آریو مانیا :
بخش نخست
روزی روزگاری کشور و شهرنشینی(تمدن) ایران از هم فروپاشید. از یورش تازیان تا برآمدن صفویان که هزار سال به درازا کشید، نام ایران یا آنچنانکه آنزمان، پرشیا می نامیدند دیگر بر روی هیچ نقشه ای در جهان پدیدار نبود.
اما از شگفتی های خیره کننده و پر رازِ تاریخ آدمی در جهان این بود که کشور و شهرنشینی ایران دو باره زنده و پدیدار شد. این رویداد، پدیده یگانه ای بود که در باره ۳۰ کشور و شهرنشینی و فرهنگ باستانی دیگر پس از یورش تازیان، هرگز رخ نداد، حتا کشور و شهرنشینی باستانی مصر که زبان و فرهنگ خود را دیگر نتوانست زنده کند.
ایران اما تنها شهرنشینی باستانی جهان است که پس از ویرانگری های سهمگین و از زیر آوارِ هزاره چیرگی اقوام دیگر انیرانی ِتازی و ترک و مغول قد برمی فرازد و دوباره پای به درون تاریخ آدمی و جهان او می گذارد و حتا انیرانی ها را ایرانی می کند. از اینرو پر بیراه نبوده است که بسیاری ایران را سرزمین جاودانی که هرگز نمی میرد یاد می کنند. آگاهی از این ویژگی های ایران برای ایرانیان نیروی همبستگی و یگانگی آنها را افزایش می دهد، آنچه که سخت بدان نیازمند هستیم. از میان همه و پیش از دیگران، نخستین کسی که از ایرانی ها سخن می گوید ابن خلدون است که در نبیگِ سترگ خویش، در باره چگونگی پیدایش و زوال شهرنشینی های جهان، در باره ایرانی ها می نویسد؛ ً از امور غریب یکی اینست که حاملان علم در اسلام غالبأ عجم بودند بویژه که ایرانیان بانیان و محرضان(برانگیزاننده) اصلی و واقعی بوده و در عین حال عده زیادی از آنان مباشرت عمل ترجمه و نقل و تدوینِ علوم را مستقیمأ بر عهده داشته اند و در حقیقت ایرانیانند که علومِ اسلامی را پدید آورده و در همه علوم اعم از علوم لسانی، دینی، ادبی و عقلی پیشوا و مؤسس و بنیانگذار بوده اند ً
فروپاشی کشور ایران از دهه ۵۰ خورشیدی و در آستانه ضدانقلاب تئوکراتیک(مشروعه یا شیعی) ۱۳۵۷ آغاز شد.
این بار اما نیروئی از درون، بیگانه با ایران و ایرانی و بسیار دروغزن و خدعه گر یورش می آورد و کمر به نابودی ایران می بندد.
فرقه ای مذهبی، شیعی – ولائی که در رأس آن روحانیان شیعه قرار دارند، کفتارانی زشت و اهرمن چهره و از دانائی و شرم بی بهره که سوار بر امواجِ بزرگِ شورش های پوپولیستی، قدرت سیاسی را فراچنگ آوردند و آمده بودند تا در کشتزارهای زرخیز ایران زمین به کشتِ درمنه های خون و کشتار بپردازند.
آنچه که در ۲۲ بهمن ۵۷ در ایران روی داد و از سر سهل انگاری و ساده نگری روزنامه نگارانه بدان نام ً انقلاب ً گذاشتند و تا امروز همچنان از سوی بسیاری با همین نام یاد آورده می شود، به راستی چیزی نبود جز ضدِ ‘ انقلاب مشروطه ‘ که در آغاز سده پیشین به گونه ای اعجازآمیز ایران نو را سامان داد و انرژیهای نهفته درون جامعه ایران را، به سوی پیشرفت های اقتصادی – اجتماعی و سیاسی – فرهنگی آزاد کرد و باز از شگفتی های دیگر روزگار، ایران نخستین و در آنزمان تنها کشور خاوری بود که نسیم برخاسته از انقلاب بزرگ فرانسه به آن می وزد و جانی تازه می گیرد و با تاریخ اروپا همساز و همگام می شود.
اما پس از گذشت دو دهه ناآرام و گذار از کوران رویدادهای درونی همچون یورش ضد مشروطه محمد علی شاه بیاری لیاخوف روسی در رأس نیروی نظامی قزاق و پشتیبانی ایل قاجار و به توپ بستن مجلس و کشتار مشروطه خواهان و پس از سرکوب آنها از سوی مشروطه خواهان، نبود امنیت و آرامش درونی و ناپایداری و نااستواری قدرت دولت مرکزیِ ناگزیر برای برنامه های پیشرفتِ مجلس های مشروطه و تهدیدهای برونی از سوی قدرت های سیاسیِ بیگانه روس و انگلیس و آلمان و عثمانی در جنگ نخست جهانی که هم حق حاکمیت ملی و هم یکپارچگی سرزمینی ایران را به خطر انداخته بود،
بسیاری از روشنفکران و نخبگان سیاسی ایران به گونه ای از روش بازسازی ساختار اقتدار سیاسی روی آوردند که با کنار گذاشتن آزادیهای سیاسی و حقوق سیاسی ملت که قانون اساسی مشروطه به ارمغان آورده بود، بتوانند به پیشرفت های اقتصادی – اجمتماعی، یکپارچگی سرزمینی، امنیت درونی و پایداری قدرت دولت مرکزی دست یابند تا سپس بر زمینه زیرساخت های پدید آمده و بر آن پایه به پیشرفت های اصلاحی سیاسی – فرهنگیِ بنیادی دست زنند.
این ایده می توانست یا با برقراری دیکتاتوری جمهوری و یا دیکتاتوری پادشاهی پیاده شود که پس از مخالفت روحانیانِ شیعه با گونه جمهوری آن، گونه پادشاهی دیکتاتوری پیش گرفته شد.
و زمینه پیدایشِ دیکتاتوری خاندان پهلوی بدینگونه فراهم آمد که به درازای ۵۷ سال تا ضدانقلابِ ۵۷ برقرار بود و بجز دوران ۱۲ ساله از شهریور ۱۳۲۰ اشغال ایران از سوی نیروهای نظامی روسیه شوروی و انگلستان، برکناری رضاشاه و تبعید او از ایران و برگماری محمد رضاشاه به پادشاهی تا کودتای ضد ملیِ آمریکائی – انگلیسی ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ که به قدرت خودکامه هر بیشتر دربار و پادشاه جوان و گسترش روزافزون روحانیت شیعه پایان پذیرفت، در همه این دوران هرگز به پیشرفت های سیاسی – فرهنگی و اصلاحات بنیادی در ساختار اقتدار سیاسی پرداخته نشد و همین هم چشم اسفندیار رژیم پیشین(پهلوی) و پدیداری چالش فروپاشی ایران در دهه پاپانی آن بود.
این بازخوانی فشرده و گذرا از تاریخ سد ساله ایران از اینرو ناگزیر است تا با زمینه و پیشینه ضدانقلاب تئوکراتیک ۵۷ و فروپاشی ایران آشنا شویم و ملودیِ یکنواختِ ملال آور و خودستایانه و سفیهانه هواداران پهلوی را در باره استبداد خوب که در شهناهای رنگارنگشان بارها و بارها نواخته شده و می شود، اگر گوش فلک را هم کر کند، کمترین خارشی در گوشهای ما، ایرانیان هوشیار و دانا و آگاه به تاریخ خویش پدید نیاورد.
همه خودکامگی ها ( استبدادها ) مردم را همواره ( با پوزش خواهی از مردم) بیشعور و نادان می پندارند و به گمان خویش تنها با قدرت غوغاگری دستگاهای سرکوب شناختی (معرفتی ) پرپشتوانهِ مالی خود می توانند بزرگترین دروغهای گوبلزی را همچون راست ترین راست ها بنمایانند و نگاره هائی کژوکوژ از تاریخ راستین مردم ایران بیافرینند. زهی خیال خام که ابلهان در اندرون پرده می پزند!
سالها پژوهش های کارشناسانه و گواهان بیشمار در این گستره را چگونه پاسخ میدهند ؟ بر پایه دروغ که نمی توان سیاستی بنا کرد و اگر هم بتوان پاسی چند، چیزکی برپا کرد دیر یا زود به نیروی دانائی و آگاهی مردم از هم فرو خواهد پاشید.
هر آنجا که روشن بود راستی
فروغ دروغ آورد کاستی
ز شب روشنائی نجوید کسی
کجا بهره دارد ز دانش بسی