(فلسفه در ایران چگونه در کام نیستی فرو رفت (بخش اول

آریو مانیا :

پیشکش به فرزانگان؛ محمد حسین صدیق یزدچی و بهرام مشیری

برای کوشش پیوسته آنها در پراکندن و گستردن دانش در میان ایرانیان

نهان گشت کردار فرزانگان

پراگنده شد کام دیوانگان

هنر خوار شد جادوئی ارجمند

نهان راستی آشکارا گزند

شده بر بدی دست دیوان دراز

به نیکی نرفتی سخن جز به راز

پایداری اجتماعی – سیاسی و پیشرفت اقتصادی – اجتماعی و شکفتگی فرهنگیِ برآمده از آزادی اندیشه و آفرینش، به پیشرفتِ دانش و فلسفه نیاز دارد  و همزمان بدانها یاری میرساند و در این پیوند و پیوستگی دو سویه است که جامعه، با هربار آرایش و پیرایشی نو، در پیشرفتِ پیوسته بسر می برد.

در این درنگ، اگر به کوتاهی و فشردگی به سرزمینِ فرهنگیِ خود ، ایرانشهر در یک بازه دو هزار ساله از پیدایشِ ساسانیان تا امروز نگاهی بیاندازیم، این پیوند و پیوستگیِ دو سویه و چند رویه سخت افزاری – نرم افزاری را نیک درمی یابیم.

دانشگاه جندی شاپور که در دورانِ پادشاهی شاپور ساسانیِ نخستِ بنیاد گذاشته شد، کانونی پرارزش و گرانسنگ برای گردهمائی فیلسوفان و دانشمندان و بایگانی سازمایه های(منابع) دانش در آن روزگار بود. این کانون در دوران شاپور دوم باز پیشرفت چشمگیری داشت و اوج درخششِ آن در زمانِ خسرو انوشیروان بود که تلاش زیادی برای بالندگی آن انجام داد.

براستی جنبشِ دانشی – فرهنگیِ ایرانیان در این دوره رخ داد.  خسرو انوشیروان که خود نماد یک شاه – فیلسوف بود، فیلسوفان و دانشمندان را پاس میداشت و به نیکی مینواخت و همواره با آنها نشست های گفت و گو داشت و همزمان که آموزشِ فلسفه را در گندی شاپور، که به پارسی پهلوی چنین نامیده میشد، بایسته میدانست به گردآوری و بایگانیٍ نبیگ های فلسفی رهنمودهای ویژه میداد، از اینرو برزویه پزشک را برای آوردن نبیگِ کلیلک و دمنک که سرشار از دانشِ پند و اندرزهای فیلسوفانه و اندیشه برانگیز بود و دیگر نبیگ های همسنگِ هندی به هندوستان گسیل داشت که داستانِ آنرا فرزانه بزرگ، فردوسیِ توسی در کارنامه سترگ خویش شاهنامه آنچنان که او را شاید، به شیوائی و زیبائی و با ایجازی در حد اعجاز آورده است.

پیامدِ این تلاشها آشنائی دانش آموختگان و پرورش یافتگانِ جندی شاپور با فلسفه و فیلسوفانِ یونانی و هندی و به آهستگ سرآمدی آنها در این شاخه بنیادی از دانش شد. به گونه ای که در سده های پسین تر، فیلسوفانِ جندی شاپور که هر کدام در چند رشته(پزشکی، ریاضی، ستاره شناسی، زبانهای پهلوی و یونانی و سریانی و…) استاد و دارای دیدگاه و نگرشِ ویژه خود بودند، در دوران سامانیانِ ایرانی و عباسیانِ تازی، بویژه در سده های سوم و چهارم با برگردان و نگارشِ نبیگ ها و نوشته های بایگانی شده در جندی شاپور به عربی و پرورشِ شاگردانِ دانشمند بسیاری هم به شکوفائی دانش و فرهنگ یاری رساندند و هم دانش و فلسفه ی جهانِ باستان را به جهانِ اسلامی سپردند.

افرادی از خاندانِ بختیشوع، خاندانِ نو بخت و برمکی و یوحنا ابن ماسویه در این زمینه بسیار کوشیدند و برخی از آنها مانند حسن ابن موسی نوبختی که خود فیلسوف بود با سرمایه خود و در خانه خود برانگیزنده برگردانی بسیاری از نبیگ های فلسفی بود و یوحنا ابن ماسویه همزمان با برگردانیِ نوشته های فلسفی، شاگردانِ دانشمند و فیلسوفِ زیادی را پرورش دادند.

سده های سوم و چهارم کوچی و دوران درخششِ دانش و فلسفه

در دو سده نخستینِ پس از یورشِ تازیان هیچ پیشرفتی در دانش و فلسفه روی نمی دهد یا به زبانِ پرسون تر هنوز خلافتِ تازی – اسلامی به پایداری ساختار اقتدار سیاسیِ خود دست نیازیده و در گیرودار جنگها برای گسترش قلمرو سیاسی خویش می باشد. پس از پیروزی محمد و یارانش در عربستان و همآزور کردن قبیله های پراکنده تازی و چیرگی و برآمدن اسلام تا مرگ او و سده های پس از آن تنها نبیگِ آنها قران بود و در سراسر عربستان کسانی که خواندن و نوشتن میدانستند ده و اند تنی بیش نبودند و در هیچ رشته از دانشهای زمانِ خود چیزی نمیدانستند و آنچه نیز میدانستند سینه به سینه و دهان به دهان به نسلهای پسین می سپردند و نبیگ و نوشته ای نداشتند و از دانشِ نزدِ دیگر ملت ها هیچ نمیدانستند و باور همه آنها این بود که تنها نبیگی که همه انسانها بدان نیاز دارند قران است و بس.

پیش از آنکه تازیان و دینِ آنان بر گستره پهناوری از آسیای مرکزی تا رشته کوه های پیرنه چیره شود، در شهرنشینی های پیشرفته آن چهار کانون بزرگِ دانش بودند: نخست اسکندریه در مصر، دوم شام و شمالِ میانرودان و قلمروهای باختریِ ساسانیان، سوم دانشگاه گندی شاپور در خوزستان و دیگر کانونهای آموزشی در ایران و چهارم در هندوستان.

با روی کار آمدن عباسیان به یاریِ ایرانیان و راه یافتن اینان در دستگاه خلافت، به آهستگ و اندک اندک منید(توجه) به دانش آغازیدن گرفت. ابن خلدون میگوید: ً از امور غریب یکی اینست که حاملان علم در اسلام غالبأ عجم بودند بویژه که ایرانیان بانیان و محرضان(برانگیزاننده) اصلی و واقعی بوده و در عین حال عده زیادی از آنان مباشرت عمل ترجمه و نقل و تدوینِ علوم را مستقیمأ بر عهده داشته اند و در حقیقت ایرانیانند که علومِ اسلامی را پدید آورده و در همه علوم اعم از علوم لسانی، دینی، ادبی و عقلی پیشوا و مؤسس و بنیانگذار بوده اندً

آنچه که ایرانیان را برانگیخت تا به چنین جایگاه بلندی در دانش، فلسفه و فرهنگ سده های سوم و چهارم کوچی فراز آیند این بوده که نخست در دستگاه خلافت راه می یابند و قدرت دولتی را به دست می گیرند و دوم چون در گفت و گوی های فلسفی و دیگر دانشها سرآمدِ دوران بودند و در دوره ساسانی چنانکه واکاویده و پژوهیده اند و برایمان به یادگار گذاشته اند، دین ها و مذهب های گوناگون رواگ داشته و گفت و گوهای دینیِ بسیار شده و ایرانیان، آشنا به پژوهش در پرسمان های دینی بودند در اسلام نیز بزودی در کشمکش ها و چالش های دینی اندر شدند مانند قدریه و مجبره و معتزله و به این انگیزه و از این رهگذر، مسلمانانِ دیگر به دانش ها روی آوردند. سه دیگر آنکه ایرانیان پیش از اسلام با دانش های گوناگون همچون فلسفه و ریاضیات و پزشکی و ستاره شناسی آشنائی داشتند و با آغاز جنبشِ برگردانی بخشِ بزرگی از آنها را، خواه آنها که از یونانی و هندی به پهلوی بر گردانده شده بودند و خواه آنها که به پهلوی و سریانی نوشته شده بودند به زبانِ عربی که زبانِ همه ی مردمانِ قلمرو اسلامی شده بود برگرداندند و از این رهگذر نقشِ بزرگی در گسترشِ دانشها داشتند.

از میان خلیفه های عباسی نخستین کسی که به دانش روی آورد ابو جعفر منصور ابن محمد بود که از میانِ دانشها به پزشکی و ستاره شناسی رویکردِ ویژه داشت. انگیزه او در رویکردش به پزشکی و پزشکان آن بود که او در اوانِ بنای بغداد گرفتارِ بیماریِ معده شده بود و پزشکانی که نزدش بودند نتوانسته بودند او را درمان کنند و منصور روزی آنان را گرد آورد و از ایشان نشانِ پزشکی کارآزموده و چیره دست را در شهری سوای بغداد خواست گفتند در زمانِ ما کسی در میانِ پزشکان نیست که با گِوَرگِس( به عربی جِورجیس) پسرِ بختیشوع از پزشکانِ بزرگِ گندی شاپور همسان باشد.منصور او را نزد خود به بغداد خواند و او با دو تن از شاگردانش به آن شهر رفت و پس از درمانِ خلیفه و به خواهش او نزدش بماند. گورگس از دوستداران و کوشندگانِ جنبش برگردانی بود و خود زبانهای یونانی و سریانی و پهلوی و تازی می دانست و برای منصور نبیگی از یونانی به عربی برگردانده و چند نبیگ نیز به سریانی نوشته بود.

روی آوری منصور به دانش ستاره شناسی نیز بسیار بود. ابن خلدون می گوید: ً ابو جعفر منصور نزد ملک روم کسی فرستاد تا کتبِ تعالیمِ ترجمه را برای وی بفرستد و او کتابِ اقلیدس و بعضی طبیعیات را فرستاد، مسلمین آنها را خواندند و از از مطالبِ آن آگاهی یافتند. ً

افزون بر منصورِ خلیفه و سوای او، بزرگان و خاندان های دیگری که بیشتر ایرانی بوده اند به جنبشِ برگردانی و واسپاری دانشها روی آوردند و با سرمایه خود در این راه کوشیدند و دیگران را برمی انگیختند که به جنبش یاری رسانند. خاندان برمک یکی از این میان بود. از این خاندان یحیی بن خالد، دستور و فرزینِ هارون و پسرانش فضل و جعفر و برادرِ یحیی محمد بن خالد به گسترشِ دانش و پرورشِ دانشمندان، پرآوازه و نامی بوده اند. هم اینان در ً ایرانی کردنِ ً دستگاه دولتی عباسیان نیز نقشِ بسزائی داشتند. از دانشمندانی که برمکیان برکشیده و نواخته بودند خاندانِ بختیشوع اند که پیش تر اندکی در باره آنها گفته شد.

نیازِ معتزله به یک دستگاه فرنودی(استدلالی) در باره پرسمانهای فلسفی انگیزه ای شد به روی آوردن به فلسفه و واسپاری نبیگهای منطق و فلسفه آغازیدن گرفت و با شتابی شگفت از میانِ سده دوم تا پایانِ سده چهارم بسیاری از نبیگهای پزشکی و کالبدشکافی و داروشناسی و فلسفه و ستاره شناسی و زاستارشناسی(طبیعیات) و شیمی و ریاضیات و کشاورزی و همانند آنها به عربی و یا نخست به سریانی و سپس به عربی برگردانده شد. بیش ترِ کوشندگانِ جنبشِ برگردانی، ایرانی و سریانی بودند.

خاندان نوبختی از دیگر خاندانهای ایرانی بود که در شکوفائی فرهنگیِ این سده ها نقشِ بزرگی داشت. از دیگر ایرانیانی که یادِ نامشان در این پیوند شایسته است ابوالحق ابراهیم خزاری، پسرش محمد، یعقوب بن طارق، روزبه پوردادویه، نامی به ابن مقفع، پورسیبویه، ابو عبیده و جابربن حیان را باید نام برد.

روزبه پوردادویه نبیگِ کلیلک و دمنک را از پهلوی به عربی برگرداند و همو بود که نبیگِ بزرگِ خداینامک را به عربی برگرداند. نبیگی که سپس ابو منصور به پارسی برمی گرداند و به شاهنامه ابو منصوری به نثر شناخته شده است و همین نبیگ است که بازیابه(مرجع) فردوسیِ بزرگ در به نظم آوردن شاهنامه اش می شود که اندر آن فلسفه تاریخ را نیز به یادمان می آورد؛

که گیتی به آغاز چون داشتند

که ایدون به ما خوار بگذاشتند

چگونه سرآمد به نیک اختری

بر ایشان همه روز کندآوری

خلافت اسلامی در سده های پنجم و ششم کوچی سرشار از دشمنی با فلسفه و خردورزیِ بود و ترکانِ غزنوی و سلجوقیِ فرمانروا بر ایرانیان نه تنها در ستیهندگی و پیورزیِ دینی دستِ کمی از سنت گرایانِ تازی نداشتند که از آنان پیشی هم گرفته بودند. محمود غزنوی هر کسی را که مذهبِ او نداشت به نام این که قرمطی است می کشت.

سلجوقیان و به ویژه فرزینِ ابرانیِ ملکشاه، خواجه نظام الملکِ اشعری مذهب و سرپرست و فرنشینِ ایرانیِ نظامیه بغداد، ابو حامد امام محمد غزالیِ اشعری مذهب در نابودیِ فلسفه و دانشها در نظامیه ها نقشِ بزرگی داشتند.

اکنون جا دارد که به این دورانِ تیره اندیشی که سده های دیریازی را تا امروز در بر می گیرد نگاهی نزدیک تر بیاندازیم.

ادامه دارد