غیبت انسان و آزادی در متون مقدس اسلامی!

 هیچ عالم و فقیهی به قله تقدس هرگز نرسد، اگر، در میدان رقابت مبالغه و غلو گویی، در باره کتاب مقدس قرآن و یا آنچه از محمد، پیامبر اسلام و امامان نقل شده است، وارد نشود.

اصولی که فقها از آن سخن میرانند، اصولی هستند کافی. آئین نامه زندگی اند، از روز ازل تا لحظات ابد. با این وجود، در درون این منابع کافی، قرآن و حدیث، و یا آنچه، الله، از بیخ آسمانها فرستاده و یا پیامبر، خود، شخصا به زبان رانده است و یا جانشینان او در تایید و تصدیق امیال الله گفته اند و عمل نموده اند، دو واژه هرگز یافت نمیشود. در “اصول کافی،” نیز، که بعد از قرآن در نزد فقها و علما، کتاب دوم خوانده میشود و در حوزه های علمیه سالیان دراز صرف درک و فهم معانی عمیق و الهی آن نموده و هنوز هم مینمایند. با این وجود، در آن کتاب با واژه ی «آزادی» هرگز برخورد نخواهید کرد.  سوال این است آیا، واقعا، میتوانستند در ن مقطع تاریخی، چیز چندانی در باره انسان اگر میدانستند بعید بنظر میرسد بانسان بعنوان یک موجود آزاد و مستقل میاندیشیدند..

غیبت واژه ی آزادی در متون مقدس اسلامی تصادفی نیست بلکه یک امر ساختاری ست. یعنی آزادی در خصومت و ستیز کامل است با تفکر و اندیشه ای که آغاز و پایان تاریخ باشد. اگر تاریخ ظهور اندیشه را بتوانی با فرضیه های اصولی و منطقی تعیین و تعریف کنی هرگز نمیتوانی از پایان آن سخنی به میان آوری.

 پایان تاریخ یعنی انکار وجود آزادی. چرا که تنها چیزی که انسان را جدا میسازد از حیوان آزادی ست. آزادی یعنی نفی حقیقت مطلق و تغییر ناپذیر. در آزادی است که انسان میتواند حقایق را کشف نموده و در یابد که مرز کمال و کرامت انسان نا شناختنی و نا محدود است. الله، انسانی را که به جستجوی حقیقتی بجز آن که او بر ما آشکار ساخته است، ازجمله «او هست و بجز او هیچکس نیست» بپردازد، او را کافر و یا مشرک و منافق میخواند و آنها را به عذاب الیم در تاریخ محکوم میکند.

چه، جای تعجب، اگر، نتوانیم واژه های آزادی و انسان را در کلام الله بیابیم. چرا که روشن است که اندیشه الله، اندیشه ای است محدود به زمان و مکان خود. در آنزمان حتی در اروپا هم شناختی از انسان و آزادی وجود نداشت. به جرات میتوان گفت از زمان افلاطون تا ظهور دوران مدرن نه از انسان سخنی میرفت و نه آزادی. برای افلاطون و تمام آنانیکه بعد از او آمدند، جهان خارج را مجازی میخواندند و سایه ای از دنیای دیگری که حقیقی ست. اما اندیشه  در باره ی انسان و آزادی با دکارت آغاز گردید که سر انجام تنها میتوانست از هستی انسان یقین حاصل کند چون میتواند اندیشه کند.

 اما، ژان ژاک رسو ، یکی از اندیشمندان دوران روشنگری در اروپا، اعلام میکند که انسان را طبیعت خلق کرده است و او را بر خلاف حیوانات دیگر آزاد و نیکخو به وجود آورده است. اما، با ظهور جامعه مدنی بر اساس مالکیت خصوصی، انسان آزادی خود را از دست میدهد. لذا بسوی انحطاط و تباهی به پیش میرود. شریر و انتقام جو میشود. یا برای غنی سازی و حفظ آنچه به مالکیت خود در آورده است، خون همنوع را میریزد. یا دست به کشتار میزند به آن دلیل که گرسنه است و ناچار است که شکم خود را سیر و بقای خود را تامین نماید. تحت تاثیر همین سخنان و تحقق آزادی انسان بود که انقلاب کبیر فرانسه در 1789 بوقوع  پیوست.

 از آن پس دیگر سوال دانشمندان و فیلسوفها این نبود که انسان از کجا آمده است. بلکه سوال این بوده است که انسان کیست و چیست و چگونه این جهان را خلق کرده است. چرا در این مسیر سیر کرده است؟ عقل و خرد بشر در این دوران کشف گردید. آغازگر این جستجو کانت بود. در ادامه این جستجو هگل اعلام کرد تاریخ بیانگر حرکت بشر است بسوی آزادی. در کمال آزادی است که میتواند به حقیقت نهایی برسد. در همین راستا مارکس اظهار داشت که هگل ما را به تفکر دوران باستان که با افلاطون آغاز گردیده است بازگشت میدهد. حال آنکه انسان است که تاریخ را میسازد. اما آنرا بر اساس میل خود نمی سازد. به این کار زمانی توانا خواهد شد و زمانی آزادی خود را کسب خواهد نمود که بتواند نظام استثمار انسان از انسان را از میان بر دارد.

نزدیک به 2000 عنوان وجود دارد که در باره  پیامبر و امامان بخصوص امام جعفر صادق سخن رانده اند، اما در آن نه حدیثی و نه روایتی میتوانی راجع به آزادی و انسان بیابی. واژه های آزادی و انسان، اگر هم یافت شوند در ارتباط با تسلیم و اطاعت بکار گرفته شده اند و عبودیت و بندگی. یعنی الله، خدایی که ما میپرستیم، اگر از آزادی و انسان سخنی بمیان آورد به آن دلیل است که بر اسارت و بندگی تاکید نماید.

البته که تعجب آور نباید باشد که الله در کتاب کریم خود، قرآن مقدس از آزادی و انسان، کلامی بزبان نیاورد. چون الله عبد و بنده را می شناسد و انسانها را همچون رعیت های خود می پندارد. چرا که الله احکام زندگی را برای بشر از بدو تولد تا زمانیکه رخت از این دنیا بر میگیرد، صادر نموده است. الله، احکامی را به زمین فرستاده است که به زندگی ما نظم و ترتیب و معنی بدهد. الله هرچه خوب و هرچه بد است، شناسایی نموده است، «راه مستقیم» و علم پایان ناپذیر خویش را بر پیامبر خود نازل ساخته است که به افراد بشر ابلاغ نماید.

عمل به آحکام الهی، ضروری است بآن دلیل که بشر را به سرحد کمال و عبودیت میرساند. خوشبخت و رستگار میسازد. مضاف به آنچه در کتاب الله، قرآن کریم آمده است، پیامبر و امامان(برای شیعیان 12 امامی) نیز با گفتار و کردار خود، یعنی  «حدیث» و «سنت» و «روایاتی» که برای ما بجای گذارده اند، بشر را به اطاعت و گردن نهادن به احکام الله توصیه نموده اند. نه الله، نه پیامبر و امامان جانشین ش، هرگز انسان را به آزادی فرا خوانده اند. درست است الله «بندگان» خود را به عقل و خرد ورزی توصیه نموده است، اما نه بمنظور آنکه حقیقت را بجوید و به کشف قانونمندی های طبیعی پرداخته و مرزهای ناشناخته شده ی دانش و دانایی، کمال و کرامت انسان را بعنوان یک موجودی مستقل،خود مختار و آزاد شناسایی کند.

ثقته الاسلام کلینی در کتابی که یازده قرن پیش از این نگاشته است و در نزد علمای شیعی بعد از قرآن کریم، مقدس ترین و معتبر ترین کتاب محسوب میشود، در بخش «کتاب عقل و جهل» از امام باقر نقل میکند که
چون خدا عقل را آفرید از او باز پرسی کرد. باو گفت پیش آی، پیش آمد. گفت باز گرد، بازگشت. فرمود بعزت و جلالم سوگند مخلوقی که از تو پیشم محبوبتر باشد نیافریدم و ترا تنها بکسانیکه دوستشان دارم بطور کامل دادم. همانا امر و نهی، کیفر و پاداشم متوجه تو است.(ص 10).

به این ترتیب، الله در می یابد که عقل انسان نمیتواند موجب هراس و نگرانی ش شود، چرا که اطاعت و فرمانبرداری عقل را مورد آزمایش قرار داده بود. بهمین دلیل عقل راپاداش دهد و هدیه. چنانچه بر احکام الهی گردن ننهد، تنبیه است و کیفر. براستی کیست خشن وبیرحم، کیست مهربان و بخشنده. در پایان ناچار باید این چند کلمه را بیافزایم که ما باید خواهان خداوندی باشیم بی نیاز از حهنم سوزان، سراسر اذیت و آزار و بیرحمی و هر ابزار آزار دهنده ای برای تنبیه خطا کار و گناهکار.

https://firoznodjomi.blogspot.com

fmonjem@gmail.com