مسولیت اجتماعی متقابل مردم ایران در برابر پادشاهان پهلوی

 

طارق حسینی :

هر ملتی لایق حکومتی است که دارد.

کشته شدن یزدگرد، ابومسلم خراسانی، بابک، یعقوب لیث صفاری، قائم‌مقام، امیرکبیر و همچنین تبعید یا برکناری رضاشاه، مصدق، احمد قوام، محمدرضا شاه پهلوی و هزاران خدمتگزار دیگر، همگی در صفحات خونین تاریخ این سرزمین ثبت شده‌اند. نکته‌ی قابل تأمل این است که این افراد، در برهه‌هایی از زمان، تمام تلاش خود را برای آزادی و آبادانی مردم و میهن به کار بستند، اما سرانجام از سوی همان مردم و جامعه‌ای که برایشان کوشیدند، طرد شده و در تنهایی و بی‌کسی جان سپردند. چرا در تاریخ ایران، میهن‌پرستانی که برای اعتلای وطن و رفاه مردم تلاش می‌کنند، در نهایت با بی‌مهری اجتماع روبه‌رو می‌شوند؟

با نگاهی به تاریخ معاصر درمی‌یابیم که تنها شاهان پهلوی در اندیشه‌ی تأمین امنیت و رفاه مردم بوده‌اند و توانستند ایران را از کشوری روستایی و فقیر‌زده به کشوری با ساختارهای آموزشی و صنعتی استاندارد تبدیل کنند. احداث و گسترش زیرساخت‌های آموزش رایگان همگانی، بهبود تغذیه و بهداشت عمومی، ساخت سدها، پل‌ها، دانشگاه‌ها، بیمارستان‌ها، جاده‌های شوسه و راه‌آهن، ایجاد ارتش ملی، توسعه‌ی کشتیرانی و هواپیمایی، گسترش پست و بانک، اصلاح نظام قضایی، راه‌اندازی صنایع ذوب‌آهن و سینما، توسعه‌ی صنعت گردشگری و ده‌ها ساختار مدرن دیگر، و در نهایت پیوند دادن این زیرساخت‌ها به جامعه‌ی جهانی، از اقدامات این دو پدر و پسر در طول پنجاه سال حکمرانی‌شان بود. آن هم در کشوری که در آن زمان فاصله‌ای بسیار زیاد با جهان متمدن داشت.

مردمی که قرن‌ها به حال خود رها شده بودند و درکی از نظم و قانون‌مداری نداشتند، تنها از طریق آموزش و فرهنگ‌سازی قابل هدایت به سوی یک جامعه‌ی منظم و قانون‌مدار بودند. این فرآیند نیازمند اصلاحات ساختاری و تلاشی گسترده از سوی دولت و نهادهای اجتماعی بود تا جامعه‌ای بی‌نظم را به سوی ثبات و پیشرفت سوق دهد.

به گمان نگارنده، دوران پهلوی درخشان‌ترین عصر ایران پس از اسلام بوده است. مردمی که از سواد محروم و در فقر و تنگدستی تاریخی خود گرفتار بودند، توانستند بار دیگر خود را در ردیف ملت‌های پیشرفته‌ی جهان ببینند.

اقدامات ایران‌ساز این پدر و پسر، در شرایطی دشوار و با وجود دشمنی‌های داخلی و خارجی، فراتر از طاقت بشری بود. با این حال، آنان رسالت خود را در قبال میهن و مردم، به بهترین شکل ممکن به انجام رساندند.

شاه با اجرای اصلاحات ارضی، به حاکمیت هزاران ساله‌ی نظام ارباب‌رعیتی در ایران پایان داد و کارگران صنایع را در سود سالانه‌ی کارخانه‌ها سهیم کرد. این اقدامات، اعتراض خان‌ها و اربابان سابق را برانگیخت و آنان به سنگ‌اندازی و کارشکنی پرداختند. از سوی دیگر، اعطای حق طلاق به زنان نیز مخالفت بخشی از روحانیت و قشر سنتی جامعه را در پی داشت.

هر دو پادشاه پهلوی، برای حفظ تمامیت ارضی و تأمین منافع ملی، گاه ناچار به سخت‌گیری و استفاده از قدرت نظامی شدند، اما این اقدامات در نهایت به خیر عمومی انجامید. برای درک بهتر این سیاست‌ها، کافی است همزمان نگاهی به آمار بالای قربانیان اصلاحات خشونت‌بار در ترکیه‌ی آتاتورک و پاکستانِ محمد ایوب خان در همان دوران داشته باشیم.

با این حال، مردم ایران در برابر خدمات بی‌مانند این پدر و پسر ناسپاسی کردند. در لحظه‌ای حساس از تاریخ، آنان را تنها گذاشتند و بی‌دفاع به دست دشمنان ایران سپردند. هر دو، در غربت، بیماری و اندوه جان سپردند و ایران و ایرانی گرفتار شبی طولانی از ظلمت و عقب‌ماندگی شد.

در سال‌های منتهی به شورش پنجاه و هفت، مردم ایران به دو گروه تقسیم شدند: اقلیتی فعال و فریب‌خورده که با کینه و دشمنی علیه پهلوی شوریدند، و اکثریتی خاموش که با وجود برتری عددی، در سکوت نظاره‌گر وقایع ماندند و تسلیم تصمیمات گروه اول شدند. هر دو گروه، آگاهانه یا ناآگاهانه، در نهایت به دشمنان ایران و پادشاه ایران‌ساز پهلوی یاری رساندند.

اکنون باید پرسید: چرا مردم ایران نسبت به خدمت‌گزاران واقعی خود بی‌مهرند و در بزنگاه‌های حساس تاریخی، آنان را تنها می‌گذارند؟

عوامل متعدد روانی و اجتماعی در این زمینه نقش دارند که از استبداد حاکمان گذشته به‌جا مانده‌اند و تأثیرات قابل توجهی بر رفتار فردی و اجتماعی مردم، به‌ویژه نسبت به شاهان پهلوی، به‌ویژه محمدرضا شاه، گذاشته‌اند. صدها سال اختناق و انحصار بی‌رویه باعث شد مردم از نقش‌آفرینی در مشارکت سیاسی خود فاصله بگیرند و این وضعیت زمینه‌ساز ایجاد نوعی بی‌تفاوتی جمعی نسبت به تحولات سیاسی شد. پس از سال‌ها تجربه سرکوب، مردم به تدریج از مشارکت فعال در تصمیم‌گیری‌های سیاسی دست کشیدند.

در این میان، روحانیت شیعه از دوران صفویه تا جنبش مشروطه، با نشر و گسترش هدفمند خرافات در قالب متون دینی، توانستند مردم ناآگاه و بی‌سواد را تحت کنترل خود درآورند. آنان قرن‌ها ساختار قدرت موازی خود را حفظ و تقویت کرده بودند و هرگاه با مرکز قدرت دچار تضاد می‌شدند، از نیروی بی‌شمار مردم برای فشار بر حکومت بهره می‌بردند. در دیگر مواقع، در کنار سلطان، بر خوان نعمت ایران نشسته و بی‌توجه به وضعیت رقت‌انگیز مردم، از مواهب آن بهره‌مند می‌شدند. تداوم استبداد دولتی و ترویج خرافات دینی، ایرانیان را به مردمی ترسیده از دولت و تسلیم شریعت تبدیل کرده بود که در برابر اوامر سلطان جابر و خدای قهار سر فرود می‌آوردند.

با گذشت زمان، فضای بسته و سرکوبگر به گونه‌ای تثبیت شد که بسیاری از افراد به جای مشارکت و تأثیرگذاری در سیاست، ترجیح دادند به مسائل شخصی و روزمره خود بپردازند و از مشارکت اجتماعی و سیاسی فاصله بگیرند. این وضعیت نه تنها به شکاف بین مردم و دولت دامن زد، بلکه باعث شد گروه‌ها و افراد مختلف در جامعه به دشمنی با یکدیگر پرداخته و در نهایت به تضعیف وحدت ملی و همبستگی اجتماعی منجر شود. دشمنی با دولت که به تدریج شکل می‌گرفت، به ارتباط با احزاب و نیروهای بیگانه نیز کشیده شد. احزاب بیگانه نه تنها وعده اصلاحات و آزادی‌های بیشتر می‌دادند، بلکه از بی‌اعتمادی و سرخوردگی مردم برای جذب حمایت استفاده می‌کردند. آنان به گونه‌ای عمل می‌کردند که مخالفان دولت را به طور غیرمستقیم به سمت خود کشانده و از نارضایتی آنان به نفع خود بهره‌برداری می‌کردند. در این مسیر، برخی از فعالان سیاسی و اجتماعی نیز به‌طور ناخواسته به دست‌نشانده و نوکر این احزاب بیگانه تبدیل می‌شدند.

از طرف دیگر، بازار سنتی ایران که رونق اقتصادی خود را مدیون امنیت و شکوفایی دوران پهلوی می‌دانست، در مقابل شیوه‌های نوین اقتصادی و بازرگانی همچون حمایت از تولید داخلی و تشویق خودکفایی، دست در دست روحانیت مرتجع داد و با تأمین مالی آنان و حامیانشان به مبارزه با پهلوی پرداختند. این دشمنی تا آنجا پیش رفت که طیف وسیعی از روشنفکران، استادان دانشگاه، نویسندگان و بازاری‌ها حاضر شدند اختلافات مرامی خود را کنار بگذارند و در یک جبهه متحد با سرکردگی مسکو، غرب و روحانیت مزدور علیه شاه و مملکت بسیج شوند.

دهقانی که قرن‌ها زیر شلاق ارباب به صورت روزمزد کار می‌کرد، با اجرای اصلاحات ارضی صاحب زمین شد. زن ایرانی که پیش از این دوره حتی اختیار جان خویش را نداشت، به برکت نظم جدید پهلوی دارای حق طلاق و کنترل بر زندگی خود گشت. ارتش از حالت ملوک‌الطوایفی و مزدور به نیرویی منظم با سلاح‌های پیشرفته تبدیل شد و شاه به ارتشیان کمک‌هزینه‌های زندگی و منازل سازمانی داد. شریک کردن کارگران کارخانجات در سود سالانه در هیچ کشور مدرن دیگر آن روزگار انجام نشده بود، اما در ایران انجام شد. بیکاری تقریباً ریشه‌کن شده بود. روحانیت با وجود فعالیت‌های مخالف پیدا و پنهان، از بودجه سری نخست‌وزیری حقوق و منصب دولتی می‌گرفتند.

با وجود تمام این سازوکارهای جدید و بی‌سابقه برای بالا بردن سطح زندگی ایرانی، شاهد بودیم که دهقان، زن، کارگر و ارتشی دست در دست هم به ریشه خاندان پهلوی زدند، غافل از اینکه ایران مدرن و مرفه بدون پهلوی دوام نمی‌آورد.

بر اساس اصول روان‌شناسی، احساس لیاقت همان باور و نگرشی است که در نظر گرفتن داشته‌ها و دستاوردهای فعلی‌تان به شما می‌گوید که آیا انسان ارزشمندی هستید یا نه. این احساس همان تکه گمشده‌ای است که باعث می‌شود زندگی عالی بخواهید اما به آن نرسید، درآمد بیشتر بخواهید اما نداشته باشید. با نگاهی به دنیای امروز، می‌بینیم که برخی از انسان‌های موفق در هنر، سینما، ورزش و تجارت، علی‌رغم رسیدن به اوج پیشرفت، به اعتیاد و ناهنجاری‌های رفتاری گرفتار می‌شوند و از جایگاه بالای خود به پایین‌ترین سطح سقوط می‌کنند. در نتیجه، آنها ثروت، شهرت و حتی جان خود را به راحتی از دست می‌دهند. در این میان، می‌بینیم که برخی افراد خود را لایق موقعیت کنونی‌شان نمی‌دانند و آرزوی بازگشت به جایگاه‌های پایین‌تر اجتماعی خود را دارند.

فقدان حس لیاقت و خودباوری در بخش‌هایی از مردم ایران باعث شد که آنها نتوانند پیشرفت‌های ملموس جامعه را درک کنند و در نتیجه، قادر به قدردانی از رفاه و نظم جدید نباشند. این امر موجب شد که آنها به راحتی تحت تأثیر تبلیغات دروغین احزاب چپ و اسلامیسم قرار گیرند و در این جنون و سرگشتگی کاذب، آنچه را که شاهان پهلوی با سختی و تلاش بسیار برای مردم ایران فراهم کرده بودند، با خشم و تعصب نابود کنند. ظاهراً مردم گذشته پر درد و رنج خود را فراموش کرده بودند که چگونه توسط قوای روس، انگلیس، عثمانی و در داخل کشور از سوی فراشان حکومتی مورد ظلم، قتل و غارت قرار می‌گرفتند. فراموش کرده بودند که بسیاری از مردم به دلیل بیماری و گرسنگی جان می‌دادند. دیگر به یاد نمی‌آوردند که در گذشته دختران قوچانی به فروش می‌رسیدند. محاصره تبریز و همدستی فضل‌الله نوری با استبداد و سفارت روسیه، اسماعیل خان سیمیتقو و… نیز از خاطرشان رفته بود. ظاهراً مردم تصور می‌کردند که نوسازی و بهبود اقتصادی، کشاورزی، تغییر چهره شهرها، وفور و در دسترس بودن مواد غذایی، بدون زحمات و تلاش‌های شبانه‌روزی خاندان پهلوی حاصل شده است.

در این میان، افسوس و صد افسوس که نیمه دیگر جامعه که دل در گرو وطن داشتند، خاموش و متحیر در برابر تحولات پیش آمده، راه سکوت را پیش گرفتند و در نهایت با رفتن و مرگ شاه، به شام ظلمت و تاریکی گرفتار شدند. اکثریت خاموش مردم آن دوران در دادگاه تاریخ ایران، گناهی بزرگ‌تر و نابخشودنی‌تر از اقلیت فعال دارند، چرا که عقل سلیم حکم می‌کند که انسان، با هر وسیله‌ای ممکن، باید خطرات را از میهن و زندگی خود دفع کند. یک انسان وطن‌پرست که امنیت و رفاه خود را مدیون نظام حاکم می‌داند، باید در زمان نیاز، برای دفاع از وطن و دفع خطرات به یاری کشور بشتابد. اما تنها عده‌ای انگشت‌شمار به وظیفه خود آگاه بودند.

سخنان اخیر شاهزاده رضا پهلوی مبنی بر اینکه “حاضر نیست آزادی خود را قربانی آزادی کند” جنجال زیادی برپا کرده است. فریادها به آسمان رفت و سخنانی چون “بیا و ببین” به میان آمد. باید به یاد داشته باشیم که ایشان نوه و فرزند خاندان سازنده ایران پهلوی هستند و سیاست و جامعه‌شناسی ایران از نسل به نسل به ایشان منتقل شده است. تجربه خدمات بزرگ پدر و پدربزرگ و ناسپاسی مردم را به خوبی درک و هضم کرده‌اند. ایشان با بزرگواری و بزرگی‌نظر، هدایت و رهبری جنبش مردم ایران را پذیرفته‌اند، اما معتقدند که ایران‌دوستی و اعتلای میهن باید یک وظیفه دوطرفه بین ملت و شاه باشد؛ یعنی حفظ و آبادانی کشور باید از طریق همدلی و همت مشترک شاه و مردم انجام گیرد، نه مانند گذشته که مردم به راحتی به دستاوردهای عظیم پهلوی پشت پا زدند و کشور را ویران کردند.

در دیدگاه شاهزاده پهلوی، مردم باید با جان و دل از میهن خود پاسداری کنند و دیگر به راحتی فریب افرادی که در سازمان‌های امنیتی شرق و غرب پرورش یافته‌اند، را نخورند. به باور ایشان، وطن‌پرستی در عمل خود را نشان می‌دهد، جایی که مردم با قلبی سوخته و دلی پر از علاقه، آینده کشور و نسل ایرانی را در نظر بگیرند.

انتخابات 2025 آمریکا و حمایت اکثریت مردم از ترامپ به ما نشان داد که مردم این کشور با دقت و هوشیاری از دستاوردهای کشور خود دفاع می‌کنند و به راحتی اسیر تبلیغات دروغین دشمنان نمی‌شوند.

به باور من، رنج‌ها و تیره‌روزی‌های ایرانیان به پایان نزدیک شده است و به زودی آفتاب خوشبختی و برکت دوباره بر ایران خواهد تابید. در این سال‌های سخت، مردم ایران باید عملکرد خود را بازبینی کرده و نقاط قوت و ضعف خود را بشناسند. خوشبختانه، با توجه به تغییرات اجتماعی و فرهنگی، به راحتی می‌توان مشاهده کرد که ذهنیت اجتماعی مردم نسبت به گذشته به‌طور چشمگیری تغییر کرده است و آنان اکنون آماده‌اند تا ایران آباد و مدرن را بپذیرند.

به برکت نسل نوپای جدید و بی‌توجهی آشکار آنها به خرافات و اوهام مذهبی، همراه با پذیرش تفکرات مدرن، به‌زودی شاهد انقلاب بزرگی در تمامی حوزه‌های اجتماعی و صنعتی خواهیم بود. این انقلاب، با رهبری نسل جدید ایران، به دستاوردهایی خواهد انجامید که به شکوه و سربلندی کشور خدمت خواهد کرد.

حال که از اشتباهات گذشته آموخته‌ایم، باید خود را برای تحولات اجتناب‌ناپذیر جهان و ایران آماده کنیم و بیاموزیم که ایران، تنها وطن واقعی ایرانیان است.

آزاد باد ایران و ایرانی!