
بهرام فرخی رم ایتالیا :
رژیم اسلامی بیش از آنکه قربانی یک ضربه بیرونی شود، اسیر فرسایش درونی خویش است. این نظام سالهاست نه بر پایه انسجام، بلکه بر موازنهای شکننده از تناقضها ایستاده، تناقض میان ایدئولوژی و زندگی واقعی مردم، میان اقتصاد رانتی و جامعهای در حال فروپاشی، و میان دستگاه سرکوب و نسلی که دیگر با منطق “ترس” قابل مهار نیست. چنین بنایی، حتی اگر ظاهراً پابرجا بماند، در واقع ترکخورده است, و تاریخ نشان داده که سازههای ترکخورده، معمولاً نه با انفجار، بلکه با یک لغزش کوچک فرو میریزند.
با این حال، مسأله امروز ایران فقط سقوط احتمالی یک رژیم نیست. مسأله اصلی، نبودِ افقی روشن در آنسوی این فروپاشی است. اپوزیسیونی که قرار بود حامل امید، برنامه و تصویر فردای ایران باشد، خود گرفتار پراکندگی، رقابتهای فرساینده و ناتوانی در تولید یک روایت مشترک از “گذار” شده است. نتیجه روشن است: جامعهای که عمیقاً ناراضی است، اما نمیداند پس از این نارضایتی، به کجا باید نگاه کند.
این خلأ، دقیقاً همان نقطهای است که خطر از آن آغاز میشود.
قدرت، خلأ را تحمل نمیکند. اگر نیرویی سیاسی، مشروع و دموکراتیک نتواند آینده را صورتبندی کند، ساختارهای سخت قدرت وارد میدان میشوند, و در ایران، این ساختار چیزی جز نیروهای امنیتی و نظامی نیست. سپاه پاسداران نهتنها تماشاگر فرسایش نظام نیست، بلکه فعالانه در حال طراحی سناریوی “پس از جمهوری اسلامی” است، سناریویی که قرار نیست به دموکراسی منتهی شود، بلکه هدفش حفظ هسته قدرت، با ظاهری بازسازیشده است.
در این چارچوب، صحبت از بیرون کشیدن یک چهرهی تازهنفس، یک “احمدالشرعِ” جدید از دل ساختار امنیتی–نظامی، بیش از آنکه خیالپردازی باشد، تحلیلی مبتنی بر تجربههای منطقهای است. چهرهای که نه عمامه دارد و نه ادبیات انقلابی دهه شصت، اما از همان شبکه قدرت بیرون آمده, مدیری “عملگرا”، “میانهرو” در گفتار، و آماده معامله در عمل. چنین چهرهای، بهویژه برای آمریکای دوران ترامپ، گزینهای قابل قبول است, چرا که ترامپیسم هرگز دغدغه دموکراسی نداشته، بلکه همواره بهدنبال ثبات، کنترل و امکان معامله بوده است.
در همین بستر باید به آنچه امروز با عنوان “تظاهرات بازار” در جریان است نگاه کرد. اعتراض بازاریان و پیوستن مردم خشمگین از وضعیت معیشتی، در ظاهر نشانهای از جوشش اجتماعی است, اما در لایههای زیرین، بیشتر به دعوای درونی باندهای قدرت شباهت دارد. مردمی که زیر فشار تورم، سقوط پول ملی و بیثباتی اقتصادی له شدهاند، طبیعی است که به هر جرقهای واکنش نشان دهند. اما این واکنش الزاماً به معنای هدایت اعتراض از سوی مردم نیست, چهبسا مردم به بازیای کشانده میشوند که طراحانش در جای دیگری نشستهاند.
در این پرونده مشخص، نشانهها حکایت از تلاشی هدفمند برای حذف فرزین رئیس بانک مرکزی و جایگزینی او با همتی دارد، نه در قالب یک اصلاح اقتصادی واقعی، بلکه در چارچوب بازآرایی منافع. این جابهجایی، بیش از آنکه به نفع اقتصاد ملی باشد، در راستای منافع شبکههایی است که نام بابک زنجانی تنها نماد عریان آنهاست: پیوند سرمایه رانتی، اقتصاد امنیتی و فساد نهادینهشده. پیامد چنین تغییری، احتمالاً بازنویسی بودجه، جابهجایی منابع، و در نهایت تضعیف هرچه بیشتر دولت پزشکیان خواهد بود.
دولتی که از ابتدا نیز نه بر پایه اقتدار سیاسی، بلکه بر موازنهای شکننده از رضایت حداقلی و اختیارات محدود شکل گرفت. سقوط احتمالی این دولت، اگر رخ دهد، نباید صرفاً بهعنوان پایان یک کابینه ناکارآمد دیده شود، بلکه باید آن را حلقهای دیگر از زنجیره انتقال کنترلشده قدرت دانست. انتقالی که میتواند رژیم اسلامی فرسوده را کنار بزند، اما جوهره اقتدارگرایی را در قالبی تازه بازتولید کند.
ایران امروز، همزمان با بحران نظام، با بحران آلترناتیو روبهروست. بدون اپوزیسیونی منسجم، پاسخگو و دارای برنامهای شفاف برای گذار، فروپاشی از درون الزاماً به آزادی منجر نخواهد شد. تاریخ منطقه پر است از مثالهایی که نشان میدهد سقوط یک ساختار، اگر با ساختن آینده همراه نباشد، تنها به چرخش نخبگان قدرت میانجامد، نه رهایی جامعه.
از همین رو، پرسش محوری دیگر این نیست که “این نظام چه زمانی فرو میریزد”، بلکه این است: چه نیرویی، با چه مشروعیتی و به سود کدام منافع، جای آن را پر خواهد کرد؟
آیا راه به سوی آرادی و دمکراسی برای مردم ایران همواره خواهد شد؟
پاسخ به این پرسش، نه در خیابان و نه در بازار، بلکه در مسئولیت تاریخی نیروهای سیاسی نهفته است, مسئولیتی که اگر امروز به آن پاسخ داده نشود، فردا دیگر فرصتی برای پاسخگویی باقی نخواهد گذاشت.






