جمشید قرجه داغی :
دى شيخ با چراغ همى گشت گرد شهر كز ديو و دد ملولم و انسانم ارزوست
گفتند يافت مى نشود گشته ايم ما گفت انچه يافت مى نشود انم ارزوست
مهربان من
در نامه پيشين ، گفتگوئى داشتيم در باره چكونگى بوجود امدن و همكنشى پنج جريانى كه بيك
طوفان پيدايشى منجر شد و پايان نظام شاهنشاهى را در ايران رقم زد، ولى اين نامه بيشتر در باره اينده است. در اينباره كه پس از ٣٧ سال درگيرى با نظام جايگزين هنوز نقطه نورى در اين سياهى كور ديده نميشود، و راه نجاتى از اين تراژدى انسانى باسانى شناخته نيست. البته از هموطنانى كه درجستجوى “استقلال، ازادى و جمهورى اسلامى” جوانى و زندگى خود را باخته اند و درانتظار معجزه اين امامزاده يا اصلاح ان نشسته اند انتظار چندانى نميتوان داشت، و جنبش سبزها هم گرچه خوش درخشيد ولى در مقابله با خشونت بى حد خيل شخصى پوشان، بسيجيان و پاسداران چاره اى جز سكوت نيافت. . ما طاغوتيان و مبارزان متعدد غربت نشين نيز، كه هر يك بدلايل خاص خود مجبور به جلاى وطن شده ايم، از چپ و راست گرفته تا برانداز و اصلاح طلب، جمهورى خواه يا مشروطه طلب مدتهاست كه شور و شوق مبارزه را از دست داده ايم و براى خالى نبودن عريضه گهكاه با صدور اعلاميه اى اداى مبارزه را در مياوريم. دراين ميان فقط بانوان دلير ايران هستند، كه با شهامتى بى نظير و خطر كردن هاى بسيار تا حدودى اميد به اينده را زنده نگاه داشته اند
جنبشى كه با سركردگى اين بانوان مبارز، نسل جوان ما را به تكاپوى رهائى كشانيده است در واقع پيگيرى تلاش صد ساله و ناكام ملت ما براى برقرارى يك جامعه مدنى است. نظامى كه در ان اتكا به تفكر و اگاهى و دانستن چراها و در نتيجه شهامت شك كردن يك فضيلت است و خوب ميدانيم كه اين شرط اصلى زنده بودن، در جوامع مكتبى مخصوصا از نوع مذهبى ان، برخلاف شعار ها و ادعايشان، نه تنها مجاز نيست بلكه مستوجب مجازات است. در طى اين سالها، ما شاهد ان بوده ايم كه نظام حاكم، گذشته از تحميل اختناق فكرى بر جامعه ما كه قدرت تفكر انتزاعى و خلاقيت ما را محدود كرده است، با در گيرى در يك مبارزه مسلكى تمام كوششها و دستاورد هاى ما را براى ايجاد يك جامعه ى نوين از جنبش مشروطيت گرفته تا مدرنيسم امرانه رضا شاهى، حاكميت ملى مصدقى و بالاخره انقلاب سفيد اريامهرى را به تباهى كشانده است
ما ناكام مانده ايم چون بجاى انقلاب فرهنگى انقلاب اسلامى براه انداختيم و ندانستيم يا نخواسته ايم بدانيم كه ازادى يك فرهنك است و بايد اموخته شود و براى ازاد بودن و ازادگى كردن بايد از محدوديتهاى مكاتب فكرى ازاد شد و براى يافتن راه زندگى، بجاى پيروى كوركورانه از احكامى كه براى زمانها و مكانها و بستر هاى محيطى متفاوت صادر شده اند بايد از تفكر، تعقل و دانش روز كه هر روز در حال پيشرفت است استفاده كرد. ما به اين مهم دسترسى نخواهيم يافت تا اين واقعيت را نپذيرفته ايم كه بزرگترين خطر براى يك اجتماع در ان است كه افراد فرديت و گوناگونى خود را از دست بدهند و بصورت يك توده همرنگ درايند
با اين برداشت، جامعه مدنى فقط يك فرم حكومتى نيست كه با انتخابات آزاد تامين شود بلكه
يك محتواى فرهنگى است كه با روشنگرى اجتماعى متولد ميشود و با ايجاد يك تصوير مشترك از ارزشهاى يك جامعه مدنى پرورش مييابد. الزامات اين تصوير مشترك كه براى برقرارى يك جامعه مدنى ضروريست با تصاوير مشترك متداول در جوامعى كه گرفتار حكومت هاى مكتبى هستند همخوانى ندارد، اين جوامع براى دست يافتن به ازادى نيازمند يك تحول فرهنگى و يادگيرى اجتماعى اند، وگر نه، ادامه و تكرار انچه گذشته است غير قابل اجتناب خواهد بود
چالش اصلى اينجاست كه يادگيرى اجتماعى همان اموزش كلاسيك و يادگيرى فردى نيست بلكه يك فرايند پيچيده مشاركتى، جمعى و عاطفى ايست كه ميبايد به تصاوير مشتركى كه در بر گيرنده پيشفرض ها و ارزشهاى بنيانى است نفوذ كند و قسمتى از اين ارزشها را پاكسازى و جايگزين كند. و اين در واقع به چالش كشيدن هويت و امنيت فرديست كه كذشته از اگاهى شهامت نيز ميطلبد و نيازمند روبروئى با محدوديت رفتارى زير است
ما انسانها نياز مبرمى به عضويت و تعلق به گروههاى اجتماعى دلخواه خود داريم و مقبوليت را در همرنگ شدن با جمع ميپنداريم ( خواهى نشوى رسوا همرنگ جماعت شو) و آنچه را حقيقت ميپنداريم كه ساده و قابل فهم باشد و نيازى به در گيرى فكرى با مسائل پيچيده نداشته باشد. بهمين سادگى است كه مكاتب فكرى ابزار ايده ال مردمانى ميشوند كه خود را از زحمت تفكر رهانيده اند و دوستدار جواب هاى ساده براى مسائل پيچيده اند.
در همين زمينه، برخلاف اصل مورد تائيد هر سه نظريه اوانگارد روز (كوانتم، آشفتگى و سيستمها) كه هيچ برداشتى از پديده هاى اجتماعى مستقل از بستر محيطى انان معتبر نيست، مكاتب سياسى براى تمام مسائل صرفنظر از بستر محيطى انها، سوالها و جوابهاى ساده و از پيش تعريف شده اى دارند كه براى همه زمانها و مكانها صادق است. مكتبى بودن متضمن داشتن باور و اعتقاديست كه شك كردن دران جايز نيست و اتهام خطرناك تجديد نظرطلب يا “مرتد” را به دنبال دارد. واقعيت تلخ اينستكه مردمى كه حقيقت را در سادگى و قابل فهم بودن و مقبوليت را در همرنگ شدن با جمع ميدانند ميدان بازى را بدون چالشى در اختيار مكتب داران حرفه اى راست و چپ ميگذارند كه فرق عمده اى از نظر نتيجه نهائى بين انان نيست. و اين خود مهمترين چالش دمكراسى به معنى ساده حكومت اكثريت است
ميدانيم كه هريك از ما با توجه به مدل هاى ذهنى، تجربيات، تعصبات، ارزشها و فيلتر هاى
دفاعى كه كليت ما را ميسازند در نگاهى به اين گذشته تلخ نتايجى متفاوت خواهيم گرفت، بطور مثال برداشت من طاغوتى با دوستانيكه مبارزه باامپرياليسم غرب برايشان اولويت اول را دارد و يا گروهى كه ايجاد يك نظام واحد اسلامى در جهان خواسته قلبى انهاست نه تنها متفاوت بلكه چراهاى ان نيز براحتى قابل درك است ولى اميدوارم، لااقل كسانيكه از محدوديت ها مكتب ازادند، لحظه اى، در خلوت خود، به اين برداشت فكر كنند كه چگونه ائتلاف نامتجانس خرداد٤٢ بين: ملى گرايان ره باخته، سنت طلبان ولايت خواه، وچپ گرايان چريك شده، نه تنها باعث غرب ستيزى نابخردانه اى بوده است كه زندگى چند نسل مارا به بهانه دفاع از “حاكميت ملى”، مبارزه با “تهاجم فرهنگى” و “امپرياليست جهانخوار” به تباهى كشانده است، بلكه عامل ان دشمنخوئى ويرانگرى نيز بوده است كه مردم مارا به تقابل و دشمنى با اصلاحات بنيانى شاهان پهلوى، به اتهام واهى وابستكى انان به غرب، و سبك حكومت امرانه شان واداشته است
البته، فرهنگ خاور ميانه اى ما اكثر دولتمردان خود را وابسته و نوكر غرب ميداند. نگاهى به القابى كه انقلابيون اسلامى به تمام دولتمردان پيشين خود داده اند تاكيدى بر وجود اين بيمارى فرهنكى است. مضافا، ما به سادگى فراموش ميكنيم كه روابط حاكمان و مخالفان درهيچ شرايطى خطى و يكطرفه نيست و در همه مواقع با همكنشى و تاثيرپذيرى متقابل و ماهيت رفتارى طرفين تعريف ميشود. نگاهى به تاريخ و چگونگى حكومت ها در اين منطقه نشان ميدهد كه صرف نظر از نوع رهبرى، مخالفان با ائتلاف مابين خود از هر وسيله اى براى حذف نظام حاكم استفاده كرده اند و نظام حاكم هم متقابلا دشمنى را با دشمنى جواب داده و به حذف انان پرداخته است. اين همه در حاليست كه خوب ميدانيم حكومت امرانه حاكمان ما نيز محصول همان فرهنگى بوده است كه در ششصد سال گذشته نتوانسته است در منطقه ما حتى يك مورد استثنا بوجود آورد.
با اگاهى به اين تراژدى تاريخى است كه من معتقدم شاهان پهلوى با همه كمبود ها و حكومت امرانه خود در راه نوسازى بنيانى ايران از هيچ كوششى دريغ نكرده اند و دراين راه حتى از مقابله با غرب و درگيرى با قدرت هاى ريشه دار تاريخى در ايران يعنى روحانيت، عشاير، مالكين و بالاخره مردسالاران زن ستيز هم ابائى نداشته اند. بياد بيآوريم كه رضا شاه براى برچيدن خزينه ها كه سالانه صدها هزار ايرانى را با امراض مسرى مثل وبا، تيفوس و… به كشتن ميداد سه سال تمام در گير فتوا و مبارزه ملايان بود. با شناختى كه اكنون از ماهيت نظام اخوندى و پيروان مقلدشان داريم، تصور نميكنم كه ايجاد نظام قضائى مستقل، نظام اموزشى مستقل، كشف حجاب، اموزش اجبارى، و حق راى زنان در ايران ما، ميتوانسته است بطور غيرامرانه اتفاق بيفتد
عيب مى جمله بگفتى هنرش نيز بگوى نفى حكمت مكن از بهر دل خامى چند
باور كنيم تمام آنچه كه ما ميدانيم، تمام آنچه دانايان ما ميپندارند كه ميدانند، فقط يك برداشت انتزاعى از واقعيت است. تصويريكه حتى در كاملترين فرم خود نيز برداشتى است شخصى كه از فيلتر مدل ذهنى و جهانبينى ما گذشته است. تا زمانيكه پيش فرض هاى سازمان دهنده اين مدلهاى ذهنى بدون چالش بماند رفتار و گفتارى كه از آن منبعث ميشود تكرارى خواهد بود. اين شهامت شك كردن است كه مارا در تلاش شناخت واقعيت ها يارى ميدهد شناختى كه پايانى هم ندارد ولى با هرتكرار مارا به واقعيت انچه كه هست نزديكتر ميسازد. باشد كه روزى نقش خود را دراين نابسامانيها آگاهانه بپذيريم و باور كنيم از ماست كه برماست
بهر حال گذشته با همه اهميتى كه دارد اتفاق افتاده است و ديگر هيچ عاملى نميتواند انرا به نحو ديگرى بيافريند. از گذشته ميتوان اموخت ولى در چهار چوب ان نبايد اسير ماند. پيشفرض هاى مستتر درتصاوير مشترك همان نقش رابراى نظامهاى اجتماعى بعهده دارد كه (دى آن آى) براى نظامهاى بيولوژيك دارد و تنها تغيير اين پيشفرض ها رهگشاى افرينش اينده دلخواه است. بهمين دليل براى چندمين بار ميخواهم تكرار كنم كه راه حل نهائى براى نجات ايران در شرايط امروز يك انقلاب يا تحول فرهنكى است. اين مهم در ابتدا ميتواند با مشاركت گروهى از علاقمندان (در هركجا كه امكان ان باشد) براى طراحى و آفرينش يك تصوير مشترك از اينده دلخواه آغاز شود و سپس با ايجاد يك سازمان شبكه اى و جلب مشاركت ديگر علاقمندان تكرار و كامل شود.
البته منظور من از طراحى اينده تكرار شعار هاى متداول و گفتار هاى خسته از قبيل : آزادى، استقلال، حاكميت ملى و ٠٠ بدون يك تعريف عملياتى در معانى انان نيست، بلكه يك در گيرى كل نگر براى طراحى نظاميست كه در عمل چگونگى دست يافتن به اين خواسته ها را مشخص كند. اين اينده دلخواه بايد بتواند بدون هيچ ابهامى و بطور اشكار چراها و چگونگى نظام توليد و توزيع قدرت، ثروث، دانش و مهارتها را تعين كند، و با بازسازى نظام ارزشهااستقلالوكارائىنظامقضائىومهمترازهمه جلباعتمادمردم بهانراتضمينكند،وبالاخره طرحايندهدلخواه بايداينواقعيترا بپذيردكهاحترامبههردوبعدخواستنوتوانستن،وايجادشرايطلازمبراىمشاركتوتعلقهمهاقوامايرانىازمهمترينضوابطمقبوليتانست
هر چند انجام اين طرح به نظر اسان نميايد ولى هيچ چيز با ارزشى هم آسان و بى هزينه بدست نميايد
در اينجا لازم ميدانم به اين واقعيت تلخ هم اشاره كنم كه بررسى علل و چراهاى ناتوانى ما غربت نشينان براى ايجاد يك اتحاد نيمبند، در اين ٣٧ سال گذشته نشان دهنده ى اين واقعيت است كه مار گزيده از ريسمان سياه و سفيد ميترسد، حواله دادن چگونگى رژيم اينده به انتخابات ازاد پس از تغيير رژيم، ياداور خاطره و نتايج ائتلاف ٥٧ ميباشد، و اين به شوخى بيشتر شبيه است تا انگيزه براى يك مبارزه سرنوشت ساز
براى حسن ختام ميخواهم از اين نوشته زيبا كه از سردر دانشگاه اكسفورد برايم فرستاده بودى استفاده كنم
“راه رسيدن به اينده يافتنى نيست ساختنى است.”
جمشيد قراجه داغى ( ژانويه ٢٠١٦