مهرداد درویش پور :
رئیسی در ادامه سیاست طالبانیزه کردن هرچه بیشتر حکومت خواستار محو کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان و انتقال کتابهای آن به بهانه “سودآور” نبودن آن یا دقیق تر “زیان دهی” آن شده است . البته نمی دانم در کجای دنیا سرویس ها و خدمات اجتماعی نظیر کتابخانه ها قرار است منبع سوداوری باشند که کانون دومی آن باشد. مگر آن که آنرا منبع زیان آوری فرهنگی بداند که مانع از نهادینه شدن فرهنگ اسلامی شده است. البته روشن است با سیاست سانسور حکومت اسلامی دیگر از کانونی که ما می شناختیم چیزی باقی نمانده است. اما به بهانه این تصمیم ضد فرهنگی و نابخردانه رئیسی مایل بودم چند کلامی در باره کانون بنویسم به ویژه آن که چندی پیش نیز گفتگویی درباره کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان با لی لی امیر ارجمند مدیر عامل آن در رادیو فردا خواندم درباره کانون و نقش فرح دیبا پهلوی در پی ریزی آن.
این یادداشت را به این بهانه نوشته ام که البته در خاطرات منتشر نشده ام در گفتگو با حمید احمدی عزیز مورخ تاریخ شفاهی درباره آن به تفضیل گفته ام.
دقیق به خاطر ندارم کلاس چهارم یا پنجم دبستان بودم که با عضویت در یکی از کتابخانه های کانون در نزدیک محل زندگی ام که بین مختاری شاهپور و مختاری امیریه قرار داشت، نخستین بار کتاب خواندن را آموختم. رمان توپاز که درباره عمیلات جاسوسی از جمله مرتبط با بحران موشکی کوبا در سال 1349 منتشر شده بود را به امانت گرفته بودم که آنرا خواندم و برای همکلاسی هایم در دبستان دقیقی با اشتیاق تعریف کردم. به تدریج چنان عاشق کتاب خواندن شده بودم که به تنها اعتیاد زندگی ام بدل شد! کم کم با عضویت در کتابخانه های گوناگون کانون یکی پس از دیگری به محل تردد و رفت و آمد من بدل شده بودند. در حالی که عضویت در بیش از یک کتابخانه مرسوم یا شاید مجاز نبود. ماهی سیاه کوچولو را هم از کتابخانه کانون به امانت گرفتم و خواندم که درباره آن انشایی نوشتم که معلم ادبیات و انشای آن زمان آقای صالحی که بعد ها ا ز فعالان کانون معلمان ایران شد نمره بیست به من داد. همان زمان بود که همراه با چند یار دبستانی آن دورانم به نام علی رضا (که امروز در دورتموند به سر می برد) و جلیل (که از او پاک بی خبرم) آشنا شدم و نخستین محفل کتاب خوانی مان را راه انداختم. پس از مدتی با یکی از قدیمی ترین دوستان حمید جان کوثریان آشنا شدم که در تورنتو به سر می برد و دوستی ام همچنان با او پا بر جا است. به محض آن که کتابخانه تازه ای در پارک امیریه (باغ راه آهن) دایر شد به عضویت آن درآمدیم
این کتابخانه کانون که به پاتوق اصلی من تبدیل شده بود در رشد فکری من سخت موثر بود. عضو گروه شطرنج و مسابقات آن، عضوگروه موسیقی، فیلم، تئاتر، نشریه و … بودم که از جمله حوزه تریبت و قعالیت های ما در آن کتایخانه بود. کم کم برای کودکان خرسال هم جلسات کتابخوانی گذاشتم. البته بیشتر از همه در گروه نشریه و تئاتر فعال بودم. درآن کتابخانه با کتابدارهای خوبی نظیر مهین لواسانی ،سبکبال (سبکبار؟) و خاور و ویدا جان (که اکنون در لس آنجلس به سر می برد و سالها پیش در یکی از سخنرانی ام در آنجا شرکت داشت) آشنا شدم و از آنها تاثیر گرفتم. از طریق کانون بود که با برخی از برجسته ترین چهره های ادبی و فرهنگی کشور نظیر محمود دولت آبادی هنگام سخنرانی شان در آن کتابخانه آشنا شدم. زنده یاد فریدون شایان و نورالدین فرهیخته و محمود گلاب دره ای و بسیاری از نویسندگان و مترجمان که از قضا آنها هم غالبا چپ گرا بودند و به تازگی از زندان آزاد شده و به کانون فرستاده می شدند از نزدیک آشنا شدم و در همین کتابخانه پای صحبت ایشان می نشستم. زنده یاد مفید را هم آنجا دیدم که تئاتر ترب را که کارگردانی کرده بود در آن کتابخانه به نمایش گذاشت. جمع ما که هنگام نمایش با آن با بی مهری برخورد کرد، درپایان گرببان او را گرفتیم که علت شلوغ کاری ما این بود که مدتی است مربی تئاتر نداشتیم! او هم با محبت یکی دیگر از کارگردان های چپ گرا را که تازه از زندان آزاد شده بود برایمان فرستاد تا از عهده نوجوانان سرتق این کتابخانه برآید. علاوه بر آن همت کرد و ما را به کلاس های آموزش تئاتر تحت سرپرستی مربی آمریکایی نیکو یا نیکی کارپنتر در مرکز دیگری فرستاد. همچین بزرگترین شبکه و هسته مطالعاتی را که گسترش روز افزونی داشت، درآنجا برپا کردیم.
البته من و علی و جلیل که وارد دوره راهنمایی شده بودیم، توسط ناظم مدرسه راهنمایی که شایع بود ساواکی است سین جین شدیم که چه کتاب هایی می خوانیم، رابطه ما با معلم پیشین مان صالحی چیست؟ کدامیک از کتابدارها را در کتابخانه ملاقات می کنیم؟ کدام کتابدارها بر ما رابطه فعال تری دارند؟ اعضای شبکه مطالعاتی ما در مدرسه و کتابخانه چه کسانی هستند؟ و….
با این من هرسال علاقه ام به کتاب و کتابخانه های کانون بیشتر و بیشتر شد. در دوره اول دبیرستان عدل که بودم روزها از مدرسه پس از حاضر و غایب شدن بیرون آمده و به کتابخانه راه آهن می رفتم که کتاب بخوانم و تا کتابخانه تعطیل نمی شد از آنجا بیرون نمی آمدم. ادبیات مطرح ایران و جهان را در آن کتابخانه خواندم و از آنها بسیار آموختم. کتاب های علمی، شعر، جامعه شناختی، سیاسی و هنری از فیشر و گوروویچ و مارک تواین و عزیز نسین و وانگوگ و چخوف و داستایوسکی و تولستوی و ایپسن و برشت و گورگی و هوگو و سیلونه گرفته تا درویشیان و مرتضی رضوان و چوبک و هدایت و شاملو و ساعدی و اخوان و فروغ و گلستان و گلشیری و سپانلو و بهرنگی و دولت آبادی و…. .
گرچه با شروع فعالیت در مرکز رفاه خانواده و فعال شدن در گروه های کوهنوری به ویژه پس از 15 و 16 سالگی ام دیگر به تدریج نقش کانون در رشد فرهنگی من کم رنگ تر شد، اما بخش مهمی از رشد فکری و فرهنگی خود را محصول کانون می دانم.
اما هنگام افتتاحیه کتابخانه راه آهن توسط فرح دیبا پهلوی خاطره ای از او دارم. یادم نمی آید چرا من نوجوان خام چرا درست در آن روز یکی از کتابهای ممنوعه را نیز در زیر پیراهن خود به کتابخانه بردم که به یکی امانت دهم. کتابدار بسیار عزیزی که سالها پس از انقلاب نیز با او رابطه بس حسنه ای داشتم از ماجرا باخبر شد و هشدار داد با توجه به این که قبل از ورود فرح دیبا ساواک تک تک افراد را خواهد گشت، بهتر است کتاب را به او بدهم تا در پشت میز کتابدارها آنرا قایم کند. فرح هنگام افتتاحیه رسمی و دیدار از کتابخانه بالای سر من آمد و پرسید که چه کتابی می خوانم. من هم کتاب مردی که می خندد از هوگو را که در دست داشتم نشان دادم که پرسید چه چیز آن جالب است؟ در جواب گفتم هوگو از نابرابری های اجتماعی و مشکلات انسان ها و چهره فقر سخن می گوید که این آثار او را برایم جذاب کرده است. شب هم تلویزیون کل این برنامه را پخش کرد.
به رغم نقش بسیار مثبت کانون هم بر من و هم بر کودکان و نوجوانان بسیاری درآن دوران نه به فرح پهلوی و نه لی لی امیر ارجمند و نه دیگر مدیران تراز بالای کانون هیچ نظر مثبتی نداشتیم و بر این بودیم که کانون بیشتر برای مهار شورشگران پیشین و آینده علیه نظام پهلوی برپا شده است. از لابلای گفته های لی لی امیر ارجمند و تماس او با ساواک می توان ردپای چنین ایده ای را نیز دید. اما وقتی در همان آستانه انقلاب دریافتن این که با توجه به کارنامه کانون دریافتن آن که یکی از مهمترین نهادهایی بود که در برابر مساجد و مهدیه ها و حسینه ها و دیگر مراکز مذهبی، فرهنگ بالنده ای را در نسل نوجوان گسترش داد، دشوار نبود.
بارها نوشته ام و گفته ام به رغم درست دانستن مبارزه علیه استبداد پهلوی، نگاه تک بعدی به آن مانع از دیدن دستاوردهای آن شد. کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان با هر انگیزه ای هم که برپاشد، یکی از آن نهادها و دستاوردها بود که نقش آن در اعتلای فرهنگی جامعه انکار ناپذیر است. این نه تنها با نگاه به حضور پر رنگ روشنفکران درآن قابل رویت است، بلکه نسل گسترده ای از روشنفکران چپ و ودمکرات و سکولار بعدی از آن بیرون آمدند. نقش فرح پهلوی و دوست نزدیک او لی لی امیر ارجمند در برپایی این نهاد و رشد آن انکار ناپذیراست