محمود طوقی :
تحریف وقایع
فشرده فصل ششم کتاب شوکت بر این اصل استوار است که جنگ در حال تمام شدن بود و بریا؛وزیر کشور استالین دید شوروی نیاز به نفت دارد. به استالین گفت و استالین دستور داد فرقه دمکرات درست شود تا اهرمی برای گرفتن نفت باشد.
که ناگهان قوام مردی برای تمام فصول چون رستم دستان به کمک میهن شتافت به شوروی رفت، سر استالین را کلاه گذاشت و برگشت نگاه کنیم:
«۱-استالین نظری به قفقاز انداخت وبا پیپاش به سمت جنوبی نقشه رفت و با اشاره به مرزهای شوروی با ایران گفت ازمرز های مان در این جا راضی نیستم .
۲-طراح اصلی مسئله کسب امتیاز نفت شمال لاورنتی بریا مرد قدرتمند دستگاه مخوف سرکوب استالین بود.
۳-بریا در شهریور ۱۳۲۳گزارشی از مسئله نفت در اختیار استالین و مولوتف قرار داد.
۴-بر چنین زمینه ای استالین در خرداد ۱۳۲۴سندی کاملاً محرمانه را پیرامون کارهای زمینشناسی و اکتشاف مناطق نفتخیز شمال ایران به امضا رساند.
۵-حربه کارای دستیابی به چنین هدفی برپایی و حمایت از فرقه دمکرات و مقدمه خودمختاری آذربایجان بود.»
بقیه این بخش شرح ماوقع است که همه از چند و چون آن مطلعاند. اما پایههای این بخش بر نادیده گرفتن و تحریف چند مسئله اساسی بنا شده است:
۱-طرح مسئله نفت شمال خوابنما شدن بریا مرد مخوف دستگاه آدمکشی استالین نبود. طرح خائنانه ساعد بود.
۲-در آذربایجان که در تحلیلهای راست ارتجاعی، پسرخالههای آقای شوکت مردم حضور واقعی ندارند. یک مشت خاک و کوه ودره و رودخانه است که روسها میخواستند آنرا از ایران جدا کنند.
فراموش کردن مردم و حقوق تاریخی آنها از سال ۱۳۲۴ شروع شده است و تا آخر دنیا توسط راست ارتجاعی ادامه خواهد یافت.
اما برخلاف تحلیلهای محققین تاریخ «و زندگینویسان خارجه نشین» در آذربایجان از دیرباز مردمی زندگی میکنند که به زبان ترکی سخن میگویند. ایرانی هستند و تا تشکیل فرقه دمکرات دو انقلاب ناکام را پشت سر گذاشته بودند و در دوران سیاه ۲۰ ساله رضاشاه به آنها ستمی مضاعف شده بود.
پس میخواسند با زبان خود بخوانند یاد بگیرند بنویسند حرف بزنند و با دستان خود منطقه خود را آباد کنند. این خواستهها را میگویند خودمختاری و نه تنها چیز بدی نیست که خیلی هم خوب است.
در آن روزگار آذربایجان سنتی غنی از مبارزه، انقلاب و اندیشههای سوسیال دمکراسی را در پشت سر خود داشت. فراموش نکنیم که نخستین حزب سوسیال دمکرات ایران در بین کارگران آذربایجان مقیم باکو تشکیل شد. و هم اینان بودند که انقلاب مشروطه را بعد از کودتای محمدعلی شاه شعلهور کردند. تا فرصتطلبانی چون سپهدارتنکابنی، سردار اسعد و دیگران بیایند و میوهچین آن باشند.
این تحلیل مسخره که استالین دستور تشکیل فرقه را برای گرفتن نفت شمال داد توهین به مردمی بزرگ و نادیده گرفتن واقعیتهای تاریخی است. کافی است که به خاطرات صفرخان قهرمانی و دیگر نوشتههای آن روزگار مثل مصاحبه سرتیپ درخشان و نوشتههای روزنامهنگاران مستقل آن دوران مراجعه کرد که چگونه هزار هزار مردم به این نهضت می پیوستند تا آرمانهای ملی خود را متحقق کنند.
مگر شدنی است که استالین دستور بدهد و مردم زحمتکش و کوچه و بازار یک منطقه در ابعاد میلیونی به یک نهضت ملحق شوند. چرا اینکار بعدها انجام نشد. چرا در مناطق دیگر اینکار صورت نگرفت.؟
مذاکرات مسکو
مذاکرات مسکو هم شق القمر قوام نبود. اپورتونیسمهای روس مثل مولوتف و استالین در پی گرفتن امتیاز نفت بودند و برای رسیدن به خواستههای حقیرانهشان حاضر بودند یک ملت را قربانی کنند. پس مشتی فرومایه نشستند تا یک انقلاب را قربانی کنند و کردند اینکه در این زادوبوم امر تازهای نیست مگر همین خائنین با انقلاب گیلان همین کار را نکردند.
آن روزگار قوام بود و روتشین بود و امروز قوام و مولوتف بودند.
مشروعیت شرکت مختلط
آنانی که برای قوام کف میزنند که مام میهن را نجات داد او فرقه دمکرات را سرکوب کرد و نفت شمال را به شوروی نداد. مسئله را نه از زاویه منافع ملی، بلکه از زاویه دیگری میبینند. که آن زاویه منافع ملی نیست منافع امریکا و انگلیس و ارتجاع دربار است.
در آن روزگار منابع نفت جنوب توسط انگلیس استخراج میشد و سهم ایران ۲۰ درصد بود در حالیکه پیشنهاد شوروی۵۰ درصد بود.
نکته دوم طبق این قرارداد ۵۰ سال بعد کلیه این تأسیسات به ایران منتقل میشد و نکته سوم رسمیت یافتن مالکیت ایران بر منابع نفتی این منطقه بود.
حاصل کار قوام چه بود.؟ نفت به روسها داده نشد تا بتواند در فرصتی مناسب به آمریکائی ها بدهد که عمرش کفاف نداد وروسها هم اجازه کار را ندادند.
ایران مدت ۵۰ سال از این منابع محروم ماند و در آخر کار به تقسیم مجدد کشید و سهم ایران به چیزی حدود ۱۱ درصد تقلیل یافت.
طُرفه آن است که تمامی زندگی نویسان همچون شوکت از قرارداد منصفانه ۵۰-۵۰ ایران و شوروی به بدی یاد میکنند اما از دادن نفت شمال به امریکاییها سخنی به میان نمیآورند و آنرا دریچهای به سوی نیکبختی برای ایران میدانند. به راستی راز اینکار کجا است.؟
اگر قرار است مست گیرند در شهر هر آنکه هست گیرند.
فصل هفتم کتاب
آذربایجان
ببینیم روایت شوکت از تشکیل فرقه دموکرات چیست
« در نخستین روزهای شهریور۱۳۲۴ سیدجعفر پیشهوری، صادق پادگان و میرزاعلی شبستری طی نشستی با باقراوف و مشاروانش که مأموران دستگاه امنیتی شوروی نیز در آن شرکت داشتند طرح اولیه برنامه فرقه دمکرات را آماده ساختند.
ـ از رهبری تا برنامه سیاسی و از قشون ملی تا بیانیه مجلس مؤسسان همه و همه با تأیید و طراحی شوروی انجام شده بود.
ـ باقراوف وظیفه داشت با کمک کمیسار داخلۀ سابق آذربایجان که نقش مشاور کنسولگری شوروی در تبریز را ایفا میکرد جنبش جداییطلبانه را هماهنگ میسازد.
ـ باقراوف میبایست مبارزه انتخاباتی پیشهوری برای مجلس شورای ملی در آذربایجان را سازماندهی کند.
ـ این واقعیت، ادعای کم و بیش پذیرفته شدهای را که تشکیل فرقه در واکنش به رد اعتبارنامه پیشهوری در مجلس چهارم بوده است با تردید جدی روبهرو میسازد.
ـ پیشهوری می گفت: فقط در نتیجه این کمکها و کمک کارمندان کنسولگری شوروی که موفق شد به نمایندگی مجلس انتخاب شود.
ـ مطلب از این قرار بود یا فرقه دمکرات آن قدر قدرت مییافت تا آذربایجان را از ایران جدا سازد و به این ترتیب شوروی مسئله نفت و امنیت خود در مرزهای جنوبیاش به سرانجامی مطلوب برساند یا دولت ایران در هراس از واقعیتی که جریان داشت امتیاز نفت شمال را به شوروی میسپارد.»
مغلطهگران کوچک و شعبدههای بزرگ
نگاه کنیم به روایت شوکت از تاریخ ؛استالین پیپاش را گرفت روی نقشه ایران و گفت از مرزهای خود در این قسمت راضی نیستم و بعد سروکله بریاو باقراوف پیدا شد تا به جنبشهای جداییطلبانه کمک کنند.
برای اینکار فرقه دمکرات را درست کردند و در همان مسکو نام و بیانیه و لیست هیئت رئیسه و مجلس مؤسسان و قشون ملی آنرا مشخص کردند و در آخر باقراوف مأمور شد تا به پیشهوری کمک کند نماینده مجلس شود و خود پیشهوری هم گفت که من با کمک روسها نماینده شدم.
و در آخر اینکه شوروی اگر موفق به جدا کردن آذربایجان میشد مسئله نفت و امنیت مرزهای جنوبیاش حل میشد.
این را میگویند شامورتی بازی تاریخی و دلایلاش را میگویم:
۱-آخر چگونه میشود استالین و باقراوف بنشینند در مسکو نام و اساسنامه و برنامه و رهبری یک حزب را تعیین کنند برایش قشون ملی و مجلس مؤسسان درست کنند بیانیه و اساسنامه آن مجلس را هم پیشاپیش بنویسند؟
۲-انتخابات مجلس چهاردهم قبل از تشکیل فرقه است چگونه میشود باقراوف مسئول انتخاب شدن پیشهوری باشد، در حالیکه قرار است آذربایجان را جدا کنند نماینده مجلس چگونه با جدایی جور درمیآید به قول عوام «دخیلم دار».
۳-اگر پیشهوری به نمایندگی مجلس پذیرفته میشد و دارودسته سیدضیاء کارشکنی نمیکردند چگونه میشد پیشهوری را به تبریز برد تا در رأس یک جنبش تجزیهطلبانه قرار بگیرد.
۴-تشکیل مجلس مؤسسان در حین برگزاری کنگره خلق مطرح شد و آن هم در طی مذاکرات مفصل. مگر اینکه بپذیریم استالین علاوه بر دیکتاتور بودن دست در عالم غیب هم داشت و آینده را هم میدید.
۵-استالین و باقراوف از کجا مطمئن بودند که فرقهای که آنان در مسکو تصمیم گرفتهاند درست کنند بُرد تودهای مییابد تا برای آن قشون ملی و مجلس ملی درست کنند.
۶-چگونه میشود آذربایجان را از ایران جدا کرد و آن وقت دولت ایران بیاید نفت شمال را به روسها بدهد.
۷-این اسناد نویافته حمید شوکت که همه حاکی از آن است که شوروی در پی تجزیه آذربایجان بود چرا با واقعیات تاریخی و کردههای شوروی نمیخواند. روسها تا به آخر هیچ حرکتی در جهت تجزیه آذربایجان نکردند.
آش شلهقلمکار
پژوهش تاریخ آش شلهقلمکار نیست که همه را درهم بریزی و به نتیجه مطلوب بررسی. باید پابهپای اتفاقات رفت و تحلیل کرده هاو ناکردههای نیروها رابا وسواس تمام دید.
پیشهوری دمکرات ؛نه تجزیه طلب
پیشهوری از رهبران حزب عدالت سالهای ۱۳۱۶ و رهبران حزب کمونیست سالهای ۱۲۹۹ بود.
در دولت احساناله خان دوستدار به مقام وزارت رسید و بعد از شکست انقلاب گیلان به تهران آمد و مسئول نشریه حقیقت شد که ارگان اتحادیههای کارگری بود در سال ۱۳۰۹ دستگیر شد در حالیکه رهبر حزب کمونیست ایران در داخل کشور بود. و تا سال ۱۳۲۰ در زندان بود و ایستاد و هرگونه ارتباطی را با حزب کمونیست انکار کرد.
بعد از آزادی عضو هیئت مؤسسان حزب توده شد. اساسنامه و مرامنامه اولیه حزب را او به اتفاق ایرج اسکندری نوشت.
بعد از حزب فاصله گرفت به خاطر آنکه با اردشیر آوانسیان در زندان رضاشاه اختلافاتی داشت
به حزب دمکرات پیوست و روزنامه آژیر را منتشر کرد مواضع پیشهوری در این روزنامه روشن است یک دمکرات اصلاحطلب است پیشهوری حتی با اندیشه حزب طبقه کارگر حزب توده هم مخالفت میکند و معتقد است که تمایزات طبقاتی در ایران آن چنان حاد نیست که حزب طبقاتی لازم باشد. و حزب توده را بیشتر یک حزب تودهای میبیند تا مسئله انتخاباات مجلس چهاردهم پیش میآید.
انتخابات مجلس چهاردهم
در انتخابات مجلس چهاردهم به جرأت میتوان گفت جز معدودی انگشتشمار مثل دکتر مصدق هیچ کدام نماینده واقعی مردم نبودند.
به طور کلی چهار نیرو در انتخابات دخیل بود:
۱-انگلیسها در مناطق تحت اشغال خود
۲-شوروی در مناطق تحت اشغال خود
۳-شاه و دربار و دولت توسط استانداریها و رؤسای لشکر
۴-احزاب سیاسی
پیشهوری در تبریز کاندیدای حزب توده با ۶۰ هزار عضو و اتحادیههای کارگری تبریز با دهها هزار عضو بود.
جدا از آنکه پیشهوری فردی شناخته شده برای مردم تبریز بود.
جز این سه نیرو؛ روسها نیز نقش داشتند. اما بیانصافی است که همۀ امتیاز را بدهیم به کنسولگری شوروی.
یک سؤال
پیشهوری در مقطع انتخابات مجلس چهاردهم بر این باور بود که مسائل و مشکلات از طریق مجلس و انجمنهای ایالتی و ولایتی مطرح در قانون اساسی قابل حل است.
اگر دارودسته مرتجع سیدضیاء پیشهوری را حذف نمیکردند چگونه میشد پیشهوری را به تبریز برد و در رأس یک حزب جداییطلب به زعم شوکت قرار داد.
و همین آقای باقراوف که مسئول انتخاباتی پیشهوری بود مگر نمیدانست که قرار است آذربایجان جدا شود پس برای چه تلاش میکرد پیشهوری راوارد مجلس کند.
حذف پیشهوری از حزب توده
پیشهوری ضربه بعدی را از حزب توده خورد، مخالین سابقش مثل اردشیر آوانسیان مقالهای را که او به مناسبت مرگ رضاشاه نوشته شود و در آن به شاه تسلیت گفته بود بهانه کردند و مرد عجیب را کردند «مرد اعجوبه» که اشاره به رضاشاه بود و او را از حزب اخراج کردند.
به دنبال این اخراج روزنامه آژیر نیز توقیف شد پس همه راههای قانونی به روی پیشهوری بسته شد. و تنها راه تبریز بود که باز بود.
تبریز مرکز انقلاب
این گونه نبود که باقراوف با مأموران امنیتی آمدند پیشهوری و صادق پادگان و شبستری را هم صدا کردند و فرقه درست شد.
فرقه خیلی پیشتر تشکیل شده بود.
چهار عضو تشکیلدهنده فرقه
در تشکیل فرقه چهار نام که نماینده چهار جریان بودند دخیل بودند:
۱-صادق پادگان مسئول کمیته ایالتی حزب توده در آذربایجان با ۶۰هزار عضو
۲-شبستری مسئول انجمن و روزنامه آذربایجان
۳-بیریا مسئول اتحادیههای کارگری آذربایجان
۴-پیشهوری
این آدم ها از پای بُته به عمل نیامده بودند. قارچ هم نبودند که خلقالساعه پیدایشان شده باشد. این چگونه تحلیل تاریخ است که باقراوف و چند روس آمدند و فرقه را درست کردند.
از شهریور ۱۳۲۰ به بعد دهها جریان و گروه در آذربایجان به وجود آمد که خواستههای مشترکی داشتند و آن رفع تبعیضهای ملی و قومی بود.
فرقه چیز جدیدی نمیگفت، آنادیلی (زبان مادری) قبل از فرقه مطرح بود. فرقه و آرمانهایش در بین مردم جاری بود. حالا فرض کن روسها هم دستی در تشکیل فرقه داشتند که این چنین بود.
حاجی انا شریک
آش نهضت آماده بود که روسها و آذربایجانیهای آن سوی ارس آمدند و موش خود را در آش انداختند و گفتند: حاجی انا شریک.
روسها دنبال نفت بودند و باقراوف و پانترکیستهای آن سوی ارس بدنبال آذربایجان واحد بودند.
برای تحلیل درست تاریخ باید نیروها را جدا کرد و نشان داد که سهم هر کدام به چه میزان بوده است .
دستهای آغشته به خون
کار محقق تاریخ آب ریختن به دستان خونین شاه، قوام یا حتی پیشهوری نیست.
چند هزار کشته و هشتاد هزار آواره و هزاران فراری و صد ها زندانی دستان بسیاری آلوده بودند:
۱-شاه و قوام و فرماندهان ارتش و ذوالفقاریهای فئودال
۲-شوروی، آمریکا و انگیس
۳-رهبران فرقه دمکرات و رهبران حزب توده
هر کدام به میزانی در این خیانت و جنایتهای بعدی دست داشتند. قوام در نامه سرگشاده خود به شاه در سالهای۲۹-۱۳۲۸ به صراحت میگوید که در قضیه آذربایجان تمامی سهم از آن من است و من کوچکترین سهمی برای کس دیگر (منظور شاه) قائل نیستم.
حالا چگونه میشود دست قوام را در این جنایت پاک و طیب و طاهر کرد.
باقی ماجرا
باقی ماجرا همان بازی کثیف شاه، قوام، استالین و باقراوف است که چگونه بر سر منافع سوداگرانه و فرومایه خود خلقی را به دم تیغ جلادان شاهنشاهی و فئودالها و اراذل و اوباش دادند.
تمامی هنر قوام که امثال حمید شوکت سالهاست دارند برای آن به به و چه چه میکنند در آن بود که با روسها وارد معامله کثیفی شد. شرط دادن نفت شمال را خروج ارتش سرخ و حمایت نکردن از فرقه گذاشت و وقتی کار فرقه را یکسره کرد با بی آبرو کردن روس ها رفت و استعفا داد.
اما در نزد حمید شوکت نه قوام و شاه، یا امریکا و انگلیس و حتی روسها، مردم و آرمانهایشان کوچکترین پشیزی ارزش ندارد.
اینکه مردم چگونه دل بستند و حول پرچم فرقه جانفشانیها کردند تا به حقوق طبیعی و انسانی خود برسند، در نظر حمید شوکت یعنی کشک. شوکت نیز چون راست ارتجاعی می اندیشد که ترکها آدم نیستند که خواستههایی داشته باشند. تنها گوشت دم توپ روسها بودند.
به همین خاطر است که از پیپ استالین شروع میکند و به عصای قوام میرسد در کردستان و دیگر مناطق نیز در به همین پاشه میچرخد. خلقها هیچ حقوقی ندارند تنها قوام و شاه و اراذل و اوباشی در این ردیف باید بر سر سفره ملت بنشینند. و بدون اجازه ولینعمتهای خود اموال ملت را بذل و بخشش کنند وبه امریکا و دکتر میلسپو و اراذلی از این دست بدهند.
برکناری قوام: دروغی دیگر
«شاه قوام را مانعی در برابر اعمال قدرت خود میدید و لندن شواهدی در دست داشت که قوام پس از فراغت از مسئله آذربایجان و نفت شمال مقابله با انگلستان و کسب حقوق ایران در نفت جنوب را دنبال خواهد کرد واشنگتن نیز متقاعد شده بود که میتواند با استفاده از شاه و تکیه بر نظامی که به خودکامگی میگرایید مانعی در برابر کمونیسم به وجود آورد… شگفت آنکه همزمان با آشکار شدن مقابله مستمر قوام با حزب توده آلن نیز تصمیم گرفت به دربار بپیوندد و او را کنار بزند.»
قوام وظیفه خود که سرکوب فرقه بود را به خوبی انجام داده بود و دیگر نیازی به او نبود. این داستان که قوام میخواست یقه انگلیسها را برای غارت نفت جنوب بچسبد بیشتر به درد پای منقل میخورد و با اسناد تاریخی و عملکرد قوام مطابقت ندارد. مطابقت ندارد هیچ ضدیت هم دارد. در فصل بعد میرسیم به جایی که در اوج جنبش ملی شدن نفت، قوام میآید تا منافع امریکا و انگلیس را حفظ کند. و به مردم بگوید: «کشتی بان را سیاستی دگر آمد». چه خوب بود حمید شوکت تاریخ را به دقت میخواند تا بفهمد قوام در ملی شدن نفت نه در کنار مردم و دکتر مصدق که در مقابل مردم و در کنار انگلیس ایستاد.
نکته دوم شگفتی شوکت است از همزمانی مخالفت حزب توده و امریکا با قوام گویی در یک تبانی چند جانبه قوام کنار میرود.
در هشتم آذر۱۳۲۶ قوام به مجلس رفت مجلسی که با اعمال نفوذ حزب دمکرات قوام در فضایی غیردمکراتیک بهوجود آمده بود. اقلیت با عدم شرکت خود جلسه را به تعطیل کشاند. عدهای از وزرا دست به استعفا زدند اما قوام از پذیرش استعفای آنان سرباز زد.
در همین زمان در حزب دمکرات قوام شکاف افتاد. و عدهای به رهبری سردار فاخر حکمت به مخالفت با قوام برخاستند. و فراکسیون حزب دمکرات قوام متلاشی شد. و قوام پس از ۲۲ ماه مجبور به استعفا شد و مثل همیشه راهی اروپا شد.
رو شدن دزدیها
در فروردین ۱۳۲۷ وزیر دادگستری دولت حکیمی به خاطر فروش جواز چوب جنگلهای شمال و سوءاستفادههای مالی از معامله خلاف قانون پروندهای برعلیه قوام تشکیل داد. قوام از اروپا بازگشت و به دیدار شاه رفت و با اشاره شاه پرونده دزدی بسته شد.
دستان خونآلود قوام
بعد از سقوط فرقه دمکرات و حتی قبل از آن در تحویل زنجان به ارتش توسط فرقه کشتار و تجاوز به مال و جان و ناموس هواداران فرقه آغاز شد.
حمید شوکت «تا آنجا که به خشونتهای ارتش در آذربایجان مربوط میشود» قوام را از هر مسئولیتی مبرا میداند. چرا؟ «زیرا ارتش به واقع در فرمان او نبود.» و بعد اضافه میکند از آنجایی که او رئیس دولت بود مسئولیت او به تمامی منتفی نمیشود.
باز باید به انصاف حمید شوکت آفرین گفت که مثل دکتر جهانشاهلو معاون پیشهوری در کتابش «گماشتگیهای بدفرجام» منکر این جنایت نمیشود جهانشاهلو مدعی است که کل کشتهها به تعداد انگشتان دست هم نمیرسید.
اما قبل از آنکه وارد این بحث شویم بهتر است به دو نامه قوام به شاه اشاره کنیم که در سال ۲۸-۱۳۲۷ نوشته شده است.
قوام در نامه دوم به دو نکته مهم اشاره میکند:
۱-غیر از خود برای احدی در انجام امور آذربایجان سهم و حقی قائل نبودم.
۲-با اشاره به کشتار مردم در آذربایجان طی تلگراف رمزی به شاه میگوید:
«از این تاریخ فدوی مسئول امور آذربایجان نیستم.»
تیر خلاص را چه کسی زد
قضیه کشتار در آذربایجان و قوام مثل این میماند که محکومی را میگیرند و دست بسته به میدان تیر میبرند و به سربازی دستور میدهند تا تیر خلاص او را بزند. بعد بیگناهی محکوم مشخص میشود میآیند یقه سرباز بیچاره را میگیرند که تیر خلاص را تو زدی.
قوام مکارانه به مسکو رفت قول اصلاحات در آذربایجان را داد و وعده تصویب قرارداد نفت شمال را ضمیمه آن کرد. پس توانست حمایت مادی و معنوی روسها را از پشت فرقه بردارد. به ایران آمد رهبران فرقه را به تهران دعوت کرد و از آنان خواست از خواستههای خود پایین بیایند تا او شاه را وادار کند در آذربایجان دست به اصلاحات بزنند فرقه پذیرفت مجلس ملی خود را به انجمن ایالتی تبدیل کرد، نخستوزیری را به استانداری و قشون ملی را به پرسنل ژاندارمری تقلیل داد.
بعد از فرقه خواست زنجان را به دولت تحویل دهند و قول داد با باز شدن مجلس پانزدهم لایحه تغییر تقسیمات کشوری را به مجلس ببرد و زنجان رابه آذربایجان برگرداند.
فرقه زنجان را تحویل داد اما ارتش در واگنهای حمل گندم توپ و تانک برد و با کشتار مردم بیدفاع نشان داد که زنجان را فتح کرده است. اما قوام چه کرد؟ گناه را مزورانه گردن فرقه انداخت که در تحویل زنجان تأخیر کرده است.
بعد از فرقه خواست برای تأمین انتخابات اجازه دهد ارتش به آذربایجان بیاید تا انتخابات مجلس پانزدهم شروع شود. ارتش به آذربایجان آمد. قرارداد قوام ـ پیشهوری را پاره کرد و دست به کشتار مردم زد.
به راستی قاتل کیست و تیر خلاص را که زد. استواران ارتش و یا تفنگچیهای ذوالفقاری فئوال خونآشام آذربایجان.؟
بعد همین قوام که در قضیه آذربایجان «برای هیچ احدی حقی قائل نیست» مدعی میشود که تلگرام رمزی به شاه زده است و کشتار را از گردن خود برداشته است آیا حمید شوکت میپندارد با دسته کورها طرف است. آیا دستان خونآلود قوام ریاکار را نمیبیند. صدای کشتگان را نمیشنود. گیرم که تلگرام رمزی هم باشد . در زنجان چه؟ کشتار زنجان که زیر سر خود قوام بود. اگر نبود چرا با مردم همدردی نکرد. چرا عاملین را به سزای عمل خود نرساند تا این جنایات در تبریز تکرار نشود.
نجات ایران
«تیرماه ۱۳۳۱ ماه ناکامیها، ماه آخرین نبرد نافرجام قوام برای بازگشت به قدرت و نجات ایران بود.»
خب ببینیم قوام چگونه میخواست ایران را نجات دهد هنگام نگاه کنیم به روایت حمید شوکت :
۱- ملاقات پنهانی ۴ هفته پیش از سقوط دکتر مصدق با مدیلتون سفیر انگلیس به کمک هندرسون سفیر آمریکا
«جزئیاتی از کوشش همه جانبه قوام برای جلب خاطر مدیلتون در انتخاب وی بعنوان جانشین مصدق حکایت میکرد. او پیشاپیش در جریان گفتگویی سه ساعته با هندرسون سفیر امریکا به چنین تفاهمی دست یافته بود.»
یک سؤال
در اوج جریان ملی شدن نفت و مبارزه تاریخی مردم ایران به رهبری دکتر مصدق چگونه میشود با دشمنان ایران (سفیر امریکا و انگلیس) ملاقات کرد. قول مساعد داد که دست آنها در غارت ایران باز خواهد بود و آن وقت در پی نجات ایران بود.
یک فراموشی
حمید شوکت فراموش میکند در صفحه ۲۶۵ اعلام داشت قوام تصمیم داشت بعد از جریان آذربایجان برود سروقت نفت جنوب و با انگلیس درگیر شود. به همین خاطر انگلیس به شاه کمک کرد تا کابینه او سقوط کند.
چگونه میشود خود به خودی و درست در سال ۱۳۳۱ که ملت به صحنه آمده است تا حق خود را بگیرد پنهانی با انگلیس ملاقات کنی و بپذیری در صورت نخستوزیر شدن نفت شمال و جنوب را در طبق اخلاص گذاری.
حمید شوکت خود میداند چه مینویسد.؟
در این میان شکی نیست یا مصدق خائن بود یا قوام. یا مصدق وطنفروش بود یا قوام. آخر نمی شود یک نفر برای نجات کشورش پا به میدان بگذارد و برود پنهانی با سفیر انگلیس و امریکا ملاقات کند. که اگر روی کار بیاید ملتی که پنجه در پنجه استعمار انداخته است را سرجایش مینشاند.
به راستی قوام قرار بود میهن را از دست که نجات دهد. از دست استعمار یا مردم. مگر میشود پنهانی با استعمار ملاقات کرد اما رفیق و یار مردم بود.
قوام چه قولهایی داد. و از جیب که و بر علیه که.
آخر باید روشن شود که در نبرد تاریخی و ضداستعماری مردم ایران قوام در کدام سو بود.
موافقت قوام با مدیلتون
«سفیر انگلیس به قوام گفت:
۱-اختلاف جدی میان انگلیس و امریکا وجود ندارد.
۲-انگلستان آماده است به ایران امتیازاتی بدهد اما نه به بهای قربانی کردن منافع انگلستان و دیگر مناطق جهان
۳-ایران بیش از هر چیز به یک دولت قدرتمند احتیاج داد نه عوامفریب
۴-دولت ایران باید مردم را با اصلاحات از کمونیسم دور نگاه دارد.
قوام کلمه به کلمه با اظهارات سفیر انگلیس موافقت کرد.»
قیام یا ضد قیام
۲۵تیر ۱۳۳۱مصدق در پی اختلاف با شاه بر سر وزارت جنگ که در اختیار شاه بود استعفا داد و قوام به نخستوزیری گمارده شد.
قوام با اعلامیه تند «کشتیبان راسیاستی دیگر آمد» بار دیگر به صحنه آمد و قیام ۳۰ تیر صورت گرفت.
شوکت از قیام ۳۰ تیر به عنوان اعتراض و شورش یاد میکند. و بر این باور است که «در قضاوتی نادرست و مغرضانه» او را که کشتیبان سیاستی دیگر بود نام او را با خیانت مترادف کردند قضاوتی که در تکرار مکرر نسل در نسل وجدان جامعه را پیرامون این رخداد تاریخی شکل بخشیده و با ارزیابی های شتابزده شعار را محک سنجش و احساسات را جانشین تعقل ساخته است.
حمید شوکت این کتاب را سال۱۳۸۵نوشته است ۵۴سال بعد از آن قیام و حالا آمده است تا تعقل را جانشین احساسات کند اما چگونه.؟
در اوج مبارزات ضداستعماری مردم، قوام پنهانی با دشمنان این مردم ملاقات میکند و قول همکاری میدهد این تمامی نوشتههای حمید شوکت است. این کار در آن روزگار و در این روزگار و در هزارههای بعد چه معنا دارد اگر خیانت نیست پس چیست. «کشتیبان را سیاستی دیگر آمد» چه معنا دارد. حرفهایی لقلقه زبان ،مغلطههایی وارونه.؟
مردمی جمع شدهاند و میخواهند صنایع نفت خود را ملی کنند. و به انگلیس میگویند سهم ما باید همان سهمی باشد که عربستان از آمریکا میگیرد. در این خواسته چه عوامفریبی وجود دارد.؟
دولتی قانونی به شاه میگوید نمیشود شما شاه مشروطه باشید و وزارت جنگ و ارتش و شهربانی را در اختیار داشته باشد و مردم را بکشید به حساب دولت. در این حرف چه اشکالی دیده میشود.؟
میراث قوام
در ۳۱تیر ۱۳۳۴ قوم در تهران مُرد. اما میراث قوام چه بود. مرده ریگ او از میرزااحمد خان دبیر حضور تا حضرت اشرف برای تاریخ ما چه بود.؟
اگر آن گونه که حمید شوکت مدعی است احمد قوام کاتب فرمان مشروطه و یکی از فعالان آن انقلاب بود و اگر در تقدیر این کشور بود که او هر بار به صحنه بیاید و مام میهن را نجات دهد. چرا امروز نامی از قوام در میان نیست.؟
چرا مصدق هنوز که هنوز است سمبل و الگوی ما است چرا هنوز که هنوز است ستارخان و امیر خیز خون در رگهای ما به طپش در میآورد.؟
چرا با شنیدن نام پسیان اشک در چشمان ما حلقه میزند. چرا از مرگ کوچک خان و حیدرخان هنوز داغداریم.؟
چرا از مرگ پیشهوری خوشحال نیستیم چرا هنوز به قیام ۳۰ تیر و شهدای آن قیام بزرگ به دیده احترام مینگریم و چرا نام قوام با دروغ و کلک و تزویر در ذهن ما عجین است.؟
آیا هنوز ما گرفتار احساساتیم. آیا حافظه تاریخی ما با دروغ و تبلیغ پر شده است آیا تاریخ نسبت به قوام به غلط قضاوت کرده است.؟
آیا تمامی آن اتهامات ،اختلاسورزی و رشوهخواری و سوءاستفاده از موقعیت دروغ و تبلیغ بوده است.؟
مگر نه این است که از مرگ قوام ۵۲ سال است که میگذرد. چرا حافظه ما هنوز به قول شوکت از دروغ، تبلیغ پاک نشده است.؟
به راستی راز ماندگاری و ناماندگاری یک آدم چیست. آدمی که به عرصه تاریخ تعلق دارد و از دسترس ما خارج است.
باید دید ارثیه قوام چیست. ارثیه معنوی قوام نه مرده ریگ خانه و عصا و عینک و پولها و دلارها و پوندهای او. این قبیل ماترک را که بازماندگان او از هضم رابع هم گذراندهاند.
نگاه کنیم به کارنامه قوام،پارک اتابک و گلوله زدن به ستارخان، کشتن پسیان، کشتن میرزاکوچک خان، سرکوب فرقه دمکرات و قتل عام تبریز و زنجان، باز کردن پای آمریکا به ایران، آوردن مستشارهای امریکایی که یکی از آنها ژنرال شوارتسکف از طراحان کودتای ۲۸ مرداد بود.
این کارنامه قوام است در حافظه قومی ما نام او با این خاطرهها عجین است. حالا در مقابل این کارنامه، ردیف کنیم فتح الفتوحهای حمید شوکت را از خبر کردن ملکالمتکلمین و صوراسرافیل برای دستگیری تا کلاه گذاشتن سر روسها و ندادن نفت شمال به آنها و در آخر سیاستی دیگر برای حل معضل نفت.
تاریخ قاضی منصف
قوام در آخرین نطق خود در مجلس پانزدهم گفت: «بالاخره روزی خواهد رسید مردم بیغرض در این مملکت اوراق تاریخ را ورق بزنند و از میان سطور آن حقایق مربوط به زمان ما را بخوانند من میروم و تاریخ قضاوت خواهد کرد که به روزگار این ملت چه آمده و به پاداش فداکاریهای خادمین مملکت چه رفتاری شده است.»
این حرف قوام حرف درستی است. تاریخ قاضی منصفی است. بالاخره روزی لای لجنهای تاریخ به کنار خواهد رفت. و تاریخ به درستی در مورد مردان و زنان خود قضاوت خواهد کرد. همچنان که در مورد مانی و مزدک و بابک قضاوت کرد.
مرده ریگ قوام در پیش ما است. همچنان که مرده ریگ پسیان و ستارخان و کوچک خان و حیدر خان و پیشه وری و مصدق و شاه و رضاشاه در پیش ما است.
مردم خادمین خود را دیر یا زود خواهند شناخت. و نسبت به آنها ادای احترام خواهند کرد در این شکی نیست. اما باید دید ادعای این خادمین تا چه حد با حقایق تاریخ منطبق است.
حمید شوکت تاریخ زندگی سیاسی قوام را از مشروطه تا قیام ۳۰تیر ۱۳۳۱ ورق زد و در تمامی وقایع سعی کرد قوام را ناجی ایران جا بزند. اما تا پایان کتاب موفق نمیشود خواننده آشنا به تاریخ را راضی کند. از خلع سلاح مجاهدین و گلوله زدن ستارخان با هر توجیهی گرفته تا کشتن پسیان و میرزا و فرقه و مصدق.
چرا که در تمامی این وقایع قوام در سویی بوده است که عاملین سیاهروزی ایران بودهاند. قوام هیچ دری به سوی بهروزی این مردم نگشود. تا امروز ما از آن در عبور کنیم و در سایه سار آرامش آن بیارامیم.
به راستی خدمت قوام به میهن چه بود.؟
دو نامه خالی از صمیمت
بعد از واقعه ۱۵ بهمن ۱۳۲۷ که شاه در دانشگاه تهران مورد سوءقصد قرار گرفت و جان به در برد. مجلس مؤسسان تشکیل شد تا با دست بردن در اصل۴۸ و ۴۹ قانون اساسی قدرت شاه را افزایش دهند.
قوام در این زمان به روال همیشگی در اروپا بود. پس نامهای به شاه نوشت و او را از این کار که از بین بردن اساس مشروطیت بود برحذر داشت.
قوام در تمامی دوران صدراتش آنچنان پایبند اصول مشروطه نبود. مجلس را هم به قول حمید شوکت زندگی نامهنویساش برنمییابید. چه به لحاظ تربیت قاجاریاش و چه به حساب غرور و اتکا به نفسی که داشت.
اما قوام در این نامه نکتهای درست را درمییابد و دست به یک پیشگویی تاریخی میزند و شاه را میترساند از روزی که خشم و طغیان مردم سرریز کند و کاخ شاهی را برای همیشه نابود کند.
قوام برای از بین رفتن محمدرضای پهلوی نگران نیست. نگرانی درست او یک نگرانی تاریخی است.
با از بین رفتن تمامی اصول مشروطه و قانون اساسی و تبدیل شدن شاه مشروطه به یک حکومت مطلق العنان، تمامی طبقه را در معرض خطر قرار میداد. از اشراف قاجاری که قوام یکی از آنها بود تا فئودالها و بورژواهای پهلوی.
این پیشگویی بزرگ قوام در سال ۱۳۵۷ متحقق شد. دیگر نخستوزیری در میان نبود که مردم بریزند و خانه او را آتش بزنند. دیگر قوامی در میان نبود تا تقاضای اعدام و مصادره اموال او را بکنند.
در جلو مردم شاه بود و شاه. و مردم تنها شعار میدادند مرگ بر شاه،
۱۳۸۶/۱۲/۱۶