![](http://mihantv.com/wp-content/uploads/2018/04/nosrat-vahedi.jpg)
از دکتر ن. واحدی :
“مشروطیت” لفظی که ابتدا ترکان عثمانی به جای Constitution(اساس، پایه)”به کار بردند و سپس در ایران جنبشی به همین نام به راه افتاد، نه تنها گمراه کننده و بیمعنی است، بلکه معّرف نوشته ای به نام “قانون اساسی مشروطیت ایران” نیز میباشد.
این مسئله را میبایستی هوشمندان کشور پس از سقوط 57 مورد پرسش قرار میدادند. زیرا این سقوط به روشنی نتیجهﯼ بیاعتباری همین قانون اساسی مشروطه است؛ قانونی که در اصل به معنی یک میثاق ملّیفهمیده میشود، میثاقی که هیچ گاه در ایران تجسم نیافته است. میثاقیکه در تضاد با اصول نظام ولایت فقیه(فشار و زور) تنها در میدان آزادی و برابری میتواند متجلّی شود.
متأسفانه ذهن ایرانیان برای تصوّر چنین میدانی نه آمادگی دارد و نه میلی که ریشهﯼ خواستن و توانستن است(هایدگر). زیرا قرنها در زنجیر ارباب و رعیتی زیستن، حتی نفس کشیدن را نیز به اراده ارباب موکول میکند.
بر این پایه قانون اساسی مشروطیت یعنی معجونیکه از اصول قانون اساسی کشور بلژیک و دخل و تصرّفی که به اراده ارباب در آن صورت گرفته، به واقع منظور این میثاق را اخته کرده است. تا جائی که این معجون نه میتواند میثاق ایرانیان، و نه ایده بکری از پدرانمان، باشد. بلکه تنها یک دستورالعمل وطنی برای زندگی در زیر پرچم استبداد مذهبی است.
گرفتن امضای مظفرالدین شاهدر بستر مرگ(نا آگاهانه)با توجه به متن فرمان وی در مورد نظام مشروطیت به خوبی نشان میدهد که برداشت پادشاه وقت با آنچه او امضاء کرده است مطابقت ندارد.
از این رو این سند به عنوانConstitution (پادشاهی سازمان یافته)همیشه مورد پرسش بوده است.
به یاد میآورم، در دوران کودکیم در تهران به ندرت خانهها برق داشتند. هنگام شب میبایستی همه چراغ نفتی روشن میکردند. این چراغها لولهای شیشهای داشت. این لوله را درایران نمی توانستند بسازند. بلکه آنها را یا از آلمان و یا از ژاپن وارد می کردند. لوله شیشهای آلمانی با دوام بود، زود نمیشکست. در حالی که جنس ژاپنی آن بسیار زود ترک برمیداشت. از این رو مردم به لوله چراغ آلمانیاصلی و به جنس ژاپنی آن وطنی می گفتند.
بر این پایه برای مردم ایران بدون این که خودشان بدانند، ندانسته، مشروطیت هیچ گاه اصالت نداشت. این مطلب را آجودانی طور دیگری بیان میکند. او میگوید مردم همیشه مخالف دولت بودند. البته اگر عمیق نگاه بکنیم این سخن پایه و ریشه در ایلی – قبیلهای بودنِ نظام پادشاهی در ایران دارد. شادروان “رسول پرویزی” یکی از رجل ادبیات فارسی ایران که خودش از ایل قشقائی بود، کسی که با اثر ادبی خود به نام “شلوار وصله دار” معروف شد، قصه گوی ماهری بود. او در این قصه گوئی ، به ویژه هنگامی که با هم در جزیره کیش در کنفرانس امنیت خلیج فارس شرکت داشتیم وقتی قصه به فلک بستن اهل ایل را به دستور خان قشقائی می گفت همه به دورش حلقه می زدند.
البته تغییر متون هر نوشته ای مادامی که منظور (به معنی Sence) آن نوشته ( در اینجا قانون اساسی)را تغییر ندهد عیب نیست. اما متأسفانه تغییراتی را که جنبش مشروطه به قانون اساسی کشور بلژیک داده به کلّی منظور آن را مخدوش ساخته است.منظوری که ما ایرانیان هنوز آن را درک نکرده ایم.
عجبا که برخی از ایرانیان بدون توجه به بیمنظوری”قانون اساسی مشروطیت ایران” مدعیاند که «قانون اساسی مشروطه ایرانبر پایه آزادی و مدرنیته و پیشبینی مجلس نمایندگان نوشته شده است»؟
البته این ادعا که خود نیز غلط است، منظور قانون اساسی یا بهتر قصد آن را نمیآورد. به علاوه کسانی که ایران دوران جنبش مشروطیت را میشناسند و نوشتهها و حکایات آن دوره را خواندهاند، میدانند که مملکت ورشکستهﯼ آن زمان، شاملِ زورگوئیِ گزمه، داروغه، فشار زمینداران، همچنین نفوذِ روحانیت نیز می شد، این بساط برای کسبه ناتوانی که در باغ سفارت انگلیس بست نشستند از یکسو و برای رعیت و نوکران و غلامان و خدمهﯼاربابان، رمق ونفسی نمیگذاشت تا درک کنند آزادی و مدرنیتهیعنی چه ؟ مجلس نمایندگان به چه کاری میآید.
آخر کسانی که در تکایا و سقاخانهها و مساجد از خدا طلب روزی داشتند، آنها که دخیل میبستند تا دشواریهایشان را امام زمان حلّ بکند، هرگز نمیتوانستند آزاد باشند، هرگز نمیتوانستند به قدرت و توانائیهای خود رجوع بکنند و برای خود تصمیم بگیرند. آنها به زبان کانت بالغ نبودند.
از دید منطقی قصد مشروطیت وطنی در ایران، تحکیم سلطه ملاّیان و سازماندهی به آنست که پس از نیم قرن جدل و کینه توزی در کلام “ولایت فقیه” تجسم یافت. تجسمی که بر آزادی، برابری و تجدد خط بطلان کشید.
مسئله دولت و ملّت
مادامی که مردم به این مفاهیم و رابطه آنها با هم آگاه نباشند نمیتوان به درستی مسائل اجتماعی را مورد بحث قرار داد. به ویژه موضوع قانون اساسی تنها هنگامی میبایستی مطرح گردد که خود بدانیم قصد و کارآئی (فانکشین) این قانون چه و کدام است.
به ویژه در طول این سد سال گذشته ماهیت“قانون اساسی ایران” که محدودیت (یعنی کیفیت قدرت سیاسی) است مورد توجه و بررسی قرار نگرفته است. مطلبی که بسیار اهمیت دارد. زیرا این بررسی تعیین کننده رابطه میان دولت و ملّت میباشد. رابطهای که دارای دو مؤلفه یکی کنترل (مهار) و دیگری تکمیل (اصلاح) است.
جنبش مشروطیت به ایرانیان این نظر را تلقین کرده، که «چون قوای مملکت ناشی از ملّت است» پس همه چیز روشن و مملکتداری اصولی و قانونمدار است.
متأسفانه یا خوشبختانه این طور نیست. ملتهای پیشرفته غربی با وجودی که برای رسیدن به آزادی و برابری بهای گزافی (300 سال جنگ و خشونت) را پرداختهاند، میبایستی مدام رابطهﯼمیان خود و دولت را ایجاد، امتحان و اصلاح میکردند. این فرآیند، اصول آزادی، برابر ی و عدالت را نیز شامل میشد.
چینن کنترل و تکمیلی به صور گوناگون و در بخشهای مختلف جامعه، به ویژه بخش اقتصاد، ضرورت زندگی در پناه مردمسالاری است که نه نظامی خشک بلکه نظامی پویاست. اتفاقاً پویائی این نظام در گروی اصل “کنترل و اصلاح” است. اصلی که رابطه دولت و ملّت را ستبر و مدام متعالی میسازد. اصلی که ضامن اصالت آن نه دولت یا ملّت بلکه هوشمندان جامعه هستند. جامعهﯼ بدون این گروه محکوم به مرگ است.
ایرانیان فرصت طلائی دوران پهلوی را که به آنها تا اندازه ای امکان جنبش داده بود، با تصوّر باطل اینکه “انتخابات” و “قانون اساسی” همه چیز را تعیین کرده است، بیتوجه به نبود احزابی قانونی در کشور و بیتوجه به رابطه خود با دولت، به هدر دادند. دراینجا میبایستی متذکر شد که انتخابات و داشتن قانون اساسی حدّ اقلی برای وجود مردمسالاری و ضروریست، امّا کافی نیست.
برگردیم به مسئله محدودیت: در واقع هر قانون اساسیکار دستگاه دولت را مشروط به وجود خودش میکند. خودی که مانند یک “دستگاه اخلاقی“، الگوی تصمیمات دولت است. همان طور که ده فرمان موسی جامعه را محدود به الگوهای خود میکند. با این تفاوت که الگوهای ده فرمان مجازات ندارند، درحالی که الگوهای قانون اساسی مجازات دارند. این کار دو عیب دارد : یکی این که در طول زمان این الگوها مدام بیارزش میشوند و یا الگوهای جدیدی برای کار جامعه ضرورت پیدا میکنند. دوّم اینست که دولت باید برای این که این الگوها رعایت بشوند “زوری مجاز” به وجود آورد . چیزی که در خودش پارادوکس است. هر دو مسئله امروز دنیای مردمسالاری را منقلب ساخته است.
از این گذشته نگاه ما ایرانیان با نگاه فرنگیها به دولت کاملأ متفاوت است. این تفاوت به جهانبینی ما مربوط میشود. در غرب این جهانبینی چند خدائی و در ایران تک خدائی ( مانند روم و ایران باستان) بوده است . اما پرسش چرا دولت، چه در ایران و چه در روم، الزامأ به خاطر تجاوز بیگانگان به حدّ و مرز کشورشان مطرح شده است. پاسخ به این پرسش در روم برپائی نظام امپراتوری و در ایران نظام شاهنشاهی است. تا اینجا مسئلهای نیست. اما هر نظام سیاسی نمیتواند بدون داشتن حقانیت، مورد پذیرش مردم قرار بگیرد. اینجا مسئله جهانبینی مطرح می شود. در روم حقانیت امپراطور زمینی است. یعنی سناتورها ضامن آنند. آنها امپراطور را تعیین و یا برکنار میکنند. در حالی که در ایران این حقانیت آسمانی است(اسطوره کیومرث). از این رو معمولأ خاندانی را ایزد متعال مورد محبت قرار میداده است. آنجا که پادشاه رفتاری بد (از دید خدا) داشت آن خاندان منقرض می شد(فتح بابل).
پس باید پذیرفت که ایران حتی پس از حمله اعراب هیچ گاه نظامی سکولار نداشته است. چرا ! تنها در دوران شادروان رضاشاه ما ایرانیان نظامی سکولار داشتهایم که برخلاف قانون اساسی مشروطه مملکتداری و حقانیت خود را خود ضمانت میکرده است. تبعید رضاشاه به جزیره موریس نقطه پایان ایران سکولار است.
در اروپا پس از سقوط روم کشورهائی به وجود آمدندکه نظامی پادشاهی داشتند و حقانیت این نظامها نیز کم وبیش بر گرده کلیسا بوده است.
اما در غرب با رفرم کلیسا و روآوری به امر هومانیسم و جنبش رنسانس، یک تثلیث جادوئی از خردگرائی، رشد و توسعه پدید آمد که آغازش با نام رنه دکارت و انجامش با نام اسحاق نیوتون در تاریخ ثبت شده است.
ابتدا این تثلیث است که مقام فردیت را نه تنها عزّت می بخشد و آن را غیرقابل تجاوز مینماید بلکه جهت دید انسان را نیز از آسمان به زمین معطوف میسازد. حالا دیگر (قرن هیجدهم میلادی) موضوع تنها حفاظت از مرز و بوم مطرح نیست بلکه مسئله حقوق و عزّت انسان، آسایش و آرامش جامعه و خردگرا ئی در همه شئون مملکت مورد پرسش است. مسئلهای که به کشتن پادشاه انجامید.
در چنین وضعیتی میبایستی جای خالی سلطه به گونهای پُر میشد. متفکرین و فلاسفه آن روزگار تشخیص دادند که میبایستی مردم خود برخود حاکم بشوند و حقانیت این سلطه را نیز خود ضمانت نمایند. این تفکر در شکل یک میثاق ملّی شکل گرفت. تجسم این میثاق را سلطه سازمان یافتهContitutionalMonarchy نامیدند.
ملاحظه میفرمائید منظور از آنچه ما ایرانیان مشروطیتگفتیم نه ایجاد آزادی و تجدد، بلکه سپردن مقام اعلیحضرتی که دیگر مورد استعمال نداشت به خود مردم بود. مردمی که این قدرت را در یک میثاق ملّی ثبت و با آن متحدأ و مشترکأ سرنوشت خویش را خود تعیین نمودند.
اکنون میتوان به این مردم، ملّت و افرادی که در تعیین این سرنوشت مشارکت دارند، “شهروند” گفت.
ملاحظه می فرمائید تا چه اندازه ما ایرانیان با واژههائی بازی میکنیم که معنی آنها را نمیدانیم.
این چند فراز نشان میدهند “قانون اساسی یا ” میثاق ملّی” به مردمی آزاد، برابر و آگاه (یعنی آنها که دارای هویت و قوّه تمیزند، چیزی که اساس یک میثاق است ) نیاز دارد. آنهائی که به لزوم دگرگونی سلطه واقف (با گوشت و استخوان خود) و منطق میثاق پیشنهادی را علاوه بر درک کردن، آماده نمودن، پذیرفته باشند. مطلبی که به قول توماس هابس، جان ژاک روسو شرط عمده این دگرگونی است.
متأسفانه اکثریت ساکنین ایران خواه متعلق به ایل و تبار و خواه شهرنشین نه هویتی در روزگار جنبش مشروطیت داشتند، نه محل سکونتی مستقّل. آنها همه جزو ابواب جمعی خان و یا متصل به زمین ارباب بودند.
شوربختانه دوران پهلوی، دورانی که “سلطه مصلحتآمیز” به درستی ساختارهای جدیدی را برای نوسازی مملکت به وجود آورد ، با همه توانائیهائی که داشت نتوانست برنامهای برای درک و فهم عمومی تهیه کند. در این دوران مدارس و دانشگاهها تأسیس شدند که لازمه پرورش نسلی بود که میبایست با حرکت علم و فن جهانی خود را همآهنگ سازد. همین طور کودکان و نوجوانان ما سرود “ای ایران ای مرز پُرگهر” را خواندند ، پرچم سه رنگ خورشید نشان را در دست گرفتند، ولی معنی آنها را نفهمیدند. درس فارسی و شعر و ادب فارسی را سالها آموختند، ولی در مدرسه با علم منطق آشنا نشدند، تاریخ و جغرافیا را یادگرفتند اما نه تاریخ را فهمیدند و نه جغرافیا را شناختند. به این دلیل در میان ایرانیان شرایط لازم برای ایجاد همبستگی ملّی(یا اتحاد و اشتراک) تولید نشد تا به یک میثاق ملّی بدل بشود، تا با آن پراکندگی قومی در کلام “ملّت” تحلیل برود. نتیجهﯼ این وضعیت فاشیسم مذهبی امروز است.
در طول این مقاله معلوم شد که واژه “ملّت” و دولت نه جوهری بلکه “سمانتیکی” است. یعنی محتوای آن در طول تاریخ تغییر و یا وسعت مییابد. این دگرگونی و گسترش تابع آگاهیهای خردگونه جامعه از یک سو و تمدّن کشور از سوی دیگر است. یعنی اگر دیروز ملّت به جمع آنهائی میگفتند که در سرزمینی زندگی میکردند که فرهنگ معّینی داشت (K) و اداره این سرزمین به عهده نظامی بود که وسعت نفوذش به مرزهای این سرزمین محدود میشد(O)، امروز این سیستم سیاسی که با (K,O) ملّت _ دولت ، نشان داده میشود، دیگر دولت و ملّت سابق نیست. زیرا آزادی و برابری و با آن عدالت متغیّر های نسبت به آسایش و آرامش مردم (R) رو به فزونی هستند. از این رو اگر دیروز سلسله پادشاهان (تداوم) به دلیل این گونه تحوّلات سرنگون میشد، امروز در روزگار مردمسالاری، روزگاری که تحولّات اقتصادی – علمی شتابزده صورت میگیرد، تنها با تعویض قوّه اجرائی مملکت می توان به این مهّم پاسخ داد.
پس امروز واژه “تداوم” بیمعنی است. زیرا تنهاچیزی که “تداوم“دارد “دگرگونی” است. علم تاریخ غالبأ تداوم را به صورت یک نماد، یک مجسمه، یک نام مینگرد.
مثلأسقراط تنها یک نام نیست بلکه نماد دو ارزش است؛ یکی احترام به قانونی که مردم آن را وضع می کنند و دیگری تردید به هر نظری حتی اگر این نظر نظر خدایان باشد.
در سرزمین ایران که مردمانش بیشتر به وحدت وجود “فیثاغورث” تا ارزشهای “سقراطی” توجه داشتهاند، نه تنها تفکر خردگرای “دکارت” نمیتوانست گسترش یابد که خود پایه مدرنیته است، بلکه موضوع”آزمون” به معنی مقابلهﯼ مستقیم عین و ذهن(آبژکت ، سابژکت) هرگز نتوانست شکل بگیرد. نتیجه این ناآگاهی عدم وجود فرد در جامعه و با آن وابستگی ندانسته مردم به یک شخص و یا یک ایده است.
آشکار است که واژه فرد با خصوصیاتآزادی و برابری معنی سلطه را به کلّی عوض کرده است. یعنی اگر دیروز واژه اعلیحضرت (سوورن، بالاترین مقام) و رعایا (رابطهﯼ آمر و مأمور یا ارباب و رعیت و در عهد کنونی : امام و بنده) معرّف نظام سیاسی بود امروز چنین الگوئی نمیتواند پاسخ فردیت، جامعه علمی- انفورماتیک و دنیای تولید ناخالص ملّی باشد. مردم مواجب نمیخواهند. مردم میخواهند با توانائیهای خودشان و میل و سلیقه خودشان زندگی امن و آسودهای داشته باشند. از کسی صدقه نمیخواهند، کُوپن نمیخواهند، آنها میخواهند صاحب خانه خودشان باشند.
با این چند فراز میبایستی پذیرفت ایرانیان با 2600 سال تاریخ و استوانه کوروش که درباره آن اغراق میشود هنوز نطفه ملّت را در خود به وجود نیآورده (آزادی و برابری) است. این نطفه یک ماما میخواهد تا به موقع ، زایمانی راحت صورت بگیرد. در غرب این زایمان 300 سال با جنگ و خونریزی طول کشید تا کلام مردم(لفظی که در مقابل دولت به کار برده میشده است) در چیزی به نام ملّت تظاهر یافت. این ملّت دیگر یک واژه خشک نیست یک جوهر است. جوهری که خودش از جمع اجزایش بزرگتر است.
ملاحظه میفرمائید که این زایمان یک زایمان معمولی نیست، این زایمان با درد آزادی و برابری و مامائی قابل به واژه کهنه ملّت روح میدمد و آن را خود سازمانده مینماید.
معنی واژه ملت بسیار اهمیت دارد. نخست مفهوم ملّت بدون مفهوم دولت و بالعکس بیمعنی است. درست به این دلیل دولت(سازمان یافته) همه جا در هر موقعیتی موظف است به نام ملّت (دراینجاایران) سخن بگوید و امضاء بکند. دشواریای که در دوران مشروطیت با جدائی این دو مفهوم همه جا و درهر زمانی دیده میشود.
به ویژه این جدائی در عهد مصدق (دربار – مردم – دولت) مُلک و دولت را به صورت یک فاجعه به نابودی کشید.
دوّم در وحدت دولت و ملّت یک سینرژی(Synergy) یک نیروی همکاری و همیاری قرار دارد که ریشه آن یا در میثاق ملّی و یا در جامعه مدنی قرار دارد . این ریشه هنگامی شروع به رشد میکند و درختی ستبر در میان ملتهای نظیر خودش میشود که با کنترل و اصلاح از ایجاد هر استثناء جلوگیری کند. بزرگترین استثناء “فساد” و خوی غیر انسانی است.
لازم به یاد آوری است که واژه ملّت تا اواخر قرن 18 و 19 مفهومی عام و شناخته شده نبود. در این قرون لفظ ناسیون به اشکال مختلف در فرنگ به کار رفته است. زیرا خود این مفهوم دارای عملکرد های بسیار پیچیدهایست. مثلأ، مسئله نظم، توجیه کارها و معنی قانون و هنجارهای اجتماعی همه در این مفهوم منعکس میشوند. درحالی که ریشه این مفهوم نیز میتواند زبان ، تاریخ، فرهنگ، تبار یا عقاید سیاسیباشد. یعنی مفاهیمی این چنینی نه تنها میخواهند به درک واقعیات کمک بکنند بلکه افزونتر اهداف سیاسی را نیز برای آینده تعیین و از آن برای برای توجیه وضعیت حال استفاده مینمایند. تازه مسئلهحق تعیین سرنوشت ، سازماندهی کارهای داخلی و استقلال خارجی با این مفهوم مرتبط است.
در ادبیات ایران به ویژه در اشعارِ شعرائی چون خیام، حافظ، سعدی، مولوی ، نظامی….. مفهوم ملّت و دولت به اشکال متفاوت دیده می شود. از جمله :
مسندفروز دولت کان شکوه و شوکت برهان ملک و ملت بونصر بوالمعالی
کیش هفتاد و دو ملت جمله قربان تواند تا تو شاهنشاه باقربان و باکیش آمدی
گروههای همگن متفاتی را شامل می شده است :
الف: ملتبه عنوان یک گروه همگن از نظر قومی متمایز شده است.
ب:ایده “فرهنگ” به معنی اشتراک رفتار به طور کلی و یا زبان ، ادبیات ، موسیقی متعّین ملت است.
امادر غرب اواخر قرن 18 و 19 مفهوم ملت در اصطلاحناسیون“Staatsnation“ ابتدا بدون هیچ معیار خاصی متظاهر شد. سپس آهسته آهسته معنی این اصطلاح تغییر نمود. تا در نهایت در ایده “شهروندان” (به طور عام Peaoleمردم) که خود با ویژگی برابری نسبت به حقوق مدنی فردی از یکسو و رویه”حقانیت دموکراتیک“(انتخابات آزاد) از سوی دیگر نظام سیاسی را شکل میدهند، برای خود جا باز کرد.(این نکات مخصوصأ گوشزد شد تا ژرفای مسئله دولت و ملت را روشن کنیم)
تاریخ به عنوان یک ویژگی ملی مبین حافظه و تجربه مشترک در گذشته است ، اساس درک هویت فردیو عملکرد ملی در حال و آینده است. به واقع تاریخ که رشته وابستگی میان نسلهاست، بسیار فراتر از زندگی فردی در پیشرفت جنبش های ملی نقش دارد (اندرسون 1993 ؛ هابسبوم 1983). پس این نامها نیستند که میبایستی به آنها رجوع شود بلکه این تاریخ است که به آینده روح و پویائی می دمد. درست این سخن در واقع جان کلام تاریخ است.
آن ز صیدی حسن صیادی بدید وین ز صیادی غم صیدی کشید
اینها مطالبی است که در تاریخ مشروطیت ایران از قلم افتادهاند. اما نقص اساسی “قانون اساسی مشروطه” در تشریح و توجیه حقوق فردی و ارزشهای انسان است. به این مطلب به طور خلاصه اشاره میکنیم :
چیزهایی با ارزش هستندکه بتوان از آنها استفاده کرد. به عنوان مثال ، یک کفش ارزشمند است اگر متناسب با پا باشد و بتوان با آن راه رفت. اگر کفش خراب باشد ودیگر کسی نتواند با آن راه برود، دیگر هیچ ارزشی ندارد.
ولی این مطلب برای آدمیان صادق نیست. انسان همیشه دارای یک ارزش است. چه پیر و چه جوان، چه زن و چه مرد، چه نطفه و چه کودک، چه مرده و چه زنده، حتی اگر بیمار باشد، حتی اگر او نتواند کار بکند، حتی اگر فلج باشد، حتی اگر دیوانه باشد.اما چیزی که همیشه ارزش دارد را، عزتگویند . پس «هرانسانی باارزش است، عزت دارد، زیرا او یک انسان است». لذا انسان ابزار نیست، متعلق به کسی نیست، نمیتوان او را شکنجه داد، نمیتوان او را سنگسار کرد، نمیتوان او را اعدام کرد. آنها که به هر دلیل و هر آئینی به انسان صدمه میزنند، میکشند، اعدام میکنند، آنها جنایتکارند، مفسد فیالارض و فیالسماواتند.
از اینجا معلوم می شود حیات و سلامتی تا چه حدّ ارزش و اهمیت دارند. پس لازم است آنچه برای جامعه ارزش دارد و یا مورد پذیرش همه هست در قانون اساسی نوشته گردد. از جمله :
جان و سلامتی آدمیان میبایستی به وسیله دولت (نظام سیاسی) محافظت شود. ملاحظه میفرمائید که قانون اساسی را نمیتوان از جائی کپی کرد، بلکه هرجامعهای میبایستی خودش برای خودش تهیه کند.
شاید برای ایرانیان با توجه به روزگار اخیرشان حفظ “عزت انسان“به صورت اصل نخستین “قانون اساسی”بهترین دستورزندگانی مشترک باشد.
- هیچ کس حق ندارد این دستور را زیرپا بگذارد.
- زندگی بدون عزّت یعنی زندگی در ترس، سرکوب و اجبار به ویژه میبایستی تأکید شود :
هیچ کس حق ندارد با دیگری با خشونت رفتار کند(مثلأ کشتن و شکنجه، تمسخر و بد رفتاری با دیگران، با آنهاکه نقص عضو دارند اکیدأ ممنوع است) “Euthanasia “murders، خلاف عزت انسان است. هر نیازمندی هرمددی را که لا زم دارد میبایستی همه به دلیل حفظ عزت انسان برآورده کنند. وی را تنها نگذارند. به ویژه آنها که بیمارند، کودکان بیسرپرست، آنها که با ما غریبه هستند حتی آنها که مجرماند، آنها که خطا کارند.
قانون اساسی کشور به یک دیوان عالی نیز نیاز دارد. هرکسی حق ندارد عضو این دیوان شود(اشتباهاتی که بایستی جبران شوند). این کارها به عقل و کیاست سخت وابسته است :
می خور که ز دل کثرت و قلت ببرد و اندیشه هفتاد و دو ملت ببرد
بیسوادی و ناآگاهی به فرهنگ و تاریخ ایران امروز در “جنگ همه برعلیه هم ” متظاهر شده است. تظاهری که به صورتهای مختلف اما با یک ماهیت به نام “انحصارطلبی” جلوه دارد. انحصارطلبی توفانی است که مردمسالاری را مانع میشود.
کسانی که دراین 41 سال مردم را در بیسوادی نگه داشتهاند و برای بالا بردن سطح فهم شعور آنها کاری مثبت انجام ندادهاند مسئول بدبختی و نکبت در ایرانند. اینها درجهت تحکیم ولایت فقیه قدم بر میدارند.
در آخر خاطرنشان میشوم که :
ماتز مشروطیت داشتیم و این تز، با آنتی تز ولایت فقیه از بین رفت . اکنون میبایستی برای پیدا کردن یک سنتز همگی کوشش نمائیم. این راه منطقی و درستی است که میبایستی به مردم گوشزد کرد.
آنها که در برابر شعار “الله و اکبر” و” گل میخک” دیروز که به حرکت انقلابی سو میداد شعار “جاوید شاه” و خودخواهی بیمعنی “همه به ما بپیوندند” سر دادهاند که نه وحدت بلکه پریشانی می آورد، دیروز با خانمهای کالاشنیکف به دست رو به رو شدند و امروز در برابر دخترانی که در لبنان به سوی سربازان سنگ به دست چون کوه ایستادهاند قرار دارند.
آنچه ما می خواهیم زبان اوکامOccam است که چون تیغ ژیلت برنده بود.
13 سپتامبر 2020 مونیخ : ن. واحدی