هوشیاری پس از مستی

ازدکتر ن. واحدی :

چندماهی است فعالیت­های چشمگیری در میان ایرانیانی که علاقه به تغییر وضع سیاسی میهن خود دارند مشاهده می­شود. این فعالیت بیشتر قهوه خانه­ای است تا پشتیبانی عملی از مردم معترض به حکومت در درون کشور.

به ویژه جوانان انقلابی دیروز که اکنون میان 60 تا 70 ساله هستند سکوت نسبی 40 ساله خود را  شکسته و به اشکال مختلف وارد گود مبارزه ! شده­اند. این فرآیند را به هرحال می­بایستی با احتیاط مورد بررسی قرار داد. زیرا می تواند با فرصت طلبی و یا فعالیت عوامل جمهوری اسلامی تؤام باشد.

اما  درکنار این گونه بازارگرمی های سیاسی آقای دکتر عباس میلانی استادعلوم سیاسی دانشگاهاستنفورد ( یکی از اعضای انقلابی حزب توده در دوران شاه) چندی پیش در شهر تورونتو، سخنرانی مفصلی در باره وضعیت ایران ایراد کرد که بنابر توضیحات خودش شامل سه قسمت بهم متصل زیراست :

شکل1مسعودبهنود و عباس میلانی
– بحران ساختاری در جمهوری اسلامی چیست؟
– آیا این بحران ویژگی منحصربه فرد دارد؟
– چشم انداز آینده چیست؟
ایشان برای روشن ساختن معنی “بحران ساختاری” مدلی مکانیکی ارائه می¬دهد که درآن ماشینی مانند “ماشین مشتی ممدلی” (قیاس یا Association)، یکی از تصنیف های دوران رضاشاه، با معایب بسیارخود معرف بحران ساختاری وی است.
میلانی درسخنرانی خود علّت به وجودآمدن (به اصطلاح) “انقلاب اسلامی” را به گردن ناتوانی شاه در رفع دشواری¬های جامعه و دخالت امریکائی¬ها گذاشت. تا جائی که شاه را متهم کرد : به عوض مبارزه با روحانیت که دشمن اصلی او بود به سرکوب چپ¬ها دست زد و از اصلاحات به موقع غافل ماند.
به باور میلانی همین ندانم کاری باعث انقلاب شد. انقلابی که در اصل دمکراتیک بود. سپس او در ادامه سخنان خود می گوید :
دراین ماجرا خمینی که با زرنگی زیاد خود را تنها آلترناتیو در برابر خطر کمونیسم درایران نشان می¬داد مورد تأئید امریکائی¬ها قرار گرفت. او حتی به امریکائی¬ها قول داده بود در ایران جمهوری پیاده کند. به این دلیل نیز در ابتدا کپی قانون اساسی جمهوری پنجم فرانسه مطرح بود. اما آهسته آهسته این طرح تبدیل به طرح ولایت فقیه شد. ولایتی که رفته رفته دارای تضادهائی شده که در جمع درشکل “بحران ساختاری” امروزی متظاهر گردیده است.
خوب آنچه جناب آقای میلانی، مانند هرنویسنده دیگری تهیه کرده است درچارچوب یک تئوری است. این تئوری که “فاکتورتئوری” نام دارد تکیه گاه مارکسیسم نیز بوده است.
فاکتور تئوری، مانند تمام تئوری¬های کهنه دیگر، می¬خواهد بداند چطور درجامعه نظم ممکن می¬شود و کجا دشواری-ها به وجود می¬آیند. این تئوری می¬خواهد جامعه را بر مبنای اصل علیتّ توجیح کند. یعنی مورد به مورد رخداد اجتماعی معلومی را به علّت معینّی مربوط سازد. مثلأ مارکس جمع ثروت را علّت گرفتاری¬های جامعه می¬داند. درحالی که فروید اَمیال انسان را عامل چالش¬ها و تضادها می¬شمارد(اینها هم در متن فاکتور تئوری قرار دارند).
ولی فاکتور تئوری که پایه نوشتار دکتر میلانی است برای بررسی جامعه بسیار ضعیف است. از جمله نمی¬تواند معنی و منظور ساختارهای اجتماعی را بیان کند. همین طور میلانی نه تنها از کنار این واژه می¬گذرد بلکه هنگامی که از بحران ساختاریStructure Crisisصحبت می¬کند توجه ندارد که این کلام فقط در مورد بازار اقتصادی و بازار پولی به کار برده می¬شود. تازه بحران و چالش یا تنش دو چیز مختلف¬اند. حال این که در گفتار وی به هنگام به کار بردن این واژه¬ها مدام نامطمئنی دیده می¬شود.
اتفاقأ این عدم اطمینان در به کار بردن واژه¬های غربی یکی از دردهای اجتماعی بی¬درمان درمیان ایرانیان است. به ویژه درمقالات روشنفکران خارج از کشور کمتر کسی مشکلات و دشواری¬ها را با فرهنگ مرتبط می¬کند. بلکه غالبأ آن¬ها ، مانند جناب میلانی، همه گرفتاری¬ها را به نظام می¬چسبانند. چسبی که چون جور نیست مدام ور می¬آید و مصیبت و خونریزی و آوارگی تولید می¬کند. اتفاقاتی که هنوز نتوانسته است هوشیاری و بیداری ازخواب غفلت یک صدساله ایرانیان بشود. حتی خود این مطلب نیز می¬بایستی اندیشه برانگیزباشد که نیست؟ چرا!
برای این که حلقه گم شده در این جا همین واژه ساختاراجتماعی است. درساختارهای اجتماعی تنها توقعات مردم و انتظار رفع آن¬ها تبلورندارد بلکه این ساختارها شرط امکان برقراری تعاملاتی پی درپی نیزهستند. مانند خرید زمین که پیش شرط خانه ساختن و بعد اجاره دادن و بعد…… تأمین زندگی در دوران پیری است. این ساختارها می بایستی مدام تنوع Variation پیدا بکنند تا دگرگونی(خودبخودی) آنها بطور مسالمت آمیز، با عمل گزینش Selection و سپس تثبیت (سازگاری با محیط) آن، ممکن گردد. این کار ضروری است. زیرا تغییر دائمی جامعه سبب گسترش توقعات مردم نیز می شود. کاری که دراین 40 سال اخیرکسی به آن توجه نکرده است. به این دلیل جامعه بدون وجود این ساختارهای اجتماعی که خودشان را خود بخود بازسازی می¬کنند نابود می¬شود.
این یک سخن دیالتیکی (مدام نوسازی ساختارها) است که پایه همه تنشها و چالشهائی است که شما آنها را می شمارید. ازاین رو شمردن گرفتاریها که مهمّ نیست. بلکه فهم درست آنها برای کسی چون شما ضرورت دارد. تا “درد شکم” به “نظرخوردگی” تعبیر نشود.
ملاحظه می¬فرمائید جناب آقای میلانی شما در سخنان خود با وجودی که به دوره دوّم صنعت اشاره می¬کنید از عناصر مدرن جامعه شناسی استفاده نمی¬کنید. به این دلیل نیز برای ارائه وضعیت واقعی جامعه و ساختار سیاسی آن با وجود زحمات زیادی که می¬کشید بازده ناچیزی را به دست می¬آورید. تازه این بازده اصلأ با آنچه که شما به عنوان چشم-انداز ارائه می¬دهید هیچ رابطه¬ای ندارد. این چشم¬انداز تنها بازتاب آرزوهای سرکار است.
شاید به دلیل سوابق مارکسیستی زبان دکتر میلانی اجازه ندارد بگوید :
“گرفتاری رژیم ولایت فقیه این است که ساختارهای مدرنی را که پهلوی¬ها با روشپادشاهی مصلحانه به وجود آوردند (این روش تنها روش مسالمت آمیز برای گذر از استبداد تاریخی ایران به دمکراسی بود) دارای درون مایه¬ای بود که می¬توانست توقعات مردم را پاسخگو باشد(رفع پیچیدگی). اما با آمدن ولایت فقیه این درون مایه نه تنها رنگ دینی به خود گرفت بلکه افزون براین مدیریتی که در تحقق این ساختارها شرکت داشت به عهده آخوند و آخوند زاده-ها واگذارشد، تا مراجعین را به اشکال مختلف بازرسی کند و از آن¬ها رعایت آداب اسلامی را بخواهد.
چنین وضعیتی فونکسیون این ساختارها را به شدّت لنگ کرد و کارهای مردم را ساعت¬ها و روزها به عقب انداخت. این کارها ازجمله درامر مالیات و دادگاه¬های خانواده ابتدا با سختگیری¬های بی¬رویه شروع شد و سپس به فساد ورشوه کشید. اعمالی که جز پریشیدگی خانواده¬ها و ورشکستی کارخانجات و دروغ و ریا چیزی به جا نگذاشت.
همین مسئله در مورد فرهنگ نیز صادق است که شما در سخنان خودتان به آن توجهی نداشتید. فرهنگ امروز معنای دیگری نسبت به گذشته دارد. در میان ایرانیان این موضوع هیچ گاه مورد پرسش قرار نگرفته است. تا متوجه شوند امروزه فرهنگ نه تنها در رابطه با حس غریزی بررسی می شود (برای دفاع از خود و سازگار ساختن خویش با محیط لازم است) بلکه افزون براین، فرهنگ مانند ساختارهای جامعه برای ثبات جامعه ضروری است. ضرورتی که با تشخیص خودی ازغیرخودی هویت می آفریند، هویتی ایرانی و نه اسلامی. اقوام ایرانی همه براساس فرهنگ مشترکی که دارند نسبت بهم خودی هستند. پس نه ملّیت (ناسونالیتی) بلکه فرهنگ ملات وحدت ایرانیان است(به هخامنشیان نگاه کنید). عدم وحدت کنونی میان ایرانیان نشانه تضعیف فرهنگشان است که ناشیانه با آداب و اخلاق اسلامی عوضی گرفته می شود. این ضعف با فارسی کردن واژه ها رفع نمی شود.
آقای میلانی ملاحظه می فرمائید “جامعه پیچیده امروزی ” که شما ازآن نام می برید، بی شک جامعه عهد قاجاریه نیست، بلکه همان جامعه ایست که با خون دل و زحمات زنان و مردانی بوجودآمد که مدرسه رضاشاهی را دیده بودند و نه مکتب خانه هائی که از خردسالان و بزرگسالاران تنها “آدمک” می ساختند.
پس حق این است که در بررسی مسئله ایران، به ویژه مسئله دمکراسی ابتدا به فرهنگ و ساختارهای جامعه توجه می¬شد و سپس روی این بنا مسئله حاکمیت سوار می¬گردید تا جمعاً یک نوع همآهنگی یا هارمونی به وجود می¬آورد. آنچه که جنابعالی به دست می¬دهید هیچ نوع همآهنگی در خود ندارد.
مثلأ شما مدعی هستید که انقلاب ایران ابتدا یک انقلاب دمکراتیک بود. این سخن می¬بایستی شاهد و پایه¬ای داشته باشد.
شما اگر در آن دوران به دانشگاه تهران می¬رفتید و جنبش¬های انقلابی را در دو دانشکده علوم و دانشکده فنی مطالعه می¬کردید متوجه می¬شدید که میان این دو جنبش، یکی چپ¬ها و دیگری اسلامی¬ها هیچ فصل مشترکی نبود. حتی این دوگروه حاضر به همکاری با یکدیگر نبودند. تازه گروه چپی هم که از مردمسالاری حمایت می¬کرد! و در دانشکده علوم فعّال بود خودش ازدمکراسی برداشتی وطنی داشت. این¬ها اصلأ جمهوری نمی¬خواستند.
تازه چپ¬ها هنگامی که متوجه قدرت سخن آیت¬الله خمینی شدند به جای این که به خود تکیه کنند به دور آیت¬الله طالقانی جمع شدند و می¬خواستند با زور آخوندی در ایران ایده سوسیالیسم را جا بیندازند.
به علاوه کتاب خمینی که در تمام کتاب فروشی¬ها قابل خرید بود و بسیاری از چپ¬ها نیز آن را خوانده بودند حاکی از یک دیکتاتوری مذهبی بود. ازاین رو باور نکردنی است اگر کسانی بیآیند و بگویند خمینی تا آخر کار، از ولایت فقیه سخنی به میان نیآورد.
تازه اگر این انقلاب دمکراتیک بود چرا همین آقایان دمکرات به محض به قدرت رسیدن، ارتشی¬هایی را که اعلام بی¬طرفی کرده بودند چنین خصمانه و وحشیانه ، بدون محاکمات واقعی، کشتند؟
صرفنظر از این مطالب واژه انقلاب را فیزیکدانان به وجود آورده¬اند که مدت¬ها آسمانی بود. به دلایلی که به انقلاب فرانسه و پیشرفت¬های علمی مربوط می¬شود امانوئل کانت این واژه انقلاب را زمینی کرد. اما همین انسانی که امروز از کرامت خود سخن می¬گوید سخن کانت را نفهمید و زمین را با خون بیگناهان بسیاری نه در انقلاب امریکا و فرانسه، روسیه و چین و ……. غیره بلکه در دوجنگ بین¬المللی وحشتناک و پس از آن رنگین نمود. این رخدادها، هانا آرنت را واداشت تا در کتاب معروف خود هر انقلابی را محکوم کند. جناب آقای میلانی شما که این کتاب را خوانده¬اید چرا چنین توصیفی از انقلاب ایران می¬کنید؟
به علاوه دمکراسی فقط در برابر استبداد معنی دارد. در استبداد یک نفر و یا اقلیتی فرمان می¬دهد و همه باید از این فرمان پیروی بکنند (وحدت کلام). این وحدت کلام خرج دارد. خرجش لوله تفنگ است. در برابر در دمکراسی همه با هم تصمیم به کاری می¬گیرند و آن را نیز با هم اجرا می¬کنند. این کار نیز خرج دارد. این خرج گفت¬وگو و یا بهتر “دیسکورس” در مورد هر کاری است تا وحدت کلام حاصل گردد.
اکنون جناب آقای میلانی بیآئید و نشان بدهید در چه تاریخی در ایران چنین وضعیتی مشاهده شده است تا بتوان از دمکراسی سخن به میان آورد. به ویژه پهلوی¬ها آمدند و از کشور ایرانی که ملوک¬¬الطوایفی و قبیله¬ای بود و نظم ارباب و رعیتی داشت آهسته آهسته یک کشور شهری به وجود آوردند که کم و بیش نظمی قانونی داشت.
اما چپ¬ها و راست¬ها در سال 57 همین نظامی را که داشت مملکت را جلو می¬برد، با آشوب از میان برداشتند تا دوباره یک جامعه قبیله¬ای به وجود آورند. جامعه¬ای که هر یک از آیت¬الله¬هایش خودش یک اقتدار قبیله¬ای دارد. این کار ارتجاعی همانا نابودی ساختارهای اجتماعی و ساختارهای فرهنگی کشور است. ازاین رو جوّ کشور چیزی جز فساد و تزویر و ریا نمی¬شناسد. درچنین جوّی شانس خانه کردن دمکراسی درستاره¬ها نوشته شده است.

ازسوی دیگر در خارج از کشور هنگامی که افرادی می¬آیند و عبور از استبداد به دمکراسی را مشروط به مدیریت درست و ازبین رفتن تمام ساختارهای مذهبی می¬کنند، متوجه نیستند که با این شرط آزادی دیگران را محدود می-نمایند. افزون براین مدیریت که خوب و بد، درست و نادرست ندارد. بلکه هر مدیریتی بدون نظارت بی¬معنی است.
به ویژه مدیریت با نظارت تنها در سیستم ممکن می¬شود. یعنی مادامی که تشکیلاتی موجود نیست از مدیریت سخن گفتن ابلهانه است. مانند این است که کسی اسب ندارد، ولی می¬رود زین اسب را می¬خرد. این بیچاره نمی¬تواند تصوّر بکند که تازه اگر هم روزی پولی برای تهیه اسب داشت باید به دنبال اسبی بگردد که به این زین بخورد.
این نکته را رضاشاه هم که مدرسه و دانشگاه نرفته بود میدانست. به یاد بیآورید وضعیت تهران آن دوران را که آب لوله کشی نداشت و مردم می بایستی آب آشامیدنی رابخرند و یا به میرآب محله رشوه بدهند تا نیمه شب که آب صاف است کمی از آن را به جوی کوچه شما منشعب نماید تا آب انبار خانه خود را پرکنید. تازه گاه و بیگاه همین دزدی نیمه شب آب رسوائی و زد و خورد بوجود می آورد. از این مختصر می توان نتیجه گرفت :
«کمبود هر چیزی و یا لنگی هر کاری فساد می آفریند»
از توسعهﻯ این حکمت به اندیشدن نتیجه می شود که :
” دوران کمبود اندیشه، به معنی اندیشه ای بکر یا نو، اندیشه ای که بتواند نه یک مشکل) مسئله) Problem بلکه یک دشواری را Challenge حلّ بکند، تؤام با غروب بیداری و هوشمندی است. چنین حالتی خود بخود به انحطاط فرهنگی منجر می شود.
جناب آقای میلانی در دنیای معنوی ایرانیان این عصر که به قول آرامش دوستدار با ” امتناع تفکر” دست به گریبان است هر فکری، خواه فکری برخود استوار و یا فکری مبهم و بی اساس، فورأ هزاران انشعاب دزدکی بهمراه خود خواهد آورد. تا جائی که نه تنها اصالت آن که در خودجوشی اش تبلور دارد، از دست می رود بلکه بر سر فکر به عاریه گرفته شده (انشعابات) نیز نزاع و فحاشی عالم گیر می شود. در نتیجه آنچه برجای می ماند درشتی ها و ادعاهائی است که نه تنها یک پاپاسی هم ارزش ندارد، بلکه بهمراه ناتوانی در کاراندیشیدن هزاران جمع خودی و غیر خودی چند نفره به جا می گذارد. تفرقه ای که جز تولید یأس در دل ایرانیان مبارز درون کشورحاصل دیگری ندارد. حاصلی که برای رژیم ولایت فقیه فرصتی برای جمع و جور کردن خودش است.
ازاین رو نجات ایران نیاز به اندیشه ای ناب برای گذر از وضعیت تزویر و ریا به دنیای انسان دارد. هرکار دیگری تنها یک وصله و پینه بیش نیست. بوجود آمدن این اندیشه به زمان، حوصله، هوشمندی و ازهمه مهمتر فضائی آرام و پشتیبانانی واقع بین و میهن دوست(شرایط درونی) از یکسو و تعاملی خردمندان با کشورهای صنعتی (شرایط جانبی) از سوی دیگر، احتیاج دارد.
بدون شک در وضعیت کنونی که همه در داخل کشور به دمکراسی علاقمند شده¬اند، اگر کسانی و یا گروهک¬هائی مدعی داشتن فرمانی برای ایجاد شورای علمی و شورای راهبردی بشوند، نه تنها به حرکت مردم در داخل کشورلطمه می¬زنند بلکه سدی در راه اندیشه سازی نیز هستند.
آخر مگر با فرمان می شود شورا تشکیل داد. این ادعا حاکی از بی اطلاعی از مدرنیته و وجود سیستمهای خود سازمانده است. مردم در درون کشور به دنبال استقرار دمکراسی به پا خاسته اند. این قیام برای رد هر گونه فرمانی است.
آنوقت این ازخدا و دنیا بی خبران به دنبال برپا ساختن مجدد استبدادند، به دنبال برپائی دمکراسی سکولارند. اینها نمی دانند که دمکراسی هیچ شرط و محدودیتی را نمی پذیرد. آقای میلانی ملاحظه می فرمائید که میان ایرانیان بیرون و درون شکاف عظیمی وجود دارد که میثاق ملّی شما را غیرممکن می سازد.
از این رو دمکراسی یک هنر است که ابتدا بایستی آن را آموخت.
در میخانه ببستند خدایا مپسند درتزویر و ریا باردگر بگشایند

25 سپتامبر 2018 مونیخ