
طارق حسینی :
فقر یعنی ناتوانی در تأمین نیازهای اساسی برای بقا و زندگی شرافتمندانه. فقر فقط کمبود درآمد نیست؛ بلکه شامل کمبود دسترسی به آموزش، بهداشت، آب سالم، مسکن، و امنیت نیز میشود.
ریشههای تاریخی
فقر در ایران ریشههایی عمیق در ساختارهای اجتماعی و سیاسی این سرزمین دارد. از دوران باستان، نظام طبقاتی سختگیرانه و تمرکز قدرت در دست پادشاهان و اشراف، توزیع نابرابر ثروت را نهادینه کرد. منابع عظیم کشور، از زمینهای کشاورزی تا معادن، در اختیار نخبگان بود و تودههای مردم، بهویژه روستاییان و کارگران، از دسترسی به این ثروت محروم بودند. این ساختار در طول قرنها تداوم یافت و حتی با کشف نفت در قرن بیستم، که میتوانست به موتور محرکه توسعه تبدیل شود، به دلیل مدیریت ناکارآمد و فساد، به ابزاری برای تشدید نابرابری تبدیل شد.
ایران، کشوری با منابع طبیعی بینظیر از نفت و گاز گرفته تا معادن و زمینهای حاصلخیز، در طول تاریخ همواره با پارادوکس فقر در میان مردمش روبرو بوده است. با وجود پیشرفتهای جهانی در کاهش فقر، چرا مردم ایران همچنان در چرخهای از فقر گرفتارند؟
ساختار طبقاتی و تمرکز ثروت
در بیشتر دورههای تاریخی ایران مانند ساسانیان، ثروت و منابع در دست اقلیتی خاص، شاهان، اشراف، روحانیون و مالکین بزرگ متمرکز بوده است. اکثریت مردم، یعنی کشاورزان و پیشهوران، از بهرهای اندک از این ثروت برخوردار بودند.
اقتصاد کشاورزی و وابسته به آب و هوا
ایران عمدتاً کشوری کشاورزی بوده و وابسته به بارندگی و منابع محدود آب. خشکسالیهای مکرر، قحطی و کمبود زیرساختهای آبی باعث فقر گسترده میشدند. در نبود سیستمهای نوین آبیاری و حمایت دولتی، کشاورزان همیشه در خطر ورشکستگی و نابودی بودند.
جنگهای داخلی و خارجی
از حمله اعراب تا حمله مغول، تیمور، و بعدها جنگهای متعدد با عثمانی، روسیه و انگلیس، ایران بارها دچار خرابی، قحطی و از دست رفتن منابع انسانی و مالی شد. جنگها اغلب منجر به غارت شهرها و روستاها و نابودی تولید میشدند.
فساد اداری و مالیاتی
سیستم مالیاتی در بیشتر دورانها غیرعادلانه و فاسد بود. مأموران مالیاتی و حکام محلی اغلب بیش از حد از مردم مالیات میگرفتند. مردم مجبور بودند محصولات خود را به قیمت اندک بفروشند و مالیات سنگین بدهند، بدون اینکه خدماتی در قبال آن دریافت کنند. واقعه فروش دختران قوچانی در قبل از مشروطه مثال بارز فساد گسترده مالیاتی در ایران بود.
نبود زیرساخت اقتصادی مدرن
تا دوره قاجار، ایران فاقد نظام بانکی، صنعت مدرن، راهآهن، سیستم ارتباطی پیشرفته و ارتباط با دنیای پیشرفته آن دوران بود. این نبودِ زیرساخت، رشد اقتصادی را کند کرد و مانع از شکلگیری طبقه متوسط و رفاه عمومی شد.
نبود آموزش عمومی و آگاهی اجتماعی
سطح پایین سواد و آموزش باعث میشد اکثریت مردم ناآگاه از حقوق خود باشند و توانایی مشارکت در بهبود وضعیت زندگی خود را نداشته باشند. آموزش رسمی تا اواخر دوره قاجار در انحصار نخبگان و مذهبیون بود.
دخالت و استثمار خارجی
از اواخر دوره صفویه و بهویژه در دوره قاجار، دخالت کشورهای استعمارگر مانند روسیه و بریتانیا باعث از بین رفتن صنایع بومی مثل پارچهبافی و وابستگی شدید اقتصاد ایران به صادرات مواد خام و واردات کالاهای خارجی شد. این مسئله فقر را تشدید کرد.
پهلویها
تلاش برای ریشهکنی فقر و ساختن ایران نوین
با روی کار آمدن رضاشاه در سال ۱۳۰۴، مسیری متفاوت آغاز شد. او با الگوگیری از دولتهای مدرن اروپایی، تصمیم گرفت ایران را از عقبماندگی تاریخی نجات دهد. اصلاحات گسترده در زیرساختها، راهآهن، ایجاد ارتش ملی، اصلاح نظام قضایی، و آغاز صنعتیسازی، نخستین گامهای این حرکت بودند. مهمتر از همه، اصلاحات ارضی و تضعیف قدرت فئودالها، مسیر را برای کاهش فقر ساختاری فراهم کرد.
در دوران محمدرضا شاه پهلوی، بهویژه پس از اصلاحات ارضی دهه ۱۳۴۰ انقلاب سفید، برنامههای رفاهی و توسعهای به اوج رسید. توسعه آموزش و پرورش عمومی، ایجاد سیستم بهداشت ملی، رشد سریع شهرنشینی، صنعتیسازی سنگین، ساخت بزرگراهها، سدها، کارخانهها، و افزایش درآمد نفت، همه در راستای ساختن طبقه متوسط قدرتمند و کاهش شکاف طبقاتی بود. در دهه ۱۳۵۰، بسیاری از ایرانیان طعم رفاه، تحرک اجتماعی، و امید به آیندهای بهتر را چشیدند؛ چیزی که قرنها از آن محروم بودند.
قرنها فقر، رنج و بیعدالتی، میراث تلخ حکومتهای پیش از مشروطه بود؛ از ساسانیان تا قاجار، مردم ایران زیر سایهی نظامهای استبدادی و اقتصاد سنتی، از ابتداییترین رفاه بیبهره بودند. اما با آغاز دوران پهلوی، فصلی تازه گشوده شد. رضاشاه و پس از او محمدرضا شاه، با تمرکز بر نوسازی، آموزش، بهداشت، صنعتیسازی و اصلاحات اقتصادی، تلاش کردند ریشههای تاریخی فقر را بخشکانند و ملتی سربلند و مرفه بسازند.
تا حدود زیادی نیز موفق بودند: طبقه متوسط شکل گرفت، زیرساختها توسعه یافت و امید به آینده در دل میلیونها ایرانی جوانه زد.
اما در کمال شگفتی، مردم ایران در سال ۱۳۵۷ مسیر دیگری را برگزیدند؛ مسیری که نه به آزادی ختم شد، نه به عدالت، نه به رفاه. در سایهی انقلابی پرشور اما مبهم، فقر تاریخی، اینبار با چهرهای نو، بازگشت. آنچه از دل آرمانها بیرون آمد، نه جامعهای آزاد و آباد، بلکه ساختاری شد که در آن آزادی خفه شد و فقر دوباره ریشه دواند.
شاید تلخ باشد، اما واقعیت این است: ملتی که بهسختی از فقر برخاسته بود، بار دیگر به آغوش همان فقر بازگشت، اینبار با دستان خود.
بله، مردم خودشان این راه را انتخاب کردند، اما نه با آگاهی کامل از نتیجه. انتخاب آنها بیشتر از روی نارضایتی بود تا دانایی؛ بیشتر از روی احساس بود تا تجربه. و این، یکی از بزرگترین تراژدیهای تاریخ معاصر ایران است.
چرا مردم، فقر تاریخی را دوباره انتخاب کردند؟
بسیاری از مردم، بهویژه طبقات سنتی، احساس میکردند هویت اسلامی، فرهنگی و اخلاقی آنان در حال از بین رفتن است. تغییرات سریع اجتماعی و فرهنگی، از نظر آنها نوعی بیریشگی و از خودبیگانگی بهدنبال داشت.
در این میان، روحانیت سنتی که سالها از قدرت کنار گذاشته شده بود، در پشت صحنه نقشی تعیینکننده در تحریک نارضایتیها ایفا کرد.
بسیاری از چهرههای مذهبی که خواهان بازگشت دین به مرکز قدرت بودند، با استفاده از احساسات دینی مردم، فضای اجتماعی را علیه حکومت دامن زدند.
برای روحانیت، انقلاب نه فقط راهی برای اصلاح سیاسی، بلکه فرصتی برای بازپسگیری اقتداری بود که در دوران پهلوی از دست داده بودند.
نیروهای روشنفکر، چپگرا و سیاسی که در سالهای پایانی حکومت پهلوی فعال بودند، از نبود آزادیهای سیاسی انتقاد میکردند. آنها توسعه بدون آزادی را ناکافی میدانستند و خواهان تغییرات بنیادین در ساختار سیاسی بودند.
بخش قابل توجهی از این نیروها، تحت تأثیر ایدئولوژیهای وارداتی، نظیر مارکسیسم و مائوئیسم، قرار داشتند؛ ایدئولوژیهایی که ریشه در تجربهها و منافع کشورهای دیگر داشتند، نه در واقعیتهای تاریخی و اجتماعی ایران.
در عمل، بسیاری از این گروهها و افراد، با بیتوجهی به دستاوردهای داخلی و منافع ملی، ناخواسته در مسیری گام برداشتند که ثبات، توسعه و امنیت کشور را تضعیف کرد.
در میان آنان کسانی بودند که ارتباطاتی با دولتها یا جریانهای ضد ایرانی در خارج از کشور داشتند یا دستکم از حمایتهای معنوی و رسانهای آنان برخوردار بودند. مخالفت کور با سلطنت، و نادیدهگرفتن تهدیدهای منطقهای و جهانی، باعث شد برخی از این نیروها بهویژه در جریان انقلاب در خدمت اهدافی قرار بگیرند که در نهایت به زیان ایران تمام شد.
انقلاب ۵۷ برای آنها فرصتی بود تا ایدئولوژیهای خود را محقق کنند، اما نتیجه آن چیزی نبود که حتی خودشان تصور میکردند. بسیاری از همان چهرههای روشنفکری و چپگرا، خیلی زود یا حذف شدند یا به منتقدان نظام جدید تبدیل گشتند.
نتیجهگیری
تجربه تاریخی ایران به ما میآموزد که تنها راه عبور از فقر ریشهدار و مزمن در این سرزمین، اصلاح بنیادین ساختار حکمرانی و بازسازی نهادهای عمومی بر پایه عدالت، شفافیت و پاسخگویی است.
اما آیا اساساً چنین اصلاحی در چارچوب ساختار سیاسی موجود، یعنی جمهوری اسلامی، ممکن است؟
پاسخ روشن و مستند این است: خیر؛ در شرایط فعلی، چنین امکانی وجود ندارد.
زیرا پیشنیازهای هرگونه اصلاح پایدار، یعنی برابری در دسترسی به منابع، آزادی در نقد قدرت، و تضمین امنیت برای کنشگران اجتماعی، از اساس نادیده گرفته شده است. وقتی قدرت تنها یک صدا را مجاز میداند و دیگر صداها را سرکوب، تحقیر یا حذف میکند، هیچ اصلاحی شکل نمیگیرد.
در چنین وضعیتی، گفتوگو به اطاعت تقلیل مییابد و مطالبه به تهدید تعبیر میشود. بدون وجود نظامی شفاف و پاسخگو که صدای همه اقشار جامعه را به رسمیت بشناسد، نه از بازسازی میتوان سخن گفت و نه از برونرفت از فقر.
در غیاب این شرایط، یا سکوتی سنگین حاکم میشود، یا فریادی که از بیرون ساختار بلند میگردد.