
البرز سلیمی :
همایش مونیخ با همه کاستیها و ابهاماتش، بیگمان رویدادی پر سر و صدا،با پوشش گسترده رسانه ای بود. نه از آن دست نشستهایی که بتوان با تحقیر از کنارشان گذشت، و نه از آن گونه که بتوان آن را بهعنوان نقطهای تعیینکننده در مسیر گذار معرفی کرد. آنچه بیش از هر چیز در حاشیه این رویداد نمایان شد، ادامه یک بحران دیرپا در اپوزیسیون خارج از کشور بود: ملاحظاتی شتابان همراه بحران فقدان مشروعیت، نبود برنامه و خطوط استراتژیکی حداقلی و رفتار سیاسی غیر مسئولانه در متن ادعاهایی متوهمانه .
بخشی از این بحران، مستقیماً با موقعیت و عملکرد آقای رضا پهلوی گره خورده است؛ شخصیتی که سالهاست در موقعیتی نمادین باقی مانده، بیآنکه گامی استوار در مسیر رهبری واقعی، سازمانیافته و پاسخگو برداشته باشد. حضور او در مونیخ، با ادعاهایی بزرگ و بدون نقشه راهی روشن، اگرچه برای برخی هوادارانش مایه شعف بود، اما نزد بسیاری دیگر، بر دامنه پرسشها و تردیدها افزود.
در فضای مبهمی که حتی نقش ادعاشدهاش (شاه؟ رئیسجمهور؟ رهبر؟ پدر؟) روشن نیست، ادعای جذب پنجاههزار نفر ظرف چند هفته از طریق رسانهای خاص، بیشتر به یک بلوف تبلیغاتی میماند تا نمود توانایی در سازماندهی سیاسی. این ادعا نه مستند است، نه قابل راستیآزمایی، و نه با تجربه شکستخورده پروژههایی مانند شورای ملی، پیمان نوین و ققنوس همخوان است.
از آن مهمتر، رفتار برخی از هواداران دوآتشه ایشان – که به جای گفتوگوی مدنی با منتقدان، دست به ناسزا، تخریب شخصیتی و ادبیات لمپنی میزنند – عملاً سرمایه اجتماعی او را به تحلیل برده و تصویری مخدوش از گفتمان مدنی و دموکراتیک ارائه میکند. همانگونه که خانم مهرانگیز کار نیز هشدار داد، این گروهها بیش از نهادهای امنیتی جمهوری اسلامی، مانع شکلگیری یک فضای آزادِ نقد و گفتوگو شدهاند.
از سوی دیگر، درک نادرست یا خامدستانه از نسبت با نیروهای خارجی – از جمله موضعگیریهای دوپهلو نسبت به اسرائیل یا سکوتهای معنادار درباره نقش قدرتهای بزرگ – باعث شده که نگرانیهای جدی نسبت به استقلال تصمیمگیری و تعریف منافع ملی در میان جامعه ایران شکل بگیرد.
در شرایطی که بسیاری از فعالان و ظرفیتهای درون کشور، بهدلایل امنیتی یا سرکوب بیامان، رژیم کودک کش ، زن ستیز و اعدامی جمهوری اسلامی ، نتوانستهاند وارد صحنه شوند، انتظار میرفت خارج از کشور بتواند در گستره ساختاری ، شفاف و متعهد به گفتوگوی ملی یاری رساند و از تنش و التهاب و شعارهای پر هیاهو پرهیز نماید تا قطب بندیهای پر حاشیه دیگری زمینه های بیشتری نیابد . اما نتیجه، اغلب چیزی نبوده جز رقابتهای شخصی، بیبرنامگی مزمن، و گفتمانهای نخنما شده از بالای منبر رسانهها.
نمونه بارز یک توهم جنجال بر انگیز
ادعای پدر نامیدن از سوی آقای پهلوی است . چگونه می شود به وی یاری رساند و آگاهش ساخت ، که اگر او خود را خادم ملت بخواند ، تا روزی که او و دستگاهش توانایی
رهبری جنبش و مردم را یافتند ، مردم ۹۰ میلیونی ایران در میدان این پیکار تاریخی و پس از سقوط رژیم ایران ویرانگر جمهوری اسلامی ، شاید روزی مانند گاندی و یا ماندلا او را پدر ملت خطاب کنند . آخر در کجای تاریخ ملت ها ، فردی پیش از راهنمایی و هدایت پیروزمندانه ملتی و یا جانفشانی های بزرگی چنین لقبی را بر خود نهاد ؟ و از همین رویه است
ادعای بر پایی دو نهادی که اکنون با شماری از هواداران و نیروهای مجذوب و در ؛ رکابش؛ باید در آینده
نقش دولت موقت و یا شورای انتقال رستاخیز میهنی و شهروندی ایران را بر عهده گیرند .
نتیجه روشن است:
بدون شفافسازی نقشها، بدون پذیرش نقد و بازنگری در شیوههای کنش، و بدون فاصلهگیری از ادعاهای بیپایه، هیچ فرد یا جریانی نمیتواند داعیه رهبری ملی داشته باشد.
رهبری، محصول کنش مشترک، ساختار دموکراتیک و صداقت در برابر مردم است، نه وعدههای بزرگ، عددسازی و حذف مخالفان.
مردم ایران هوشیارند و در نهایت، خودشان درباره سرنوشت کشور تصمیم خواهند گرفت. هیچ فرد یا گروهی، از واشنگتن یا لندن یا هر نقطهای، نمیتواند جای آن تصمیم تاریخی را پر کند.
البرز سلیمی-۲۷ جولای ۲۰۲۵