قانون اساسی، محور چرخش اندیشه هائی هرز

دکتر ن. واحدی :

اخیرأ شخصی بنام آقای امیرعباس فخرآور که گویا استاد ” قانون اساسی” در دانشگاه ایالتی تکزاس است(کدامین؟)، در واشنگتن میان جمع “کنکره ملّی ایرانیان”، راجع به قانون اساسی کشور و تهیه آن مطالبی را ابراز داشته که جای بحث بسیار دارد. این مقاله برخوردی علمی با اظهارات جناب فخرآور در باب قانون اساسی است.

نخستین مطلبی که در جمع ایرانیان غالبأ مشاهده می شود تعصّب و غلّو بیجا با معیار خودبینی است. خصوصیتی که بیش از نیم قرن است بر روح تشنهﻯ معنویت جامعهﻯ “مدنی جوان ایران” چیره شده است. اما باید دانست :

– تعصّب در علم به عین گرائى،

– تعصّب در تجربه به امپیریسم،

– تعصّب در ملّى گرائى به فاشیسم،

‑ تعصّب در آزادى به هرج و مرج’

– تعصّب در دین به دگماتیزم، برادر کشی و استبداد دینی،

 

منتهی می شود که همه صوّر متفاوتی از متافیزیک هستند.

 

اما این استاد دانشگاه به نظر میآید، با مسائل جهان و ایران برخوردی بسیار سطحی و کم عمق دارد. زیرا در بخش گفتار خویش بیاناتی مبهم و گاهی ناقص ارائه می دهد.

ایشان درآغاز سخن ضمن بیان شیفتگی خویش به قانون اساسی ایالات  متحده امریکا و آرزوی داشتن چنین قانون اساسی  در ایران می گوید :

 

“خیلی ها فکر می کنند قدرت امریکا به بمب اتمی اش، به اسلحه های قدرتمندش، به پولش است. نه ! ایالات متحده امریکا بخاطر این چیزها

 قدرتمند نیست بلکه احترمی است که مردم یاد گرفته اند بهم دیگر و قانون بزنند و این برمی گردد به اینکه قانون اساسی برای مردم زمینه ای

ایجاد کرده است تا بتوانند مردم ایراد بگیرند و بهم دیگر احترام بگذارند، شرایط یک زندگی آرام و امن را برای همدیگر فراهم کنند تا همه

بتوانند بیشتر از زندگی لدّت ببرند”

 

جناب فخرآور در این سخنان کلامقدرت” را به معنی قدرت سیاسی بکار می برد و محتوای آن را به احترام متقابل و احترام به قانون کاهش می دهد. اما احترام متقابل یعنی ارزشی فرهنگی درحالیکه احترام به قانون برآمده از برخوردهای سیاسی  – اجتماعی و شورش های انقلابی ایست که قرنها وسیله ای برای مردم  در راه محدود ساختن سلطه و مشروعیت آن بوده است.

آقای فخرآور می بایستی بدانند این دو احترام، درکوچه روی زمین ریخته نشده اند که کسی مانند ایشان بیآید و آنها را جمع بکند و در قانون اساسی منظور نماید. بعلاوه پیش از امر “احترام به قانون” می بایستی شرایطی در جامعه موجود باشند تا از دل جامعه بتواند ارزش فرهنگی “احترام متقابل” به بیرون قد بکشد. شرایطی که در جامعه ایران قرنهاست موجود نیست. ازهمه بدتر قدرت یک رسانه و احترام یک ارزش است. این دو که باهم قابل مقایسه نیستند !

در اینجا باید دانست که سیاست برای پیشبرد کارهای اجرائی و رفع دشواریها کشور مجبور به تصمیم گیری است. اما هر تصمیمی با خود دگرگونی می آفریند، دگرگونیهائی که در جامعه مقاومت بوجود می آورند. لذا سیاست در برابر این مقامت ها به قدرت نیاز دارد.

سیاست بهنگام اعمال قدرت می تواند میان تهدید و یا نفوذ مستقیم فرق بگذارد. در اینجا می بایستی توجه داشت که تهدید به معنی قدرت قانون و نفوذ در شکل وعده مالی (مثبت و یا منفی) بکار برده می شود.  با این حال در دمکراسی نمی توان تنها با تهدید و وعده مالی دگرگونی لازم در جامعه را پیش برد. زیرا این کار بزودی دملی می شود که خیلی زود سر باز خواهد کرد. به این دلیل دمکراسی نه تنها منافع گروههای مختلف را بایستی منظور کند( تعیین مقصود دگرگونی) بلکه برای اینکه او احتمال غلط بودن تصمیمات خویش را در آینده نیز کم بنماید به مشاوران متخصص خود مراجعه می کند. البته در این دودهه اخیر این مشاوره به یک دیسکورس میان سیاست و علم مبدّل شده است.

درست راز موفقیت کشورهای بزرگ از جمله امریکا وجود این متخصصین و همکاری اینان با دولت بوده و خواهد بود. اما احترام متقابل مقتضی وجود جامعه مدنی است(فرهنگی است)، درحالیکه تصمیمات سیاسی که دروازه های آینده را بروی ملّت باز می کند درگروی احترام به قانون است. این گونه احترام به تشخص مربوط می شود(سطور زیر). تشخص بصورت هاردوری در مغز، تا 5 الی 6 سالگی، تثبیت می شود. با این حال پوسته مغز نوعی پلاستیسیته دارد که بهنگام بلوغ می توانند شکل بگیرد. از این رو تشخص هم به تربیت و هم به امر اجتماعی شدن وابسته است.

جناب آقای فخرآور درغرب قرنها، نه برای لذّت بردن از زندگی ویا خوشبختی، بلکه  برای رسیدن به حاکمیتی که بتواند صلح، امنیت و رفاه عمومی را تأمین کند جنگ های داخلی شکل گرفته اند. چنین حکومتی چه از دید تجربی و تاریخی و چه از زاویه فلسفه سیاسی مشروعیت خود را نه از آسمان بلکه بایستی از مردم بگیرد. این حقایق با آنچه شما بعنوان مقصود برپائی یک نظام سیاسی بیان می دارید (امنیت و خوشبختی) در تضاد است. نظر شما دراین مورد با نظر ولایت فقیه فرقی ندارد که ازتئوری حاکمیت ارسطو گرفته شده است. چه نظام ولایت فقیه نیز مدعی خوشبخت ساختن مردم در چارچوب فضائل اخلاقی است. آنها نیز همانند سرکار به فرهنگ ایران زمین بی اعتنا هستند.

توجه بفرمائید، درغرب حاصل قرنها برخورد و جنگهای های دراز مدّت، به ویژه فشار پیشرفتهای علمی و فنی، ارزشهائی چون تولرانس یا تحمّل (مدارا) و آزادی ادیان است. درست این ارزشها نطفهﻯ درک آزادی  را در دل اشخاص نیز گذاشتند تا عاقبت آنها نیز اقتدار سیاسی را مورد پرسش قراردهند(شخص را مخصوصأ عنوان کردم تا درک آزادی به  حساب تشخص انسان گذاشته شود).  به این شکل آزادی دین یک پذیره، یک پستولات شده است. ابتدا در سایهﻯ این پذیره است که مطالبه تضمین آزادی و فرآیند “ روشنگریکانت ریشه ای می شوند.

توجه کنیم، آنها که حاکمیت سکولار را در ایران عنوان می کنند نمی توانند اصل پذیره شدن دین را به فهمند. این گونه دشواریهای اجتماعی درسخنرانی آقای فخرآور مطرح نمی شوند.

آقای فخرآور، اجازه بدهید به قرون 17 و 18 میلادی به انگلیس برویم وشاهد جنگ های مذهبی و کشتار وحشیانه درآنجا باشیم. این گونه برخوردها از یکسو و پیشرفتهای علمی و فنی از سوی دیگر نه تنها در انگلیس بلکه در تمام اروپا تصورّ سنتی خدا، جهان و انسان را به شدّت لرزانید. این لرزش با خود مفاهیم جدید، ارزشها و الگوهای زندگی جدیدی را به ارمغان آورد. ولی اینها روی زمین نیافتادند بلکه درگوشت و پوست و استخوان مردم رخنه کردند. در چنین وضیعتی متفکرین و فلاسفه بزرگ جامعه با خلاقیت خود این مفاهیم و ارزشها و نرمها را جمع آوری و بصورت یک تئوری سیاسی ارائه دادند. امروز می تواند این بداعت را در نوشته های “جان لوک[1] و “توماس هابس[2] ملاحظه نمود که به شدّت تحت تأثیر افکار نیوتن از یکسو و خشونت و جنگهای بی امان مذهبی از سوی دیگر و “سر زدن پادشاه” انگلیس در ملاء عام اند، کاریکه به واقع شکستن یک تابو، سنت بسیار اصیل، می باشد. نظرات “جان لوک” را می توان در کتاب معروفش(دو رساله درباره حکومت)[3] ملاحظه نمود، درحالیکه افکار “هابس” بسیار دقیق در دو کتاب یکی ” درباره شهروند[4] و دیگری “هیولای دریائی[5]، در مورد حاکمیت، منتشر گشته است.

این نوشته ها و بسیاری از نوشته های دیگر نتیجه “خود نگری[6] جامعه است (این نظارت عمده ترین خصلت یک سیستم می باشد)، آنچه در نظریه سیستمها “شرح احوال خود” نام دارد.  اما جای ویژه “شرح احوال خود” همیشه “قانون اساسی” کشور می باشد. همینطور که پندهای برآمده از”سابقه منفور دوران نازیسم آلمان” در قانون اساسیش منظور شده است. درست به این دلیل هیچ کشوری نمی تواند قانون اساسی کشور دیگری را کپی کند. زیرا در این صورت آنچه بدست می دهد تنها یک ” رجعت به  غریبه[7] خواهد بود. به این دلیل نیز قصه “قانون اساسی ژاپن” که خوی تجاوز امپریالیستی را به نمایش می گذارد،  هنوز به پایان نرسیده است.

پس باید قبول کرد این اتفاقی نیست اگر در انگلیس پس از انقلاب مشهور به ” شکوهمند“، متون قانون اساسی انگلستان[8]،  تبلوری از افکار “جان لوک” باشد. دراین افکار تقسیم قدرت سیاسی به سه قوّه برای اولین بار در یک تفکرفلسفی – سیاسی دیده می شود. اما این تقسیم برخلاف سخن “فخر آور” به معنی دمکراسی نیست. بلکه دارای حکمتی است که در نزد منورالفکران ایرانی از قلم افتاده است.

جناب آقای فخرآور شما اگر به تاریخ امریکا مراجعه بفرمائید می بیینید که سیزده ایالت شمالی امریکا مستعمره یا کُلنی انگلیس بوده اند. اما هنگامیکه در سال 1776 بارمالیاتی این مستعمرات بدون مذاکره با آنان زیاد شد، آنها قیام و استقلال خود را از انگلستان بصورت یک انقلاب اعلام داشتند. انقلابی که با اعلامیه توماس جفرسون رئیس دولت وقت آغاز شد. دراین اعلامیه او تقریبأ بخشهائی از کتاب “جان لوک[9] (کپی آن در قصر وی درنزدیکی شهر شارلت ویل به دیوار آویخته است) را آورده است.

این اعلامیه نظام امریکا را به منظور خوشبختی و امنیت (مقصودی که فخرآور عینأ می آورد) مردم بر مبنای حقوق اساسی آنها ، تقسیم قوا و آنچه “جان لوک ” می گوید می خواهد شکل بدهد. اما بزرگترین دشواری این نظام همین امر خوشبختی و از همه بیشتر سرزمین پهناور امریکاست که همه ایالات حاضر به قبول چنین چارچوب سیاسی نبودند. این دشواریها با نظرات “ژان ژاک روسو” (رفاه عمومی و اراده عمومی) و سند فدرالیسم (اشاره جفرسون به کورش) و فعالیت سه اندیشمند بزرگ امریکا[10] ، به ویژه با اشاره به قانونگذار رومی ” پابلیس[11] تبدیل به قانون اساسی امریکا[12] شد که قدیمی ترین قانون تنها از نظر”حقوق پایه ” مردم است و لاغیر.

ادعای جناب فخرآور در مورد اینکه قوانین اساسی کشوهای جهان کپی قانون اساسی امریکاست نیز پوچ است. این ادعا می رساند که تا چه اندازه ایشان در باره قانون اساسی بطور عام و تا چه حدّ بطور خاص مطلع است. مسلم این است که نوع قانون اساسی امریکا با قانون اساسی اغلب کشورهای اروپائی فرقی اساسی دارد. بعلاوه من نمی دانم برمبنای کدام تعریف ایشان می گویند انگلستان هنوز قانون اساسی ندارد.

صرفنظر از تعریف غلطی که ایشان از “ایده ئولوژی ” می آورد پیداست که ایشان به نظریه های مدرن جامعه شناسی (از جمله سیستم تئوری) وارد نیستند.

چه در این دنیا که دنیای حقیقی و نه دنیای خلقت است، در این دنیا که دنیای تکنولوژی – انسان- طبیعت است و ارزش ویژه جامعه مدرن اقتضائیت[13] است، نه تنها نظام سیاسی کشورها نظامی خود سازما نده است که باید خودش از درون جامعه به بیرون اشتقاق یابد، بلکه کسی هم نمی تواند قانون اساسی آن را بیرون از جامعه بنویسد. چنین کاری همیشه به استبداد می انجامد. نمونه این کار “انقلاب اسلامی” است که قانون اساسییش را از بیرون آورده اند. تازه برای من روشن نیست( آنطور که آقای فخرآور می گوید) اگر صدها هزار نفر قانون اساسی بنویسند، آنها که نمی دانند :

  1. این قانون ازچند قسمت اساسی بایستی تشکیل بشود
  2. نآگاه به شرح احوال جامعه، به ویژه در این 40 سال خشونت و قتل و غارت اند

با چه روش ریاضی می توان بهترین را از میان آنها انتخاب کرد. مکانیسم این انتخاب را آقای فخرآور به مردم ایران بدهکارند.

به نظر می رسد که این کار یک حرکت هرز است که به منزله قوطی بگیر می باشد

بعلاوه درجمع معلوم نیست آقای فخرآورکه خودش دست پرورده همین مشروطیت است با چه جرئتی از جنبش مشروطه و فعالین آن انتقاد می کند.

[1] John Locke

[2] Thomas Hobbes

[3] Two treaties of government(1697), Locke, John: Über die Regierung. Stuttgart 1983 (=Reclam Nr. 9691)

[4] Hobbes Thomas, 1959(1642/1647): Vom Bürger, in : eingel, G. Gawlick, Hamburg, 59-338

[5] Hobbes Thomas 1984 : Leviathan oder Stof,Form und Gewalt, Iring Fetscher, Frankfurt a.M

[6] introspection

[7] external reference

[8] Bill of Rights

[9] See 3

[10] John Jay (1745-1829), Alexander Hamilton (1755-1804) und James Madison (1751-1836)

[11] Publius Valerius

[12] Virginia Bill of Rights” 1776

[13] Contingency