بهرام رحمانی
جمعه دوم مرداد ماه هزار و سیصد و نود و نه، پانزدهمین سالگرد درگذشت احمد شاملو، شاعر آزادی و نویسنده مشهور ایرانی بر سر مزار او در «امامزاده طاهر» شهر کرج برگزار شد.
«کانون نویسندگان ایران» که دوستداران این شاعر را برای مراسم سالگرد او دعوت کرده بود، در گزارشی که بعد از مراسم منتشر کرد، تاکید کرد که امسال نیز همچون سالیان گذشته مراسم در سایه سنگین حضور نیروهای امنیتی لباس شخصی و دخالت آنها برگزار شد.
کانون نویسندگان ایران نوشت که ماموران لباس شخص بارها به اعضای این کانون اولتیماتوم دادند که برنامه را تمام کرده و از مردم بخواهند که مزار احمد شاملو را ترک کنند. با این حال به رغم تهدیدها، مراسم سالمرگ این شاعر مطرح برگزار شد.
در این مراسم دوستداران شاملو برخی از اشعار او را خواندند و چند تن از نویسندگان و شعرا درباره نقش شاملو در ادبیات معاصر و جامعه ایران سخن گفتند.
کانون نویسندگان ایران، گزارش داد که نیروهای لباسشخصی قصد داشتند دوربین یکی از جوانانی را که از مراسم عکسبرداری میکرد، توقیف کنند که این امر باعث شد درگیری بین برخی حاضران و ماموران پیش آید. ماموران لباس شخصی این جوان و عدهای دیگر را بازداشت کردند اما ساعاتی بعد، بعد از پرسوجو آنها را آزاد کردند.
احمد شاملو، شاعر و نویسنده بزرگ معاصر ایران، پس از تحمل سالها بیماری در تاریخ 2 مردادماه 1379 درگذشت. تاکنون سنگ مزار او بارها از سوی نیروهای ناشناس شکسته و تخریب شده است.
عصر روز جمعه 18 فروردين ماه 1385، خبری در برخی از سايتها منتشر شد که از تخريب مزار احمد شاملو در گورستان امامزاده طاهر کرج خبر میداد.
مزار احمد شاملو، در 2 گورستان امامزاده طاهر کرج، در کنار مزار شاعران و نويسندگان ديگری چون هوشنگ گلشيری، محمد مختاری، محمد جعفر پوينده وغزاله عليزاده قرار دارد.
***
زندهیاد احمد شاملو، در سالهای پایانی جنگ دوم جهانی، نوجوانی شانزده هفده ساله بود و به دلیل آنچه از سوی برخی منتقدان «گرایشهای شدید ناسیونالیستی» و از سوی آیدا سرکیسیان «فعالیتهای ضد متفقین» خوانده شده با گروهی که به فاشیستهای آلمان تمایل داشت همکاری میکرد. وی سال 1321 به جرم این «فعالیتها» در تهران بازداشت شد و اسفند ماه به بازداشتگاه شوروی در رشت منتقل گردید. دوران بازداشت شاملو که تا پاییز 1323 ادامه یافت، باعث شد ادامه تحصیل را رها کند و مشغول کار در یک کتابفروشی شود. شاملو هنگام دستگیری تازه کلاس سوم دبیرستان را پشت سر گذاشته بود. آشنایی احمد شاملو با زبانهای خارجی به همین دوران بازمیگردد، اما شاعر جوان چنان پرکار و غرق در فعالیتهای روزنامهنگاری شد که هرگز فرصت نیافت فراگیری زبان را به شکل آکادمیک و در موسسههای آموزشی رسمی پیگیری کند.
شاملو مجموعهای از ترجمههای خود از شعر جهان را در کتاب «همچون کوچهای بیانتها» گردآورده و برخی از آنها را با صدای خودش خوانده و منتشر کرده است. در این مجموعه شعرهایی وجود دارد که اصل آنها به زبانهای انگلیسی، فرانسه، آلمانی، اسپانیایی، یونانی، ترکی و روسی است. شاملو در این کتاب، از حمله اشعاری از ناطم حکمت، گارسیا لورکا، لوئیز آراگون و…، ترجمه کرده است.
شاملو در مقدمه این کتاب مینویسد: «چون ترجمه بسیاری از این اشعار از متنی جز زبان اصلی به فارسی درآمده و حدود اصالت آنها مشخص نبوده ناگزیز به بازسازی آنها شدهام. اصولا مقایسه برگردان اشعار با متن اصلی کاری بیمورد است. غالبا ترجمه شعر جز از طریق بازسازی شدن در زبان میزبان او، کار بیحاصلی است…»
احمد شاملو در یادداشتی بر «دن آرام» با اشاره به این که قصد برگردان لغت به لغت اثر میخائیل شولوخوف را نداشته، مینویسد: «من دنآرام را وسیلهای رام یافته بودم برای پیشنهاد زبانی روایی به نویسندهگان فارسیزبان. به دلیل آن كه فضلا بیاین كه معلوم باشد مشروعبت فتواشان را از كجا آوردهاند زبانی به كار میبرند كه ربطی به زبان زنده و پویای مردم ندارد.»
ترجمههای شاملو
وی علاوه بر ترجمه شعر و نمایشنامه، رمان و داستانهایی نیز ترجمه کرده است. رمان و داستانهایی که شاملو ترجمه کرده است به شرح زیر هستند:
نایب اول اثر رنه بارژاول، 1330؛ پسران مردی که قلبش از سنگ بود، اثر موریوکایی 1330؛ لئون مورنِ کشیش اثر بئاتریس بک، ۱۳۳۴؛ برزخ اثر ژان روورزی 1334؛ زنگار(خزه) اثر هربرت لوپوریه 1334؛ پابرهنهها، اثر زاهاریا استانکو ترجمه ناقصی با عطا بقایی 1337، ترجمه کامل 1350؛ افسانههای هفتاد و دو ملت در دو جلد، 1337؛ 81490، اثر آلبر شمبون 1344؛ قصههای بابام، اثر ارسکین کالدول، 1346؛ دماغ، سه قصه و یک نمایشنامه، اثر ریونوسوکه آکوتاگوا 1351؛ افسانههای کوچک چینی 1351؛ دست به دست نوشته ویکتور آلبا 1351؛ زهرخند 1351؛ لبخند تلخ 1351؛ سربازی از دوران سپری شده 1352؛ مرگ کسب و کار من است، اثر روبر مرل 1352؛ عیسایی دیگر، یهودایی دیگر، بازنویسی رمان قدرت و افتخار اثر گراهام گرین، در سال 1356 ترجمه شد اما به نظر میرسد چاپ نشده است؛ شازده کوچولو، نوشته آنتوان دو سنتاگزویری، نخست در 1358 با نام مسافر کوچولو در کتاب جمعه منتشر شد و بار دیگر در 1363 به ضمیمه نوار صوتی با موسیقی گوستاو مالر توسط نشر ابتکار انتشار یافت.
همچنین «بگذار سخن بگویم»، اثر مشترک دومیتیلا چونگارا و موئما ویئزر، با ع. پاشایی، 1359؛ دن آرام، اثر میخائیل شولوخف، 1382.
روزنامهنگاری
بررسیها نشان میدهد هیچیک از شاعران معاصر به اندازه احمد شاملو، در زمینه روزنامهنگاری فعالیت نکرده است؛ مهمتر از این، تاثیری است که فعالیتهای مطبوعاتی شاملو بر فضای فرهنگی جامعه و در رشد جریانهای ادبی داشته است.
بخش اصلی و بزرگ این فعالیتها در نیمه اول زندگی شاعر انجام شده است. شاملو مقالهنویسی را از نوجوانی آغاز کرد و در بیست و یک سالگی، یعنی سال 1325، سردبیری هفتهنامه «ادیب» را برعهده گرفت. این آغاز راهی بود که چهار دهه بیوقفه ادامه یافت.
احمد شاملو تقریبا تا پایان عمر همکاری با نشریههای مختلف را ادامه داد، اما حضور فعال او در عرصه روزنامهنگاری، به ویژه به عنوان سردبیر، از نیمه دوم دهه چهل خورشیدی متوقف شد.
شاملو از شهریور تا بهمن 57 سردبیری 14 شماره از مجله «ایرانشهر» در لندن، و 36 شماره از هفتهنامه «کتاب جمعه» در تهران، از مرداد 58 تا خرداد 59، بر عهده داشته است.
عمر برخی از نشریههایی که شاملو سردبیری آنها را برعهده داشت بسیار کوتاه بود؛ هفتهنامه ادبی ـ هنری «سخن نو»، پنج شماره(سال 1327، زیر نظر عبدالرضا ناظر و احمد شاملو)، نشریه «هنر نو»، سه شماره(1328)، هفتهنامه «روزنه»، نه شماره(1329) و سه شماره از هفتهنامه هنر و سینما «بارو»(زیر نظر شاملو و یدالله رؤیایی) از این جملهاند.
احمد شاملو در این دوران سردبیری ماهنامههایی چون «اطلاعات دانش و هنر و ادبیات»، هفتهنامههایی مانند «آشنا» و «هدیه» و روزنامههایی چون «آتشبار» را نیز در کارنامه خود دارد.
اساسا حکومتهای دیکتاتوری، چه سلطنتی و چه اسلامی، تحمل شاملوها، اشعار و نشریات موثر را نداشتند. از اینرو، سه نشریه «کتاب هفته»، «خوشه» و «کتاب جمعه» جایگاهی ویژه در کارنامه روزنامهنگاری احمد شاملو دارند که خوشه به دستور ساواک تعطیل، و کتاب جمعه در نخستین سالهای حکومت اسلامی توقیف شد.
در میان نشریههایی که شاملو سردبیری کرد و در شکل دادن به آنها نقش اصلی را برعهده داشت، «کتاب هفته» مجلهای بود که برخی آن را نقطه عطفی در تاریخ مطبوعات فرهنگی معاصر میدانند. انتشار این نشریه، پاییز سال 1340 آغاز شد و تیراژ آن در مدت کوتاهی به 24 هزار نسخه رسید. چنین تیراژی، حتا امروز نیز برای بسیاری از نشریهها رویایی دستنیافتنی است. ضمن آن که اکنون جمعیت کشور دستکم سه برابر آن زمان است و تعداد بیسوادان به شدت کاهش یافته است.
از میان نویسندگان، شاعران و مترجمان مشهور و معتبر ایران در آن دوران کمتر کسی است که با کتاب هفته همکاری نکرده باشد. برخی از اینان، مانند غلامحسین ساعدی، منوچهر آتشی و نصرت رحمانی، به دلیل معاشرت و دوستی با شاملو نقشی فعالتر بر عهده گرفته بودند.
شاملو فروردین 1341، با انتشار شماره بیست و پنجم از سردبیری کتاب هفته کنارهگیری کرد. وی پس از کنارهگیری از سردبیری «کتاب هفته»، در دو دوره با این نشریه همکاری کرده است؛ از شماره 29 تا 36 و دوره دوم ابتدای سال 42 و از شماره 68 تا 74.
احمد شاملو چهار سال پس از تعطیلی کتاب هفته، سردبیر هفتهنامه «خوشه» شد که در بالندگی شعر معاصر ایران نقشی مهم دارد. شبهای شعر خوشه که به همت شاملو و پشتیبانی مدیرمسئول مجله، امیرهوشنگ عسگری برگزار میشد، به لحاظ گستردگی و تنوع شاعرانی که در آن حضور داشتند، تا آن زمان بیسابقه بوده است. مجله خوشه اسفند ماه سال 47، با اخطار رسمی ساواک توقیف شد.
شاملو یک دهه بعد سردبیری «کتاب جمعه» را برعهده گرفت که در ترکیب کلی شباهتهای فراوانی با «کتاب هفته» دارد. این آخرین نشریهای است که شاملو با آن تحرکی در فضای فرهنگی کشور به وجود آورد و حکومت اسلامی بیش از 36 شماره آن را تحمل نکرد. شاملو در دو دهه پایانی عمر خود با نشریههای مختلفی، از جمله آدینه همکاری داشت، اما دوران سردبیری او، پس از سی سال، با همان «کتاب جمعه» به پایان رسید.
سینما
احمد شاملو با سینما رابطهای دوگانه داشت. علاقه شخصی او به سینمایی جدی و شاعرانه بود، اما هنگامی که خود وارد عرصه سینما شد، به پیروی از جریان مسلط «فیلم فارسی» به بازتولید ساختارها و الگوهای سینمای بازاری پرداخت.
احمد شاملو در موارد معدودی که از سینما یاد کرده، از گرایش ذوقی خود به فیلمهای بزرگانی مانند اینگمار برگمن، لوئیس بونوئل و ژان کوکتو سخن گفته است. در فیلمهای این سینماگران روایت به مرزهای شعر نزدیک میشود. اما زمانی که این شاعر نوسرا به عرصه سینما قدم گذاشت، با جریان مسلط صنعت سینما که تنها هدف آن کسب سود و درآمد بود، حرکت کرد و با سخافت و ابتذال رایج در فضای سینمایی همراه شد.
زمانی که احمد شاملو به خاطر «غم نان» به عرصه سینما روی آورد، در ایران به تقلید از سینمای وارداتی، به ویژه فیلمهای هندی و مصری که در ایران خریدار داشتند، کمدیهای سبک و ملودرامهای سطحی تولید میشد.
سینمای ایران تا پیش از سال 1348، جز چند نمونه استثنایی، اغلب بازاری، مبتذل و مذهبی بود. در سالهایی که تلویزیون هنوز همگانی نبود، سینما تنها تفریح و سرگرمی مردم شهرنشین بود، اما افراد روشنفکر و تحصیلکرده بیشتر به تماشای فیلمهای خارجی مانند فیلمهای آمریکایی و فرانسوی، میرفتند و کاری به کار سینمای داخلی نداشتند.
نخستین تجربه احمد شاملو در سینما به سال 1338 بر میگردد. وی در این سال، به سفارش شرکت «ایتال کونسولت» فیلمی مستند درباره شرایط اقلیمی سیستان و بلوچستان تهیه کرد. این تجربه باعث شد که او به فیلم و سینما کشیده شود. با استخدام در «اداره سمعی و بصری وزارت کشاورزی»، شاملو مدیریت واحدی را به دست گرفت که وظیفه آن تولید و نمایش فیلمهای آموزشی برای روستاییان بود. گفتهاند که در این پروژه شاعری دیگر یعنی سهراب سپهری نیز با شاملو همكار بود.
شاملو، از این تجربه سینمایی خود، به عنوان «اسارت» یاد کرده است. به گفته خود شاملو: «کارنامه سینمایی من یک جور نان خوردن ناگزیر از راه قلم بود و در حقیقت به نحوی قلم به مزدی!»
شاملو طی هشت سال «فعالیت سینمایی» بیش از 12 فیلمنامه مستقل برای فیلمهای تجارتی نوشت یا در نگارش و تکمیل برخی از فیلم نامهها با فیلمسازان گوناگون همکاری کرد.
نخستين سناريويی كه احمد شاملو برای سينمای ايران نوشت «اول هيكل» نام داشت که در سال 1339 به كارگردانی سيامك ياسمی و بازيگری ناصر ملك مطيعی و پوران(خواننده) به فیلم در آمد. این فیلم که به تقلید از فیلمی مصری ساخته شده بود، فروش نسبتا خوبی داشت و تجربهای مثبت برای شاملو به حساب آمد.
شاملو در سال 1342 فیلمنامه «مردها و جادهها» را نوشت که توسط ناصر ملك مطیعی، بازیگر پرآوازه آن سالها کارگردانی شد. منتقدان از ارزشهای نسبی این فیلم سخن گفتهاند. در عنوانبندی این فیلم نامی از شاملو دیده نمیشود.
در همان سال 1342 شاملو، با اقتباس از داستانی نوشته جیمز هادلی چیز فیلمنامه «تار عنكبوت» را نوشت كه مهدی میرصمد زاده آن را کارگردانی کرد. در این فیلم ایرج قادری و هوشنگ كاووسی(منتقد و فیلمساز نامی و دوست شاملو) بازی داشتند.
فیلم «دختر کوهستان» که با بازی و کارگردانی محمد علی جعفری در سال 1342 ساخته شد نیز بر پایه فیلمنامهای از شاملو تولید شد. برای فیلم دیگری محصول همان سال به نام «نیرنگ دختران» شاملو با اقتباس از یک فیلم ایتالیایی فیلمنامهای نوشت که سعید نیوندی آن را کارگردانی کرد. شاملو در مصاحبهای گفته است که برای نوشتن این فیلمها زحمت چندانی نمیکشید و میتوانست ظرف چند روز فیلمنامهای کامل بنویسد.
شاملو در سال 1343، فیلمنامه «ترانههای روستایی» را نوشت، كه صابر رهبر آن را كارگردانی کرد. در این فیلم نامیترین ستاره ایران، یعنی محمدعلی فردین بازی داشت، اما فیلم فروش قابل توجهی نداشت.
سناریوی فیلم دیگری به نام «بنبست» ساخته مهدی میرصمدزاده که در سال 1344 به نمایش در آمد نیز از شاملو بود. در همین سال فیلم «فرار از حقيقت» به کارگردانی ناصر ملک مطیعی ساخته شد که سناريوی آن را احمد شاملو نوشته بود. در این فیلم شاملو خود نقشی نیز ایفا کرده است.
در سال 1344 احمد شاملو، يكی از فيلمنامههای خود به نام «داغ ننگ» را كارگردانی كرد كه نه ارزش هنری داشت و نه سرگرمکننده بود. شاملو درباره این فیلم، اینچنین اظهارنظر کرده است: «گناه اين شكست را به گردن تهيهكننده فیلم انداخت و گفت: «تهیهكننده هرچه توانست در جریان كار، صحنههای موردپسندش را به فیلم اضافه كرد، و كار بهجایی كشید كه من تنها آوانسی كه میخواستم حذف نامم بود كه البته با آن هم موافقت نشد…»
در سال 1345، فیلم سینمایی نسبتا خوشساختی به نام «گنج قارون» به روی پرده آمد به کارگردانی سیامک یاسمی. این فیلم جمعیتی بیشمار را به سالنهای سینما کشاند و رکورد فروش فیلمهای سال را شکست. سناریوی این فیلم را نیز به احمد شاملو نسبت دادهاند.
شاملو از میانه دهه 1340، کار سینما را به تدریج کنار گذاشت. هم فعالیتهای نویسندگی و روزنامهنگاری تمام وقت و انرژی او را میگرفت، و هم در دنیای شعر به نام و اعتباری دست یافته بود که دیگر نمیشد آن را با فعالیتهای پراکنده در سینما آلوده کرد.
شاملو دیگر با صنعت سینما کاری نداشت، مگر آن که گاه در فیلمی شعری از او خوانده یا نامی از او برده میشد، برای نمونه در فیلم «بنبست» به کارگردانی پرویز صیاد، که دو بار صدای احمد شاملو شنیده میشود كه یکی از اشعار خود را میخواند.
مواضع سیاسی و اجتماعی شاملو
شاملو در اتخاذ مواضع سیاسی بسیار صریح و محکم بود هر چند که وی عضو هیچ سازمان سیاسی نبود اما وی در گفتگو با هفتهنامه «تهران مصور»، 11 خرداد 1358، گفته است:
«پیش از این هم گفتم: من عضو هیچ یک از احزاب نیستم، اما عملا با همه احزابی که برای ایجاد جامعهای دموکراتیک کوشا هستند همپا و همصدایم. ولی راستی چرا میگویید: «موضع غیرشاعرانه»؟ مگر شعر را از زندگی عملی جدا میدانید؟ من معتقدم که شعر، گویاترین سندی است که بر اساس آن میتوان به تلقیات اجتماعی هر شاعر پی برد و به عنوان نمونه، شعری از خود به شما میدهم و توصیه میکنم به عنوان پاسخ اصلی من به این سؤالتان چاپش کنید. آن را در سال چهل و یک نوشتهام:
از مرگ …
هرگز از مرگ نهراسیدهام
اگر چه دستانش از ابتذال
شکنندهتر بود.
هراس من ـ باری ـ همه از مردن در سرزمینی است.
که مزد گورکن
از آزادی آدمی
افزونتر باشد.»
شاملو در جواب سئوال دیگری که «آیا، اصولا لحظاتی وجود دارد که سانسور و تحدید آزادیها، توجیهپذیر باشد، بعضیها معتقدند، این روزها بله؟»، چنین جواب داده است: «به طور مطلق و یک قلم: نه! هیچ لحظهای وجود ندارد که به سانسور و تحدید آزادی اجازه حیات بدهد. آزادی سکویی است که اگر نامرئیترین گوشهاش سائیده شد از رواج میافتد.
آن که سانسور میکند از خودش در وحشت است، از افشای حقیقت میترسد، چرا که خودش فریب و دروغی بیش نیست.
البته معمولا قدرت حاکم است که دست به سانسور و اختناق میزند، و به همین جهت است که وجود سانسور و اختناق به سادگی میتواند دلیلی قاطع بر غاصبانه بودن قدرت حاکم شمرده شود.»
شاملو، همچنین در گفتگویی با هفتهنامه «تهران مصور»، 4 خرداد 1358، از جمله گفته است:
«… چماق و تپانچه و زندانش همان است، فقط بهانههایش فرق میکند. زمان سلطان محمود میکشتند که شیعه است، زمان شاه سلیمان میکشتند که سنی است، زمان ناصرالدین شاه میکشتند که بابی است، زمان محمدعلی شاه میکشتند که مشروطه است، زمان رضاخان میکشتند که مخالف سلطنت مشروطه است، زمان کرهاش میکشتند که خرابکار است، امروز تو دهنش میزنند که منافق است و فردا وارونه بر خرش مینشانند و شمع آجینش میکنند که لامذهب است. اگر اسم و اتهامش را در نظر نگیریم چیزیش عوض نمیشود: تو آلمان هیتلری میکشتند که طرفدار یهودیهاست، حالا تو اسرائیل میکشند که طرفدار فلسطینیهاست، عربها میکشند که جاسوس صهیونیستهاست، صهیونیستها میکشند که فاشیست است. فاشیستها میکشند که کمونیست است، کمونیستها میکشند که آنارشیست است، روسها میکشند که پدرسوخته از چین طرفداری میکند، چینیها میکشند که حرامزاده سنگ روسیه را به سینه میزند، و میکشند و میکشند و میکشند و میکشند … چه قصابخانهای است این دنیای بشریت!
اما قربانی، انسان اندیشمند، انسان آزاده، هیچ کجا در خانه خودش نیست، همه جا تنهاست، همه جا در اقلیت محض است. چگونه میتوان برای جهان نوی طرحی ارائه کرد در حالی که تعصب مجالی به اندیشه نمیدهد؟ چگونه میتوان دستی به برادری پیش برد وقتی که تو وجود مرا نجس میشمری؟ چگونه میتوانم کنار تو حقی برای خود قائل باشم که تو خود را مولا و صاحب من دانی و خون مرا حلال میشناسی؟ چگونه میتوانی در حق و ناحق سخن من عادلانه قضاوت کنی، تو که پیشاپیش، قبل از آن که من لب به سخن باز کرده باشم مرا به کفر و زندقه متهم کردهای؟
ما باید خواستار جهانی باشیم که در آن، انسان در انسان به چشم بیگانه نظر نکند. ما باید خواستار جهانی باشیم که در آن، موجودات بشری به گروههای مذهبی، به گروههای نژادی، به محدودههای جغرافیایی، به مرزهای فکری متعصبانه تقسیم نشود و عقل و خرد(که معمولا در اقلیت است) محکوم آن نباشد که از نسبتهای ریاضی تابعیت کند تا مشت(که معمولا دوتاست) مغز را(که معمولا یکی است) زیر سلطه خود بگیرد.»
در یک گفتگوی دیگر نیز از احمد شاملو پرسیده شده که «آیا هنر و سیاست جایی به هم میرسند؟»
وی چنین پاسخ داده است: «آه بله، حتما. نرون شهر رم را به آتش میکشید و چنگ مینواخت. شاه اسماعیل خودمان صدها هزار نفر را گردن میزد و غزل میگفت. بتهوون عظیمترین سمفونی… عالم را در ستایش شادی ساخت و هیتلر که آرزو داشت نقاش بشود، عظیمترین رنجگاه تاریخ، کشتارگاه زاخسن هاوزن را. ناصرالین شاه هم شعر میسرود و هم نقاشی میکرد و نقاش میپرورد. اما، برای یک تکه طلا میداد سارق را زندهزنده پوست بکنند. انسان برایش با بادمجان تفاوتی نداشت. خب بله، یک جایی به هم میرسند: متاسفانه بر سر نعش یکدیگر.»
شاملو درباره وظایف روشنفکران نیز چنین تاکید کرده است:
«وظیفه روشنفکر همان وظیفه همیشگی است. چنین یا چنان بودن شرایط، در وظیفه بنیادی او که ساختن دنیایی بر اساس عدل و خرد است تغییری نمیدهد. اقتضای زمان و شرایط البته میتواند تاکتیکهای مختلفی را توصیه کند که هدف آن اجرای وظیفه است و انتخاب آن بر طبق سلیقهها و نظرگاهها صورت میگیرد که مبحث دیگری است.»
یکی از بحثهای تاثیرگذار و پرسر و صدای شاملو، سخنرانیاش در دانشگاه «برکلی-کالیفرنیا» آمریکاست. بحثهایی که هم خشم سلطنتطلبان و ناسیونالیستها و هم حکومت اسلامی را در پی داشت.
در سال ۱۳۶۹ به دعوت «مرکز پژوهش و تحلیل مسائل ایران «سیرا»(CIRA) جلساتی در دانشگاه «برکلی-کالیفرنیا» برگزار شد که هدف آن، بررسی هنر و ادبیات و شعر معاصر فارسی بود. سخنران یکی از این جلسات زنده یاد احمد شاملو بود. وی در این جلسات، با ایراد سخنانی پیرامون«شاهنامه»، مسائل متعدد سیاسی و تاریخی و فرهنگی زیادی را مورد بحث و بررسی و نقد قرار داد. شاملو، این سخنرانی را در توجه دادن به حساسیت و نقد برای رسیدن به حقیقت و نقد روش روشنفکری ایرانی و مسئولیتهای آن ایراد کرد و با طرح سؤالی فرهیختگان ایرانی خارج از کشور را به بازبینی و نقد اندیشه و یافتن پاسخ برای اصلاح فرهنگ و باورها فراخواند.
شاملو در آن سخنرانی، درباره تاریخ، فرهنگ و استوره شناسی نظر داد و با گویشی در درخور یک ادیب و شخصیتی فرهنگی و فرهیخته، ارئه داد؛ از کورش، کمبوجیه، داریوش و… گرفته تا فردوسی و ابوریحان بیرونی، سهراب سپهری، اخوان ثالث و…
وی در بخشی از سخنرانی خود به مهاجرت آریاییها از جنوب سیبری به ایران اشاره کرد و بر پایه پژوهشهای زمینشناختی، زبانشناسی و استورهشناسی و بررسی منابع و نوشتههای کهن ایرانی و زرتشتی، سخن گفت.
شاملو در بخش دیگری از سخنان خود چنین گفت: «در تاریخ ایران باستان از مردى نام برده شده است به اسم گئومات و مشهور به غاصب. مىدانیم که پس از مرگ کوروش، پسرش کمبوجیه با توافق سرداران و درباریان و روحانیان و اشراف به سلطنت رسید و براى چپاول مصریان به آنجا لشگر کشید، چون جنگ و جهانگشایى که نخست با غارت اموال ملل مغلوب و پس از آن، با دریافت سالانه باج وخراج از ایشان ملازمه داشته، در آن روزگار براى سرداران سپاه که تنها از طبقهى اشراف انتخاب مىشدند، نوعى کار تولیدى بسیار ثمربخش بهحساب مىآمده.(البته اگر بتوان غارت و باجخورى را کار تولیدى گفت!)
شاملو، در این سخنرانی تاکید دارد: بگذارید یک حکم کلى صادرکنم و آب پاکى را رو دستتان بریزم: همه خودکامههاى روزگار دیوانه بودهاند. دانش روانشناسى بهراحتى مىتواند این نکته را ثابت کند. و اگر بخواهم به حکم خود شمول بیشترى بدهم باید آن را به این صورت اصلاح کنم که: خودکامههاى تاریخ از دَم یک یک چیزىشان مىشده: همهشان از دَم، مَشَنگ بودهاند و در بیشترشان مشنگى تا حد وصول به مقام عالى دیوانه زنجیرى پیش مىرفته. یعنى دوروبرىها، غلامهاى جاننثار و چاکران خانهزاد، آنقدر دوروبرشان موسموس کردهاند و دُمبشان را توى بشقاب گذاشتهاند و بعضى جاهاشان را لیس کشیدهاند و نابغه عظیمالشان و داهى کبیر و رهبر خردمند چَپانِشان کردهاند که یواشیواش امر به خود حریفان مشتبه شده و آخرسرىها دیگر یکهو یابو ورشان داشته است؛ آن یکى ناگهان به سرش زده که من پسر آفتابم، آن یکى دیگر مدعىشده که من بنده پسر شخص خدا هستم، اسکندر ادعا کرد نطفه مارى است که شبها به بستر مامانش مىخزیده و نادرشاه که از همان اول بالاخانه را اجاره داده بود پدرش را از یاد برد و مدعىشد که پسر شمشیر و نوه شمشیر و نبیره شمشیر و ندیده شمشیر است.
شاملو، در ادامه گفته است: فقط میان مجانین تاریخى حساب کمبوجیه بینوا از الباقى جداست. این آقا از آن نوع ملنگهایى بود که براى گرد و خاک کردن لزومى نداشت دور و برىها پارچه سرخ جلو پوزهاش تکان بدهند یا خار زیر دمبش بگذارند. چون به قول؛ معروف خودمان از همان اوان بلوغ مادهاش مستعد بود و بىدمبک مىرقصید. این مردک خلوضع(که اشراف هم تنها بههمین دلیل او را بهتخت نشانده بودند که افسارش تو چنگ خودشانباشد) پس از رسیدن به مصر و پیروزى بر آن و جنایات بىشمارى که در آن نواحى کرد، به کلى زنجیرى شد. غش و ضعف و صرع و حالتى شبیه به هارى بهاش دست داد. به روزى افتاد که مصریان قلبا معتقد شدند که این بیمارى کیفرى است که خدایان مصر به مکافات اعمال جنایتکارانهاش بر او نازل کردهاند.
شاملو در ادامه گفته که: بلندگوهاى رژیم سابق از شاهنامه به عنوان حماسه ملى ایران نام مىبرد، حال آن که در آن از ملت ایران خبرى نیست و اگر هست همه جا مفاهیم وطن و ملت را در کلمه شاه متجلى مىکند. خوب، اگر جز این بود که از ابتداى تاسیس رادیو در ایران هر روز صبح به ضرب دمبک زورخانه توى اعصاب مردم فرویش نمىکردند. آخر امروزه روز فرّ شاهنشهى چه صیغهاى است؟ و تازه به ما چه که فردوسى جز سلطنت مطلقه نمىتوانسته نظام سیاسى دیگرى را بشناسد؟
در ایران اگر شما برمىداشتید کتاب یا مقاله یا رسالهیى تالیف مىکردید و در آن مىنوشتید که در شاهنامه فقط ضحاک است که فرّ شاهنشهى ندارد پس از توده مردم برخاسته؛ و این آدم به فلان و به همان دلیل محدودیتهاى اجتماعى را از میان برداشته و دست به اصلاحات عمیق اجتماعى زده، پس حکومتش بهخلاف نظر فردوسى حکومت انصاف و خرد بوده؛ و کاوه نامى بر او قیام کرده اما یکى از تخم و ترکه جمشید را بهجاى او نشانده پس درواقع آن چه به قیام کاوه تعبیر مىشود، کودتایى ضدانقلابى براى بازگرداندن اوضاع بهروال استثمارى گذشته بوده، اگر چوب به آستینتان نمىکردند، اینقدر هست که دستکم به ماحصل تتبعات شما دراینزمینه اجازه انتشار نمىدادند و اگر هم به نحوى از دستشان در مىرفت، به هزار وسیله مىکوبیدندتان. چنان که بر سر برداشتهاى من از حافظ، استادان شاخ پشمى فرهنگستانى رژیم درکمال وقاحت؛ راى صادر فرمودند که مرا باید به محاکمه کشید، و بعد هم که اوضاع عوض شد به کلى جلو انتشارش را گرفتند.
خوب. پس حقایق و واقعیات وجود دارند و آنجا هستند:
توى شاهنامه، توى سنگنبشته بیستون، توى دیوان حافظ، توى کتابهایى که خواندنشان را کفر و الحاد به قلم دادهاند، توى فیلمى که سانسور اجازه دیدنش را نمىدهد و توى هرچیزى که دولتها و سانسورشان به نام اخلاق، به نام بدآموزى، به نام پیشگیرى از تخریب اندیشه و به هزار نام و هزار بهانهى دیگر سعىمىکنند توده مردم را از مواجهه با آن مانع شوند. در هر گوشه دنیا، هر رژیم حاکمى که چیزى را ممنوعالانتشار به قلم داد، من به خودم حق مىدهم که فکر کنم در کار آن رژیم کلکى هست و چیزى را مىخواهد از من پنهان کند.
پارهیى از نظامها اعمال سانسور را با این عبارت توجیه مىکنند که:«ما نمىگذاریم میکرب وارد بدنمان بشود و سلامت فکرى ما و مردم را مختلکند.» ـ آنها خودشان هم مىدانند که مهمل مىگویند. سلامت فکرى جامعه فقط در برخورد با اندیشه مخالف محفوظ مىماند. تو فقط هنگامى مىتوانى بدانى درست مىاندیشى که من منطقت را با اندیشهى نادرستى تحریک کنم. من فقط هنگامى مىتوانم عقیده سخیفم را اصلاح کنم که تو اجازه سخن گفتن داشته باشى. حرف مزخرف خریدار ندارد، پس تو که پوزهبند به دهان من مىزنى از درستى اندیشه من، از نفوذ اندیشه من مىترسى. مردم را فریب دادهاى و نمىخواهى فریبت آشکارشود. نگران سلامت فکرى جامعه هستید؟ پس چرا مانع اندیشه آزادش مىشوید؟ سلامت فکرى جامعه تنها در گرو همین واکسیناسیون بر ضد خرافات و جاهلیت است که عوارضش درست با نخستین تب تعصب آشکار مىشود.
براى سلامت عقل فقط آزادى اندیشه لازم است. آنها که از شکفتگى فکر و تعقل زیان مىبینند جلو اندیشههاى روشنگر دیوارمىکشند و مىکوشند تودههاى مردم احکام فریبکارانهى بستهبندى شده آنان را بهجاى هر سخن بحثانگیزى بپذیرند و اندیشههاى خود را بر اساس همان احکام قالبى که برایشان مفید تشخیص داده شده زیرسازى کنند.
تودهیى که بدینسان قدرت خلاقه فکرى خود را از دست داده باشد، براى راه جستن به حقایق و شناخت قدرت اجتماعى خویش و پیداکردن شعور و حتا براى توجه یافتن به حقوق انسانى خود محتاج به فعالیت فکرى اندیشمندان جامعه خویش است. زیرا کشف حقیقتى که این چنین در اعماق فریب و خدعه مدفون شده باشد ریاضتى عاشقانه مىطلبد و به طور قطع مىباید با آزاداندیشى؛ و فقدان تعصب جاهلانه پشتیبانى بشود که این هم ناگزیر در خصلت توده گرفتار چنان شرایطى نخواهد بود.
شاملو گفته که: بارى، نقاشى و رقص و موسیقى و شعر دست به دست هم داد و درست از قلب مراکز اسلامى، از میان خانقاهها به تپش درآمد و غریو این فرهنگ سرشار از زیبایى حتا در قصور خلفاى ظاهرا مسلمان هم طنینافکند. تا اینجا رهبرى مقاومت و مبارزه با متفکران و آزاداندیشان بود و علىرغم دربار خلفا که به شدت و حدت به صوفىکشى و قلع و قمع صوفیان سرکش پرداخته بود، تصوف تا آنجا نفوذ پیدا کرد که خانقاهها عملا به صورت مراکز اصلى مذهبى درآمد.
متاسفانه اینجا مجال آن نیست که نشان بدهم اسلام عربى چه بوده و اسلامى که تصوف ایرانى از آن ساخت چه. اما مىتوانم نکته کوتاهى از معتقدات یکى از سران صوفیه را نقل کنم، که مشت نمونه خروار است:
«صوفیان گرد آمده بودند در خانقاه، و از بیرون بانگ اذان برخاست که «اللهاکبر»(بزرگ است خدا). شیخ سرى جنبانید و گفت: ـ و اَنَا اکبرُ مِنهُ. (من از خدا بزرگترم!)»
اما کار تصوف به کجا کشید؟ ـ هیچ. پس از آنکه نقش سیاسى اجتماعى خودش را به انجام رساند، پادشاهان ایران آن را از درونمایهى فرهنگى و ملیش خالى کردند و به صورت پفیوزى و مفتخورى و درویش مسلکى درش آوردند و ازش آلت معطله ساختند تا بىمزاحمتر، بتوانند به نوکرى و سرسپردگى دربار خلفاى عرب افتخار کنند و خون وطنخواهان و استقلالطلبان را بریزند. البته این طرحى اجمالى و فشرده بود که دادم و بعید نیست پارهیى برداشتهایم نادرست هم باشد. این طرح را دادم تا بتوانم بگویم که آن نهضت عظیم چه بود و چه شد. اما بعدها که مورخان مغرض قلم به مزد، به اقتضاى سیاستهاى روز گفتند تصوف از همان اول چیزى مفتخورى و گدامنشى و درویشمسلکى نبوده، ما این حکم را مثل وحى منزل پذیرفتیم.
اگـر گفتهاند انوشیروان آدمکش دودوزهباز فرصتطلب مظهر عدل و انصاف بوده، این حکم را هم مانند وحى منزل پذیرفتهایم و اگر فردوسى اشتباه کرده یا ریگى به کفش داشته و اسطوره ضحاک را به آن صورت؛ جازده، حتا طبقه تحصیل کرده و مشتاق حقیقت ما نیز حکم او را مثل وحى منزل پذیرفتهاند…
این سخنرانی شاملو، انگار به اصطلاح ناگهان آب در لانه مورچگان ریخت و از ناسیونالیسم ایرانی و سلطنتطلبان و برخی نویسندگان گرفته تا حکومت اسلامی و مذهبیون و…، علیه وی گرد و خاک به پا کردند. از کیهان لندن تا کیهان تهران به مدیریت شریعتمداری نماینده خامنهای این در موسسه کیهان، علیه شاملو نوشتند و شیون راه انداختند. اما شاملو کسی نبود که مرعوب چنین حملاتی شود.
مهمتر از همه، احمد شاملو، در معرفی اولين شماره کتاب «جمعه»، با شناخت سرمايهداری و گرايشات مختلف آن مانند گرايشات عقبمانده بورژوايی ناسيوناليستی و مذهبی آن، با تحليل چشمانداز سياسی و اجتماعی آينده انقلاب 1357 مردم ايران، چنين هشدار داده بود: «اول دفتر… روزهای سياهی در پيش است. دوران پردباری که، گرچه منطقا عمری دراز نمیتواند داشت، از هم اکنون نهاد تيره خود را آشکار کرده است و استقرار سلطه خود را بر زمينهای ار نفی دموکراسی، نفی مليت، و نفی دستاوردهای مدنيت و فرهنگ و هنر میجويد. اين چنين دورانی به ناگزير پايدار نخواهد ماند، و جبر تاريخ، بدون ترديد آن را زير غلتک سنگين خويش در هم خواهد گرفت. اما نسل ما و نسل آينده، در اين کشاکش اندوهبار، زيانی متحمل خواهد شد که بیگمان سخت کمرشکن خواهد بود. چرا که قشريون مطلقزده هر انديشه آزادی را دشمن میدارند و کامگاری خود را جز به شرط امحاء مطلق فکر و انديشه غيرممکن میشمارند. پس نخستين هدف نظامی که هماکنون میکوشد پايههای قدرت خود را به ضرب چماق و دشنه استحکام بخشد و نخستين گامهای خود را با به آتشکشيدن کتابخانهها و هجوم علنی به هستههای فعال هنری و تجاوز آشکار به مراکز فرهنگی کشور برداشته، کشتار همه متفکران و آزادانديشان جامعه است. اکنون ما در آستانه توفانی روبنده ايستادهايم. بادنماها نالهکنان به حرکت درآمدهاند و غباری طاعونی از آفاق برخاسته است. میتوان به دخمههای سکوت پناه برد، زبان در کام و سر در گريبان کشيد تا توفان بیامان بگذرد. اما رسالت تاريخی روشنفکران، پناه امن جستن را تجويز نمیکند. هر فريادی آگاهکننده است، پس از حنجرههای خونين خويش فرياد خواهيم کشيد و حدوث توفان را اعلام خواهيم کرد. سپاه کفنپوش روشنفکران متهعد در جنگی نابرابر به ميدان آمدهاند. بگذار لطمهای که بر اينان وارد میآيد نشانهای هشداردهنده باشد از هجومی که تمامی دستاوردهای فرهنگی و مدنی خلقهای ساکن اين محدوده جغرافيائی در معرض آن قرار گرفته است.»
احمد شاملو، که اين مطلب را در سالهای پرتلاطم و متحول مرداد ماه 1358 نوشته است، يعنی سالی که هنوز چند ماهی از انقلاب بهمن ماه 1357 نگذشته بود و بسياری از روشنفکران و حتی احزاب و سازمانهای به اصطلاح «چپ» آن دوره از حزب توده تا طيفی از سازمان چريکهای فدايی خلق به دنبال امام «ضدامپرياليست» بودند و درباره موقعيت طبقاتی خمينی و غيره، تحليلهای غيرعلمی و غيرطبقاتی به خورد جامعه میدادند، تنها بخش کوچکی از روشنفکران آگاه مانند شاملو و يا سازمانهای کوچکی در ايران، در مقابل حاکمان تازه به قدرت رسيده، با جان و دل به دفاع از آزادی، برابری، دموکراسی و رفاه برخاستتد. متاسفانه بسياری از روشنفکران در آن دوره مانند امروز، هنر را برای هنر تفسير کرده و مبارزه سياسی و اجتماعی بر عليه ارتجاع و ديکتاتوری و ستم و استثمار بر انسانها را وظيفه خود قرار ندادند. از آنرو جای تعجب نيست که حاکمان قدارهبند جمهوری اسلامی، حتی از مرده شاملوها و همه جانباختگان راه آزادی و برابری و دموکراسی در هراس به سر میبرند، حتی دست به تخريب مزار آنان میزنند و یا مانع برگزاری مراسمهای یاوبود وی میشوند. چنین اعمالی، اين واقعيت را در مقابل جامعه قرار میدهد که دشمنان آزادی، حتی از مزار و یاد اين شاعر نامی و پرچمدار آزادی نيز ترس و وحشت دارند. اما سردمداران اين رژيم اختناق و جهل و جنايت، نيک میدانند که ميليونها انسان آزادیخواه راه شاملوها و همه جانباختگان راه آزادی و برابری و عدالت اجتماعی را با همه خطرات جانی و سختیهايی که در مسیر مبارزهشان قرار دارد، هیچ ابایی ندارند و عزم پيروزی کردهاند.
به این ترتیب، برای نسل قبل و نسل ما و نسل جوانتر، شاملو جایگاه ویژهای داشته و هنوز هم در میان نسل جوان این جایگاه مهم را همچنان را دارد. ما در افکار و فعالیتها و کلام وی، خودمان را پیدا میکنیم. در انبوهی از اشعارش عشق به آزادی و برابری را خواندهایم و یا از زبان خودش شنیدهایم. شاملو، حتا در سالهای آخر زندگی و با جسم بیمارش، از مبارزه دست نکشید.
شعرهای انسانیتمحور شاملو، به «درد مشترک»، «عشق»، «مبارزه»، «مردم» و «کوچه» و «خیابان»، و «برهنگان» و «گرسنگان» و «زندانیان» و «قربانیان» میپردازند، و جایگاه والای انسان انسان آزاد و متعهد و آگاه را به اوج میرساند.
شعر وی، حتی شعرهای عاشقانه «الف. بامداد» نیز به خواننده روحیه مقاومت میدهد. برای او توقف مرگ است. او در اعتراض زیست. شعر برایش وسیلهای برای مبارزه و نواندیشی، شاد دیدن انسان است.
شاملو، نه تنها خود دغدغه مبارزه و آزادی و مردم را در دل داشت، بلكه تمامی آحاد جامعه را دعوت به توجه به اين مبارزه و همبستگی کرده و دوست داشت همه مردم با همديگر اين درد بزرگ را حس و لمس كنند:
ياران ناشناختهام
چون اختران سوخته
چندان به خاك تيره فرو ريختند سرد
كه گفتی
ديگر
زمين
هميشه
شبی بیستاره ماند
آنگاه
من
كه بودم
جغد سكوت لانه تاريك درد خويش
چنگ زهم گسيخته زه را
يك سو نهادم
فانوس برگرفته به معبر درآمدم
گشتم ميان كوچه مردم
اين بانگ با لبام شرر افشان
«-آهاي!
از پشت شيشهها به خيابان نظر كنيد!
خون را به سنگفرش ببينيد!
اين خون صبحگاه است گويی به سنگفرش
كاين گونه میتپد دل خورشيد
در قطرههای آن …»
(باغ آينه، «بر سنگفرش»)
در واقع شاملو، در اين قطعه خویش، عصيان سیاسی-اجتماعی را توصیه میكند. در شعر شاملو، همچون در شماری از سرودههای نیما و فروغ فرخزاد، میتوان از حضور یک جهانبینی «انسانیتمدار» یافت، وجود دارد.
شمار فراوانی از سرودههای شاملو، تحت تاثیر مستقیم رخدادهای سیاسی و اجتماعی، و همزمان با هدف افشا کردن استبداد و خفقان سروده شده است. از این میان، تعداد از آنها با نام و نشان معترضین اجتماعی و یا خاطره جانباختگان سیاسی همراه است.
یاد احمد شاملو همیشه گرامیست!
جمعه 8 مرداد 1394-30 ژوئیه 2015
ضمائم:
میتوانید نظریات احمد شاملو را در لینکهای زیر گوش کنید:
– در مورد «سیاست و هنر»:
– نظرات جنجالی احمد شاملو – موسیقی سنتی:
– جلسه پرسش و پاسخ احمد شاملو با دانشجویان دانشگاه برکلی:
– احمد شاملو، بزرگ شاعر آزادی «نام مستندی به تهیهکنندگیِ «بهمن مقصودلو» و کارگردانیِ «مسلم منصوری» بر مدار زندگیِ و اندیشههای «احمد شاملو» است که میان سالهای 1998 تا 1999 ساخته و در سال 1999 برنده جایزه «استیگ داگرمن» گشت. در لینک زیر:
– یک نمونه از سیاه نوشتههای کیهان جمهوری اسلامی علیه شاملو عزیز و کانون نویسندگان ایران در تبعید، و فعالین آن در زیر نوشته شده است. البته کیهان جمهوری اسلامی، همواره آگاهانه و عامدانه تاریخ را در این سیاهنمایی خود نیز تحریف میکند. برای مثال، در این سال، آقای مسعود نقره، نه عضو هیئت دبیران بود و نه سخنگوی آن. این سیاه نمایی در لینک زیر است:
سه شنبه 16 ارديبهشت 1393 – 14:42
یادداشت پیام فضلی نژاد؛
خواستگاران شاملو: از همسر گوگوش تا ارشاد جنتی!
خبرنامه دانشجویان ایران: پیام فضلی نژاد // انتشار سخنرانی مدیر مسئول کیهان درباره فرصتطلبیهای سیاسی جریان روشنفکری ایران در لانه جاسوسی(1 اسفند 92) و بررسی مستند سوابق چهرههایی مانند احمد شاملو، صادق هدایت و… در مقالات «7 پرده از 7 دهه زندگی روشنفکری» به قلم پیام فضلی نژاد در روزنامه کیهان(11 و 12 اسفند 1393) بازتابهای گستردهای را در داخل و خارج از کشور برانگیخت.
«خبرگزاری ایسنا» دیروز اعلام کرد که با حضور معاون هنری وزیر ارشاد از «نشان موزه بینالمللی شاملو» رونمایی میشود و وزارت ارشاد از این شاعر سلطنتطلب تجلیل خواهد کرد! همچنین اعضای شورای مرکزی گروهک «کانون نویسندگان در تبعید»! و احزاب «چپ آمریکایی» خارج کشور مقالات مختلفی را در سایتهای «گویانیوز» و «بالاترین» و… منتشر کردند تا اثر روشنگریهای کیهان را خنثی کنند، اما همه این چهرهها علیرغم فحاشیهای گسترده به شریعتمداری، سخنان او درباره سابقه جاسوسی شاملو برای نازیها و دینستیزی و پیوند او با «سلطنتطلبان» را ناخواسته تأیید کردند.
«مسعود نقرهکار» سخنگوی گروهک فراری «کانون نویسندگان در تبعید» و از فعالان ضددین اپوزیسیون برانداز در اروپا با انتشار مقاله «سخنان شما حتی وجاهت شرعی ندارد»(!) خطاب به کیهان در سایت «گویانیوز» ضمن تأیید اسنادی که کیهان درباره سوابق شاملو منتشر کرده، با بافتن صغری و کبریهای متناقض نوشت: «برخی از درباریان به ویژه فرح پهلوی شعر شاملو و سایر آثار او را دوست میداشتند و او را ستایش میکردند… و به آنها کمک مالی میکردند.»
جالب است که سخنگوی «کانون نویسندگان در تبعید» تمام اسناد و استدلالهای مدیر مسئول «کیهان» – از جمله حمایت و ستایش دربار پهلوی از شاملو – را تأیید کرده است اما برای آنکه روایت رسمی جریان روشنفکری از اسطورههای جعلی آن صدمه نخورد، دهها فحش را در مقاله به اصطلاح مستند خود علیه کیهان ردیف میکند و مینویسد: «دلایل کینه و نفرت کیهان به شاملو» آن است که «شاملو امام خمینی[ره] حسین شریعتمداری را نفی کرده است.»
همچنین «بهرام رحمانی» دیگر عضو ارشد گروهک ضدانقلاب «کانون نویسندگان در تبعید» که عنوان ارتجاعی و فسیل شده «عضو کمیته مرکزی حزب کمونیست ایران» را نیز یدک میکشد، در مقالهای که سایت صهیونیستی «بالاترین» و سایتهای چپ آمریکایی مانند «کار» بازنشر کردند، نوشت: «واقعیت این است که شاملو به نازیها سمپاتی داشت و این را خودش بیان کرده است… اما شاملو از همان روزهای نخست به قدرت رسیدن حکومت اسلامی در رابطه با اهداف و سیاستهای سرکوبگرانه آن هشدار داد» این نویسنده لائیک فراری نیز اگرچه مانند سخنگوی «کانون نویسندگان در تبعید» همه استنادات و استدلالهای مدیر مسئول کیهان درباره سوابق سیاسی، فرهنگی و فکری چهرههایی مانند احمد شاملو و صادق هدایت را غیرقابل انکار یافته و تأیید میکند، اما براساس قاعده کلیشهای و نخنمای جنگ روانی رسانههای ضدانقلاب سوال میکند که «چه کسی کثیف و نازیست است؟» و پاسخ میدهد: شریعتمداری نازیست است، نه شاملو (!) چون او برنامههای «هویت» و «سراب» را ساخته است و کتابهای «نیمه پنهان» نیز که توسط دفتر پژوهشهای موسسه کیهان منتشر میشود، حملات زیادی به روشنفکران سکولار کرده است!
در این میان، خبرگزاری دولتی «ایسنا» وابسته به «جهاد دانشگاهی» دیروز (13 اسفند) اعلام کرد که «قرار است روز 21 اسفندماه ساعت 16 مراسم رونمایی از نشان موزهخانه بینالمللی احمد شاملو در خانه این شاعر واقع در دهکده کرج برگزار شود. این مراسم با حضور نمایندگان دو سازمان بینالمللی، نماینده سازمان میراث فرهنگی ایران، علی مرادخانی – معاونت هنری وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی – و علیرضا سمیعآذر برگزار میشود.» همچنین «مسعود کیمیایی» (همسر سابق گوگوش) نیز برای اعاده حیثیت از سلطنتطلبان به صحنه آمد و اعلام کرد که فیلمنامه «میراث شوم» نوشته احمد شاملو را کارگردانی خواهد کرد. همسویی بیسابقه معاونت هنری وزارت ارشاد با ضدانقلابیون فراری که اذعان به دینستیزی چهرههای جریان روشنفکری مانند شاملو و هدایت و… دارند، پدیده سوالبرانگیزی است که معلوم نیست مسئولان مربوطه چه توجیهی برای آن دارند؟!
روزهای ۱۱ و ۱۲ اسفند ۹۲ نیز پیام فضلی نژاد پژوهشگر موسسه کیهان با انتشار مقاله ای دو قسمتی در روزنامه کیهان با اشاره به سخنرانی حسین شریعتمداری درباره سوابق شاملو و واکنش های آن مطلبی نوشت که در ذیل می آید:
آیا «احمد شاملو» که روشنفکران لیبرال او را «شاعر آزادی» و «مردمیترین هنرمند معاصر» مینامند، در جنگ جهانی دوم جاسوس نازیها بود و هر دهه از عمر 75 ساله خود را در خدمت یک جریان سیاسی گذراند؟ یا این ادعاها، پندارهای دروغی است که از عالم «توهم توطئه» میآید و فقط به درد «پروندهسازی» علیه هنرمندان آزادیخواه میخورد تا چهره مفاخر این مملکت را نزد نسل جوان مخدوش کند؟ این سوالات از هفته گذشته و پس از اشاره «حسین شریعتمداری» در سخنرانیاش به فرصتطلبیهای سیاسی «احمد شاملو» (لانه جاسوسی، 1 اسفند 1392) بیشتر در معرض بحث رسانهها و کاربران شبکههای اجتماعی قرار گرفت. عصاره سخن مدیر مسئول «کیهان» این بود که هدف نشریات زنجیرهای اردوگاه فتنه از ترویج و تبلیغ چهرههایی مانند شاملو، صادق هدایت، غلامحسین ساعدی و… صرفا «هنجارشکنی» است و به دنبال بالا بردن هر تابلویی غیر از تابلوی «خط امام» و «هنر مردمی» هستند، اما مافیای روشنفکری- بنابر سنت ثابت فکری خود- جز سکوت و مغالطه پاسخ دیگری در برابر سخنان شریعتمداری نداشت. البته واکنشهای عصبی هجوآمیز، عنصر ذاتی «رفتار روشنفکری» و بیماری شایعی است که امروزه جای تحلیلهای استخواندار را گرفته است. هرچه هست، وضع و وزن جریان روشنفکری معاصر همین است و این بار، همه شعور خود را به «ابراهیم نبوی» هجویهنویس حقالعملکار در سایت «روزآنلاین» سفارش دادند که نوشت:
بعد از کشفیات همکاران شریعتمداری مبنی بر اینکه «صادق هدایت» آدم کثیفی بود، چون کت و شلوار میپوشید و کراوات میزد و موهایش را شانه میکرد و فرانسه را خوب حرف میزد، نوبت شاملو رسیده که آقای حسین شریعتمداری گفته که «شاملو جاسوس نازیها بود.» یعنی زمانی که هیتلر خودکشی کرد و جنگ تمام شد، شاملو هنوز بیست سالش نشده بود. حالا سوال ما این است که این شاملوی جاسوس، خبر چه کسی را به آلمانها میداد؟ تا به حال شاملو صهیونیست، عامل رژیم پهلوی، روشنفکر فاسد، انگلیسی، آمریکایی، همکار با موساد شده، لطفا بگویید که بالاخره کدامش بود و خانوادهای را از نگرانی نجات دهید!
نگرانی خانواده روشنفکران و اردوگاه اپوزیسیون از بازخوانی کارنامه سیاسی و فکری چهرههایی مانند «احمد شاملو» اتفاق تازهای نیست؛ کار «ابراهیم نبوی» هم که مطلبش را با زدن اتهامات غیرقابل انتشار به آقای شریعتمداری و نویسندگان «کیهان» تمام میکند، فرافکنی عصبی جدیدی نیست! جریان روشنفکری، نه فقط در ایران بلکه در خود غرب، همواره میل دارد تا تصویر بیعیب و نقصی از اسطورههایش رواج یابد و در برابر هرگونه نقد تاریخی آنها به شدت آلرژی دارد و به جای پاسخگویی، تیکهای عصبی میزند.
برای همین، روشنفکران خود را مجاز میدانند هر انگ و برچسبی را به منتقدانشان بچسبانند و از آنان چهره مشتی «افراطی بیسواد» و عدهای «مرتجع هنرستیز» بسازند تا مبادا روایتهای رسمی و فانتزی تاریخ روشنفکری از اعتبار بیافتد. نتیجه این جنگ روانی، تغییر اصل صورت مسئله است؛ یعنی آنچه روشنفکران به مخاطبان خود نمیگویند و زیرکانه به دست فراموشی میسپارند این است که واقعیت چیست و راست و دروغ کدام است؟ بالاخره هنرمندی مثل احمد شاملو «که بود و چه کرد؟» 7 پرده از 7 دهه زندگی روشنفکری و پیشینه سیاسی او را مرور کنیم:
1- شاملو میگوید «نازیسم» اولین گرایش سیاسی او بود. گرچه «فرهنگ فرهی» رفیق 50 ساله شاملو در شماره 8 مجله «دفتر هنر» (چاپ لسآنجلس، مهر 1376، ص925) به کنایه مینویسد که این شاعر از یادآوری همسر اولش کراهت دارد، «همانطور که از هواداریاش از آلمانیها در سالهای دهه بیست یادی نمیکند؛ دورانی که زندانی متفقین شد.» اما شاملو دستکم یک بار در شماره 15 ماهنامه «آدینه» (مرداد1366، ص22) ماجرای همکاری خود با نازیها در جنگ جهانی دوم را شرح داد و آن را به حساب کمشعوری خود گذاشت و گفت: «من «زندانی سیاسی» متفقین بودم… و آلت دست گروهی ابلهتر از خود شدم که با شعار دشمن دشمن ما، دوست ماست، ناآگاهانه- گرچه از سر صدق- میکوشند مثلا با ایجاد اشکال در امور پشت جبهه متفقین آب به آسیاب و دار و دسته اوباش هیتلر بریزند. البته آن گرفتاری از آن لحاظ که بعدها کمتر «فریب» بخورم و هر یاوهای را شعار رهاییبخش به حساب نیاورم، برای من درس آموزندهای بود.» شاملو حتی برای پاک کردن ننگ همکاریاش با نازیها، سراپای خودش را در این گفتوگو به فحش کشید و ادامه داد که آدمی بوده است «به اصطلاح معروف بیرون باغ! پسربچهای را در نظر بگیرید که پانزده سال اول عمرش را در خانوادهای نظامی، در خفقان سیاسی و سکون تربیتی و… ناگهان در نهایت گیجی و بیهیچ درک و شناختی از خواب پریده است.» به هرحال، هم شاملو تایید میکند و هم کوهی از اسناد و «تاریخ» به ما میگوید که او از سال 1322 به اتهام «خرابکاری در پشت جبهه متفقین با ماموریت از نازیها» 21 ماه را در زندان گذراند و پس از آزادی به ارومیه رفت و آنجا نیز مجددا بازداشت شد.
2- شاملو میگوید پس از نازیسم به «کمونیسم» پیوست. این آخرین باری نبود که شاملو اعتراف کرد میتواند تا «هر یاوهای را به جای شعار آزادیبخش» اشتباه بگیرد و «آلت دست گروهی ابلهتر از خود» شود. با جدایی از فاشیسم آلمانی، او به فاشیسم روسی روی آورد. پایان دهه 1320 عضو «حزب توده» شد و مزدش هم استخدام در سفارت مجارستان با عنوان «مشاور فرهنگی» بود. با ژستی چپگرا شعرهای «قطعنامه» و «آهنها و احساس» را سرود و در همین دوره، 9 شماره از مجله «روزنه» و 3 شماره از مجله «آهنگ صبح» را برای تودهایها درآورد. این بار نیز به اتهام «ارتباط با شورویها» یک سال را در زندان قصر ماند و زمستان 1333 آزاد شد. تا 30 سالگی، شاملو دو بار به همکاری با فاشیستیترین احزاب استعماری در ایران پرداخت. همانطور که پس از جدایی از نازیها آنها را به فحش کشید، با رفقای تودهای خود نیز همین کار را کرد.
3- شاملو در 34 سالگی به یک مدیر دولتی رژیم پهلوی و نویسنده سفارشی «فیلم فارسی» تبدیل شد. او در میانه دهه 1330 برای سومین بار ایدئولوژی سیاسی خود را عوض کرد و پس از پیوند با محافل سلطنتی از طریق «اسماعیل پوروالی»، در سال 1338 رسما به عنوان یکی از مدیران سمعی و بصری وزارت کشاورزی منصوب گشت. از همین سال نیز شروع به فعالیت سینمایی در جهت سیاستهای فرهنگی رژیم پهلوی دوم کرد و نام وی به عنوان سناریونویس 20 فیلمفارسی از جمله «نیرنگ دختران» و «بیعشق هرگز» ثبت شد؛ فیلمهایی بیاعتبار و سفارشی که حتی روشنفکران آنها را «آبگوشتی» و «مبتذل» مینامند. در نیمه اول دهه 1340 طوسی حائری همسر دومش را طلاق داد و سال 1343 با «آیدا سرکیسیان» ازدواج کرد و خیلی سریع با سرمایه همسر سومش مجموعه شعر «آیدا در آینه» را منتشر کرد.
4- شاملو در 41 سالگی گفت «مردم مرا از گند و عفونت و نفرت سرشار کردهاند. من به هیچ چیز در زندگی اعتقاد ندارم!» او در میانسالی از فاشیسم سیاسی به فاشیسم ذهنی و آنارشیسم روانی رسید. البته در پایبندی به هیچ ایدئولوژیای یک هنرمند مسئول یا روشنفکر اصیل نبود و تقریبا هر 10 سال یک بار زیر حرفهایش میزد و از اعتقادات قبلیاش ابراز پشیمانی میکرد. در 13 فروردین 1345 شاملو در گفتوگو با مجله «فردوسی» گفت: «برای من همه چیز آیداست… تنها آرزویی که برایم باقی مانده این است که پس از مردن، لاشه مرا در گورستان عمومی دفن نکنند. بگذارید دستکم پس از مرگ آرزوی من برای به دور ماندن از مردم و پلیدیهایشان برآید؛ مردمی که از ایشان متنفرم. من وظیفهای برای خود در قبال این مردم نمیشناسم… من یک لاکی دارم و خزیدهام توش. من به هیچ چیز در زندگی اعتقاد ندارم.» علیرغم این ادعاها، شاملو حتی همسر سومش «آیدا» را بازی میداد. وقتی در بهار 1354 از سفر به کنگره نظامی در رم ایتالیا بازگشت، در مصاحبهای با روزنامه «رستاخیز» گفت: «روزها در کوچههای رم فریاد میزدم آیدای من کجاست؟ و میگریستم…» ولی یدالله رویایی، همسفر و رفیق شاملو در خاطرات خود صریحا نوشت که حرفهای او در «رستاخیز» دروغ است، چرا که «روزها و شبهای ما در کوچههای رم و بارهای ونیز به مستی و بیخبری میگذشت؛ با ویسکی و آذوقهای از تریاک و شیره ناب(!) که با خود برده بودیم و مخدراتی دیگر، گاهی هم از نوع علیایش: با دلبرکانی نه چندان غمگین.»
5- شاملو در 55 سالگی رسما از میلیشیای نظامی منافقین حمایت کرد! او سالهای 1356 و 1357 را در آمریکا و انگلیس گذراند و با حمایت «فرح پهلوی» از 10 مرکز در رژیم شاه حقوق میگرفت، 16 اما 9 ماه پس از پیروزی انقلاب، شاملو ناگهان «چریک» شد!
آبان 1358 او به همراه «محمدعلی سپانلو»، «هوشنگ گلشیری» و… برای حمایت رسمی از کاندیداهای 2 سازمان تروریستی «چریکهای فدایی خلق» و «مجاهدین خلق» (منافقین) در اولین دوره انتخابات مجلس در بیانیهای نوشت: «تحقق آرمانهای قیام به منظور استقرار مناسبات عادلانه اجتماعی در گرو مبارزه برای تثبیت حقوق کار و دموکراسی است و آن را در پیوندی ناگسستنی با مبارزات ضد امپریالیستی خلقمان ارزیابی میکنیم.» 17 خرداد 1360، همان زمان که منافقین جوانان انقلابی را سلاخی میکردند، شاملو در نامهای به حمایت مجدد از «مسعود رجوی» پرداخت و رجوی نیز روز 14 خرداد در نشریه «مجاهد» به او پاسخ داد: «برای مجاهدین خلق و میلیشیای مردمی و برای همه انقلابیون ایران به طور اعم، جای سرفرازی است که اکنون بیش از پیش از حمایت شما و سایر دوستانتان برخوردار شدهاند.» اینچنین، زندگی سیاسی شاملو به کلکسیونی از «تجربههای فاشیستی» تبدیل شد که از نازیسم آلمانی و فاشیسم روسی تا میلیشیای نظامی منافقین و چپ آمریکایی را در خود جای داد.
6- شاملو در 66 سالگی مجددا در فاشیسم روسی فسیل شد و گفت «فردوسی حق ضحاک ماردوش را خورد.» سال 1368 شاملو برای 18 ماه با دعوت «بنیاد سیرا» به آمریکا و اروپا رفت، اما نتیجه سفر هولناک بود. سخنرانیهایش درباره تاریخ ادبیات ایران، رسالت روشنفکران و موسیقی سنتی صدای بسیاری از چهرههای سرشناس فرهنگی را درآورد. مهدی اخوان ثالث، شاعر شهیر عصر ما، پس از شنیدن سخنرانی شاملو در «دانشگاه برکلی» کالیفرنیا درباره اینکه «کاوه آهنگر لمپن بود» به او پاسخ داد: «میگوید کاوه لمپن بوده. حالا بوده، مگر چه اشکالی دارد؟ تو که طرفدار لمپنها بودی! کجای کاری بچه! مطرح بودن به هر قیمتی! آخر یعنی چه!» در دهه 1350 نیز شاملو بر اساس همین روش ماتریالیستی تصحیح و تفسیری از «حافظ» را ارائه داد که استاد «مرتضی مطهری» در مقاله مفصلی به نقد رویکرد الحادی آن پرداخت و بعدها حافظشناسانی مانند «بهاءالدین خرمشاهی» بر آن ردیه نوشتند.
ممکن است کسی شعری از شاملو را دوست داشته باشد یا نداشته باشد. این یک احساس شخصی است و موضوع بحث ما نیست؛ مهم این است که ارزش نظریههای ادبی شاملو حتی در زمان خود بسیار مورد مناقشه بوده است، چون قصد تحمیل روش تحلیل مارکسیستی «دیاگنوف» (مورخ روس) را بر فضای فرهنگی ایران داشت و مانند او معتقد بود «ضحاک ماردوش یک مصلح اجتماعی و یک ایرانی نیکوکار بود!» (فصلنامه رهآورد، بهار 1369، شماره 25) با تصویری که شاملو از آراء و دیدگاههایش در آمریکا و اروپا از خود به جای گذاشت، نزد اکثر محافل فرهنگی داخلی و خارجی منفور شد و تا زمان مرگش جز نزد عدهای قلیل از نویسندگان و نشریات طیف اکثریت «سازمان چریکهای فدایی» و مجلاتی مانند «آرش» و «کار» (چاپ خارج کشور) و ماهنامه «آدینه» (به سردبیری فرج سرکوهی و مسعود بهنود، چاپ تهران)، مورد اقبال دیگر محافل فرهنگی و فکری نبود.
7- شاملو پس از مرگ «شاعر آزادی» و «وجدان روشنفکری ایرانی» شد! روز 6 مرداد 1379، همزمان با تشییع جنازه شاملو، «صادق صبا» رئیس فعلی بخش فارسی BBC با انتشار مقالهای در روزنامه انگلیسی «گاردین» نوشت: «با مرگ احمد شاملو ایران قویترین نماد وجدان روشنفکری خود را از دست داد.» یک روز بعد روزنامه انگلیسی «ایندیپندنت» یادوارهای را برای او به چاپ رساند و نوشت: «شاملو شاعر نوگرای ایران و یک چپگرای سیاسی بود که برای براندازی حکومت شاه تلاش کرد!» روزنامه «ایران» (ارگان رسمی دولت خاتمی) این مقالات و گزارشها را در روزهای 8 و 9 مرداد 1379 بازنشر کرد. در عرض یک هفته، انگلیسیها شاملو را به «شاعر آزادی و ملی» تبدیل کردند و از قضا نخستین مجلس بزرگداشتش نیز در لندن با سخنرانی «اسماعیل خویی» (شاعر لائیک و ضد دین) برگزار گشت؛ گرچه خویی و شاملو در دهه 1360 دشمنان درجه یک همدیگر به شمار میرفتند و هر یک، دیگری را «تروریست فکری» مینامید و صفحات نشریات «کیهان لندن»، «پویشگران» و … صحنه دعوای آنان بود.
بالاخره روزی غوغای روشنفکری فرو مینشیند و تاریخ داوری میکند که چگونه «شاعر فاشیست» تبدیل به «شاعر آزادی» شد و چرا کسی را که در دانشگاه برکلی گفت «حرکت انقلابی مردم در سال 1357 مانند حرکت گاوها بود» در مطبوعات انگلیسی و آمریکایی یک «چپگرای انقلابی» نامیدند. آنچه تاسف هر ناظر منصفی را برمیانگیزد، تقلید بیکم و کاست روزنامههای نزدیک به «مجمع روحانیون مبارز» و مدعیان «خط امام» مانند «حیات نو» (به مدیریت سیدهادی خامنهای) و «خرداد» (به مدیریت عبدالله نوری) به همراه روزنامههای دولتی «ایران» و «همشهری» از تاریخسازی انگلیسیها درباره شاملو است. این روزنامهها پس از مرگ شاملو همان تیترهایی را چاپ میکردند که روزنامههای زنجیرهای «بهار» و «فتح» میزدند و رویکردی همسو با هفتهنامه «کیهان لندن» و فصلنامه «رهآورد» (ارگان کلوپ روتاری) داشتند.
نسلی میتواند قربانی «جعل تاریخ» شود. این خطر کمی نیست و اثری که اشاره «حسین شریعتمداری» در سخنرانیاش بر سابقه «همکاری شاملو با نازیها» در فضای رسانهای گذاشت، توجه مجدد مخاطبان به نیمه پنهان و هویت واقعی جریان روشنفکری معاصر بود.
– گفتگوی تلویزیون دموکراسی شورایی با بهرام رحمانی، چهارشنبه 7 مرداد 1394 برابر با 29 ژوئیه 2015، به یاد احمد شاملو، شاعر بزرگ تودهها:
https://drive.google.com/file/d/0B_VQ_8yO9HUVWVQ4ZmEyTFNncDQ/view?usp=drive_web