نه «شیخ» و نه «شاه»؟

 

فاضل غیبی :

ملاهای ایرانی در میدان تبلیغات پشت شیطان را نیز به خاک مالیده‌اند. آنان با «زرنگی» و دروغ‌پردازی توانستند جهنّم را به چشم هواداران و فریب‌خوردگان خود بهشت جلوه ‌دهند، خواری زن ایرانی را دفاع از «کرامت» او بنامند، پایمال شدن سرافرازی ایرانی را به نام «اوج کیان اسلام» حُقنه کنند، برقراری توحش حقوقی را به عنوان «قسط مدنی» ستایش نمایند و از ورشکستگی اقتصادی و تاراج منابع ملی به عنوان «اقتصاد مقاومتی» یاد ‌کنند؛ و در حالی که به هر قیمتی برای دستیابی به بمب اتمی می‌کوشند، «فتوای رهبر مبنی بر منع ساخت سلاح اتمی» را برای فریب اذهان تکرار می‌کنند.

توجه به این نکته مهم و ضروری است که سرنوشت هر فرد یا گروهی را تا حدّ زیادی ویژگی‌های آن فرد یا گروه تعیین می‌کند، و دروغگویی “ذاتی” ملاها سرنوشت آنان را به عنوان «گجستگان تاریخ ایران» رقم زده است. آنان در هزارۀ گذشته با ناراستی و خیانت توانستند همۀ مخالفان و رقبای خود را فریب دهند یا به کشتارگاه بی‌آبرویی بکشانند، و امروزه توانسته‌اند در مواردی جهانیان را نیز بفریبند، اما در برابر مردم ایران چندان از اوج محبوبیت به مغاک ذلت درافتاده‌اند چنانکه حتی فرزندان‌‌شان نیز از انتساب خود به آنان شرم دارند، زیرا ملاها می‌توانستند میان منش ایرانی و بدویت اسلامی انتخاب کنند، اما منش فریبکار و خشن اسلامی را برگزیدند که اعراب بدوی برای زنده ماندن در بیابان‌های بی‌آب و علف عربستان بدان نیاز داشتند. البته با تکیه بر دروغ و فریبکاری در جوامع شهرنشین که شالودۀ آنها بر اعتماد و همکاری استوار است می‌توان چند صباحی بر گروه یا گروه‌هایی از مردمان تسلط یافت، ولی در روند دگرگونی تاریخی دیری نخواهد پایید که فریبکاران برای همیشه از میان خواهند رفت.

اینکه امروزه بسیاری از مردم ایران از رژیم گذشته به نیکی یاد می‌کنند، نه بدین سبب که نارسایی‌های رژیم گذشته را فراموش کرده باشند، بلکه بدین دلیل است که رژیم شاه اگر فاسد هم بود در مورد ماهیت خود به مردم دروغ نمی‌گفت و اگر به خودکامگی رفتار می‌کرد، به مردم‌فریبی دست نمی‌زد. در آن سو ملاها از همان ابتدای تشکیل “حکومت” مستقل خود در دوران قاجار، اساس کار را بر فریبکاری و تبلیغات دروغین گذاشتند؛ فتوا به جهاد با «کفّار روسی» دادند و با آنکه روسیه پس از پیروزی در جنگ نخست، تمایلی به جنگی دیگر نداشت، دربار را به جنگ دوم مجبور کردند، اما در ادامه گناه شکست را به گردن فتحعلی‌ شاه انداختند و در مسیر تضعیف دربار ایران در برابر دو قدرت روسیه و انگلیس کوشیدند. علت آن بود که ملاها در سایۀ ناتوانی دربار می‌توانستند پایگاه حکومت خود را در شهرها و روستاهای ایران گسترش دهند.

پایگاه اصلی حکومت ملاها «مراجع و محاکم شرع» بود. «محاکم شرع» کل معاملات، «قبالجات» ازدواج، «دعاوی ارثی» و «مجازات منهیات شرعی» و… را «فیصله» می‌دادند. به عبارت دیگر، جان و مال «رعیت» و «اُمت» را در دست داشتند، و با مقایسه با رفتارشان در چهار دهه گذشته می‌توان از بلاهایی که در آن دوران نیز بر سر امت مسلمان و به ویژه نامسلمانان ایران ‌آوردند، تصوری به دست آورد. هرچند که به سبب در دست داشتن «انحصار کتابت» از جنایت‌های خود گزارشی مکتوب به جای نگذاشته‌اند:

«در هر بلد از بلاد ايران روحانى‌نمايان بعنوان حکومت شرعى در امور مردم دخالت نموده جز جلب نفع شخصى مقصودى ندارند و جمعى از مردمان شرور… خود را مقدس و واجب الاحترام شمرده، مى‌گويند اهانت بما اهانت به امام و اهانت به امام اهانت به پيغمبر و اهانت به پيغمبر اهانت به ذات باريتعالى مى‌باشد. پس اهانت بما اهانت به خداوند است… خدا داند که از اين طايفه چه ظلم و ستمى به ضعفا مى‌رسد چه مال‌هاى محترم و چه جان‌هاى عزيز که بواسطۀ استبداد اين طايفه بباد فنا مى‌رود. چه خانها برچيده مى‌شود تا اسباب عيش و عشرت آقا و آقازادگان مهيا گردد…» (رگ تاک، ص. 266)

اما از سوی دیگر تاریخ‌نویسان درباری زورگویی‌ها و خودکامگی‌های شاهان و حاکمان را دقیقاً گزارش کرده‌‌اند، حتی (گاه با هدف بالا بردن «ابهت» شاهان!) در وصف آنان از مبالغه‌ نیز فروگذار نکرده‌اند. بدین ترتیب این تصور تاریخی شکل گرفت که شاهان و حاکمان مستبد ذاتی و مُلاها «عدالت‌خواه» بوده‌اند! در این میان جالب نظر است که برخی ناظران خارجی با مقایسه با دربارهای اروپایی به خوبی واقعیت‌ها را دربارۀ ساختار قدرت در ایران دیده‌اند. از جمله کنت دو گوبینو، سفیر دانشمند فرانسوی، با واقع‌بینی نوشت:

«شاه چون يک شاه واقعى نيست، مالکيت او بر اساس زور است. بدين جهت نماز او که در محل غصب برگزار مى‌شود قبول نيست، مگر آنکه بابت… قصرى که در آن زندگى مى‌کند و يا قطعه زمينى که در موقع ييلاق سراپردۀ او اشغال کرده است وجه اجاره‌اى پرداخته شود. با پرداخت آن شاه بعنوان مستأجر شناخته مى‌شود و نماز و طاعت او مقبول مى‌افتد… در ايران دولت بمعناى حقيقى آن وجود ندارد… زيرا سازمان و ادارات دولتى وقتى بوجود مى‌آيد که دولت عايدى داشته باشد و عوايد دولت هم از محل ماليات تأمين مى‌شود و هنگامى که دولت ماليات دريافت نکرد، طبعاً عوايدى ندارد که صرف تشکيلات دولتى بنمايد.» (رگ تاک، ص 276)

وقتی شاه مملکت اجاره‌نشین ملاها باشد، می‌توان تصور کرد که آنها با مال و جان مردم عادی چه می‌کردند. البته چنان‌که اشاره شد، در این باره گزارش‌های مستند تاریخی بسیار نادر است و واقعیت اوضاع ایران را باید از گزارش‌های انگشت‌شماری که برای نمونه از نویسندگان بابی بر جای مانده است، دریافت. برای آنکه بتوانیم آنچه را که در این گزارش‌ها آمده است باور کنیم، باید بدانیم که در آستانۀ انقلاب مشروطه در هر شهر ایران ملایی همانند سلطانی حکومت می‌کرد. برای نمونه: در تبریز میرزا جواد مجتهد «160 هزار تومان نقد و 200 پارچه ده دارد.» آقا محسن مجتهد در همدان «سالى 25۰۰۰ خروار گندم ضبط انبار دارد ، 2۰۰ هزار تومان نقد و 3000 تفنگ مکنز با 3۰۰۰ سوار تفنگچى در املاکش حاضر دارد، زيادتر از 3۰ زن دارد.»(رگ تاک، ص. 266)… و بالاخره «آقا نجفی» در اصفهان:

«(آقا نجفی) در سال قحطى معروف اصفهان، به طلاب دستور داد، که رئيس بلديۀ اصفهان را به گناه اينکه گفته بود: مردم از گرسنگى مى‌ميرند و آقا نجفى، هزارها خروار گندم در انبارهاى خود جمع کرده است، به فجيع‌ترين وضعى به قتل برسانند و بدنش را براى عبرت ديگران بدرختى بياويزند.»(رگ تاک، ص 267)

دربارۀ ارتباط ملاهای دوران قاجار و حکومتگران عمامه‌بسر امروزی کافی است توجه کنیم که «آقا نجفی» ورای ثروت بیکران، بیش از پنج‌هزار طلبه داشت که در واقع به عنوان «عملۀ» دستگاه او عمل می کردند و بسیاری از آخوندهای امروزی از «نوادگان» آنان هستند. بازماندگان امروزی آنان در “ویکی‌پدیا” از «آقا نجفی» به عنوان «شخصیت علمی و معنوی» یاد می‌کنند که گویا «تحصیل علم را با ریاضات شرعیه همراه کرد و به گنجینه‌ای از علوم و ملکات اخلاقی تبدیل» شد! با این وصف جای شگفتی نیست، که به سال 1390 ش. در حکومت اسلامی به یادبود صدمین سالگرد مرگ چنین جنایتکاری، «همایش مرجع بیداری اسلامی» تشکیل دادند! (رک: ویکی‌پدیا)

کوتاه سخن آنکه ایران‌دوستان در آستانۀ انقلاب مشروطه نیز آرزویی جز برانداختن حکومت جرم و جنایت اسلامی نداشتند؛ چنان‌که امین‌الدوله صدراعظم مظفرالدین شاه نوشت:

«با اين خونها که از ظاهر و باطن اين قوم در دل مردم هست، مى‌بايستى تا بحال مرجعيت مسلمين ورافتاده باشد.»(رگ تاک، ص.240)

اما در آن روزگار هنوز آگاهی لازم برای برانداختن «مرجعیت مسلمین» پدید نیامده بود و بالا گرفتن بحران همه‌جانبه در کشور باعث انقلاب مشروطه شد که فرصتی برای ملاها بود تا با فریبکاری خود را عدالت‌خواه جلوه دهند و از «ورافتادن» خود پیشگیری کنند، در حالی که آنان در آن زمان در اوج قدرت و مکنت بسر می‌بردند و طبعاً مایل به هیچ‌گونه تغییر و تحولی نبودند. سیدمحمد طباطبایی به این فریبکاری اعتراف کرده است:

«اين عدالتخانه که مى‌خواهيم زيانش بخود ماست، چه مردم آسوده باشند و ستم نبينند، ديگر از ما بی‌نياز گردند و درهاى خانه‎‌هاى ما بسته شود.» (رگ تاک، ص301)

در سوی دیگر، شاهان دوران معاصر با همۀ ناتوانی نه تنها خواهی‌نخواهی به رسیدگی و پاسداری از «رعیت» مقید بودند، بلکه خود نیز اغلب در چاره‌جویی برای به حرکت درآوردن کشتی به گِل نشستۀ ایران می‌کوشیدند. اما آنان (به استثنای رضاشاه) هر بار در برابر مقاومت ملاها ناچار به عقب‌نشینی می‌شدند و از آنجا که درمی‌یافتند که قدرت‌شان واقعی نیست و تنها در باریکه‌ای که ملاها اجازه می‌دادند می‌توانند عمل کنند، با بگیر و ببند نقشی را بازی می‌کردند که برعهده‌شان گذاشته بودند، تا آن «حاکم جابر غاصبی» باشند که ملاها به آن برای توجیه وجود خود از نان شب هم نیازمندتر بودند:

«شرط حکمرانى ترساندن قوم است به سختگيرى و آزار.»(مشکوة محمدی)

این روزها بسیار از «مذهب‌زدگی» محمدرضا شاه سخن می‌رود. اما در مقایسه با او، مذهب‌زدگی شاهان قاجار شگفت‌انگیز است. از ناصرالدین شاه که بگذریم، که اغلب پای پیاده از قصر شاهی به خانۀ ملاعلی کنی می‌رفت تا تعبیر خواب نیمه شب خود را از او بپرسد، مظفرالدین ‌شاه، پادشاه مشروطه‌طلب، باعث شرمساری بود:

«.. در ظاهر نمازگزار و دعاخوان، روضه‌شنو، سيدپرست، دعاگير، نذر و نيازده مى‌باشد… در ميان اجزاى خود سیدی به نام بحرینی هم دارد که چون از رعد و برق ترسناک مى‌شود در سايۀ رداى او وحشت خود را برطرف مى‌نمايد. چنانکه در سفر اروپا هر بار که قطار از تونلى عبور مى‌کرد، او را از زير عباى سيد بحرينى بيرون مى‌آوردند.»(رگ تاک، ص278)

با این وصف آیا می‌توان انتظار داشت که چنین مذهب‌زدگانی در برابر قدرت بی‌رحم و مخوف ملاها بایستند و کشور را به تدبیر و دوراندیشی اداره کنند؟ این در حالی است که هیچ‌کدام آنان نیز از میل به «رعیت‌پروری» عاری نبودند. از این نظر محمدعلی ‌شاه نمونه است. او که در ابتدا پشتیبان مشروطه بود و متمم قانون اساسی را امضا کرد، به اغوای ملاها از جمله شیخ ‌فضل‌الله نوری، به مخالفت با مشروطه برخاست و مجلس را به توپ بست. میزان مذهب‌زدگی او نشان می‌دهد که چرا ملاها توانستند او را بفریبند:

«… اعتقاد به اشخاص رمال و فالگير و جادوگر داشت… در روز عاشورا قمه و قداره بسر مى‌زد و در شب عاشورا، هزار و يک عدد شمع در اطاقش روشن مى‌کرد. شمع چهار منبر را روشن مى‌کرد… در روز عاشورا آنقدر خون از سر خود جارى مى‌کرد که به حالت غشوه مى‌افتاد. اما در شب چندان مسکرات مى‌آشاميد که مست و لايشعر مى‌شد.» (رگ تاک، ص339)

ملاها برای تحکیم حکومت پیدا و ناپیدای خود در دو سدۀ گذشته با ترویج خرافات و سرکوب دگراندیشان از یک‌سو تسلط خود بر امت را تثبیت کردند و از سوی دیگر با فشار بر حکومت سیاسی و تکیه بر مسلمانی شاهان، از ایجاد فضای باز و رفرم‌های اجتماعی و سیاسی جلو گرفتند. بدین معنی شاهان قربانیان قدرت برتر ملاها بودند، زیرا در برابر قدرت آنان نمی‌توانستند در راه پیشرفت واقعی جامعه گام زنند و بدین سبب نیز پشتیبانی ایرانیان را از دست می‌دادند و برای حفظ بقای خود به خودکامگی رفتار می‌کردند. این دوگانگی فجیع را به خوبی می‌توان در محمدرضاشاه دید که بسیار در راه پیشرفت ظاهری کشور می‌کوشید، اما با تظاهر به مذهب‌زدگی و سرسپردگی به ملاها، از گذار جامعه به دمکراسی و اشتراک نیروهای اجتماعی در ادارۀ امور جلومی‌گرفت. در نتیجه ملاها را باید عامل عمدۀ عقب‌ماندگی ایران شناخت، که درست به هنگام ورود جهانیان به دوران تمدن نوین ایران را برای برآوردن امیال قدرت‌طلبانۀ خود در عقب‌ماندگی میخکوب کردند.  

ملاها حتی اینک که پس از به خاک سیاه نشاندن کشور آخرین نفس‌ها را می‌کشند، از تصور مخدوشی که از شاهان پرداخته‌اند، استفاده می‌کنند، تا گذار از حکومت اسلامی را مانع شوند. بدین هدف پادوهای تبلیغی آنان با شعار «نه شیخ مکار، نه شاه جبّار» این دو را برابر می‌کنند، تا خود را نگران آیندۀ دمکراسی در ایران نشان می‌دهند! پادوهای تبلیغی در این راه یا چپ‌های اسلامی و یا نوادگان واقعی و فکری همان ملاها هستند که به پشتیبانی خود از رژیم فاشیسم اسلامی نعل وارونه می‌زنند.

  ــ همۀ گفتاوردها از «رگ تاک» (نشر پنجم، کیهان لندن)