نباید از یاد برد که هر چه حضور ایران طولانی‌تر شد، شمار کشورهایی همچون عربستان، قطر، امارات، ترکیه، روسیه و آمریکا که به همان بهانۀ واهیِ “منافع ملی” به مداخله در سوریه و آتش‌افروزی می‌پرداختند افزایش یافت. در واقع، می‌توان گفت که آن‌چه به تدریج به اعتراضات عمدتاً مسالمت‌آمیز نخستین ماه‌ها رنگ و بوی خشونت داد سرکوب بی‌رحمانۀ معترضان به دست حکومت سوریه و با حمایت ایران بود. هر چه حضور ایران و رقبایش در سوریه چشمگیرتر شد خشونت افزایش یافت. حالا سوریه به عرصۀ نزاع میان “منافع ملی” کشورهای گوناگون تبدیل شده بود و آن‌چه نادیده ماند منافع و بهروزی مردم سوریه بود.

این همان “رئال پولیتیکی” است که پایه و اساس نظریه‌ سیاسی ناسیونالیستی را تشکیل می‌دهد. بر این اساس، هنوز همچون دوران رم باستان، حق با “زور” است و هر دولتی که قدرت دارد مجاز است که هر طور می‌خواهد رفتار کند تا “منافع ملی” خود را به دست آورد.

آن‌چه پایان زندگی قاسم سلیمانی را رقم زد، “منافع ملی” آمریکا و دیگر رقبای ایران بود. قاسم سلیمانی می توانست یکی از کسانی باشد که در مظان اتهام جنایت‌های جنگی در سوریه باشد اما “ترور” او نقض آشکار قوانین بین‌المللی است. این امر که دولت آمریکا برای توجیه اقدام غیرقانونی خود به همان بهانۀ تکراری “منافع ملی” متوسل می‌شود بار دیگر خطرناک بودن تمرکز بر منافع خود در دنیایی درهم‌تنیده را به ما یادآوری می‌کند.

به عبارت دیگر، توجیه اقدامات خود با توسل به اصل “منافع ملی” چیزی جز خودخواهی و نادیده گرفتن منفعت همگانی نیست. به قول یووال نوح هراری، نویسندۀ اسرائیلی، که از “تمدن جهانی واحد” سخن می‌گوید و عقیده دارد که “مشکلات جهانی” ما را “بیش از پیش به یکدیگر وابسته کرده”،”اگر هر ملتی فقط به خودش فکر کند، پس چه کسی به مشکلات جهانی فکر می‌کند؟”

روشنفکر راستین به هیچ‌وجه نمی‌پذیرد که “هدف وسیله را توجیه می‌کند.” او تأکید می‌کند که وسیله باید با هدف متناسب باشد و تفکیک وسیله از هدف را نقض قواعد اخلاقی می‌شمارد. بر این اساس، قتل یا ترور هیچ‌کسی، حتی یک تروریست یا جنایتکار جنگی، مجاز نیست. تروریست یا جنایتکار جنگی را باید در دادگاهی منصفانه محاکمه کرد زیرا هدف تحقق عدالت است و نه خون‌خواهی یا انتقام‌جویی. نیروهای آمریکایی اگر به دنبال تحقق عدالت بودند باید قاسم سلیمانی را دستگیر می‌کردند و پرونده‌اش را به دیوان کیفری بین‌المللی در لاهه یا دادگاه‌های کشورهایی همچون آلمان و فرانسه ارجاع می‌دادند که به “صلاحیت قضائی جهانی” باور دارند.

به نظر می رسد که قاسم سلیمانی باید به دست محاکم قضائی بین‌المللی سپرده می‌شد زیرا به قول ناتالی نوگِرِد “مهم نیست که اجرای عدالت چقدر طول بکشد آن هم نه فقط به این دلیل که تعقیب کیفری می‌تواند از کشتارهای بیشتر جلوگیری کند. مداومت در جمع‌آوریِ شواهد و ثبت واقعیت‌ها نقش عمده‌ای در پیشگیری از تکرار تاریخ توسط منکران این جنایت‌‌ها دارد.” اما اصرار بر تعقیب “منافع ملی” یک کشور کل دنیا را از این فرصت استثنایی محروم کرد

اخیراً محاکمۀ چند مأمور اطلاعاتی سوریه در چنین دادگاه‌هایی آغاز شده است و محاکمۀ قاسم سلیمانی که در مظان اتهام به جنایت جنگی در سوریه و کشتار مخالفان بشار اسد است می‌توانست نقطۀ عطفی در دنبال کردن “زنجیرۀ مسئولیت” جنایت‌های جنگی در سوریه باشد.

دولت آمریکا اما متأسفانه چنین نکرد و نه تنها موازین حقوقی و اخلاقی (عدالت‌خواهی و پرهیز از انتقام‌جویی) را زیر پا گذاشت و به تحت‌الشعاع قرار گرفتن سرکوب هولناک اخیر شهروندان ایرانی و حل “موقتی” بحران مشروعیت نظام جمهوری اسلامی کمک کرد بلکه منافع مردم سوریه و منطقه را هم نادیده گرفت.

“وطن‌دوستی امری نیک اما “غریزی” است. مادری که به فرزند مهر می‌ورزد به حکم غریزه رفتار می‌کند. اگر چنین نکند در خور نکوهش است اما اگر مهرورزی به فرزند را با تعصب علیه فرزندان دیگران بیامیزد مرتکب خطا شده است. ناسیونالیسم را باید از “وطن‌دوستی” متمایز کرد. ناسیونالیست مهر به میهن را به کین و تعصب علیه دیگران می‌آمیزد اما میهن‌دوست مهر به وطن را به نفرت و تعصب نمی‌آلاید.”

اگر روشنفکران بتوانند به تدریج چنین معنایی از میهن‌دوستی را به ایرانیان آموزش دهند و ناسیونالیسم ستیزه‌جو را به حاشیه برانند، در این صورت دیگر هیچ شخصیت نظامی”قهرمان ملی” به شمار نخواهد رفت زیرا صلح، عدالت، دیگرپذیری و نوع‌دوستی جایگزین خشونت، انتقام، دیگرستیزی و برتری‌طلبی خواهد شد. در چنین شرایطی، ایرانیان منفعت خود را گسسته از منفعت تمامی مردم دنیا نخواهند شمرد و سود و زیان دیگر ملل را سود و زیان خود تلقی خواهند کرد.

جوانان ایرانی تربیت‌شده با چنین مفاهیمی از پدرها و پدربزرگ‌ها و از مادران و مادربزرگ‌های خود خواهند پرسید: “زمانی که حاکمی مستبد برای حفظ قدرت خود و نظامش به کشتار دهها هزار نفر و آوارگی میلیون‌ها تن در کشورهای دیگر پرداخت، “شما” چه کردید؟ چرا پذیرفتید که “امنیت”تان را به بهای خون هم‌نوعان سوری تان به شما “بفروشند”؟

طرح چنین پرسش‌هایی گواه بلوغ اخلاقی نسل‌های آینده خواهد بود. در چنین جامعه‌ای بهرام بیضایی، نوش‌آفرین انصاری، شاهرخ مسکوب، توران میرهادی، محمد بهمن‌بیگی و دیگر پیام‌آوران “آفرینش” و “زندگی”، قهرمان ملی به شمار خواهند رفت و نام سوداگران “ویرانی” و “مرگ” از چنین فهرستی زدوده خواهد شد.