جواد مفرد کهلان :
در اساطیر ایرانی اوشنر (بسیار دانا) وزیر خردمند کیکاوس (پادشاه پارتاکّی، سرزمین کنار چشمه ها، کاشان) پسر کی اپیوه (گرامی) است که در تاریخ معادل خشتریتی پادشاه کارکاشی (کاشان) پسر اوپیته (اوپیس) است که از مقابل اسرحدون پادشاه آشور به شهر آمُل پناه برد ولی بعد سپاهیان آشوری مهاجم به شهر آمُل (دیوان مازندران) را در آغاز حکومت آشوربانیپال شکست داد و ماد مستقل شد. در عهد او و پدرش اوپیته (اوپیس) متحد مقتدر آنها در منطقه زانسان (فوق العاده ماهر) فرمانروای پارتوکّی (کنار رودخانه، اصفهان) بوده است که با اوشنر دانای اساطیری قابل تطبیق است.
दंसन n. dansana (dhansana) marvellous power or skill
لذا منظور از کاوهٔ اساطیری ناحیهٔ اصفهان همین زانسان (اوشنر) به نظر می رسد:
कवि m. kavi intelligent man
“از شخصیت هایی که پیوستگی نزدیکی با پادشاهی کیکاوس دارد «اوشنر» می باشد که در فروردین یشت از فره وشی او یاد شده و در آفرین زرتشت نیز از او به عنوان گزیده ی خرد نام رفته است.
در ادبیات پهلوی وی با کیکاوس پیوستگی دارد. به روایت کتاب هفتم دینکرت، اوشنر فره ایزدی که جمشید را ترک گفته بود، نصیب برد.
اوشنر رایزن و وزیر اعظم (فرمذار) کاوس بود و هفت کشور جهان را از سوی او اداره می کرد. اوشنر حتی در زهدان مادر نیروی شگفت آوری از خود نشان داد و همین که زاده شد به اهریمن حمله برد.
وی در جدال با مخاصمین پیروز می شود و به کشورهای آریایی پندهای خردمندانه می دهد. به روایت بندهشن، اوشنر با دسیسه هایی که دیوان می کنند به امر کیکاوس از پای در می آید.”
شخصیت بلعم باعورا (پیر صاحب الاغ در بین مردمان) در تورات ترکیبی از شخصیتهای اوستایی ثریت (سریت، پیر، زال) و اوشنر (پئوروجیرَ، بسیار دانا) به نظر می رسد که در تورات او را با موسی و یوشع و سرزمین اسرائیل ربط داده و بومی آنجا نموده اند:
بَلعَم باعورا یا بَلعَمبن باعور (به عبری: בלעם בן בעור) شخصیتی در داستانها و روایتهای یهودی و اسلامی است. او را دانندهٔ اسم اعظم دانستهاند که از این دانش خود سوء استفاده کرد. برخی او را با بلعام بن بعور که داستان آن در فصل ۲۲ سفر اعداد آمدهاست یکی دانستهاند.
مطابق تورات بلعم باعورا در زمان موسی نبی میزیست و خداوند او را به مقام مستجابالدعوه رساند تا بتواند با بنی اسرائیل به فلسطین غلبه کند اما در اثر نافرمانی دچار عذاب الهی شدند.
داستان بلعم باعورا در تورات: “او از علمای بنیاسرائیل بود، و کارش به قدری بالا گرفت که اسم اعظم میدانست و دعایش به استجابت میرسید. روایت شده: موسی با جمعیتی از بنیاسرائیل به فرماندهی یوشع بن نون و کالب بن یوفنا از بیابان تیه بیرون آمده و به سوی شهر (بیتالمقدس و شام) حرکت کردند، تا آن را فتح کنند و از زیر یوغ حاکمان ستمگر عمالیق خارج سازند. وقتی که به نزدیک شهر رسیدند، حاکمان ظالم نزد بلعم باعورا (عالم معروف بنیاسرائیل) رفته و گفتند از موقعیت خود استفاده کن و چون اسم اعظم الهی را میدانی، در مورد موسی و بنیاسرائیل نفرین کن. بَلْعَم باعورا گفت: «من چگونه در مورد مؤمنانی که پیامبر خدا و فرشتگان، همراهشان هستند، نفرین کنم؟ چنین کاری نخواهم کرد.»
آنها بار دیگر نزد بَلْعم باعورا آمدند و تقاضا کردند نفرین کند، او نپذیرفت، سرانجام همسر بلعم باعورا را واسطه قرار دادند، همسر او با نیرنگ و ترفند آنقدر شوهرش را وسوسه کرد، که سرانجام بَلْعم حاضر شد بالای کوهی که مشرف بر بنیاسرائیل است برود و آنها را نفرین کند. بَلْعم سوار بر الاغ خود شد تا بالای کوه رود. الاغ پس از اندکی حرکت سینهاش را بر زمین مینهاد و برنمیخاست و حرکت نمیکرد، بَلْعم پیاده میشد و آنقدر به الاغ میزد تا اندکی حرکت مینمود. بار سوم همان الاغ به اذن الهی به سخن آمد و به بَلْعم گفت: «وای بر تو ای بَلْعم کجا میروی؟ آیا نمیدانی فرشتگان از حرکت من جلوگیری میکنند.» بَلْعم در عین حال از تصمیم خود منصرف نشد، الاغ را رها کرد و پیاده به بالای کوه رفت، و در آنجا همین که خواست اسم اعظم را به زبان بیاورد و بنیاسرائیل را نفرین کند اسم اعظم را فراموش کرد و زبانش وارونه میشد بهطوریکه قوم دشمن را نفرین میکرد و برای بنیاسرائیل دعا مینمود.
به او گفتند: چرا چنین میکنی؟ گفت: «خداوند بر ارادهٔ من غالب شدهاست و زبانم را زیر و رو میکند.» در این هنگام بَلْعم باعورا به حاکمان ظالم گفت: اکنون دنیا و آخرت من از من گرفته شد، و جز حیله و نیرنگ باقی نماندهاست. آنگاه چنین دستور داد: «زنان را آراسته و آرایش کنید و کالاهای مختلف به دست آنها بدهید تا به میان بنیاسرائیل برای خرید و فروش ببرند، و به زنان سفارش کنید که اگر افراد لشکر موسی خواستند از آنها کامجویی کنند و عمل منافی عفّت انجام دهند، خود را در اختیار آنها بگذارند، اگر یک نفر از لشکر موسی زنا کند، ما بر آنها پیروز خواهیم شد.» آنها دستور بلعم باعورا را اجرا نمودند، زنان آرایش کرده به عنوان خرید و فروش وارد لشکر بنیاسرائیل شدند، کار به جایی رسید که «زمری بن شلوم» رئیس قبیله شمعون دست یکی از آن زنان را گرفت و نزد موسی آورد و گفت: «گمان میکنم که میگویی این زن بر من حرام است، سوگند به خدا از دستور تو اطاعت نمیکنم. »
آنگاه آن زن را به خیمهٔ خود برد و با او زنا کرد، و این چنین بود که بیماری واگیر طاعون به سراغ بنیاسرائیل آمد و همهٔ آنها در خطر مرگ قرار گرفتند. در این هنگام «فنحاص بن عیزار» نوهٔ برادر موسی که رادمردی قویپنجه از امرای لشکر موسی بود از سفر سررسید، به میان قوم آمد و از ماجرای طاعون و علّت آن باخبر شد، به سراغ زمری بن شلوم رفت. هنگامی که او را با زن ناپاک دید، به آنها حمله نموده هر دو را کشت، در این هنگام بیماری طاعون برطرف گردید. در عین حال همین بیماری طاعون بیست هزار نفر از لشکر موسی را کشت. موسی بقیه لشکر را به فرماندهی یوشع بازسازی کرد و به جبهه فرستاد و سرانجام شهرها را یکی پس از دیگری فتح کردند.”
ارتباط نام و نشان بلعم باعورا (پیر بین مردم) با ثریت (سریت، پیر، زال) که او هم مانند اوشنر همکار و معاصر کیکاوس (خشتریتی) بوده است:
जरठ adj. jaraTha (zarita, thrita) old
در فارسی ج، ز، س، ث گاهی بدل هم آمده اند.
مشابهت اسطورۀ آنها:
مطابق تورات و روایات اسلامی زمانی که بلعم (پیر میان مردم) خواست برای نفرین حضرت موسی و قومش برود، الاغ او از حرکت باز ایستاد. بلعم او را کتک زد و این عمل، سه مرتبه تکرار شد. سپس حیوان به اذن الهی به سخن آمد و به بلعم گفت که ملائکه را میبیند که جلوی او را میگیرند. ولی با وجود این بلعم مرتکب گناه شد. گناهی که مطابق روایات اسلامی او را در رابطه با سگان هار قرار داد.
متقابلاً به روایت کتاب پهلوی دینکرد “تورانیان روان کاوُس را تباه کردند و او به ثریت (پیر) فرمان داد که گاو مرز یاب بین ایران و توران را بکشد. گاو به زبان آدمیان با او سخن گفتن آغاز کرد که اگر به این گناه مبادرت کنی دچار ملامت و سرزنش وجدان خواهی شد و…. سرانجام سگان وحشی در جنگل او را دریدند.”
موسی (برگرفته از آب) و یوشع (منجی) در این اسطورهٔ توراتی به جای کی قباد (پدر اپیوه، اوپیس) و کیکاوس (خشتریتی) هستند که اولی داستان کودک در گهواره به آب رها شدهٔ مشابهی با موسی دارد و دومی به یاری آترادات پیشوای آماردان (گرشاسب، رستم هفتخوان مازندران) پسر ثریته آشوریان مهاجم به مازندران به رهبری رئیس رئیسان شانابوشو را در زیر حصار شهر آمل شکست داد و ماد را برای نخستین بار در تاریخ مستقل نمود.