مرکز گرایی چگونه پیرامون را به فقر محکوم می کند

 

محمد حسین یحیایی :

با شکل گیری حکومت صفوی ها در آذربایجان دوران جدیدی آغاز شد، روابط با اروپا گسترش یافت، رشد پر سرعت اقتصادی در اروپا و نیاز آنها به مواد خام و مواد غذایی رنگین و طعم گوناگون حجم تجاری آنها را با آسیا افزایش داد و ایران در مسیر راه ابریشم و ترانزیت از آن بهره مند شد، در نتیجه این آمد و شد تبریز به مرکز تجاری و سیاسی تبدیل شد و موقعیت اقتصادی خود را بهبود بخشید و سال های طولانی به آن ادامه داد، در دوران قاجار تبریز بعنوان « دارالسلطنه » همواره مورد توجه مرکز و نمایندگان سیاسی و تجاری کشور های دیگر بود تا اینکه جنگ بین روسیه و ایران با تحریک آخوند ها اتفاق افتاد و به موقعیت و اقتصاد آن ضربات سهمگینی وارد کرد.

در دوران قاجار روحانیت برای تقویت پایگاه اجتماعی، اقتصادی و سیاسی خود که با خواسته های مدرنیته و دگرگونی ساختاری در تضاد بود، به فریب، حیله گری، نیرنگ و گسترش خرافات در جامعه پرداخت تا جائیکه بر عملکرد حاکمان، بویژه شاهان حاکم شد، جنگ بین ایران و روسیه با خواست و تحریک روحانیت آغاز شد در حالیکه « عباس میرزا » و دیگر دولتمردان آگاه با آن مخالف بودند و می دانستند که در آن جنگ شکست خواهند خورد و بخش مهمی از مناطق شمالی که حاصلخیز و پیشرفته تر بودند از ایران جدا خواهند شد. مجبور به پذیرش آن شدند ( فتحعلی شاه قاجار شخصیت ضعیف و باورمند به خرافات بود و می خواست شیعه گری و فقاهت را در ایران گسترش دهد و برای پیشبرد آن « شیخ جعفر کاشف الغطاء » را از نجف به ایران دعوت کرد تا آموزه های شیعه گری را رشد دهد. شیخ جعفر استاد خرافات و فقاهت بود و به سرعت موقعیت خود را تحکیم بخشید و خرافات را در بین آخوند ها گسترد و تعدادی از آخوند ها را در مناطق مختلف بویژه آذربایجان با خود همراه کرد و به فتحعلی شاه گفت که باید برای گسترش اسلام به روسیه حمله کند. مشاورین شاه بار ها هشدار دادند و از جنگ بر حذر داشتند ولی شیخ جعفر گفت که امام زمان و نیرو های غیبی به کمک خواهند آمد پیروزی با اسلام خواهد بود، اصرار شیخ جعفر و حتی تهدید شاه به حکم جهاد زمینه جنگ خانمانسوز را فراهم کرد. پایان جنگ با خصران، ویرانی و ورشکستگی ایران و به نفع روسیه تمام شد و عهدنامه « ترکمنچای » به امضاء رسید و بخش مهمی از کشور بعنوان غرامت جنگی به روسیه واگذار شد ) این رخداد در زمانی بود که اروپا از گرداب، فساد و بازدارندگی کلیسا رها شده، پروسه انقلاب صنعتی را از سر می گذراند و انقلاب های بزرگ اجتماعی چهره اروپا را تغییر می داد به هر رو با شکست ایران در جنگ با روسیه، دوران جدیدی در سیاست، بینش و روابط با دنیای غرب آغاز شد که در نهایت به انقلاب مشروطه انجامید.

در دوران قاجار بویژه بعد از شکست از روسیه تزاری اوضاع اقتصادی رو به تیرگی گذاشت و فشار های مالیاتی بویژه در آذربایجان مانع از انباشت سرمایه شد و در نتیجه، کسری مداوم بودجه و افزایش هزینه های دربار و مسافرت های گران شاهان به خارج، دوران امتیازات و حراج منابع کشور آغاز شد، استقزاض از بانک های روسی و انگلیسی . سپردن گمرکات و منابع دیگر به آنها لطمات سهمگینی به اقتصاد و صادرات کشور وارد کرد.این مجموعه تجار، بازرگانان و روشنفکران را برای تغییر شرایط به هم نزدیک کرد تا زمینه انقلاب مشروطه فراهم شود.

انقلاب مشروطه بدون شک پایه های مهم اقتصادی داشت، در دوران طولانی ساطنت ناصرالدین شاه، ارزش پول ملی کاهش یافته، تورم و افزایش شدید قیمت ها مردم تهیدست را بستوه آورده، کمبود و بحران نان در تبریز و تهران نمایان شده بود. در نتیجه شورش ها در حال گسترش بود، تجار اعتراض به تاسیس بانک های خارجی داشتند و بازرگانان از واگذاری گمرکات و امتیازات ناخشنود بودند. زمینداران بزرگ هم با کاهش صادرات و محدودیت بازار داخلی روبرو شدند، کالا های صادراتی آنها قدرتد رقابت با کالا های خارجی را نداشتند و آرامش جامعه بهم خورده بود. در پی این بحران فراگیر تعداد بیشتری در پی جستجوی نان و کار به سوی قفقاز روانه می شدند. ناگفته نماند که در قرن 19 شهرنشینی رو به افزایش بود و این روند با نظام بسته و فئودالیته حاکم بر آن نیز در تضاد بود، بازاری ها برای حفظ سرمایه و ثروت خود خواهان قانون گرایی و روشنفکران هم خواهان محدود کردن قدرت مطلقه شاه بودند تا به خودکامگی آن پایان دهند.

در قرن 19 گزارش هایی که اغلب از سوی کنسول های اروپایی در تبریز تهیه شده، آمده است که بار مالیاتی که از سوی حاکم، مستوفی، تحویل دار همراه با هدایا و جریمه ها بود، دهقانان نگون بخت را بیچاره کرده بود و آنها گاهی مجبور به ترک محل زندگی خود می شدند، یا به سوی قفقاز و یا به مناطق دیگر می رفتند که این خود ضربه شدیدی به انباشت سرمایه در آذربایجان می زد. زیرا از یک سو آذربایجان نسبت به مناطق دیگر پر جمعیت بود و از سوی دیگر در تولید و تجارت دست بالا را داشت. کنسول بریتانیا در گزارش خود در سال 1905 می نویسد: جمعیت این منطقه پر جمعیت هر روز فقیرتر می شوند و پول کافی هم برای خرید کالا های خارجی ندارند. این اوضاع در شهر تبریز چشمگیر تر است. خیلی از مردم مجبور به مهاجرت شدند. در این میان نبود نظم و امنیت هم اوضاع را وخیمتر می کرد تا جائیکه برخی از مردم دارایی های خود را پنهان کرده و حتی زمین های خود را نمی کاشتند، زیرا از یک سو گرفتار مالیات های گوناگون می شدند و از دیگر سو بعلت دوری راه  ها و نبود راه آهن، توانایی تامین هزینه های حمل و نقل را به شدت افزایش می یافت، نداشتند..

بحران شدید اقتصادی، افزایش شهر نشینی، نزدیکی زمین داران بزرگ با تجار و بازرگانان، همراه با روشنفکران که تحت تاثیر رخداد ها، انقلاب های پی در پی اروپا و دولت عثمانی بودند شرایطی بوجود آورد تا توانستند خواسته های خود را به حاکمان تحمیل کنند. بدین صورت انقلاب مشروطه که خواهان تغییرات ساختاری بود، تحقق یافت و در سال های نخست به رونق اقتصادی انجامید و افرادی مانند « حاجی امین الضرب » چندین کارخانه تاسیس کردند و احزاب سیاسی ( انجمن های سری، مجمع آدمیت، حزب اجتماعیون عامیون و… ) که هر کدام به نمایندگی از گروه، سازمان و جمعیت به فعالیت های سیاسی پرداختند، این احزاب و گروه ها ارگان های خود را منتشر کردند. هر چند عمر مشروطه کوتاه بود و نتوانست خواسته های خود را پیاده کند ولی تغییرات مهمی در ساختار سیاسی و اجتماعی بوجود آورد.

انقلاب مشروطه مبارزه بین سنت و مدرنیته را شتاب بخشید ولی در مجموع نتوانست ضربه های نهایی را به سنت جان سخت و دیرپا وارد کند و آذربایجان با جان فشانی و فداکاری از دستآورد های آن محافظت کرد و با گذشت زمان مکافات زیادی پرداخت کرد. با قدرت گیری « رضا شاه » ملی گرایی و باستان گرایی که روح و روان برخی از روشنفکران را هم نوازش می کرد و خوشآیند بورژوازی ملی ولی ناتوان در مبارزه بود رونق گرفت. رضا شاه مرکزگرایی قدرتمند را سرلوحه کارهایش قرار داد و برای سرکوب جنبش های محلی و ملی ارتش قدرتمند مرکزی را سازماندهی کرد. این ارتش از یک سو حافظ سلطنت و از سوی دیگر تامین کننده امنیت بویژه در مرکز بود، در نتیجه از همان سال های نخست تمرکز سرمایه در مرکز شتاب بیشتری گرفت و سود آوری سرمایه در مرکز را افزایش داد. بیشترین سرمایه و نیروی انسانی از آذربایجان به مرکز انتقال یافت، در این میان به تبلیغ شعار های یک ملت، یک زبان، یک تاریخ و… پرداخته شد و آن هم ضربه سهمگینی به هویت آذربایجانی وارد کرد، از اهمیت اقتصادی و حتی تولیدی آذربایجان کاسته شد و فقر و بیکاری در منطقه گسترش یافت در نتیجه آذربایجان سهم چشمگیری از رشد اقتصادی دوران رضا شاه بدست نیآورد.

در سال های نخست دوران « محمد رضا شاه » آذربایجان کوشید که هویت فرهنگی و موقعیت اقتصادی خود را بازسازی کند و در این راستا نخست سازمان سیاسی خود را با عنوان « فرقه دمکرات آذربایجان » تشکیل داد و سپس حکومت ملی خود را برپا کرد و در مدت کوتاهی کار های مهم اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی را به اجرا در آورد که مورد توجه مردم آذربایجان قرار گرفت. این موفقیت خوشآیند مرکزگراها نبود و برای شکست این اقدامات سیاسی و اجتماعی ارتجاع داخلی و خارجی همداستان شدند تا مانع از پیشرفت حکومت ملی در آذربایجان شوند که مبادا این پیشرفت الگویی برای ملل دیگر در جغرافیای ایران باشد و یا آنان را برای سرنوشت تشویق نماید.

دهه سوم سلطنت محمد رضا شاه با تغییرات مهمی در ساختار سیاسی و اجتماعی شروع شد، اقتصاد با برنامه های عمرانی پیش رفت و با افزایش درآمد های نفتی تقویت شد ولی رشد ناموزون و متفاوت مناطق، همچنان ادامه یافت و تمرکز سرمایه در مناطق مرکزی با مهاجرت نیروی کار و سرمایه از پیرامون بیشتر شد و این روند فاصله بین مرکز و پیرامون را افزایش داد.

رشد اقتصادی در این دوره از نظر کمی چشمگیر بود، تولید ملی و سرانه افزایش یافت ولی این رشد موزون و عادلانه بین مناطق نبود، زیرا تعیین کننده میزان آن از سوی حکومت و سازمان های وابسته به دولت بود ( سازمان برنامه و بودجه ) انتخاب مکان و زمان در دست بروکرات های وابسته به حکومت بود و منابع تامین کننده مالی آن نیز از سوی دولت که منابع سرشار مالی ( درآمد های نفتی، منابع زیزمینی و امکانات فراوان )را در کنترل داشت پرداخت می شد. سرمایه و نیروی انسانی پیرامون برای بهره مند شدن از این منابع خود را به مرکز رسانده و یا با آن پیوند می خوردند. این روند خود نیز به فقر پیرامون منجر می شد و اقتصاد در راستا و جهتی رشد می کرد که مرکز، دربار و بروکرات های مرکز نشین مشخص می کردند. البته پروژه هایی هم در دشت مغان، قزوین و خوزستان در دست اقدام بود و حتی تبریز به قطب صنعتی تبدیل می شد ولی منابع تغذیه کننده آنها در دست مرکز و یا مناطق دیگر بود.

رشد اقتصادی در این دوره با توسعه اقتصادی پیوند نخورد یعنی رشد کمی به کیفی نیانجامید، در فرایند توسعه تغییرات ساختاری، فرهنگی و اجتماعی رخ می دهد، جامعه در این روند نیازمند سازماندهی اجتماعی و سیاسی است که بتواند رشد را همراه با عدالت در همه جامعه بگسترد. در توسعه جامعه از ظرفیت های درونی خود استفاده می کند و با تغییر ساختار نیازمند رشد مستمر می شود. رژیم های استبدادی خواهان رشد اقتصادی به شیوه های خود هستند که فرایند آن تضاد با استبداد را افزایش ندهد و جامعه را به مرحله تحول نرساند در نتیجه جامعه ناموزون رشد می کند و گاهی فاصله اقتصادی مناطق عمیق تر می شود.

در سال های اخیر واژه توسعه پایدار جایگزین واژه توسعه شده و نهاد های جهانی خود را ملزم به اجرای آن می دانند. در توسعه پایدار که از اواخر دهه 60 میلادی مطرح شد و در کنفرانس سازمان ملل ( 1968 ) مورد بررسی قرار گرفت، حفظ محیط زیست از اولویت های جهانی شناخته شد و بدنبال آن کنفرانس استهکلم توصیه هایی برای کاهش آلودگی، شناخت محیط زیست، آموزش و… وارد بحث توسعه پایدار کرد تا به دستور کار 21 رسید، در این دستور کار برای توسعه پایدار به اقتصاد پرداخته شد و اصلاح تجارت جهانی، مبارزه با فقر، کنترل جمعیت، الگوی مصرف، مسکن، بهداشت، حفظ زمین، محیط زیست و جنگل، کویر زدایی، مدیریت آب، دور ریز زباله بویژه زباله های اتمی و … مورد توجه قرار گرفت. توسعه پایدار به توسعه ای اطلاق می شود که انسان نیاز های خود را بدون به خطر انداختن نسل های دیگر تامین کند.

با افزایش درآمد های نفتی در سال های نخست دهه 50 خورشیدی رشد ناموزون در اقتصاد کشور را افزایش داد، برخی از مناطق با خواست حکومت به رشد سریعتری دست یافت و فاصله خود را با پیرامون افزایش داد و در نهایت قطب بزرگ سیاست و اقتصاد در مرکز متمرکز شد و جامعه و سیاست را در بن بست اجتماعی و اقتصادی قرار داد، تولید سرانه در برخی از استان های مرکزی به چندین برابر استان های پیرامونی رسید و فاصله طبقاتی را هم به شدت و سرعت افزایش داد، این رد حالی بود که افزایش قیمت ها در مناطق پیرامونی بیشتر از مرکز بود، این روند از یک سو فاصله مناطق رشد یافته را با مناطق عقب مانده افزایش داد و از سوی دیگر ناخشنودی در حاشیه شهر های بزرگ را که پیوند با مناطق محروم داشتند افزایش داد و انقلاب 57 بوقوع پیوست.

انقلاب 1357 با جنگ و ویرانی آغاز شد به قدرت متمرکز واژه « ولایت » را افزود تا بتواند هر صدایی را در نطفه خفه کند، رژیم جدید که خود را جمهوری اسلامی نامیده بود هیچگونه برنامه اقتصادی و اجتماعی نداشت، هرچند از تضاد های رژیم گذشته استفاده کرده و حاکمیت را در دست گرفته بود، ولی برنامه ای برای از بین بردن آن تضاد های اجتماعی و اقتصادی نادشت و تنها به ماندگاری خود می اندیشید. از آن رو به تقویت بنیه نظامی خود پرداخت و در همه این مدت منابع اقتصادی و اجتماعی را برای سرکوب هر جنبشی هزینه آن کرد.در این مدت چهل و اندی سال فاصله بین مرکز و پیرامون افزایش یافت تا جائیکه تولید سرانه در استان های مرکزی به چندین برابر استان های محروم رسیده است . جمعیت برخی از استان های محروم در حال کاهش است و انتقال سرمایه و نیروی کار از این مناطق همچنان با شتاب ادامه دارد. قطب بندی اجتماعی، فاصله طبقاتی یاس و نومیدی جامعه را آنچنان به خود مشغول و درگیر کرده است که راه برون رفتی بصورت مسالمت آمیز متصور نیست. بنابرین استبداد حاکم زیر هر نام و عنوانی یکی از موانع رشد و توسعه مناطق پیرامونی است و باید این مناطق با تعیین سرنوشت به باز سازی اقتصادی خود بپردازند. این مناطق ظرفیت های بالقوه ای دارند که می توانند عقب ماندگی های خود را جبران کنند، منابع گمرکی، مالیاتی، زیرزمینی و روزمینی و دیگر منابع آنها باید در خود آن منطقه هزینه شود، آنها گاهی زبان و فرهنگ متفاوتی دارند که هویت آنها محسوب می شود باید برای پویایی و شکوفایی آن بکوشند، با کسب هویت و حاکمیت بر سرزمین خود جامعه ای بالنده برقرار خواهند کرد…

mhyahyai@yahoo.se