پنجاه و هفتی‌ها چه کسانی هستند؟

 

بهروز ورزنده :

این سوالی است که بخاطر هو و جنجالی که اخیرا برخی جریانات در رابطه با آقای رضا پهلوی براه انداخته اند و او را به عرش اعلی میرسانند و او را به عنوان شاه و رهبری معرفی می‌کنند، که (لابد به دلیل شاه بودنش) کسی حق کوچکترین مخالفتی با وی نمی‌تواند داشته باشد، مطرح می‌شود. شعار تهاجمی و تهدیدآمیز آنها “رهبر ما پهلویه، هر که نگه اجنبیه در واقع معادل همان شعاری است که زمانی برخی ها در رابطه با خمینی میدادند و معتقد بودند که “رهبر فقط روح‌الله” و “حزب فقط حزب الله”. و حال باید از زبان اینان گفت که “حزب فقط شاه‌الله”.

اینها به همان اندازه که مرید و پیرو شخص وی هستند، بهمان اندازه هم در دشمنی‌شان با جریانات غیر از خودشان پرخاش‌جو و تهاجمی هستند. اما این جریانات “غیر از خودی”، که از آنها با عنوان “پنجاه و هفتی‌ها” نام میبرند، چه کسانی هستند؟

اینها خوب می‌دانند که همه آنهائی که اینها پنجاه و هفتی‌اش می‌خوانند، یک مجموعه واحدی نیستند. منظور اینها از پنجاه و هفتی‌ها در اصل می‌بایستی آنهائی باشند که با خمینی و جمهوری اسلامی کنار آمدند و همراهی کردند. و اینها بطور عمده جریان حزب توده و اکثریتی‌ها و بخشی از ملی مذهبی‌ها بودند. و این شامل همه آنهائی که با رژیم شاه مخالف بودند نمی‌شود، زیرا اکثر مخالفین استبداد شاهی ماهیتاً و از همان ابتدا و بدرستی مخالف جریانات مذهبی بویژه خمینی بودند. ولی اینها دانسته و عوام‌فریبانه سعی دارند که آنها را یک مجموعه واحد نشان دهند تا بتوانند توده‌های هوادار خودشان را علیه همه آنهائی که با اینان نیستند، تحریک و بسیج کنند.

و اما این “غیر از خودی‌ها” یعنی آنهائی که بدرستی با دیکتاتوری شاه مخالف بودند، چه کسانی هستند؟ در واقع این غیرخودی‌ها شامل همه جریاناتی است که با رژیم گذشته شاه و یا “شاه” کنونی آنها زاویه‌ای دارند، همچون چپ، ملی، ملی مذهبی، اصلاح‌طلب، جمهوری خواه، جبهه‌ای، کرد، بلوچ، آذری، عرب، دانشجو، معلم، کارگر، روشنفکر و …. بسیاری دیگر، و در یک کلام کل جنبش مبارزاتی مردم ایران، به استثنای اینها

آنها ولی همواره مخالفینِ هم استبداد شاهی و هم استبداد خمینی بوده‌اند. و این را از ابتدای روی کار آمدن رژیم استبدادی خمینی نیز نشان داده و علیه آن تلاش کرده‌اند. آنها در تمامی مبارزاتی که در دوره حاکمیت این رژیم جریان داشته است، از جمله جنبش سبز، جنبش سال‌های 96 و 98 و جنبش درخشان زن زندگی آزادی حضور داشته‌اند. این جنبش‌های وسیع  ابتدا به‌ساکن و بدون انتقال تجربیات دوره‌های پیش به نسل جدید ظهور نکرده‌اند.

این دشمنی اینان بویژه  با چپ چنان در عمق وجود برخی از آنها ریشه دوانیده که فقط با توهین، بی‌احترامی و فحاشی به آنها احساس آرامش می کنند.

تصور اینها از چپ این برداشت غلط و عوامانه (ولی درواقع عوام‌فریبانه) است که “گویا” آنها حامی و پشتیبان خمینی و رژیم وی بوده‌اند. متاسفانه به دلیل عدم آشنائی و شناخت‌شان از تاریخ و تفکر جنبش چپ در ایران ، برداشت و تصور آنها از چپ همان برداشت عامیانه مرسوم، یعنی فقط جریان حزب توده و اکثریتی‌های طرفدار حزب توده است. البته این برداشت نادرست آنها از چپ فقط ناشی از ناآشنائی آنها نیست، بلکه اهداف خاصی را نیز دنبال می‌کند، که بسیار جای سوال دارد.

چپ‌های غیرسنتی ایران، یعنی آنهائی که متمایز از جریانات اپورتونیستی حزب توده و اکثریتی هستند، خود از منقدین و مخالفین اینها بوده و هستند. حرکت اپورتونیستی و سازشکارانه اینها در همسوئی با خمینی در درجه اول و پیش از همه از طرف سایر جریانات چپ و نیز سایر جریانات پیشرو مورد سوال و مواخذه قرار گرفت.

این برداشت اشتباه و عوامانه و یا عامدانه، بهانه مناسب و “از خداخواسته‌ای” است برای اینها تا عوام‌فریبانه طرفداران خود را بطور سیستماتیک و هیستریک علیه مجموعه جریانات چپ  و همه به اصطلاح “پنجاه و هفتی‌ها” تحریک کنند. و البته با این کارشان ماهیت دست راستی و مستبدانه خود را نیز به‌نمایش بگذارند.

در صورتی که این امر اشتباه کاملا بزرگی است. چپ ها پیش از اینکه دیگران پی به ماهیت جریان حزب توده و پیروانش، برده باشند مبارزه پیگیری را علیه نظریات فکری و سیاسی آنها انجام می‌دادند. و این نه بعد از اینکه آنها به پشتیبانی و همکاری با جمهوری اسلامی پرداختند بلکه از دهه‌های طولانی و قبل از به راه افتادن و پیدایش جمهوری اسلامی.

تاریخ جنبش چپ در ایران، که شامل پیشروترین، فهیم‌ترین و پیگیرترین بخش مبارزان ایران در آن زمان بودند، و تاریخ شاهد آن می‌باشد، گویای آن است که آنها بیشترین سهم را در پیشبرد فکری، معنوی، ادبی، فرهنگی، هنری و سیاسی ایران داشته‌اند.

در آن روزها جنبش‌های دانشجوئی در تقریبا تمامی دانشگاه‌های ایران بسیار گسترده بود. این جنبش‌ها عمدتا دارای گرایش چپ و یا ملی بودند. در بین اصناف مختلف نیز همچون کارگران، معلمین هنرمندان، نویسندگان، روشنفکران و سایرین، جنبش‌ها و گرایشات دگراندیش و البته غیرعلنی (بدلیل فقدان آزادی‌های سیاسی)، بسیار رایج بود.

و نیز در خارج از ایران دانشجویان ایرانی در تمامی دانشگاه‌های جهان در درون یک سازمان واحد بنام کنفدراسیون دانشجویان ایرانی متشکل بودند، که سازمانی بود مترقی با ساختاری دموکراتیک و با حضور گرایشات مختلف سیاسی، فرهنگی، قومیتی و غیره.

وسعت و عمومیت این جنبش‌ها نشان دهنده نارضایتی وسیعی بود که در جامعه وجود داشت. و علت آن هم عمدتا  فقدان ” آزادی‌های سیاسی” و سلطه خشن ساواک بر جامعه آنروز ایران بود که “ابعاد دخالت آن حتی به عرصه‌های هنر و ادبیات و سینما و ورزش و موسیقی و همچنین تشکل‌های صنفی و نهادهای مدنی کشیده شده بود، که حتی برخی چهره‌های معروف هنری، ورزشی، ادبی و سینمائی ‌آن‌زمان نیز از تهدیدات و مزاحمت‌های ساواک در امان نبودند.

سلطنت مطلقه فردی تا به آنجا پیش رفته بود که شاه دیگر نیازی به حتی دو حزب نزدیک به خود را هم نمی‌ دید، پس نظام سلطنت خود را تک حزبی می‌کند.

نخست‌وزیر وی، هویدا در اعتراض به کسانی که از شاه بعنوان شخص اول مملکت نام می‌بردند می‌گفت که بیان این حرف بیهوده است زیرا که شخص دومی نیست که شاه شخص اول باشد.

شاه علیرغم پیشرفت‌ها و دست‌آوردهای بزرگی که در پروژه‌های اقتصادی داشت، در زمینه‌‌ آزادی‌های سیاسی بسیار مستبد بود. استبدادی که او در جامعه حاکم کرده بود، به این نارضایتی‌‌ها هرچه بیشتر دامن می‌ز‌د. فقدان این آزادی‌ها و غایب بودن احزاب مختلف در جامعه، برای مردم ناراضی امکان دیگری جز جمع شدن به دور تنها مقر موجود یعنی جریانی مثل خمینی و  سایر گروه‌های مذهبی باقی نگذاشته بود. اینها تنها جریانی بودند که از طریق مساجد و تکیه‌ها امکان دسترسی به تمامی مردم را داشتند.

رژیم خود به تنهائی قادر نبود که از نظر فکری و نظری با آنها مبارزه کند. مبارزه آن با اینها و نیز با همه مخالفان خود فقط از طریق سرکوب، زندان و تشدید دیکتاتوری انجام می‌گرفت، که خود این نیز بیشتر بر نازضایتی‌ها دامن می‌زد. نیروهای آگاه و روشنفکری که از نظر فکری، تئوریک و یا تشکیلاتی قادر به مبارزه با اینها می‌بودند همگی ممنوع و یا در زندان بودند. و این بهترین فرصت برای نیروهای مذهبی بود تا با استفاده از این موقعیت و استبدادِ رژیم و نیز مذهبی و عقب‌مانده بودن جامعه و مهمتر از همه، امکاناتی که برایشان فراهم بود، تبلیغات وسیعی را برضد رژیم حاکم انجام دهند و مردم را بسوی خود جلب نمایند. و این بزرگ‌ترین اشتباه رژیم بود برای بقای خود. اشتباهی که هنوز هم بسیاری از حامیان آن رژیم  بعد از این تجربه بزرگ و اسفناک پی به آن نبرده‌اند.

رژیم با این سیاست سرکوب در درجه اول به خودش ضربه می‌زد و به نیروهای مذهبی میدان می‌داد. و به این ترتیب موفق شد ناخواسته و برپایه اشتباه محاسباتی، تمام جامعه را علیه خود بسیج کند. بنابراین در درجه اول این خود رژیم بود که عامل سقوط خود و وقوع این بلای “آسمانی” شد، گرچه برخی از هواداران فعلی آن رژیم سعی دارند عمدتاً عقب‌ماندگی جامعه و مذهبی بودن مردم را عامل این بلای تاریخی قلمداد کنند، ولی این جز یک توجیه و عوا‌فریبی مغرضانه و یکجانبه چیز دیگری نیست.

طبیعی بود که نیروهای مرتجع مذهبی که بسیار ضربه خورده بودند از برنامه‌های نوسازی و مدرنیزاسیون رضاشاه و محمدرضاشاه این فرصت را مغتنم یافتند تا با استفاده از شرایط موجود و جو مذهبی جامعه، نیروهای خود را متشکل کنند و تا آنجا پیش بروند که رژیم پرصلابت شاه را مضمحل نمایند. و متاسفانه شاه کمی دیر متوجه این امر شد، یعنی زمانی که دیگر راه بازگشتی فراهم نبود. گویا او تازه در این زمان بود که متوجه خطای بزرگ خود شد. و البته در واکنش به آن دچار اشتباه دیگری نیز شد.

این استبداد و مشارکت نداشتن مردم در اداره جامعه و منحصر بودن قدرت عمدتا در دست یک نفر باعث شد که با رفتن او همه چیز درهم ریخت و مملکت نابود شد. و طبعا تا زمانی که شاه دست از این استبداد و دیکتاتوری بر نمی‌داشت، این خطر برای او همواره می‌توانست موجود باشد. فقط می‌توانست دیر یا زود داشته باشد. همانطور که در عمل دیدیم. و اگر غیر از این می‌بود می‌بایستی جای تعجب باشد. و طبعا به همان‌گونه نیز در رژیم فعلی شاهد آن خواهیم شد، و در آن هیچ شکی ممکن نیست.

این اشتباه را خود شاه در آخرین لحظات سلطنتش متوجه شد، و بیان داشت، ولی هواداران قبلی و  کنونی وی هنوز هم بعد از 4.5 دهه از آن زمان قادر به فهم‌اش نیستند، زیرا که لابد به نفع‌شان نیست. و این خود اشتباهی بزرگ‌تر از آنی است که شاه انجام داد. 

و واقعا قابل تاسف است که هنوز بسیاری از مدافعان قبلی و فعلی آن رژیم چشمان خود را بر روی این واقعیات بدیهی بسته‌اند و قداستی برای آن رژیم در ذهن خود ایجاد کرده‌اند که قادر به دیدن بسیاری از واقعیات نیستند و نتیجتا تمام قضاوت‌هایشان یک‌طرفانه، غیر‌واقعی و برپایه سیاه و سفید است.

البته باید گفت که ماندن او در قدرت علیرغم سیاست‌های مستبدانه‌اش، حداقل می‌توانست برای پیشرفت اقتصادی کشور مفید باشد، ودر ادامه آن نیز در نتیجه رشد سطح آگاهی جامعه و مبارزات مدنی و سیاسی نیروهای پیشرو جامعه احتمالا گشایش‌هائی می‌توانست حاصل شود .

بنابراین می‌توان گفت یکی از عواملی که باعث روی کار آمدن خمینی و جمهوری اسلامی شد سیاست‌های مستبدانه شاه بود. طبعا تاریخ، بعد از فرو نشستن قضاوت‌های یک طرفانه، سیاسی و توجیه‌گرانه امروز، از هردو طرف، قضاوت واقعی و غیرسیاسی خو را خواهد کرد.

مسئولیت شاه در اِعمال این استبداد و در نتیجه آن افتادن کشور بدست ملایان مرتجع مذهبی و نابودی کل کشور و جامعه، بسیار بزرگ و غیرقابل گذشت است. اگرچه بسیاری سعی دارند شاه و سیاست‌های وی را در این زمینه توجیه و تبرئه  کنند و تقصیر را به گردن مخالفین وی بی‌اندازند ولی تاریخ احتمالا چنین قضاوتی نخواهد داشت. مخالفین وی در عمل نیروی متشکل بزرگی نبودند، حتی جریانات مذهبی. بلکه این شاه و سیاست‌های وی بود که این فرصت را برای نیروهای مذهبی (و فقط مذهبی) فراهم آورد و آنها را (البته ناخواسته) بزرگ کرد.

این مسئولیت فقط و منحصرا مشمول شخص شاه نیست. همه آنهائی که در رژیم وی نقش داشتند و شاه را در اِعمال این استبداد همراهی می‌کردند نیز مسئول هستند. و همانطور که گفته شد این را تاریخ مسلما، بعدها و بعد از فرو نشستن برداشت‌های احساسی و هیستریک امروزی، قضاوت خواهد کرد، اگرچه هم‌اکنون نیز برای بسیاری آشکار است. بسیار نیک می‌بود که آنهائی که امروز، بدلیل مواضع سیاسی‌اشان و یا احتمالا بنا به دلایل منافع شخصی و سیاسی، همه آن استبداد بنیان‌برافکن را تائید می‌کنند، تعمق بیشتری در تحلیل‌ها و قضاوت‌های خود می‌کردند.

در صورتی که می‌بینیم آنها بجای برخورد صحیح و تجزیه و تحلیل درست وقایع آن زمان، اکنون طلبکار هم شده‌اند. و با عوام‌فریبی وچشم بستن برتمامی خطاهای رژیم و با مقصر جلوه دادن همه‌ی دیگران و تحریک هواداران خود علیه آنها از یک طرف، و با مقایسه کردن رژیم گذشته با رژیمی بمراتب مستبدتر از آن، از طرف دیگر، سعی در توجیه آن استبداد داشته و می‌کوشند بر مسئولیت رژیم در وقوع این بلای عظیم تاریخی سرپوش بگذارند.

آنها با اشاره به این که رژیم شاه به‌اندازه رژیم فعلی، یعنی به‌اندازه کافی، نکشت و اعدام نکرد، سعی در تطهیر و محق نشان دادن آن رژیم و توجیه سیاست‌های استبدادی آن دارند. باید سوال کرد که اگر حقانیت یک رژیمی با مقایسه کردن آن با رژیمی بدتر از آن، از جمله رژیم خمینی، حاصل می‌شود، پس آیا نمی‌توان به‌راحتی بسیاری از رژیم‌های دیکتاتوری امروز در تمام جهان را تبرئه کرد؟ زیرا که شاید هیچ کدام آنها به اندازه رژیم جمهوری اسلامی نکشته و سرکوب نکرده باشند. آیا می‌‎‌توان این گونه برخورد با پدیده‌ها را مستدل و منطقی خواند؟

بسیاری از کسانی که امروزه سعی در دفاع از رژیم گذشته دارند، استدلالشان عمدتا متکی بر همین شیوه نگرش است. این را نه فقط در بین عوام می‌توان شاهد بود، بلکه برخی از سلبریتی‌ها نیز، که انتظار دیگری می‌بایستی از آنان داشت، به این درد مبتلایند. این را بخوبی می‌توان در “استدلالات” و یا در واقع توجیهات آنها در بسیاری از برنامه‌های تبلیغاتی آنها دید. زیرا که اکثر این بحث‌ها نه برای کنکاش و نقد مشکل بلکه عمدتا با نگرش سفیدوسیاهی برای تبلیغ و “اثبات” حقانیت کامل و بدون نقص آن رژیم است. و این حداقل برای کسانی که خود را روشنفکر و پیش‌کسوت مینامند بسیار قابل تاسف است.ید