پدیده دونالد ترامپ! بخش اول و بخش دوم

mohsen ebrahimi

محسن ابراهیمی :

مقدمه: “شگفت انگیز” اما قابل توضیح!

“اگر من بفکر بادهایی میافتادم که چه تلفاتی ممکن بود در دریا در برداشته باشد از صدای نفس خود که برای سرد کردن آبگوشت از آن استفاده میکردم دچار هول و هراس میشدم.” شکسپیر، تاجر ونیزی

اتفاقاتی که درچند دهه گذشته در مقابل چشمان میلیاردها جمعیت بهت زده دنیا رخ داده است وهمچنان رخ میدهد براستی شگفت انگیز و هول انگیز هستند. این اتفاقات به ظهور شخصی مثل دونالد ترامپ در صحنه سیاسی آمریکا محدود نمیشود.

چه کسی تصور میکرد یک مرتجع تمام عیار اسلامی روزی خواهد توانست – آن هم با همیاری بیدریغ “متولیان سیاسی دنیای سکولار” در غرب – قدرت سیاسی را در کشوری مثل ایران با جمعیت عظیم شهر نشین و طبقه کارگری وسیع و جنبش و نیروهای چپ گسترده در چنگ خود بگیرد؟

چه کسی تصور میکرد صبح از خواب بیدار خواهد شد و شاهد صحنه های غم انگیز و نفرت انگیزی خواهد بود که در آن مردان ریشوی سیاهپوش شلاق بدست خدا زنان و دختران به زنجیر کشیده شده را به عنوان بردگان جنسی به حراج میگذارند؟

چه کسی تصور میکرد که جهان سرمایه داری میتواند در قرن بیست و یک، بعد از بیش از دوقرن از انقلاب کبیر فرانسه، بعد از قریب یک و نیم قرن از کمون پاریس و بعد از یک قرن از انقلاب اکتبر هیولاهایی تولید کند که با ترکیبی از پول و اسلحه و تکنولوژی و ایدئولوژی مذهبی و اسلامی دنیا را از قدرت و ابتکار آدمکشانه شان علیه بشریت شگفت زده خواهند کرد؟

اینکه یک میلیاردر دماگوگ از نیویورک چقدر ممکن است به مستاجر کاخ سفید ارتقا پیدا کند مهم نیست. مهم این است که همین سطح محبوبیت تا کنونی او به اندازه کافی برای چپ و مردم محروم جوامع سرمایه داری هشدار دهنده است.

چه اتفاقی افتاده است که میلیاردی که همین الان شیره جان بیش از بیست هزار کارگر را در نقاط مختلف دنیا به عنوان کارفرمای مستقیم می مکد حتی جرئت میکند به عنوان غمخوار کارگران ظاهر شود و بدتر از این در میان بخشهایی از همین کارگران محبوب شود؟!

چه اتفاقی افتاده است که عضوی از طبقه سرمایه دار در قامت شخصیتی ظاهر میشود که گویا میخواهد همین کارگران را از وضعیت رقت انگیزشان نجات دهد؟ وضعیتی که مستقیما محصول حاکمیت سیاسی طبقه ای است که ترامپ یکی از دانه های درشتش هست!

تحرک جریانات راست در دنیای امروز محدود به آمریکا نیست. قبل از آمریکا “جبهه ملی” در فرانسه، “طلوع طلایی” در یونان، “حزب استقلال پادشاهی متحده” در انگلستان، “پکیدا” در آلمان و گرایشات مشابه در اغلب کشورهای غرب ظهور کرده اند و به درجاتی توجه جامعه را به خود جلب کرده اند. پدیده دونالد ترامپ هم یکی در میان اینهاست.

به خاطر موقعیت آمریکا در اقتصاد سیاسی و سیاست جهان و تاثیری که تحولات در آمریکا مستقیما در جهان و بالتبع موقعیت چپ و کمونیسم و طبقه کارگر دارد پدیده دونالد ترامپ مورد توجه ما دراین سلسله نوشته خواهد بود.

روشن است که نمیتوان به تحرک راست پرداخت بدون اینکه موقعیت چپ در جامعه را تحلیل کرد. به این دلیل ساده که موقعیت این دو کمپ با هزار و یک رشته به هم گره میخورند. ضعف یکی قدرت آن دیگری است. قدرت یکی ضعف آن دیگری است. وقتی توده های وسیعی از مردم بخصوص مردم کارگر هر روز بیش از پیش در عرصه اقتصادی محرومتر میشوند؛ در عرصه سیاسی بی حقوقتر میشوند؛ در عرصه اجتماعی زندگیشان نا امن تر میشوند و چشم انداز تغییر در مقابلشان کور میشود؛ طبیعی است که توجه جامعه به نیروهایی و شخصیتهایی جلب میشود که در نقش اپوزیسیون نهادهای سیاسی حاکم ظاهر میشوند و آنها را یا واقعا به چالش میکشند و یا با ظاهر چالشگر سیاستها و سیاستمداران سنتی و رسمی و نهادی شده ظاهر میشوند.

روشن است که چالشگر اصلی و واقعی وجدی نظم موجود قاعدتا باید نیرویی باشد که منافع بنیادی طبقه کارگر و به این اعتبار کل جامعه را نمایندگی میکند. این نیرو نمیتواند غیر از نیرو و جنبشی باشد که آرمانش آزادی (نه آزادی رقابت سرمایه ها برای چپاول کارگران بلکه آزادی کارگران به تبع آن همه شهروندان جامعه از همه قیودات اقتصادی و سیاسی که به زنجیرشان کشیده است) و برابری (برابری همه شهروندان برای بهره بردن از دستاوردهای اقتصادی بشریت) باشد. این نیرو فقط و فقط میتواند کمونیسم یعنی جنبش تاریخی، واقعی و آگاهانه و متشکل طبقه کارگری باشد که رهاییش منوط به در هم شکستن نظامی است که حیاتش به بردگی مزدی این طبقه گره خورد ه است. در این هیچ تردیدی نیست.

اگر چه در یک قرن گذشته دنیا و اقتصاد و تکنولوژی و سیاست و اجتماع  و فرهنگ و در کل همه ابعاد زندگی انسانها تحولات عمیق و گسترده ای به خود دیده است اما در همه این دوره یک حقیقت مثل رشته سرخی قابل مشاهده است: آنجا که چپ ضعیف عمل میکند راست به میدان می آید؛ راست چهره ناجی به خود می گیرد؛ راست در قالب و ظاهر ناجی کارگران و مردم از وضع موجود ظاهر میشود و البته عملا نقش ناجی وضع موجود از عصیان کارگران و مردم و قدرت گیری چپ را ایفا میکند.

یک نگاه تطبیقی دقیق و مقایسه دنیای دهه سی قرن بیست (عروج فاشیسم در اروپا) و تحرک نیروهای راست ناسیونال- پوپولیست در اروپا و آمریکای امروز به خوبی این حقیقت سیاسی را تایید میکند.

جنبش فاشیستی در ایتالیا آغاز شد و در آلمان به یک قدرت ویرانگر تبدیل شد. اما  همین جنبش به موازات و در مصاف با عروج جنبش چپ و محبوبیت نیروهای کمونیست و نهایتا شکست آنها امکانپذیر شد. به این به طور مفصلتر برمیگردیم اما همینجا باید تاکید کنیم که راست راسیست و فاشیست فقط و فقط خلایی را پر کرده است و میتواند پر کند که چپ نتوانسته است پر کند. و همین نیروهای راست فقط زمانی میتوانند پیروز شوند که چپ را به طور کامل در هم بشکنند. در ایتالیا و آلمان و اسپانیای نیمه اول قرن بیست دقیقا همین اتفاق افتاد.

در اروپا و آمریکای اول قرن بیست و یک چطور؟ پدیده ترامپ نشانگر چیست؟ آیا درمتن بحران سرمایه داری که از 2008 آغاز شده است؛ در متن ورشکستگی سیاسی و ایدئولوژیک راستترین گرایشات طبقه سرمایه دار در جهان که دنیا را برای بیش از سه دهه در چنگال خود فشرده اند ما شاهد عروج، گسترش و نیروگیری ترامپ و جنبشهایی خواهیم بود که توسط شخصیتهایی مثل ترامپ نمایندگی میشوند؟ امکان قدرت گیری نیروهایی از درون کمپ راست در قالب فاشیسم و راسیسم و پاسدار سرمایه و عقب راندن طبقه کارگر و جنبش اعتراضی و رادیکال چقدر است؟

یا برعکس، در مقایسه با دنیای نیمه اول قرن بیست، در اول قرن بیست و یک فاکتورهای زیادی به نفع دست بالا پیدا کردن نیروهایی تغییر کرده است که نه تنها قربانیان واقعی نظم حاکم هستنند اما قربانیان زبان بسته و دست بسته نیستند و تا همینجا و در همین یک دهه اخیر شکوهمندترین اعتراضات علیه نظم حاکم را به نمایش گذاشته اند؟ به نظر من امکان غلبه نیرویی که آزادی و برابری برای کل بشریت را دنبال میکند بیش از پیش فراهم تر است که در ادامه این سلسله مقالات به آن خواهیم پرداخت.

پدیده دونالد ترامپ چیست؟ چه شرایطی و چه فاکتورهایی و چه روانشناسی سیاسی زمینه عروج پدیده ای مثل دونالد ترامپ شده است؟ آیا این پدیده میتواند چشم انداز سیاسی جامعه آمریکا و بالتبع جهان را آنچنان متحول کند که برای دوره ای دیگر طبقه کارگر و چپ  و آزادیخواهی و برابری طلبی به حاشیه رانده شود؟ آیا دونالد ترامپ میتواند نقش ریگان و تاچر در اول قرن بیست و یک را بازی کند؟ و مهمتر از همه اینها آیا ما با شبحی از فاشیسم مواجه هستیم که حتی شانس ارتقا به قدرت سیاسی و تعرض فاشیستی تمام عیار به مدنیت قرن بیست و یک را خواهد داشت؟ یا برعکس جنبشی که از سیاتل شروع شد و وال استریت را اشغال کرد و ویسکانسن را به صحنه رویارویی شعف انگیز کارگر و سرمایه تبدیل کرد؛ جنبش اشغال میدانها در غرب و شرق که برای دوره ای هر انسان آزادیخواه و برابری طلب را مسحور خود کرد خواهد توانست پدیده دونالد ترامپ را به شهابی گذرا در آسمان سیاست آمریکا و جهان تبدیل کند و اسم این میلیاردر شارلاتان و همرزمانش در اروپا و سایر نقاط جهان را به پاورقی تحولات سیاسی آمریکا و جهان هل دهد؟

اینها سئوالاتی هستند که در بخشهای بعدی رویشان تمرکز خواهیم کرد.

اما همینجا در مقدمه باید بگویم که همانقدر که عروج  امثال ترامپ میتواند یاس آور و ترسناک باشد، قدرت جنبشی که در دهه گذشته کل این نظم نابرابر را به چالش کشیده است و همچنان ادامه دارد مایه شور و شوق و شعف و امید است.

حتما باید به فکر “بادها وتلفاتی که ممکن است در دریا در بر داشته باشند” بود؛ اما نباید پانیک کرد؛ نباید به خاطر بادی که ترامپ در آمریکا و همتایانش در اروپا به راه انداخته اند از نفس خود هراسید. باید بدانیم که این بادها در صورتی ویرانگر خواهند بود که نفسهای ما ضعیف باشند. باید نفسهایمان را عمیقتر کنیم؛  نباید از نفسمهایمان فقط برای سرد کردن آبگوشتهایمان استفاده کنیم!؛ باید نفسمهایمان را یکی کنیم که در این صورت میتواند به طوفانی ویرانگر تبدیل شود که زورق دماگوگهای رذلی مثل ترامپ و همتایانش در اروپا را تماما به گل بنشاند.

28 ژوئن 2016، 8  تیر 1395

پدیده دونالد ترامپ

(2)

حلقه تروریسم اسلامی!

چه رشته هایی جنب و جوش میلیاردر عوامفریب نیویورک در صحنه سیاسی آمریکا را به اسلام سیاسی و مشخصا تروریسم اسلامی مربوط میکنند؟

به نتایج این نظرخواهی مشترک وال استریت جورنال و خبرگزاری ان بی سی دقت کنید:

سئوال: از نظر مردم آمریکا اولین اولویت اصلی دولتی که سر کار میاید چه باید باشد؟

40 درصد: امنیت ملی باید اولین اولویت باشد. 60 درصد: امنیت ملی باید یکی از دو اولویتها باشد! بر طبق همین نظرخواهی 1 نفر از هر 4 نفر در آمریکا در این کابوس بسر میبرند که شخص خودش یا یکی از بستگانش حتما قربانی تروراسلامیها خواهد بود!

مستقل از اینکه این نظرخواهی با چه دقتی افکار عمومی را منعکس میکند بهرحال وجهی از تحول در نگاه و روان سیاسی بخشهایی از جامعه را نشان میدهد. شیفت از مسائل اقتصادی و سیاسی واقعی به چیزی به نام امنیت! و این آن بستر روانی است که پاسداران نظم حاکم در بکارگیریش کار کشته هستند.

دو نمونه برجسته دراین مورد: کودتای نظامی پینوشه علیه آلنده در شیلی در سال 1973 و عملیات خونین “شوک و وحشت” در عراق در سال 2003. به این دو نمونه برمیگردیم. قبلا به نکاتی بسیار کوتاه در باره دکترین “شوک تراپی” اشاره میکنیم.

شوک تراپی:

نائومی کلاین در کتاب “دکترین شوک، ظهور سرمایه داری فاجعه” توجه ما را به حقایق تکاندهنده ای در باره کارکرد “شوک تراپی”، کارکرد ترس و وحشت در پیشبردن اهداف سیاسی توسط دولتهای سرمایه داری جلب میکند. در فضای ترس و وحشت ناشی از یک فاجعه – طبیعی، اجتماعی، سیاسی – مردم وحشت زده را به راحتی میتوان به تسلیم کشاند. بر اساس این دکترین هر فاجعه ای را میتوان و باید به زمینه ای برای تحمیل مشقت بارترین شرایط اقتصادی و سیاسی تبدیل کرد و البته در فقدان چنین فاجعه ای باید آنرا بوجود آورد. هدف “شوک تراپی” وارد کردن آنچنان شوکهای قدرتمندی به جان و روح جامعه است که کل جامعه را برای پذیرفتن هر چیزی آماده کند.

در دهه 50 میلادی در پروژه ای “علمی” به هزینه سازمان سیا در دانشگاه مک گیل کانادا تحت سرپرستی دکتر ایون کامرون (رئیس انجمن روانپزشکان جهان!) “شوک تراپی” را روی بیماران روانی بخت برگشته ای آزمایش کرده بودند. بیماران هفته های متمادی تنها نگه داشته میشدند، شوکهای الکتریکی پی در پی به آنها وارد میشد، داروهای توهم زا به آنها خورانده میشد تا اینکه شخصیتشان به طور کامل مسخ میشد. در اثر این “شوک تراپی”، بیماران “به دوره‌ی کودکی واپس می‌رفتند، به‌گونه‌ای که چندی پس از آغاز درمان، انگشت شصت‌شان را می‌مکیدند، پاها و بدن‌شان را جمع می‌کردند، به تنهایی غذا نمی‌خوردند و دیگران باید غذا را با قاشق در دهان‌شان می‌گذاشتند، گریه می‌کردند و مادران‌شان را می‌خواستند و سرانجام حالت رویان (جنین) به‌خود می گرفتند، و با افزایش اندازه‌ی دارو و تکرار شوک‌های الکتریکی توان حرف زدن و راه رفتن را هم از دست می‌دادند”! (از گفت وگوی مک لینز با نئومی کلاین)

هدف “شوک تراپی” در یک جمله این بود که در انتهای “مداوای روانی” ذهن موضوع درمان را به لوح سفیدی تبدیل کنند که در آن میتوان هرچیزی را نوشت. در شوک تراپی امنیتی و اقتصادی کل یک جامعه جای بیمار روانی را میگیرد. جامعه باید به وضعی بیافتد که توان حرف زدن و راه رفتن را هم از دست بدهد!

نمونه شیلی:

در بخش پایانی کتاب نائومی کلاین به نقل قولی از کیسینجر اشاره میشود که در آن او اعتراف میکند که در باره آلنده به مردم جهان دروغ میگفتند که گویا او میخواهد یک دیکتاتوری خوفناک در شیلی مستقر کند. اعتراف میکند که اما هدف واقعی ایجاد ترس از “سوسیال – دمکراسی” (یعنی همان ایجاد ترس از کمونیسم) بود. کیسینجر میگوید: “از اتحاد شوروی لولوی خوبی برای ایجاد فضای ترس و وحشت ایجاد کردیم”. ترساندن از “لولوی شوروی” و به تبع آن خشونت بی حد و حصر پینوشه آن شوک نظامی-امنیتی بود که باید به جامعه وارد میشد تا زمینه برای پیاده کردن “شوک تراپی” اقتصادی با هدایت میلتون فریدمن مشاور اقتصادی پینوشه فراهم شود. جامعه باید توان حرف زدن و راه رفتن را از دست بدهد تا اقتصاد بازار آزادی مکتب شیکاگو به رهبری فریدمن بتواند بیرحمانه ترین حملات را به معیشت طبقه کارگر و کل جامعه با موفقیت پیش ببرد. آنگاه است که نوبت تحمیل اهداف اصلی سیاسی و اقتصادی بلند مدت تر در این جامعه شوک زده و بهت زده و از طریق آن در جغرافیای وسیعتری حتی به وسعت جهان فرا میرسد!

نمونه عراق:

در مقطع حمله آمریکا به عراق جنگ سرد 14 سال بود که رسما پایان یافته بود. “خطر شوروی” یا به قول پروپاگاندیستهای حرفه ای غرب “خطر کمونیسم” دیگر وجود نداشت. تروریسم اسلامی مخلوق خود غرب جایش را گرفته بود. 11 سپتامبر که به یک معنا “شوک تراپی” تروریسم اسلامی در جوامع غرب بود بهانه تازه تری به نئوکانهای آمریکا داده بود تا عراق را به صحنه آزمایش خونین تری از دکترین “شوک تراپی” تبدیل کنند.

درسال 2003 به بهانه وجود سلاحهای شیمیایی در عراق و امکان دسترسی تروریستهای اسلامی به این سلاحها که هرگز پیدا نشدند، عملیات “شوک و حشت” را با این هدف شروع کردند که ذهن و روح و صفحه روانی جامعه عراق و به تبع آن مردم بهت زده  دنیا را به کاغذ سفیدی تبدیل کنند که در آن براحتی و بدون مقاومت اهداف “نظم نوین جهانی” را مستقر کنند. در نتیجه  کشتار و ویرانی هول انگیز در عراق توسط ملیتاریسم آمریکا مردم جهان باید میپذیرفتند  که در جهان باقی مانده از پایان جنگ سرد فقط یک قدرت، یک ابر قدرت حرف اول و آخر را میزند: ابر قدرت آمریکا.

عراق ویران شد و از میان خرابه های یک جامعه تماما از هم گسیخته – از هم گسیخته از لحاظ اقتصادی، اجتماعی وسیاسی – تروریسم اسلامی در اشکال جدیدتر و در ابعاد به مراتب هول انگیزتر پا به صحنه گذاشت. عملیات “شوک و وحشت” در عراق نیروهایی را به میدان آورد که در دور بعد ماتریال های تازه تر و بیشتری برای پیشبرد دکترین “شوک تراپی” فراهم کرد. به موازات عراق در هم کوبیده شده، قیام به خون کشیده شده مردم سوریه هم زمینه عروج نیروهای مخوفی مثل داعش را فراهم کرد که با جنایات بیسابقه و حقیقتا شوک آورش علیه بشریت زمینه به مراتب مساعدتری برای سرمایه گذاری روی ترس و وحشت مردم فراهم کرد.

حلقه ترویسم اسلامی در  در کیس ترامپ:

ترس از جنگ، ترس از دشمن خارجی، ترس از مهاجر، ترس از ترور و در یک کلام ترس از یک چیزی – واقعی یا غیر واقعی – یک بنیاد شناخته شده در سیاست به تسلیم کشاندن و سربزیر نگه داشتن و کنترل جامعه توسط طبقات حاکم بوده است. امروز تروریسم اسلامی با توجه به ابعاد ویرانگرتر و خوفناکتر و دراماتیکش ترش محور همه ترسها است. به این معنا از نقطه نظر طبقات حاکم  در غرب – همچنین خیلی از نقاط  دیگر دنیا – تروریسم اسلامی که خود البته در بوجود آوردنش نقش اساسی و محوری داشته اند یک مائده آسمانی است.

در متن هراس از تروریسم  اسلامی است که فضا برای تحرک نیروهای عوامفریب ناسیونالیستی – راسیستی، چهره هایی مثل ترامپ، ماری لوپن، نایجل فراژ و شخصیتهای مشابه در سایر نقاط جهان فراهم میشود. در چنین فضایی است که کسی مثل ترامپ وقتی خطاب به جمعیت بزرگی اعلام میکند: “دونالد جی ترامپ میخواهد مرزها به روی همه مسلمین ببندد” با غرشی از تایید حاضرین مواجه میشود! ظاهرا بخشهایی از مردم به این باور رسیده اند که برای افسار زدن به هیولای اسلامی لازم است هیولاهای دیگری به میدان بیایند. در حقیقت ترامپ میخواهد روی شانه های بخش هراس زده مردم آمریکا به مقام فرماندهی بزگترین ماشین ملیتاریستی جهان نایل شود!

دونالد ترامپ رهبران هر دو حزب مطرح در ساختار حکومتی آمریکا را متهم میکند در مقابله با تروریسم اسلامی بیعرضگی نشان داده اند. “نزاکت سیاسی” (political correctness) آنها در مقابل تروریسم اسلامی را و اینکه آنها حتی حاضر نیستند از واژه ترویسم  اسلامی استفاده کنند مسخره میکند. و به این ترتیب قلب و روح مردمی هراسان را هدف میگیرد که شبانه روز شاهد به نعل و به میخ زدن رهبران احزاب رسمی در قبال ترویسم اسلامی هستند. او در مقابل سران “بیعرضه” مملکت در قامت “مرد قدرتمند” ظاهر میشود که گویا یک شبه حساب جانیان اسلامی را کف دستشان خواهد گذاشت!

این رتوریک عوامفریبانه ترامپ تا همین حالا بخشهایی از مردم ناراضی از وضع موجود، ناراضی از نهادهای سیاسی حاکم و ناراضی از سیاستمداران دست اندار را فریب  داده است.  اما علیرغم حضور مشعشع ترامپ در انتخابات درون حزبی حزب محافظه کار به عنوان کاندید احتمالی ریاست جمهوری، نکات زیر قابل توجه هستند:

اولا، حتی اگر فرض کنیم ترامپ به کاخ سفید راه پیدا کند، تکلیف مقابله این “مرد قدرتمند” با ترویسم اسلامی از پیش روشن است: کسی که جنبش اسلامی را با مردم کشورهای اسلام زده در یک ردیف قرار  دهد؛ کسی که ترویسم و ترور شده ها، سلاخان اسلامی را با مردمی که هر روز توسطش سلاخی میشوند؛ آدمکشان و قربانیانش را در یک ردیف قرار میدهد حتی صلاحیت صحبت درباره مقابله با تروریسم اسلامی را ندارد.

ثانیا، تردید نباید کرد که ترامپ یا هر کس دیگری در موقعیت رئیس قدرت اجرایی سرمایه داری آمریکا نه میخواهد و نه میتواند حتی یک قدم جدی در مقابل ترویسم اسلامی بردارد. دول غرب به ترویسم اسلامی نیاز دارند. باید لولوی خونین اسلامی را جلوی چشم خلق الله نگه داشت تا در داخل تحرک رادیکال 99 درصدیها را سرکوب کرد و در خارج به عملیات نظامی و اظهار وجود میلیتاریستی و ترویسم دولتی مشروعیت داد.

تنها نقشی که امثال ترامپ در “مقابله” با ترویسم اسلامی میتوانند داشته باشند این است که به بهانه تروریسم اسلامی میلیتاریسم و تروریسم دولتی خود را روغن کاری بکنند و چرخه تقابل دو تروریسم یعنی تروریسم اسلامی و تروریسم دولتی غرب را تداوم بیشتری بدهند.

شوک در مقابل شوک که سالهاست تروریسم اسلامی از یکطرف و میلتاریسم ترویستی آمریکا و متحدینش از طرف دیگر بر مردم جهان وارد میکنند بزودی پایان نخواهد یافت. بحرانهای پی در پی سرمایه داری زمینه اصلی این واقعیت خونین است. زمینه ای که مثل مقطع میان دو جنگ جهانی به سربلند کردن نیروها و شخصیتهای راست و راسیست با تمایلات آشکار فاشیستی میدان داده است.

اما سئوال این است که چقدر این نیروها میتوانند به نیروی مسلط دردنیای امروز تبدیل شوند؟

ترس آفرینی و سرمایه گذاری روی آن اگرچه یک فاکتور مهم در پیدا شدن سر و کله نیروهای راست راسسیت و بعضا آشکارا فاشیست است اما این فقط یک وجه روندهای سیاسی پیچیده در آمریکا و جهان است. روندها و نیروهای متنوع دیگری بر له یا علیه گرایش امثال ترامپ عمل میکنند که در ادامه این سلسله مطالب به آنها خواهیم پرداخت.

 

13 جولای 2016، 24 تیر 1395