیرت است”.
آمریکا به سیاست آسان گیری تصمیم داشت اما این گروه عرب زبان از ایران، با کیفیت پایین، ناآگاه به رفتار بین الملل، سطحی نگر و هوچی بودند و بیشتر تمایل به وقت کشی و سمبل کردن داشتند.
آمریکایی‌ها بعد از مشورت با انگلیسی ها و فرانسوی ها , پیغام فرستادند که ظریف و روحانی را میپذیریم.
خارجیها و حکومتیان هر دو میدانستند که هر کسی را که اراده کنند میتوانند از صندوق در آورند.
مشورتها شروع شد، اروپائیان و مشاوران خارج نشین چراغ سبز نشان دادند و طرح تصویب شد.
فرانسویها رنگ بنفش را طراحی کردند، انگلیسها پارچه های بنفش و روسری و شال و مابقی را تولید کردند و بقیه شرکا هم قسمتی از کار را بعهده گرفتند.
بنفش از نگاه طراحان ایتالیائی رنگ سختی بود، پس باید سفید ها و توپول موپول ها صف اول عکس ها و شبکه های اجتماعی رخنمایی میکردند.
قسمتی از کار بعهده هنرمندان بود.
امیر جعفری با قد و بالای مناسب، با گردن کلفتی میتونست وسط خانمهای با رژ لب بنفش بدرخشه و عربده های مستانه و عاشقانه سر بده.
روسها مسئول پر و بال دادن به رقیب بودند، باید هم جنبه های منفی رئیسی برای مردم برجسته میشد و همزمان آرای خوبی هم بعنوان بازنده برایش در نظر گرفت که مسئولیت بعدی هم موجه باشد.
همه چیز طبق برنامه با آرامش پیش رفت و مردم تمام گامها را درست برداشتند.
وعده های پاسپورت آبرومند،  نرخ عادلانه دلار و عزت ایرانی به مذاق ایرانیها خوش آمد.
ظریف که از نوجوانی در غرب تحصیل کرده بود و از ۱۹۸۲ در سازمان ملل و وزارت امور خارجه زندگی و کار کرده بود، از نظر مالی و کاری اشباع بود و در آرزو و جستجوی تشویق، محبوبیت و محبت عامه بود ( مدح شاعران )،  با صلاح و مشورت رفقای ۳۰ ساله در آمریکا ، با پیشنهاد دریافتی موافقت کرد.
تنها مشکلی که همواره با خودش داشت، فقط و فقط یک موضوع بود؛
جواد سعی کرده بود در تمام مدت خدمت، همواره تصوری از مردم محروم را در گوشه ذهنش داشته باشد تا بیگدار به آب نژند و تقریبا در اکثر موارد شکست خورده بود، چون از لحظه‌ای که چشم به جهان گشوده بود، از خانه پدری و پدر بزرگها، همواره تابلوی
“هذا من فضل ربی ” را دیده بود.
بعد از ازدواج هم اموال و ارث بواسطه موقعیت پدر زن اتوماتیک دو برابر شده بود.
بدون سربازی رفتن، تحصیل در خارج، کار و زندگی در آمریکا، کاملا او را از جامعه حقیقی ایران دور انداخته بود.
برای او، ایران و ایرانی؛ سطح زندگی خانواده خود و همسرش بود.
تجارت و شرکای غربی و سهام وال استریت هم جزو عادی زندگی شخصی او شده بود.
اما بخاطر ایمان به خداوند ، عدالت را هم مد نظر داشت اما نمیتوانست حتی گوشه ای از واقعیت را تجسم کند:
_ پدری را که نگران کفش مدرسه دخترش است
_ اگه اجاره خانه سر ماه جور نشد، چیکار کنم
_ اگه مشتری کم خرید کنه، باید مغازه رو پس بدم و همه زندگی می ره رو هوا
_ جوان هیچکاره ای که گوشه زندان در حال پوسیدن بود و حتی کسی اسمش را در رسانه های داخلی و خارجی نشنیده بود
_ پدری را که در بدر بدنبال متخصص کلیه می گشت تا شاید جان دختر سرطانی و زندانی اش را نجات دهد
جواد سعی میکرد عواقب کارها و مسئولیت هایش را مرور کند، اما نشد که نشد آنچه باید میشد.
..حالا چشمانش با خبرنگار تلاقی کرد.
گردن جای بیشتری برای چرخش نداشت.
پاسخ داد که؛ ما آماده تبادل زندانیان هستیم و من در مقام و قدرتی هستم که این کار را به نتیجه برسانم.
هم خودش میدانست که واقعیت را نمی گوید و هم هر شنونده ای منجمله خبرنگار.
اما خبرنگار کهنه کار، با لبخندی رفت سراغ سوال بعدی.
رائفی پور فیلم جنگ جهانی زامبیها را تفسیر میکند و لابلای سخنرانیها از نفوذیها میگوید، اکبر گنجی پونز میزد به پیشانی مردم و مخملباف باعث خانه نشینی ناصر ملک مطیعی و فردین بود. انگار استاد رائفی پور بعد از خروج این دو نفوذی در خیابان راه نرفته یا اصلا ایران نبوده، فقط سعی در تطهیر بی عدالتی کم نظیری در  تاریخ است.
استاد دکتر عباسی هم دائما از نزول و سقوط و از هم پاشیدگی آمریکا میگوید با سند از کتابهای خارجی.
در سخنرانیهای اخیر این اساتید، اخیرا سوت و کف و خنده میبینم، بگنجانم میخواهند رئیس جمهور شوند……
ادامه دارد