نامهٔ سرگشاده به آقای رضا پهلوی

 

مژگان پورمحسن

آقای رضا پهلوی،

طی چهل و چهار سال گذاشته، من يکبار شما را جدی گرفتم و بشما در جريان وکالت خواهيتان وکالت دادم که خودتان مجال نداديد که مدت اين وکالت به ماه برسد و آنرا پس گرفتم زيرا خودتان بدست خودتان ثابت کرديد ارزشهايی را که بآنها خود را ملتزم اعلام ميکنيد را هم چون آب خوردن زير پا ميگذاريد: درگروه ائتلافتان با تجزيه طلب رسمی و شناخته شده همکار و هم عمل و هم امضا ميشويد؛ در گروه ائتلافتان هيچ شفاف سازی وجود ندارد که شما هشت نفر چرا و چگونه به همديگر رسيديد و چه کسی يا سازمانی بشما هشت نفرکه بجز شما و آقای مهتدی هيچکدام سياسی نيستند دستور داد کنار هم بنشينيد و روشن کنيد چرا در قدم اول دو نفر حذف شدند يا کنار کشيدند و از آن ببعد هم نشان داديد همهٔ قولهايتان هنگام وکالت خواهی را خودتان به سخره ميگيريد و مطلقأ هم بروی خودتان نمی آوريد.

آقای رضا پهلوی،

مدتيست لمپنهای شما زنجير پاره کرده و سرمايهٔ اخلاقی و فرهيختگی خويش را بعيان و رسمأ در تظاهراتهای ايرانيان بمنصهٔ ظهور رسانده و آموزشهای صد سالهٔ پهلويسم را در خارج از کشور و در کشورهای دمکراتيک نشان ميدهند که آخرين نمونه اش در انگلستان در شنبهٔ گذشته ۲۰ ماه می در ميدان ترافالگار لندن و در برخورد با آقای عالی پيام است که در گوشهٔ ميدان ساکت و آرام ايستاده و به شعاردهی طرفدارانتان گوش ميدهد.

آقای پهلوی،

ايرانيان را احمق فرض نکنيد. اگر يکی از اين حرکات را طرفداران خمينی وقتی که او در پاريس بود انجام ميداد، ما دانشجويان ايرانی مسلمان نيز خمينی را علنأ و بدون هيچ تعارف و ملاحظه ای ونشسته در زير درخت سيب مورد سؤال قرار ميداديم و مطمئن باشيد خمينی آنچنان طرفدارانش را جمع و جور ميکرد که شما در خواب و رؤيايتان هم نميتوانيد چنين اتوريته ای داشته باشيد.

نمونه اش خود من هستم  که در آنموقع نوزده ساله و دانشجوی سال اول رشتهٔ فيزيک در شهر گرونوبل فرانسه بودم و با تعدادی از دانشجويان برای بار اول بديدن خمينی رفتيم. او زير درخت سيب نشسته بود و قرار بود به سؤالات دانشجويان پاسخ دهد. من هم

سؤال کردم اقتصاد اسلامی که او ميگويد چيست که خمينی سؤال مرا پاسخ نداد و حرفهای ديگری زد. وقتی بلند شديم پسرش احمد خمينی بطرف من آمد و گفت « کمونيست برو گمشو» که باو گفتم « آخوند خودت برو گمشو» که گفت « ميدانی من کی هستم».  جوابش را دادم « تو ميدانی من کی هستم» و او صدايش را بلند کرد که « من احمد خمينی پسرامام هستم » که منهم با صدای بلند پاسخ دادم « من مژگان پورمحسن نوهٔ حاج آقا محسن اراکی هستم». احمد خمينی ديگر زبانش بند آمد و رفت. تقريبأ نيم ساعت بعد يکی از نوادگان خمينی که پسر توپول ده دوازده ساله ای بود آمد بمن گفت « خانم از شما خواهش کرده اند که تشريف بياوريد آن منزل»

و در آن منزل که همسر و عروس و نوادگان خمينی بودند « همسر خمينی از قول خمينی از من بخاطر برخورد پسرش احمد معذرت خواهی کرد و گفت پسرش مرا نميشناخته» که به خانم خمينی گفتم « پسر شما نادان نيست عقب افتاده است » و مادر و همسر احمد فقط لبخند زدند. چون عروس خمينی بسيار زيبا بود باو گفتم « چطور دختر باين زيبايی زن اين عقب افتاده شدی» که همسر خمينی و عروسش از شدت خنده طول کشيد که دور سفرهٔ آبگوشت جريان عروس يابی برای احمد عقب افتاده را برايم تعريف کنند.

آقای پهلوی،

اين خاطره را برايتان گفتم تا بدانيد خمينی اخمو با شنيدن پاسخ من بپسرش که من « نوهٔ حاج آقا محسن اراکی هستم» بسرعت به همسرش ميگويد که مرا بخانهٔ خودشان و صرف ناهار دعوت کرده و از جانب خمينی معذرت خواهی کرده و از من دلجويی کنند.

طرفداران شما با منتقدان شما يا دارندگان فکری متفاوت و سليقهٔ سياسی ديگر چه ميکنند؟ آيا شما باندازهٔ خمينی با هوش هستيد که از آقای عالی پيام پوزش خواسته و از ايشان دعوت کنيد که در رستورانی در لندن ميهمان شما باشند و آيا باندازهٔ خانوادهٔ خمينی ظرفيت داريد که صحبتهای ايشان و انتقاداتشان را بشنويد؟

اگر اينکار را نکرديد من نام شما را حتی از ليست مخالفين جمهوری اسلامی آخوندی خط ميزنم و از جنابعالی همچون تمام عمرم منهای حدود يکماه اعلام برائت بنفع مردم ايران ميکنم.

سه شنبه ۲۳ می ۲۰۲۳