بامداد اعتماد :
۱- انقلاب آنجایی پیروز شد که قدرت مخالفان بر قدرت نظام پهلوی چربید. چنین معادلهای دو سو دارد. از یک سو باید به این سوال پاسخ داد که چه شد که حکومت توان لازم برای حفظ قدرت را از دست داد؟ و از سوی دیگر چه تحولاتی قدرت مخالفان را آنچنان افزایش داد که بتوانند نظم مستقر را ساقط کنند؟
۲- در سطح نظام پهلوی، مشکل ریشه در بیماری شاه و سن کم ولیعهد داشت. برای واضحتر شدن مسئله باید برگردیم به دهه۴۰. شاه معتقد بود کشورهایی نظیر ایران برای اینکه به دام کمونیسم نیفتند باید دست به اصلاحات گسترده بزنند. یادمان نرود در آن زمان تصور میشد که کمونیسم جریان پیروز تاریخ است.
۳- انقلاب سفید همان اصلاحاتی بود که قرار بود از غلطیدن ایران به دام کمونیسم جلوگیری کند. شاه امیدواربود که طبقه متوسط، تحصیلکردگان و زنان که از این اصلاحات منتفع میشدند به صف حامیان او بپیوندند. او باور داشت که در یک ایران پیشرفته، سلطنت باید بر روی حمایت این طبقات استوار باشد.
۴- اما این اتفاق نیفتاد. شاملو شعری دارد بنام «با چشمها». در این شعر، شاعر در نیمه شب با خورشیدی در آسمان روبرو میشود. مردم که خورشید را دیدهاند صبح را باور میکنند. شاعر اما تلاش میکند به اتکای ساعت خود مردم را متقاعدکند که شب تمام نشده و خورشید واقعی در آنسوی کره زمین است.
۵- در نگاه روشنفکران آن دوره، انقلاب سفید آن خورشید دروغینِ شاملو بود. خورشید واقعی در یک انقلاب کمونیستی خونین ظهور میکرد، و نه در یک اصلاحات مسالمتآمیز سفید. این نگاه روشنفکران در طبقه متوسط تحصیلکرده هم سرریز شد، و حامیان انقلاب سفید در میان تحصیلکردگان را به حاشیه راند.
۶- شاه متوجه فاصله میان نظام پهلوی و طبقه متوسط بود. شکاف را میدید. تلاش میکرد آن را کاهش دهد. اساسا رفتن عَلم از نخستوزیری و آمدن منصور، و در ادامه دولت ۱۳ساله هویدا تلاشی بود برای جذب طبقه متوسط تحصیلکرده ایران. حزب ایران نوین قراربود این طبقه نوظهور را جذب نظام پهلوی کند.
۷- شاه بعد از ترورش در دهه۴۰ نگران وضعیت کشور در فردای مرگاش بود. ولیعهد ۵ ساله بود. شاه بخاطر داشت که وقتی خودش در ۲۲سالگی به سلطنت رسید با چه مشکلاتی روبرو شد. امید شاه این بود که عَلم، تنها چهره مورد اعتمادش، چند سالی بیشتر از او زندگی کند تا فرآیند انتقال قدرت را تسهیل بخشد.
۸- شاه در ابتدای دهه۵۰ میفهمد که هم خودش و هم علم هر دو بیمارند. این نگرانی شاه درباره آینده ایران و مسئله انتقال قدرت را تشدید میکند. در این دوره شاه گزینههای مختلفی را بررسی میکند. اما درنهایت به تصمیمی میرسد که امروز میشود گفت ضررش بیشتر از سودش بود: تاسیس حزب رستاخیز.
۹- رستاخیز برعکس آن چیزی که دشمنان شاه گفتند تلاشی برای بستن فضای سیاسی نبود. در ۱۳۵۳ فضای سیاسی عملا بسته بود. اتفاقا تلاشی بود برای بازکردن فضا اما به صورت کنترل شده. حرف شاه در رستاخیز این بود که هرکس که نظام پادشاهی، قانون اساسی و انقلاب سفید را قبول دارد بیاید وارد قدرت شود.
۱۰- شاه در آن سخنرانی از سه گروه صحبت میکند؛ کسانی که آن سه اصل اساسی را قبول دارند، از آنها میخواهد که وارد حکومت شوند. گروهی که گرچه این اصول را قبول ندارند اما کاری هم نمیکنند، شاه حفظ حقوق آنها را مسئولیت حکومت میداند. و در نهایت گروهی که بصورت مشخص در پی ویرانی ایرانند.
۱۱- لحن شاه در مورد آن گروه سوم تند است. شاه آن گروه سوم را که در واقع چپها هستند بیوطن میخواند. همین لحن ملعبهای شد در دست دشمنان شاه تا بخش مهمی از جامعه را متقاعد کنند که حزب رستاخیز به هدف بستن فضای سیاسی تاسیس شده است و نه بازکردن آن. دروغی که تا امروز هم ادامه یافته است.
۱۲- شاه در میانه دهه۵۰ میفهمد که بیماریی که بدان مبتلاست سرطان است. ولیعهد ۱۶سال دارد.شاه متوجه شکاف اجتماعی هست. میداند که رستاخیز هم به نتیجه نرسیده. در اینجا شاه چارهای ندارد جز اینکه دست به قمار بزند. او تصمیم میگیرد که این نیرو در زمان خود او آزاد شود و نه در فردای مرگش.
۱۳- شاه تصمیم میگیرد فضای سیاسی را باز کند. او به فرماندهان ارتش میگوید که برای اینکه رخدادهای بعد از شهریور۲۰ تکرار نشود کشور باید به سمت دموکراسی حرکت کند. این بازشدن فضای سیاسی آسان نخواهدبود. با مشکلاتی مواجه خواهدشد. اما این بهاییست که باید برای رسیدن به آزادی پرداخت شود.
۱۴- شاه از ابتدای سال۵۶ بصورت عمومی هم در این باره صحبت میکند. در هر سخنرانی درباره اینکه قرار است کشور به سمت یک دموکراسی اروپایی و اعطای آزادیهای سیاسی پیش برود حرف میزند. با آغاز سال ۵۷ این صحبتها واضحتر و صریحتر میشود. پیام نوروزی شاه در سال ۵۷ بر همین مطلب متمرکز است.
۱۵- یکی از مهمترین نطقهای شاه، سخنرانی او در ۱۴مرداد۱۳۵۷ است. انقلاب هنوز آغاز نشده است. او در این سخنرانی نخست تصویری از دستاوردهای نظام پهلوی ارائه میدهد و در ادامه درباره آینده صحبت میکند، درباره انتخابات سال۱۳۵۸، درباره اینکه ایران باید به سمت یک دموکراسی واقعی گام بردارد.
۱۶- شاه در این نطق که به مناسبت سالگرد مشروطیت ایران ایراد شده نخست اوضاع ایران پس از مشروطه را تشریح میکند. در نگاه شاه، مشروطه نتوانست مشکلات ایران را حل کند. ضعف دولت مشروطه باعث شد که ایران عملا بین دو دولت روس و انگلیس تقسیم شود و در آستانه اسفند۱۲۹۹ تا مرز فروپاشی پیش رود.
۱۷- شاه برای توصیف اوضاع کشور در سال۱۳۰۰ آمار و ارقام ارائه میدهد. سپس اوضاع ایران در سال۱۳۰۰ را با وضع کشور در آستانه انقلاب سفید و آخرین آمار در سال۱۳۵۷ مقایسه میکند تا نشان دهد که ایران چقدر پیشرفت کرده است، و در ۱۵سال آخر سلطنت او این تغییرات گسترده چه میزان شتاب گرفتهاند.
۱۸- در نهایت درباره مسیری که از ۱۳۵۵ آغاز کرده صحبت میکند. او میگوید: «مملکتی که زارعش آزاد است، کارگرش صاحب سهم است، تعداد باسوادش به این حد رسیده، مملکتی که یک طبقه متوسط مرفه پیدا کرده، در چنین مملکتی ما باید وسائلی فراهم کنیم که مردم در سرنوشت خودشان شرکت بیشتری بکنند.»
۱۹- او تصریح میکند که انتخابات مجلس شورا و سنا که قرار است در سال۵۸ برگزارشود کاملا آزاد خواهدبود. تاکید میکند که «آنهایی که میل دارند مملکت به سوی تمدن بزرگ حرکت کند میدانند چه شکلی رای دهند. اگر عدهای هم باشند که به این موضوع علاقهای ندارند باز هم رای آنها خوانده خواهدشد.»
۲۰- «در آزادیهای سیاسی به اندازه ممالک اروپایی آزادی خواهیم داشت و مثل آنها حدود آزادی هم تعیین خواهد شد. آزادی قلم نیز مطابق قانون مطبوعات خواهدبود که آن هم ممکن است از هرجا اقتباس شود. این فصلی که شروع کردهایم که حداکثر آزادی در حدود قانون است، امیدوارم که به نتایج خوبی برسد.»
۲۱- تنها دو هفته بعد از این نطق سینما رکس آبادان به آتش کشیده شد و امواج انقلابی آغاز گشت که نگذاشت برنامههای شاه برای دموکراتیک کردن ایران به نتیجه برسد. شاه بدنبال برقراری دموکراسی بود. نه تنها آرمانهای حکومتش با این مسیر هماهنگ بود بلکه به برقراری دموکراسی در ایران نیاز داشت.
۲۲- در آنسو اما روشنفکران و تحصیلکردگانی نبودند که حاضر باشند بخشی از قدرت را در دست گیرند و از نابودکردن نظام پهلوی صرفنظر کنند. نیروهایی که از هر موفقیت شاه برآشفته میشدند، طبیعتا حاضر نبودند شریک مسیری شوند که ایران را دموکراتیک میکرد و پادشاهی مشروطه پهلوی را بقا میبخشید.
۲۳- هر چقدر بیشتر درباره شاه میخوانید بیشتر به این نتیجه میرسید که او بر روی چه مرز باریکی راه میرفت و این مرز باریک چقدر شکننده بود. او یک ایران اشغالی را در شهریور۱۳۲۰ تحویل گرفت و به قدرتمندترین کشور منطقه بدل کرد. اما بدون کمک مردم نمیتوانست این کشور را دموکراتیک هم بکند.
۲۴- اما چرا مردم سخنان خیرخواهانه شاه را نشنیدند؟ این چه جنونی بود که بدان گرفتار شدند؟ در سطح جامعه مسئله همان چیزی بود که کم و بیش در همه جای جهان در حال رخ دادن بود. دهه۴۰ و ۵۰ خورشیدی عصر گسترش چپ در سراسر جهان است. در ایران هم جامعه روشنفکری در تسخیر اندیشههای چپ قرار داشت.
۲۵- در چنین فضایی، چهرههایی نظیر شریعتی هم برای جوانان مذهبی یک چپ بومی ساختند. آنها قرائت چپگرایانهای از شیعه را بخورد جامعه دادند. این چیزی نبود که شاه آنرا نبیند. اما آنچه دست شاه را میبست این بود که روشنفکران هم در آغوش روحانیت بودند و به چنین درکی از چپ حقانیت میبخشیدند.
۲۶- شاه، شاه ایران بود. شاه مملکتی بود با اکثریت شیعه. شاه مجبور بود در مرکز فضای سیاسی قرار گیرد. در فضایی که همه نیروهای سیاسی در آغوش روحانیت هستند، شاه چگونه میتوانست بیش از آنچه انجام داد با مذهب زاویه بگیرد؟! شاه در فضای آن دهه به اندازه کافی غیرخودی و بیگانه دیده میشد.
۲۷- صدای شاه در آن سالها یک صدای ضدمذهبی شنیده میشود. بسیاری از او انتقاد میکنند که چرا به اعتقادات مردم احترام نمیگذارد. در ایران دهه۵۰ روشنفکرانی چون کسروی، نویسندگانی چون هدایت، رهبرانی چون تقیزاده وجود نداشتند که به شاه این امکان را بدهند که بیش از پیش از مذهب فاصله گیرد.
۲۸- در این فضا، روشنفکرانی هم دست به تقدیس خشونت، جنون و ویرانگری زدند. اینگونه نبود که این جنون تنها در قالب هنر باقی بماند. امروز ممکن است بسیاری بخندند به آنهاکه به سیاهکل رفتند تا از آنجا ایران را فتح کنند. اما این کاری بود که رفقای آنها واقعا در کوبا انجام دادند و موفق شدند.
۲۹- چپها واقعا نیروی ترسناکی بودند. نگاهی به سرنوشت کوبا یا کامبوج بما نشان میدهد که ترس شاه از چپها معقول و منطقی بود. مخصوصا اینکه او پادشاه مملکتی بود که در یکی از کشورهای همسایهاش چپگراها فیصل دوم را تکه تکه کرده بودند و در آن یکی کشور همسایه داوودخان و اعضای خانوادهاش را.
۳۰- فضای فکری آن عصر را نه روایات امروزی دشمنان شاه که متون و بیانیهها و نوارهای بجا مانده از آن دهه میتواند به ما نشان دهد. روایت امروزی دشمنان شاه سراسر دروغ و غیرواقعیست. چون جهان ذهنی اینها تغییر کرده است. چون نظام ارزشی این جامعه در این نیم قرن تغییرات بنیادینی داشته است.
۳۱- کسر بسیار محدودی از آنهاییکه در آن دهه شیفته «امت و امامت» شریعتی بودند، امروز میتوانند آن کتاب را بخوانند و از خشم بخود نپیچند. شریعتی صراحتا در آن کتاب، دو نوع حکومت را در مقابل یکدیگر قرار میدهد؛ حکومتی که بدنبال رفاه مردم است و حکومتی که مردم را رنج میدهد تا هدایت کند.
۳۲- آنچه از محبوبیت «امت و امامت» میشود فهمید این است که در ارزشهای آن نسل، میل بیمارگونهای به رنج بردن و فدا شدن در جهت امر والا وجود دارد. گیرم آن امر والا در نگاه امروزی ما نه تنها والا نیست، که خود شر است. چنین نسلی نمیتوانست شاهی را درک کند که با آمار و ارقام صحبت میکرد.
۳۳- شاه وارث انقلاب مشروطه بود. او از دل ارزشهایی که روشنفکران مشروطه پرورانده بودند به ایران نگاه میکرد و معتقدبود ایران باید ساخته شود تا مردم زندگی بهتری داشته باشند. منتهی او رهبر ایرانی بود که روشنفکران و تحصیلکردگانش زندگی بهتر را نمیخواستند، بدنبال زندگی «والاتر» بودند.
۳۴- اینجاست که تضاد بنیادین انقلابمشروطه و انقلاباسلامی واضح میشود. مسئله انقلاباسلامی ساختن ایران نبود. مسئله این بود که چگونه میشود این مملکت را انقلابی کرد. شاه برای مردمش لذت بردن از زندگی این جهانی را آرزو میکرد، دشمناناش اما دائما جنگیدن را برای این مردم میپسندیدند.
۳۵- نیمه دوم سال۱۳۵۷ جایی بود که آنچه شریعتی کاشته بود بالاخره ثمر داد. چپها و اسلامگرایان با هم متحد شدند. طبقات تحصیلکرده و روشنفکران جامعه از این اتحاد حمایت کردند. و در سکوت اکثریتی خاموش، اقلیتی مصمم توانستند نظامی را شکست دهند که شمشیرهایش را انداخته بود تا دموکراتیک شود.
۳۶- در مواجه با آن انقلاب دو رویکرد متفاوت میشود اتخاذ کرد. یکی آنچه در این ۴۳سال مدام تکرار شده است. اینکه چیزی از شاه بیابیم و به کمک آن تقصیر انقلاب را به گردن شاه بیاندازیم. اتفاقا روشنفکران مقصر در آن انقلاب شیفته این مسیرند. چون بار سنگین مسئولیت را از دوش آنها برمیدارد.
۳۷- مشکل این مسیر آنجاست که در این سالها و به مدد دسترسی ما به اسناد، هرروز دارد بیشتر معلوم میشود که آنچه دشمنان شاه درباره او گفتند چقدر دروغ بوده است. انتهای این مسیر جاییست که تنها یک انتقاد از شاه باقی میماند. چرا وقتی دید ایران با چنین خطراتی مواجه است دست به کشتار نزد؟
۳۸- اما مسیر دیگری هم برای خوانش انقلاب وجود دارد. اینکه از روشنفکران بپرسیم که شما چرا مسئولیت خویش را نپذیرفتید؟ چرا صدای خیرخواهانه شاه را نشنیدید و با زندگی این مردم بازی کردید؟ اینگونه مجبور نیستیم شاه را بخاطر اینکه معتقد بود سلطنت نمیتواند بر خون ملت بقا یابد مقصر بدانیم.
۳۹- درباره انقلاباسلامی این نکته مهم است که این بار دیگر حمله اقوام خارجی نبود که به یک عصر ثبات و پیشرفت در تاریخ ایران خاتمه داد. این بار نیرویی از درون ما بود که چنین بلایی را بر سر ما آورد. ما از خودمان شکست خوردیم. بهتر است این شکست را بپذیریم، از آن بیاموزیم و بکار ببندیم.
https://twitter.com/BamdadEtemad/status/1491788922464002063