متنفرم از جنگ

 

شمی صلواتی :

بارها درد زندگی را 
با پوست و استخوان لمس کردم 
بارها پیش آمده که آسمان دلم تاریک و زخمی، با ذهنی آشفته، بسوی مرگی ناخواسته،
 
اما با تمام دیوانگی هایم  
«قلم و گفتارم» در تلاش برای ریشه کن کردن ستم طبقاتی بودم و هستم.
 
چند روز پیش رفیقی عاقلتر از من، 
برایم نوشت: 
 “مبارزه طبقاتی با احساسات لطیف و ناز و نوازش و سانتی مانتال بودن در بسیاری از مواقع و مقاطع در تضاد میباشد”
 
در جواب آن با تجربه‌ رفیق نوشتم 
به همین دلیل از جنگ متنفرم 
چون جنگ انسانها را زمخت و-
از عشق و عواطف دور می کند..
 و من دوست دارم 
عاطفی و زیبانگر باشم،
 از اینکه زندگی‌کردن را نیاموختم اما دوست دارم دیگران زندگی کنند و اجازه بدهند که دیگران نیز مانند آنان زندگی را تجربه کنند، 
 
خود من، اگر چه کودکیم را در کار گم کردم اما دلخور نیستم سعی می کنم برای اینکه همه کودکان کودکی کنند، مبارزات را تا آخرین لحظه حیات ادامه دهم 
 
از اینکه نوجوانیم را در زندان‌ و بعد در جنگ سپردی کردم انتقام‌جویی نمی کنم زیرا تنها راه نجات را  در انقلاب همه‌گیر می ببینم، سالهاست که بعنوان یک انسان برابری طلب در صف مبارزه هستم از این بابت شاد و خرسندم.
 
 رفیق نازنینم در ادامه نوشته بود
 “رفیق پا به سن گذاشتی و  احساساتی و عاشقانه و رمانتیک وار به مبارزه طبقاتی نگاه میکنی!”
تشخیصش درست بود
چون هنوز زیباتر هر زیبایی  زندگی می کنم، با تصورات برابری طلبانه، با حس خوبی در وجودم که تنومند و قویست.
   
با دلی جوان و قلب عاشق همراه با ذهن از  قشنگی های زندگی!
 علرغم درد پیری هنوز در مخالفت با جنگ، صدایم رساتر است.
 
برعکس دیگران  که به دنبال  هویت غیر انسانی و جعلی ند   
من خودم  را مارکسیست انسان‌گرا و در کنار رفقای برابری طلب، هنوز عاشق آزادی و سوسیالیزمم،
هنوز می توانم علیه قتل‌های ناموسی بنویسم 
و در دفاع از زنان تن فروش مقدسات را نقد می‌کنم و غرور مردانگی را، جهالت را…
 
هنور می توانم درد و رنج کودکان کار که ناشی از محرومیت‌های اجتماعی ست در دلنوشته هایم تصور کنم و صدای آنان باشم
 
هنوز می توانم انقلابی باشم‌ و شرافتمندانه در تلاش برای سرنگونی جمهوری اسلامی ایران آستین‌هایم بالا باشد
 
 بلی رفیق علرغم درد پیری هنوز نفس هست که زندگی ست.  وجود هست، انقلابی‌گری ست….».
《پیرم اما در نبرد طبقاتی دلی بسار جوان دارم برای بهتر از امروز  و روز….》