منش ها و روش ها (معیارهای سنجش: علی شریعتی)

 

پرویز دستمالچی :

در دو هفته گذشته، به مناسبت سالگرد انقلاب اسلامی- ارتجاعی ۱۳۵۷ و پنجاهمین سالگرد «سیاهکل» بسیار نوشته و گفته شد. سخنان یا نوشته هایی که از نگر من نشانی آشکار از ماندن در«سطح» و درس نگرفتن از گذشته دارد. در اینجا می خواهم با، و پس از بررسی برخی از اندیشه های علی شریعتی طرح پرسش کنم، می خواهم نشان دهم: ما هنوز به شاخ و برگ ها می پردازیم و نه ریشه ها.

بنیادگرایان اسلامی، از حسن البنا (مصری) که در سال ۱۹۲۸ اخوان المسلمین را در مصر پایه گذاری کرد تا سید قطب (مهمترین نظریه پرداز اخوان المسلمین) تا علی شریعتی (در ایران) که معلم انقلاب اسلامی و گل سرسبد «روشنفکران اسلامی- دینی» نام گرفت، ریشه بحران و علل عقب ماندگی جوامع اسلامی را (به ویژه پس از فروپاشی امپراتوری عثمانی) نه در تغییرات و دگرگونی های بنیادی غرب در دو تا سه دهه پس از دوران روشنگری، در خردگرایی و علم ورزی و انقلاب صنعتی می دیدند، بل می پنداشتند عقب ماندگی جوامع اسلامی و مسلمانان در فاصله گرفتن از اسلام ناب محمدی، از «احکام نورانی اسلام» است و در پی آن خواهان بازگشت رادیکال به «خویشتن خویش» شدند: از تصویر انسان و جامعه تا نوع، شکل و ساختارهای جامعه و حکومت. آنها نمی دیدند و پیروان آنها هنوز هم نمی بینند که انسان نوین خودبنیادی که حاکم برسرنوشت و متکی بر خرد خویش باشد، ملت مدرنی که قوای حکومت ناشی از او باشد،‌ تصویر جدید از انسان، به ویژه از زنان، یا دمکراسی و حقوق بشر و مقام موقعیت علم و دانش و… همگی ناقض تصورات ایمانی یا حوزوی  آنها است. از نگاه آنها فردیت انسان خودمختار که اساس جوامع مدرن است، اصولا بی معنا و «غربی»، و در نتیجه بد و عامل پوسیدگی وعقب ماندگی بود و هست. برای «غرب» (جوامع باز و مدرن) آموزش، آموزش و باز هم آموزش اساس رشد و شکوفایی و برای بنیادگرایان اسلامی برگشت به ایمان و پشت کردن به علم و خرد اساس شده بود. تصویر شریعتی از انسان خوب و روشنفکر چنین است:

«… روشنفکر… اگر سواد ندارد، نداشته باشد، فلسفه نمیداند، نداند، فقیه نیست، نباشد، فیزیکدان وشمیست و مورخ وادیب نیست، نباشد… روشنفکر یعنی کسی که درکش و آگاهیش بسیار بالا است و این ممکن است تحصیلات هم نداشته باشد… ممکن است کسی کارش فکری باشد، خیلی دانشمند هم باشد، اما روشنفکر نباشد، کسی ممکن است خط و سواد هم نداشته باشد، امضاء هم نتواند بکند، اما روشنفکر باشد… پس روشنفکر کیست؟ درست دقت کنید… من یک اصطلاح کاملا تازه و معنی تازه ای برای این کلمه بسیار حساس بکار میبرم که احتیاج به یک دقت زیادتر دارد، روشنفکر عبارت است از اصطلاحی درست در کنار مذهبی. دارم روشنفکر مذهبی را تعریف میکنم… » (چه باید کرد؟، مجموعه آثار ۲۰).

برای شریعتی ایمان و جهت (امامت) معنا داشت و میزان سنجش خوب از بد بود. او علم و پژوهش را عامل انحراف از دست یازی انسان به حقیقت (فراطبیعی- الاهی) می دانست و پس، مخالف آنها بود. اکتشافات و اختراعات علمی برای او نتیجه انحراف انسان از آگاهی و فرورفتن در ناخودآگاهی بود و در این پندارهای بیمارگونه تا جایی پیش رفت که بی شعوری دانشمندی بزرگ چون ابوعلی سینا را (که افتخار دنیا است) بر ابوعلی سینای با شعور و دانشمند ترجیح می دهد و چنان از علم و دانش متنفر است که حتا عامل استحمار در زمان بنی عباس را علم و هنر و پژوهش می داند و اعلام می کند که او و جوانان و مسلمانان واقعی از هرچه رنگ و بوی تکنیک و علم و دانش نوین دارد نه تنها متنفر، بل بیزاری توام با دشمنی و کینه دارند:

«… فقط این (جهت) است که مسئله را حل میکند. اگر جهت وجود داشته باشد، نه تنها تخصص، نه تنها همه آن معارف اسلامی، حتی خرافاتی که در اسلام آورده اند، حتی روایات جعلی ای که در اسلام هست، حتی همین زنجیر زنی و سینه زنی هم بدرد می خورد، بدرد می خورد! (خودسازی انقلابی، بخش اول، مجموعه آثار۲) … علم برای علم، بطور مجرد، یک عامل انحراف است از خود آگاهی انسانی… ما وقتی که مشغول مطالعه ای هستیم یا وقتیکه غرق کشف یا اختراعی هستیم، در آن حالت، خودآگاهی نداریم، احساس نمی کنیم، ابزاری هستیم برای عمل و مجموعه این حالات است که تکنیک را، تمدن را و علم را بوجود آورده است، تحقق اینها همه در حالات ناخودآگاهی است، همه در حالت دور شدن انسان از خویشتن حقیقی خویش است. همه، در حالت دور شدن از تامل در خویش و غرق درچیز دیگری بودن، بصورت ابزار برای بکار افتادان چیز دیگر است، در چنین لحظاتی است که تمدن و تکنیک بوجود آمده و از اینجا است که علم به خود آگاهی انسانی و خود آگاهی اجتماعی صدمه میزند!… مگر ابوعلی سینا چیست و کیست؟ آدمی که در جوانی، آن نبوغ عظیم را دارد که دنیا را خیره می کند بصورت قلم خود نویس آقای خاقان درمی آید! معلوم است اگر او شعوری نداشت، بهتر بود… تکنسین علمی مگر چه میسازد؟ تکنیکش، علمش، صنعتش، همه اش بیهوده است… بی تردید اگر هنر نداشتیم بهتر بود! چه فایده از این هنر و از این دانش و علم؟ هیچ!… بنابراین می بینیم که عامل استحمار در زمان بنی عباس علم است، تمدن است، هنر و ادبیات است و تحقیق (چه باید کرد؟، مجموعه آثار ۲۰)… این نسل ملتهب، هرگز خواهان آن نیست که اسلام، بیاری قوانین علمی و یا اختراعات و اکتشافات اروپا و آمریکا، توجیه شود… (و) اساسا از هرچه بنام تکنیک و تکنولوژی و فلسفه و علوم جدید است شدیدا نفرت دارد، چه این همه را آلت قتاله  خویش مییابد… من و همه کسانی که در این خط مشی راه میسپارند بیش از آنچه از ارتجاع و کهنگی بیزاریم، از تجددمآبی و تشبه به  فرهنگ و تمدن و حتی خط مشی علم و هنر و ادب و فلسفه و سیاست و صنعت حاکم بر جهان امروز، بیزاری توام با دشمنی و کینه داریم (شیعه، مجموعه آثار ۷)… مسلم است جامعه ای که ایده آل دارد، یک ایدئولوژی و ایمان دارد، بر هر قدرتی حتی بر قدرتی که منظومه شمسی را تسخیر می کند، پیروز می شود، و چنین جامعه ای، بی تردید، بعد از ده سال، پانزده یا بیست سال تمدن هم خواهد داشت، ماشین هم خواهد داشت، خودش تولید کننده در سطح جهانی خواهد بود… اما اگر جامعه بدون ایده آل، بدون ایمان، بدون آگاهی، آگاهی، خودآگاهی، و آگاهی اجتماعی- آنچه که روشنفکر را می سازد و من از آن بنام مذهب یاد کردم- فقط بدنبال صنعت، بدنبال قدرت، بدنبال سرمایه داری، و بدنبال آنچه که امروز پیشرفت صنعتی و علمی نامیده میشود، برود، اگر موفق شود- که نمی شود- همواره مصرف کننده خواهد ماند… اگر ایدئولوژی داشته باشیم، مسلما، بیدرنگ، پس ازمرحله موفقیت ایدئولوژیکی، موفقیت ایمانی- که قطعی است- خودمان تولید کننده بزرگترین تمدن خواهیم بود…» (چه باید کرد؟، مجموعه آثار ۲۰).

شریعتی که یک بنیادگرای اسلامی است، می خواهد به اسلام اصیل دوران محمد، به اسلام قرآن بازگردد و برای او تنها یک خوانش از کتاب مقدس وجود دارد، خوانش او. و کلام مقدس او مقدم است بر هرگونه قانون مصوب نمایندگان منتخب مردم. او تساهل و تسامح را که اساس زندگی مشترک انسان در سده بیست است، اصولا نمی پذیرد، یا باید اندیشه و راه او را پذیرفت یا کشته شد و نمی بیند که دوران جنگ ادیان به پایان رسیده است و ما در سده بیست زندگی می کنیم، سده حقوق بشر، سده ای که هر کس حقوق خدشه ناپذیر دارد، و این «کس» انسان در ذات خویش است که مستقل از دین و مذهب یا مرام و مسلک یا اعتقاد و ایمان یا جنسیت یا… تعریف می شود:  

«… متاسفانه یک عده از روشنفکران مسلمان که می خواهند اسلام را با روح و زبان امروز بیان کنند، و به هر فکر و سلیقه ای که روح زمان ما می پسندد و مد می شود رو میکنند، امروز صلح جهانی، هم زیستی مسالمت آمیز، عدم تعصب، آزادی و احترام به همه افکار و عقاید مد شده است… در چنین شرایطی روشنفکران مسلمان ما یا مسلمانان تازه روشنفکر ما هم خود را برای لیبرالیست ها و دمکرات ها و اومانیست ها، لوس می کنند که اسلام از… صلح می آید و صلح هم یعنی همزیستی مسالمت آمیز و سازشکارانه میان… مذاهب و افکار و عقاید… عجبا! اسلام صلح نیست، اسلام جنگ است. نباید از اتهام کشیش ها و استعمارگران  و شبه روشنفکران غرب زده ترسید و جا زد. با بزک کردن و امروزی وانمود کردن اسلام کاری از پیش نمی رود، حقیقت را باید آنچنان که هست شناخت، نه آنچنانکه می پسندند. جهاد را نباید دفاع توجیه کرد. دفاع احکام دیگری دارد و جهاد احکام دیگری. اسلام جنگ حق و باطل است، از آدم تا انتهای تاریخ  که آخرالزمان است… این نکته نخست آموزنده و تامل آور است که از میان اصحاب پیغمبر اسلام حتی یک تن را نمی شناسیم که مجاهد مسلح و پیکار جوی واقعی و عملی نباشد، هر مسلمان بخودی خود در زندگی… یک پاتیزان مسلح است. اسلام تنها مذهبی است که فقط به موعظه و پند و اندرز نمی پردازد بلکه خود برای تحقق کلمه، شمشیر می کشد. اگر بخواهند از پیغمبر اسلام مجسمه ای بریزند باید در یک دستش کتاب باشد و در دست دیگرش شمشیر…» ( علی شریعتی، مجموعه آثار ۵، ما و اقبال).

یعنی، یا دین و مذهب من (اسلام شیعه دوازده امامی) را، آنگونه ای که «من» برای تو تعریف و تفسیر می کنم، بپذیر یا میان من و تو شمشیر (دیروز) و مسلسل (امروز) به قضاوت خواهد نشست، همان رفتاری را که داعش و طالبان و ولایت فقیهیان کردند و می کنند. حکومت از نگاه شریعتی ابزار تسلط کامل یک عده ای به نام نمایندگان الاهی بر «امت» یکدست و یک فکر و یک دین است و نه یک نهاد لازم و ضروری برای اداره امورعمومی جامعه که حقانیت اش منتج از اراده شهروندانی خودمختار و آزاد باشد. او فردیت، یعنی انسان خودبنیاد مستقل نمی خواهد، امت می خواهد تا همه با هم یکسان شوند و به زیر فرمان و رهبری واحد یک امام درآیند. همه «چیز» مردم (امت) را امام تعیین می کند، حتا معنای زندگی و خوشبختی را، حتا اگر تدابیر رهبر موجب رنج و بدبختی آنها باشد. از نگر او، رسالت پیامبر تمام شده است و اکنون باید امت را ساخت تا بشریت نجات یابد، به هر قیمت ممکن!؟:

«… پیغمبر اسلام دو رسالت داشت: یکی رسالت پیغمبری و نبوت و ابلاغ، که رسالتی بود چون رسالت پیامبران دیگر. پیامی دریافت کرده بود و باید به مردم میرساند و رساند. و رسالت دیگر، پیاده کردن پیام، امامت، رهبری جامعه، و آموزش گروهی از انسانها، برای تشکیل یک امت نمونه در جامعه بشری، اینجاست که رهبری سیاسی و اجتماعی و مسئولیت و تعهد و درگیری، و جنگ و جهاد میخواهد. این است که پیامبر، در دستی پیام دارد، و در دست دیگر شمشیر، یکی نماینده مکتب نبوت و یکی نماینده رسالت و رهبری، امامت. ایدئولوژی، مکتب و پیام، میتواند در ظرف ۲۳ سال به خاتمیت برسد، اما انجام رسالت اجتماعی- بمعنای ساختن امت… در ظرف یک نسل و دو نسل، ممکن نیست… این است که پیغمبر… فقط بعنوان نبی، مسئولیتش، ختم شده است… اما رسالت جامعه سازی… و تشکیل یک جامعه نمونه ضداشرافی وضد طبقاتی… پایان نیافته است (علی شریعتی، شیعه، مجموعه آثار ۷)… اُمت جامعه‌ای است متشکل از افرادی همفکر، هم عقیده، هم‌مذهب و همراه که نه تنها در اندیشه یکسان و مشترکند، که درعمل نیز اشتراک دارند… افراد یک اُمت یک گونه می‌اندیشند و ایمانی همسان دارند و درعین حال در یک رهبری مشترک اجتماعی تعهد دارند که به سوی تکامل حرکت کنند، جامعه را به کمال ببرند، نه به سعادت… میان دو اصل به خوشی گذراندن و به کمال گذشتن، اُمت طریق دوم را می‌‌گزیند… حتی اگر این تکامل به قیمت رنج افراد باشد… امامت… لازمۀ تفکیک ناپذیر اُمت است… در اسلام، سیاست و دین… از یکدیگر جدا نیست… رهبریِ امت (امامت)، متعهد نیست که همچون رئیس جمهور دمکراسیها… مطابق ذوق و پسند و سلیقۀ مردم عمل کند و… خوشی و شادی… به افراد جامعه بدهد… امامت عبارت است از راندن جامعه از آنچه هست، بسوی آنچه باید باشد، به هر قیمت ممکن. اما نه بخواست شخصی امام، بلکه بر اساس ایدئولوژی ثابتی که امام نیز بیشتر از هر فرد دیگری تابع آن است، یعنی اسلام… امت، جامعه‌ای نیست که افراد در آن احساس راحتی و سعادتی راکد بکنند. بی‌مسئولیتی، بی‌قیدی، رهایی و آسایش و مصرف پرستی و رفاهِ پوچ و بی‌هدف و زیستن خوش را ملاک زندگی قرار دهند… اُمت جامعه‌ای است که در هیچ سرزمینی ساکن نیست… اُمت، عبارت از جامعه‌ای (است) که افرادش تحت یک رهبری بزرگ و متعالی، مسئولیت پیشرفت و کمال فرد و جامعه را، با خون و اعتقاد و حیات خود حس می‌کنند و متعهدند که زندگی را نه بودن به شکل راحت، بلکه رفتن به سوی نهایت و به سوی کمال مطلق، دانایی مطلق، خودآگاهی مطلق، کشف و خلق مداوم ارزشهای متعالی، نماندن در هیچ منزلی و شکلی و قالبی… اُمت یک جامعه در حال رفتن و شدن ابدی به سوی تعالی مطلق است…» (علی شریعتی، علی(ع)، مجموعۀ آثار ۲۶).

جامعه ایده آل شریعتی یک جامعه امت- امامتی است که همگی باید حتا برخلاف میل و اراده خود به راه راست او هدایت شوند، حتا به قیمت رنج و زجر آنها. ملت باید آنگونه زندگی کند که امام از بالا برایش تعیین می کند، اختیار و آزادی یا خودمختاری انسان از اساس بی معنا و آزادی های فردی و اجتماعی تنها یک فریب است. جامعه اسلامی- امت- امامتی او صد برابر وحشت آورتر از جامعه فانتزی جرج اورل در کتاب ۱۹۸۴ است. اما، امام او که باید مانند چوپان گله بی چهره امت را هدایت کند و با زور آنها را به سر منزل «سعادت» برساند، کیست و چگونه می آید؟ او منتخب کیست که چنین مستقل از انسان ها عمل می کند، حتا به قیمت زجر و رنج آنها؟:

«… (امام) ظهورش از مکه است و مرکز حکومتش کوفه وهم رکابش مسیح و نیروهای مخالفش دجال فریبکار و سفیانی دیکتاتور و نخستین گروندگان و همگامانش ۳۱۳ مرد پاک با ایمان و مجاهد و بالاخره، کشته شدگان شمشیر انتقامجویش، ستمکاران و روحانیون فاسد مفسد و نجات یافتگان، توده محروم ستمدیده و نوع انسان در روی زمین… این امام، در دوره غیبت، مسئولیت هدایت خلق و پیروانش را بر عهده علمای روشن و پاک و آگاهان بر مذهب خود می گذارد تا ظهورش فرا رسد و آن هنگامی است که رژیمهای حاکم و نظامهای اجتماعی در سراسر زندگی انسانها به حضیض فساد رسیده باشند… او در کنار کعبه ندا در می دهد… امام پس از ظهور و اعلام نهضت خویش در کعبه با ۳۱۳ تن که نخستین گروندگان و همگامان او هستند به کوفه می آید… و در پشت کوفه بقدری از علمای فاسد می کشد که جویهای خون روان می شود و مبارزه را با شمشیر و جهاد و کشتار آغاز می نماید و حکومت عدل را در سطح جهانی استقرار می دهد… و بعد از استقرار حکومت جهانی عدل، کشته می شود… این طرز تفکر شیعه امروز در باره امام زمان است… (و) من شخصاً به طرز تفکر، و طرح این شکل اعتقادی بیش از طرحی که در ذهن تحصیلکرده های روشنفکر مذهبی است و می کوشند تا اصل امام زمان را با اصل فیزیولوژی و فیزیک و شیمی و بیولوژیک اثبات کنند، معتقدم… (علی شریعتی، حسین وارث آدم، مجموعه آثار۱۹) ».

داستان رهایی نهایی بشر به رهبری یک امام مسلمان- شیعه ای که یک مرتبه، هر زمان که خودش اراده کرد، ظاهر می شود و به همراه ۳۱۳ تن از یاران با وفای خود همه را گردن می زند و آنقدر می کشد که جوی های خون راه می افتند و او از این راه عدل الاهی را در سر تا سر جهان برقرار می کند و در نهایت خود کشته می شود، بیشتر شبیه تخیلات یک بیمار روانی است تا کسی که بخواهد مشکلی از مشکلات جامعه را حل و فصل کند. این سخنان نشان می دهند که شریعتی یک شیعه متعصب و خشک اندیش است که از انسان مدرن، جوامع باز، دمکراسی و معنای عدالت در دنیای امروز فاصله هزار ساله دارد. امام زمان می آید و از راه ریختن خون هزاران و شاید میلیونها نفر، «عدالت» علی- اسلامی را برقرار می سازد!؟ شریعتی از اساس نه به دمکراسی اعتقادی دارد، نه به آزادی انسان، نه به خودمختاری او و نه آزادی های فردی و اجتماعی. تصور او از انسان و جامعه، گوسفند و گله گوسفندان با چوپانی (امامی) که گله را هدایت می کند و هرجا لازم باشد چندتایی را سر می برد. برای شریعتی اخلاق و اتیک همان اصل «تقیه» است تا هر جا خود لازم و صلاح دید دروغ بگوید و او برای اثبات ادعاهای خود هر جا که لازم بداند تاریخ را نیز جعل می کند و دروغ می گوید:

«… آزادی فردی عامل مخدر بزرکیست برای اغفال از خود آگاهی اجتماعی! این مسئله را یاد داشت کنید، خیلی مهم است. برای اینکه خود آگاهی اجتماعی در ذهن کور شود، آدمی از آن اغفال شود، مسئله آزادی های فردی را مطرح می کنند و چون این آدم احساس می کند که از نظر فردی آزاد است، احساس آزادی میکند!… این، فقط یک احساس کاذب از آزاد شدن است و بدتر!… آزادی زنان… گشودن یک جبهه فرعی بین زن و مرد است… ؟ برای اینکه زنان از ایمان واقعی غافل شوند…  و آزادی زنان و آزادی جنسی دو تا  به ازاء دارد.  یکی این است که غرب در برابر مواد خامی که غارت می کند، باید کادو (یعنی”به ازاء”) بدهد. پس آزادی و آزادی جنسی را وارد می کند (چه باید کرد؟، مجموعه آثار ۲۰) … در نیشاپور، در برابر دوازده هزار نویسنده، از امام رضا که از خانواده وحی است و از خاستگاه امامت، تقاضا میکنند پیام و سخن تازه ای از قرآن و پیغمبر بزرگ اسلام، بازگو کند…» (علی شریعتی، شیعه، مجموعه آثار ۷). توجه کنید که در آن زمان در سراسر ایران حتا دوازده هزار نفر که خواندن و نوشتن بدانند اصولا وجود نداشته است، چه رسد به دوازده هزار نویسنده در نیشاپور!؟ برای شریعتی هدف و جهت (امامت/ وصایت) و اطاعت کور مهم است. باید از امام و رهبری اطاعت و پیروی کرد، حتا به تزویر و دروغ و اگر بعد لازم شد، پس از «تقیه» و اطاعت، حتا می توان رهبر را به قتل رساند، رذیلانه و از پشت:

«… در روزگاری که رهبری مشخص و علنی نیست… کنجکاوی کردن، اماکردن، لیت و لعل کردن (اگر و مگر، کاشکی و شاید، شک و تردید کردن، پ. د.) در مبارزه، خطرناک است. باید اطاعتی کورکورانه و تشکیلاتی داشت. و همینکه فرمان از رهبری قابل اعتماد، رسید، بی چون چرا اطاعت کرد… بی شک اگر منحرف شد، میتوانید او را از پشت پنهانی بزنید، اما از او رسما سرپیچی نکنید! این معنای تقلیدی است که در تشیع وجود داشت و شیعه پیروی از امام را بر اساس آیه… توجیه میکند و امام را اولی الامر میداند که خدا اطاعتش را در ردیف اطاعت از خود و اطاعت از رسول برشمرده است و همین تقلید نیز برای رهبر غیرامام که نائب اوست در شیعه شناخته میشود. می بینیم که این تقلید یک تقلید اجتماعی و تشکیلاتی در یک نظام مسئول و مجاهد است نه تقلید عقلی و بی مسئولیت…» (علی شریعتی، شیعه، مجموعه آثار ۷).

شریعتی خواهان یک جامعه تامگرا از نوع بدترین آنها است. برای او همه چیز باید اسلامی باشد، از اندیشه تا هنر و… امام یا حکومت او تعیین می کنند هنر چه باشد و مومنان به چه نوع موسیقی گوش کنند یا نکنند. جمهوری اسلامی ولایت فقیه تنها گوشه ای از نظم تامگرای شریعتی است:

«… بنابراین، موسیقی را- مانند هر هنر دیگری به تخدیری و تحریکی، مثبت ومنفی و حماسی و غزلی، و به اصطلاح امروز روشنفکران، هنر مسئول (هنر در خدمت مردم)، و هنر غیر مسئول یا لاابالی (هنر برای هنر، هنر در خدمت احساسات شخصی و تفنن و جنسیت و لذت) میتوان تقشسیم کرد. موسیقی در دو نوع حماسی و موسیقی غزلی و شهوی مشخص است که موسیقی لیریک، موسیقی مطربی و ساز و آواز تفننی و عیش و نوش و تخدیری است که اساسا ترجمه غنا است و معنی همان مطرب است. همان که در گذشته بعنوان هنر مطرب ها و کولی ها و رامشگران و دسته های رقص و آواز و شرب و ساز می شناختیم و امروز بعنوان برنامه های هنری در کاباره ها، شب نشینی ها، دانسینگ ها… و موسیقی رقص در گروههای هنری تئاترهای لاله زاری… بیتل ها، جازهای آمریکایی…الویس پریسلی… (نقطه چین از متن است) در فیلم هاو رادیوها، تلویزیون ها… میشنویم… اینها موسیقی نیست غنا است… استعمار غربی، در افریقا، آن همه به جاز و رقص سیاه تکیه می کند و از آن تجلیل تا از سیاه افریقایی، که یک مجاهد بیدار باید، یک مطرب رقاص بسازد و می بینیم که امریکای ضد سیاه، چرا میکوشد تا به خود افریقایی بفهماند که سیاه اساسا یک نژاد هنرمند است! و البته مقصودش از هنر رقص و آواز و موسیقی جاز است در شیوه غنایی، که هنر افریقایی را در غرب نشان میدهد! و این است که متفقین برای آنکه ناسیونالیسم مهاجم و خطرناک آلمان پس از جنگ دوباره جان نگیرد و روح حماسی آلمانی لش و فلج بشود و قهرمانانش را از یاد ببرد و با شکست خو کند، الویس پریسلی ها را بت نسل جوان آلمان می کند! غنا موسیقی شهوی تخدیر کننده است و در نظام خلافت، سمبل رژیم و عامل تخدیر توده ها، و شیعه با تحریم آن، بزرگترین ضربه را به دستگاه زده است و نقش ضد اجتماعی آن را رسوا کرده و در برابرش به مقاومت برخاسته است…» (علی شریعتی، شیعه، مجموعه آثار ۷).

در جوامع آزاد و باز، در دمکراسی های مدرن، آزادی هنر (در اشکال متفاوت، از موسیقی تا…) یکی از حقوق اساسی شهروند است و حکومت در تعیین آن بی طرف است، دخالت نمی کند. برای شریعتی، حکومت (امام یا رهبری) هنر را تعریف می کند و تصمیم می گیرد هنر باید دارای کدام ویژگی ها باشد تا به عنوان «هنر» (اسلامی- شیعه) به رسمیت شناخته شود و درک نمی کند که هرگونه تعریف از پیش تعیین شده برای هنر، آزادی هنر را و هنرمند را محدود و سترون می کند. اگر (فرض) معنای هنر در نقاشی، مجسمه سازی، موسیقی یا شعر و… عبارت از «چیزی» باشد که در محتوا و شکل با معیارهایی از پیش تعیین شده توسط حکومت یا امام در تطابق باشد، در آنصورت هنرمند تنها می تواند در محدوده ای معیین و مشخص از نمایش و تجسم هنری عمل کند و دیگر موجبی برای نوآوری و خلاقیت فردی وجود نخواهد داشت و کار هنر و هنرمند به همین وضع اسفبار رءالیسم اسلامی واقعا موجود در ج.ا. خواهد انجامید. به این دلیل حکومت باید نسبت به هنر در شکل و محتوا بی طرف باشد و در باره اینکه آیا اصولا در یک اثر توانایی های هنری به کار رفته است یا خیر یا ارزش یک اثر هنری در چیست و به چه میزان است، هیچگونه قضاوتی نکند، زیرا هنرعبارت است از شکل دهی خلاقانه و آزادانه ای که در آن برداشت ها، پندارها، تجربیات، خاطرات و… یک هنرمند به واسطه یکی از اشکال بیان در معرض دید بلاواسطه دیگران قرار می گیرد. به هنگام خلق یک اثر هنری، الهام درونی، خیالپردازی و دانش هنری هنرمند دست به دست هم می دهند و با هم ترکیب می شوند و اثر را بوجود می آورند. این خلاقیت، بیان مشخص و بلاواسطه شخصیت هنرمند است و به این دلیل هنر، اثری است که خالقش به آن به عنوان یک هنر نگاه می کند و نه ربطی به دیگران دارد و نه حکومت. آزادی هنر در برگیرنده دو چیز است: فعالیت خلاقانه هنرمند، یعنی  تولید اثر و امکان ارائه آن به افکار عمومی. نویسنده یک نمایشنامه مایل است اثرش به روی صحنه برود و نویسنده یک رمان می خواهد کتابش را خوانندگان هر چه بیشتری بخوانند. این بخش از آزادی هنر (اراءه به افکار عمومی) “بخش تاثیرگذاری” آن است و اهمیت این بخش را می توان در مقایسه با روش ولایت فقیهیان در برخورد با هنر و هنرمندان خوب مشاهده کرد و بهتر به میزان اهمیت آن پی برد، مثال: قدرتمداران حکومت دینی اکران  بسیاری از نمایشنامه ها را ممنوع می کنند و به کتابهای نویسندگان مخالف اجازه چاپ و نشر نمی دهند تا از این راه (سانسور) آنها را از صحنه افکارعمومی و تاثیرگذاری احتمالی حذف کنند و عملا در حین وجود، در جامعه وجود نداشته باشند.

آنچه گفته شد تنها بخشی از اندیشه و پندارهای علی شریعتی است: معلم شهید دکتر علی شریعتی، معلم انقلاب، عضو نهضت خداپرستان سوسیالیست،‌ از پایه گذاران نهضت آزادی ایران در خارج از کشور، سردبیر ایران آزاد ارگان رسمی جبهه ملی ایران در اروپا، همکار سازمان آزادیبخش الجزایر، نویسنده ۳۵ جلد کتاب، سرچشمه فیضی که نباید آلوده شود، مراد روشنفکران دینی چون عبدالکریم سروش و…، ممنوع القلم، زندانی سیاسی و کسی که در تهران، مشهد، تبریز و اصفهان یا… از خیابان تا بیمارستان، از دانشگاه تا نیروگاه و ایستگاه مترو و… به نام او است و برای بزرگداشت اش تمبر یادبود چاپ کرده اند.

بر کسی از اهل سیاست پوشیده نیست که پیروان او در سازمان های متفاوت مدنی، سیاسی یا چریکی یا… برای دست یازی به آرمان های خود، یعنی آنچه علی شریعتی می خواست، سختی ها و رنج ها کشیدند،‌ علیه نظام پیشین مقاومت و مبارزه کردند، به زندان افتادند و شکنجه یا شهید و فدا شدند، هم مقاومت مدنی کردند و هم مبارزه مسلحانه و در انقلاب اسلامی و به ثمر رسیدن آن شرکت فعال داشتند و…

پرسش: آیا این القاب و عناوین، این تلاش های او و پیروان و مبارزات صادقانه آنها در راه رهایی نهایی امت مسلمان یا خلق و… حتا تا شهادت و فدا شدن و…، به اندیشه های عمیقا مخرب علی شریعتی حقانیت می دهند؟

باید به اندیشه نشست، کاری که ما هنوز هم تحت تاثیر کردار «ایمانی» خود نمی کنیم، ایمانی که می تواند «آسمانی» یا زمینی باشد. ما وارونه و با «وجدان کاذب» عمل می کنیم، زیرا پندار نیک اساس کردار و گفتار نیک است. «کافر» را زمانی به قتل می رسانیم که ابتدا پذیرفته باشیم می توان و باید او را کشت! جنبش روشنگری می گوید: انسان حاکم بر جان و جسم خویش است و این جان نه در مالکیت «خدا»، نه در مالکیت حکومت و نه چون گذشته در مالکیت «ارباب» است. ما در سده بیست یکم و با ارزش های امروز زندگی و سیاست می کنیم.

تماس با نویسنده: Dastmalchip@gmail.com