پراکندگی در برابر وحدت

ازدکتر ن. واحدی

ملّی گرائی مقصودی 1را جز رفع پراکندگی و برطرف کردن اختلافات میان ایرانیان دنبال نمی­کند؛ آنچه که در طول بیش از یک سده کشور را همراه با ایده­ئولوژی­های متفاوتی چون کمونیزم، فاشیزم، سوسیالیزم، اسلامیزم ووووووو فرهنگ و تمدن ایران را به انحطاط کشیده است. انحطاطی که جامعه­یِ صلحجو، قانع، بردبار، همدل و همبسته ایرانیان را تا لبه­یِ پرتگاه بی­هویتی و بی­فرهنگی کشانیده است.

چون هر ایده­ئولوژی خود را حقیقت مطلق می­شمارد. حقیقت مطلق چون نقد پذیرنیست (سقراط) به پراکندگی اندیشه دامن می­زند. درست به این علّت نیز بایستی در برابر هر ایده­ئولوژی ایستادگی کرد. تا افراد جامعه بی­اراده نشوند، تا تابع کوک ایده­ئولوژی نگردند. در40 سال گذشته ولایت فقیه سعی بسیار در کوکی کردن ایرانیان داشته است.

اما امروز جوانان ایرانی می­دانند که آن­ها آدم کوکی نیستند. سیستم آگاهی ایشان با دانائی به تاریخ کشور(از راه بحث درخانواده و خواندن کتاب) و داشتن امکان مشاهدات همه جانبه، بالا رفته­ است. بسیار زود دریافته­اند که هر قید و شرطی که آزادی و خودمختاری آن­ها را در زندگی تنگ کند بایستی درهم شکست و خواست­های به حق خود را مطالبه کرد.

پس در درون کشور طی ده سال گذشته مردم دریافته­اند نباید بی­حال و بی­اعتنا بود، نباید ازحقوق خود به هر دلیل صرفنظر کرد، توقعات خود را بایستی مطالبه کرد، مطالبه یعنی مبارزه ، مبارزه برای آینده­ای که عناصرآن در افق سیاسی فعلی نمی­گنجد، آرزوئی که شکلش را در ذهن پرورش داده­اند.

از سوی دیگردرخارج از کشور کوشش­های مخالفین ولایت فقیه غالبأ محدود به حرف­های توخالی، بازی با الفاظ و جمع نامتجانس بوده است. اکنون که در درون کشور دراثرنارضایتی مردم، فساد، چپاول ثروت­های ملّی، شهروندان عمومأ به ویژه جوانان و کارگران به عصیان دست زده­اند، دیگر چنین برخوردی با جنبش آزادیخواهانه مردم درون کشورنمی­تواند به روال گذشته جایز باشد. روالی تعزیه وار که درایران تاریخ چند صد ساله دارد.

تعزیه، یا منتظر آمدن ” گودو2  نشستن عکس­العملی است که پراکندگی­ها را افزایش می­دهد وامر وحدت را که لازمهﻯ به وجود آمدن تشکیلاتی منسجم و نه صوری است به نا فرجامی می­کشد.

آشکار است که حالت بی­هویتی و بی­فرهنگی این چند دهه افراد جامعه را به شدّت متفرق ازهم با داشتن نظراتی غیرمنطقی و نابخردانه  ساخته است. حالتی که به ویژه درخارج از کشور، به دلیل ناامیدی، فضای زندگی را صحنه جنگ همه با همه کرده است. چنین فضائی تحّمل هیچ اندیشه­ای را که فصل مشترک جمع کثیری باشد ندارد. چند نفری هم که ممکن است تمایل به باوری داشته باشند ازاین باور برجی به بلندی برج بابل می­سازند تا کسی به آن راه نداشته باشد. گاه­گاهی گروه­هائی هم پیدا می­شوند که درشکل یک شورا مرکب از افرادی هستند که در عین داشتن نظرات سیاسی مختلف می­خواهند این عدم تجانس را در تجانس مقصودی مشترک جمع پذیر سازند!

شورای این چنینی لقمه­ایست که استعمار جهانی حدود ده سالی است درکاسه­یِ بهار عربی گذاشته که امروز به یک زمستان سرد بدل شده است. آشکار است که شورائی که مردم آن را به وجود نیآورند خودبه خود تریاقی است که به درد هیچ زخمی نمی­خورد.

در این فضا که از نظر سیاسی دارای توزیع آماری مساوی است، یعنی بی­نظری کامل، یعنی بی­علاقگی برآنچه بر من و دیگران می­گذرد، یعنی بی­ارادگی در تصمیم­گیری برای احوال زندگی خود و هم میهن خود، یعنی سرخوردگی کامل.

این وضعیت اخیرأ سبب ایجاد جنجالی برای یافتن اندیشه­یِ مشترکی که علامت جمع درمیان همه ایرانیان باشد شده است. کسانی که در صحنهﻯ چنین اقداماتی نقش عمده­ای را به عهده دارند بدون شک افرادی خوشنام، غیروابسته به یک ایده­ئولوژی، بیرون ازدایره­ی منافع بیگانه و ملّی­گرا هستند. کلام ملّی­گرا به معنی خواهان نجات مردم از چنگال زور و قلدری افراد و گروه­هائی است که فرهنگ غنی ایرانیان، آزادی و خودمختاری آن­ها را ربوده و داغ بردگی به ایشان زده­اند.

این دوستان به این نتیجه رسیده­اند که بایستی روی حرکت درون کشور اثر گذاشت و به آن شکل داد. به ویژه معتقدند که این اثرگذاری تنها با اتحاد “همه­یِ جهت­های سیاسی” می­تواند ممکن شود. آن­ها محور جمع پذیری3 و همبستگی مردم را هویت نژادی، قومی می­انگارند. این نظر بیشتر در مقایسه با نظر حاکمان ولایت فقیه که مذهب را عامل جمع­گرائی می­پنداشتند و جماعت اسلامی را بر واژه­یِ ” ملّت” داغ زده­اند، شکل گرفته است. داغی که بسیار زود به دلیل ناجوری با ساختار واژهﻯ ملّت عفونی شده است.

در این تفکر لازم است تأمل کرد. به ویژه به نظر می­آید همه­یِ گرفتاری­های امروزی ما در برداشت دیروزی ما از واژه­یِ ” ملّت”، “دولت” و ” قدرت” است.

چه اگر فرآیند “جمع پذیری” را برای رسیدن به “یکی“، یا واحد مثلأ به معنی یک ملّت، اساس بگیریم آن­گاه هویت نژادی یا قومی در ایران زمین ذاتأ چندسان (اقتضائی)4 است. زیرا کشور ایران طی هزار و چهارصد­ سال اخیر با اقوام ونژادهای مختلف آمیخته شده است. کسانی­که به دنبال خود لقب “سید” را یدک می­کشند ریشه­یِ سامی و نه آریائی دارند. همین­طور مغولان و ترکان و سیاهان حبشه­ای و زنگباری که به ایران کوچ کرده­اند آریائی نیستند.

ازاین رو این گونه پیشنهادات، صرفنظراز این که به ما انگ خودپرستی و خود ستائی می­زنند، ذاتأ درخود چندسان انند. چندسانگی­ای که سبب همین اختلافات و پراکندگی­ها شده است. چه در نژاد نژادها و در قوم قوم­ها قرار دارد که در سرزمین ایران باستان و کنونی نه پراکندگی بلکه یک غناست.

این همان غنائی است که ازآن امپراطوری عظیم هخامنشی به وجود آمده است، امپراطوری­ای که نتیجه­یِ اتحاد قوم پارس و قوم مادبود که ریشه در آشور و بابل داشت. غنای فرهنگی این امپراطوری در ساختار ” آتراپ“هایش بازتاب دارد.

درست به این دلیل دشواری پراکندگی و جدائی ما ایرانیان قرن بیست ویکم، با همه خوش­نیتی که دوستان ایرانی ما دارند، نمی­تواند با این پیشنهادات حلّ بشود. بلکه برای رفع این جدائی­ها ما نیاز به طرحی نو داریم.

مسلمأ می­بایستی این طرح نو نه تنها در چارچوب شرایط جانبی قرن کنونی باشد، بلکه افزون براین لازم است به گونه­ای با موجودیت تاریخی ایران پیوندی جانانه داشته باشد. قرنی که شرایط جانبی آن تکنولوژی خود سازمانده است و موجودیت تاریخی­ای که در ایدهﻯ حقوق بشرو داد ودادرسی کورش از یک­سو و ایدهﻯ جامعه­ﻯ هنجاری یا نُرماتیو زردشت درخششی ابدی یافته است.

ساختار جامعه یکی از مهم­ترین مسائلی است که منعکس کننده­یِ انتظارات یا توقعات مردم است. از این رو این ساختارها به راستی مراکز امید و یأس مردم­اند، عامل به حاشیه رانده شدگان، تقسیم خودی و غیر خودی هستند.

به این شکل موج توقعات مردم هنگامی که بردندانه­یِ این ساختارها (مأیوس ازتحقق آن­ها) پرش پیدا می­کند جدائی­ها و اختلافات مانند یک رنگین کمان قابل ملاحظه می­گردد. رنگ­هائی که به غلط تعبیری ایده­ئولوژیک پیدا می­کنند.

اصولأ غالب مفاهیم اجتماعی بیانگر یک ساختاراجتماعی هستند. مطلبی که روشنفکران نمی­بایستی سطحی از کنارش بگذرند. چه ساختارهای اجتماعی مستقیمأ با توقعات مردم گره خورده­اند. توقعاتی که می­توانند ندانسته یا دانسته در اذهان عمومی موجود باشند.

نگاه بکنیم در دوران قاجار کلیه­یِ زنان ایران از داشتن “هووو” زجر می­بردند. حتی میان مردان نیز افرادی وجود داشتند که چند زنه بودن را تقبیح می­کردند. معذالک این عمل که مبنای آن دستورات دین اسلام بود رسم بود. ازاین رو زنان و گروهی از مردان انتظارداشتند که این رسم دگرگون شود. سال­ها گذشت تا زنده یاد محمِّدرضا شاه با قانون حمایت از خانواده این توقع بانوان را برآورده ساخت. به این شکل ساختارجدید خانواده یأسی را که با هووو داشتن در زنان به وجود می­آمد برطرف ساخت. این قانون با پشتیبانی از توقع زنان آن را تثبیت کرد (اختیار مردان را در گرفتن چند زن از آن­ها گرفت).

اصولأ ساختارهای مدرنی که در عهد پهلوی­ها به وجود آمد همه برای تحقق و تثبیت توقعات مردم بود که غالبأ ندانسته در اذهان عمومی وجود داشت (مانند: توقع رفتارانسانی، داشتن اسم و رسم، محلی برای سکونت، چاره بیماری و تنهائی، درآمد برای زندگی داشتن، خواندن و نوشتن، موسیقی و هنر، گردش و تعطیلات، بازنشستگی و بیمه­های اجتماعی، کسب مشاغل اجتماعی بدون پارتی بازی و تبعیض، رسیدگی به شکایت، وجود دادگاه­های عرفی و رأی عادلانه آن­ها، مشارکت در کارها…….).

اما انقلاب اسلامی (به غیر از دخالت بیگانگان) با وعده و وعیدهائی به ثمر رسید که یک رؤیا بیش نبودند.

درست شکست ولایت فقیه در اداره­یِ مملکت نیز نه به دلیل غیر سکولار بودن نظام و یا سرکوبگری آن و یا نبود فرهنگ ایران زمین و بی­هویتی ایرانیان ممکن گشته است. نه! البته این­ها هم در این وضعیت نکبت­بار کنونی مسلمأ نقشی داشته­اند. اما نقش عمده را همین ساختارهای اجتماعی مدرنی که پهلوی­ها به جای گذاشته بودند بازی کرده­اند.

چه پس از انقلاب توقعات مردم با مراجعه به این ساختارها متحقق نشد (بی­ثباتی). زیرا هرکسی برای رسیدگی به کارش می­بایستی واجد شرایطی جدید می­بود که قبلأ لازم نبود (مثلأ چادر به سر داشتن، جورابی که زیبائی پاهای خانم­ها را نشان ندهد، ریش و پشم داشتن، در نماز جمعی شرکت کردن، یا رأی کمیته­ای را داشتن  وووووو) . به این شکل مردم متوجه شدند که در رژیم پیشین توقعا تشان تحقق می­یافت. ولی امروز بایستی مأیوس به خانه برگردند.

به این شکل کسانی­که می­توانستند از مملکت فرار کردند و آن­ها که ماندند، پس از چهار نسل امیدی برای زندگی خود نیافتند. آن­ها تنها چاره­یِ خود را بازگشت به دوران مدرن گذشته دیدند. این توقع را آن­ها با صدای “رضاشاه، رضاشاه روحت شاد” به زبان آورده­اند. حکومت هرچه قدر هم برعلیه رضاشاه مطالبی را منتشر کند مردم را بیشتر خشمگین می­کند و برای رسیدن به مدرنیته مُصَّمم­تر می­سازد.

با این توضیحات معلوم می­شود امروز امر اتحّاد تنها در جامعه­ای ممکن می­شود که آزاد از سلطهﻯ نژادی و قومی باشد. چنین جامعه­ای در عهد کورش جامعه­یِ هنجاری زردشت بود. زردشت به عنوان یک ناظر نه به فرد، بلکه به عمل و رفتار وی در جامعه توجه می­داد. اما اکنون این توجه زردشت برداشت مدرن دیگری را به دست می­دهد که به آن سیستم گفت و شنود اجتماعی گویند.  در این سیستم همه چیز بر محورِ سخن انسان و نه خود انسان دور می­زند. لذا هر گفتمانی تنها رد و بدل کردن سخن و نه جدل و کشمکش بدنی است. آن­ها که بدن­ها را مضروب، مقطوع و به زندان و شکنجه و سنگسار می­کشند نه تنها متمدن نیستند، بلکه دارای یک فرهنگ مبتذل، بی­مایه و ابتدائی هستند. زیرا ضرب و جرح فرهنگ­زا نیست، بلکه سخن و آداب آن ساختارهای فرهنگی می­سازند و با آن توانائی فهم و درک و دانائی برای یک زندگی بهتر در جامعه­ای به قول فردوسی پر از «داد و مردمی»، به دست می­دهند.

یعنی در زندگی روزمره مهم نیست که ازکجا آمده­ای و چه رنگی داری و یا به چه مذهبی باور داری. بلکه رابطه انسان با خود و با دیگران به صورت یک گفت­وشنود تظاهر دارد که تنها نیک بودنش مورد پرسش و ضامن ادامه­یِ آن است.

به این ترتیب سیستم­های گفت­وشنود اجتماعی برای انجام کار ویژه­ای به وجود می­آیند که چون شبکه­ای از سیستم­های گفتمانی فضای زندگی را شکل می­دهند. یکی از مهم­ترین ساختارهائی که با این گفت­وشنود اجتماعی حاصل می­شود ساختارهای فرهنگی هستند که در بحث جداگانه­یِ دیگری معنی واقعی و امروزی آن­ها را خواهیم آورد.

معذالک چنین جامعه­ای هنگامی­که می­خواهد به نیازهای جمعی پاسخ بدهد، نیازهائی که همه مشترکاً دارند و یا تولید و توزیع خدمات جمعی مانند دفاع از سرزمین، تولیداتی جمعی( چه در کشاورزی، صنعتی) و یا در امر توزیع خدمات چون نیازهای عمومی مردم و یا خدمات بهداشتی، درمانی و رفاهی، موضوع همیاری و همکاری و همدردی… ووو روش این گونه کارها همه وهمه توقعات مردم را شکل می­دهند و افقی از انتظارات آن­ها را به وجود می­آورند که مدام رو به فزونی دارد.

مسئله شهری شدن با این توقعات گره خورده که با آن مفاهیمی چون دولت، ملّت و اقتدار سیاسی به وجود می­آیند تا در شکوفائی خود تمدن آفرین بشوند.

نتیجه این که ما در بستر شهری شدن (بستر به معنی کُهرانس) دو لایه داریم یکی لایه­اﻯ که فرهنگ ساز است و دیگری لایهﻯ سیاست که به معنی توانائی گرفتن تصمیماتی است که همه را مکلّف به خود می­کند. این تصمیمات می­توانند با خود ساختارهای اجتماعی نیز به وجود آورند. ساختارهای فرهنگی نسبتأ پایدارند، درحالی که دوره­های سیاسی کوتاه مدّت­اند. با توجه به وابستگی دشواری پراکندگی به ساختارهای اجتماعی (در سطور بالا به آن پرداختیم) معلوم می شود که:

ما ایرانیان برای رفع دشواری پراکندگی اجتماعی نیاز به تهیه­یِ یک تئوری سیاسی داریم. تئوری­ای­ که به معنی تولید لایه­یِ سیاست است.

به این دلیل پیش از هر اقدامی لازم است توقعات اجتماعی امروزی خودمان را بشناسیم. کپی کردن نظرات  سیاسی دیگران و مراجعه به ایدئولوژی ها به معنی تقلید از توقعات مردم کشورهای دیگر در کار زندگی خودمان است که در مدارس به صورت قصه “خردر پوست شیر” می­بایستی آن را چون پندی از پدرانمان به گوش بگیریم. برخی از هم­میهنان، غالبأ چپ­ها، براین باورند که نباید اوپوزیسیون جهت سیاسی ویژه­ای را پشتیبانی کند. بلکه نوع حکومت آینده را صندوق رأی تعیین خواهد کرد. این نظر باطل است زیرا :

  1. گروه­های اوپوزیسیون تنها در رقابت با یکدیگر است که باور به دمکراسی را به نمایش می­گذارند.
  2. بنا برشهادت تاریخ الیت جامعه پیش از انتخابات نوع حکومت را تعیین کرده است. لذا رفتن به پای صندوق رأی تعیین کننده نبوده بلکه تنها تأئیدی بر درستی نظر آنان بوده است.
  3. کسانی که درکشور برای عبور از استبداد به مردمسالاری به پا خاسته­اند خود می­دانند چه نوع حکومتی را برپا بکنند. ازاین رو این غیردمکراتیک است اگر خواست آن­ها پایمال گردد
  4. صندوق رأی حدآقّلی برای وجود دمکراسی است. این حدّاقل خودش پیش­شرطی دارد تا اصلأ قابل قبول باشد. این پیش­شرط پولاریزه شدن جامعه به تناسب طرفداری از نظراتی عینی است. به این دلیل وجود مؤسسات نظرخواهی معتبرجهانی و ایرانی و مطابقت داشتن این نظرخواهی­ها با نتیجه­یِ صندوق رأی گواهی بر پولاریزاسیون درست جامعه است.
  5. منطق و قدرت استدلال بایستی پایه مبارزات انتخاباتی باشد و لاغیر
  6. پشتیبانی از آزادیخواهان درون به معنی پشتیبانی از شکلی است که آن­ها برای سامانه­یِ سیاسی کشور متصّورند. ازاین رو شکیبائی از یکسو و سعی به تفاهم و همزیستی خردگونه از سوی دیگر ضرورت این روزگار است

صبرو ظفرهردو دوستان قدیم­اند       براثرصبرنوبت ظفرآید

تهیه تئوری سیاسی یک وظیفه­یِ ملّی است. من و تنی چند از دوستان در این­جا از همه کسانی که توانائی این کار را دارند دعوت می­کنیم در تهیه­یِ این تئوری ما را یاری دهند. درانتظار پاسخ مثبت به این پیشنهاد.

 

 

مونیخ 29 مه 2018

ن. واحدی

 

 

  • Sinn
  • نمایشی نوشته‌ی ساموئل بکت؛ ۱۹۴۸
  • Integration
  • Contingency