محسن ابراهيمی :
پاسخ اين سئوال در يک جمله اين است: نظام سلطنتی، ملی -اسلاميها و دول غرب. نظام سلطنتی زمينه ساز بود. ملی – اسلاميها پادويی سياسی کردند. دول غرب با تمام قوا نقش ايفا کردند. و همه اين نيروها يک دغدغه داشتند: مقابله با کمونيسم و آرمانهای عدالت طلبانه انقلاب با توسل به جريان اسلامی.
هر سال در سالگرد انقلاب ٧۵، جدال روايتها بر سر آن انقلاب اوج ميگيرد. روايتهايی متفاوت و گاها تماما متضاد که به نحوی ادامه تضادها و تقابلها ميان نيروهايی است که در جريان آن انقلاب نقش متضاد داشته اند: روايتهايی متضاد در باره زمينه های شکل گيری و اهداف آن انقلاب، پيروزی يا شکست آن ،نيروهای دخيل در شکست آن و مهمتر از همه علل عروج اسلام سياسی و خمينی بر دوش آن انقلاب.
در ميان همه اين روايتها، دو روايت از طرف دو نيرويی که يکی قدرت از دست داده و ديگری به قدرت رسيده است بسيار مشابه اند: اينکه انقلاب ٧۵ يک انقلاب اسلامی و برای حاکميت اسلام بود. مردم برای اسلام و قوانين شريعت به خيابان آمده بودند و همان را که می خواستند تحويل گرفتند! هدف اسلاميون حاکم از اين ادعا مشروعيت مردمی دادن به حاکميت نکبت بار خود است و هدف نيروهای سلطنت طلب انتقام از مردمی است که عليه استبداد سلطنت به پاخاسته بودند.
روايت سوم تماما در مقابل اين دو روايت است. انقلاب، اسلامی نبود. جمهوری اسلامی، محصول پيروزی انقلاب نبود بلکه محصول شکست آن بود. روايتی که در تحليل درخشان و ماندگار منصور حکمت تحت عنوان “تاريخ شکست نخوردگان” نمايندگی ميشود:
“… انقلاب ٥٧ جنبشى براى آزادى و رفاه بود که در هم کوبيده شد. … مردم حق داشتند رژيم سلطنت و تبعيض و نابرابرى و سرکوب و تحقيرى را که شالوده آن را تشکيل ميداد نخواهند و به اعتراض برخيزند. مردم حق داشتند که آخر قرن بيستم شاه نخواهند، ساواک نخواهند، شکنجه گر و شکنجه گاه نخواهند. مردم حق داشتند در برابر ارتشى که با اولين جلوه هاى اعتراض کشتارشان کرد دست به اسلحه ببرند. انقلاب ٥٧ حرکتى براى آزادى و عدالت و حرمت انسانى بود. جنبش اسلامى و دولت اسلامى نه فقط محصول اين انقلاب نبود، بلکه سلاحى بود که آگاهانه براى سرکوب اين انقلاب، هنگامي که ناتوانى و زوال رژيم شاه ديگر مسجل شده بود، به ميدان آورده شد.”
اتحاد ارتجاعی عليه انقلاب ٧۵
همچنانکه در سرفصل اين مطلب اشاره کردم، سه نيرو مشخصا در حدادی و تيز کردن شمشير خونين جنبش اسلامی، در زمينه سازی برای شکست انقلاب ٧۵ و عروج اسلام سياسی به قدرت نقش برجسته ايفا کردند: خود نظام سلطنتی، نيروهای ملی – اسلامی- توده ای و دول غرب. هدف و مشغله اصلی اين سه نيرو مشابه بود: مقابله و ممانعت از دست بالا پيدا کردن نيروهای چپ و کمونيست در آن انقلاب که آرمانشان جامعه ای عاری از استبداد، ديکتاتوری، خفقان عقيدتی، سانسور، فساد و استثمار بود. نيروهايی که آرمانشان آزادی، عدالت، برابری و رفاه بود.
برای رسيدن به اين هدف بايد کاری می کردند که به جای سلطنت عاجز از مهار امواج انقلاب و سرکوبمردم بپاخاسته، سلطنتی که داشت سرنگون ميشد، نيرويی جايگزين می شد که کار نيمه تمام همان سلطنترا به پايان ميرساند. نيرويی که بر دوش انقلاب عليه انقلاب شمشير می کشيد. جريان اسلامی بهترينکانديد برای چنين ماموريت شومی بود که تا مغز استخوان مرتجع، وحشی، بيرحم، ضد آزادی و انسانيت و ضد کمونيست بود.
نقش سلطنت در عروج اسلام سياسی
سلطنت و مذهب دو قلوی تاريخی هستند. تاريخا در خدمت هم بوده اند. يا با هم و در کنار هم حکومت کرده اند يا يکی دست بالا داشته و ديگری در خدمش بوده است. سلطنت “وديعه ای” بوده است که “به موهبت الهی از طرف ملت به شخص پادشاه تفويض” ميشده! شاه هميشه “سايه خدا” بوده و خدا هميشه در خدمت سايه خود! به همين مضحکی و مسخرگی!
ﷴ رضا پهلوی برای حفظ و تحکيم اين نياز متقابل ميان سلطنت و اسلام، تا توانست روحانيت شيعه را پروار کرد و البته خدمات زيادی متقابلا دريافت کرد. او با تمام توان مذهب شيعه دوازده امامی را به عنوان يک رکن مهم سلطنتش و در خدمت تثبيت خفقان سياسی مخصوصا عليه جريانات چپ، منتقد و معترض و راديکال بکار گرفت. از يکطرف، به طور سازمانيافته ممنوعيت ادبيات چپ، ادبياتی که بويی از نقد مذهب و افکار آته ئيستی داشت، سرکوب خشن نيروهای غير مذهبی و کمونيست در دستور نظام سلطنتی بود و از طرف ديگر امکان سازی و حمايت همه جانبه حکومتی از آيت ﷲ ها و گسترش شبکه های مذهبی روحانيت!
قبلا در دو مقاله تحت عناوين “مثلث شوم عليه انقلاب ٧۵” و “انقلاب ٧۵، افسانه ها و واقعيات” که در اينترنت قابل دسترس هستند، به طور مفصل و مستند در باره خدمات ﷴ رضا پهلوی به اسلام بحث کرده ام. اينجا فقط به چند مورد از اين خدمات اشاره ميکنم.
مخصوصا بعد از کودتای ٢٨ مرداد، ﷴرضا پهلوی در مقام شاه مملکت تا می توانست در مدح اسلام و جايگاهش در سلطنت و حاکميت سنگ تمام گذاشت. تقريبا روزی در تقويم اسلامی نبود که شاه ،”ملت مسلمان” را از موعظه های ملوکانه اش در باره جايگاه و اهميت اسلام شيعی دوازده امامی مستفيض نکند! در مراسم تحليفش “خوشبختی” مردم ايران را با اين کلمات توصيف کرد که “بخت بزرگ ايرانيان اين بود و هست که در پرتو روحانيت و معنويت تعاليم مقدس و مترقی اسلام زندگی می کنند.” در سلام عيد مبعث سال ٠۴١٣ آرزو کرد که مملکت “بر طبق اصول عاليه اخلاقی و معنوی دين مبين اسلام اداره شود”! با اين حساب بايد گفت جمهوری اسلامی تحقق آرزوی ملوکانه بود!
در کتابی تحت عنوان “شاهنشاهی و دينداری” که به قلم سيد ﷴ باقر نجفی دو سال پيش از انقلاب ٧۵ منتشر شده است، صدها سخنرانی و نقل قول از بيانات ﷴ رضا پهلوی در مدح اسلام و مخصوصا شيعه دوازده امامی با ارجاع به تاريخ و مکان اين اظهارات منتشر شده است که توصيه ميکنم خوانندگان اين مطلب برای آشنا شدن به خدمات متقابل شاه و روحانيت شيعی به همديگر به آن مراجعه کنند. اين کتاب آنچنان سرشار از خرافات اسلامی، امر به معروفها و نهی از منکرهای شاهانه است که براستی ميتوان آن را “صحيفه شاه” ناميد همانطور که خزعبلات خمينی را “صحيفه امام” نامگذاری کرده اند!
خدمات شاه به اسلام و ميدانداريش فقط به “بيانات ملوکانه” در باره اسلام خلاصه نميشود. اين خدمات درصحنه سياسی جامعه مدام عملی ميشد. در حاليکه نويسندگان و هنرمندان و روشنگران در زندان بودند ،آيت ﷲ ها در سفره پرنعمت سلطنتی می چريدند و پروار می شدند. در حاليکه برای داشتن و خواندن کتابهايی مثل “برميگرديم گل نسرين بچينيم” و “اولدوز و کلاغها” (که به قول پرويز ثابتی در مستند من و تو يک کتاب کمونيستی بود!) شلاق ساواک نصيب جوانان مملکت ميشد، مفاتيح الجنان” شيخ عباس قمی و رساله های آيت ﷲ ها در تيراژ دهها هزار چاپ و منتشر شد. در حالی که حتی يک اتحاديه کارگری مستقل از حکومت اجازه تشکيل نداشت ،تعداد ٩٠ هزار آيت ﷲ وحجت السلام و امام جمعه و هزاران مسجد و تکيه و حسينيه در سراسر کشور فعال بودند و ذهن و روح ميليونها تهيدست کنده شده از روستاها و سرگردان و بی آينده و نااميد در حاشيه شهرهای بزرگ را با خرافات اسلامی بمباران می کردند!
همه اينها زمينه هايی شدند تا ويروس خطرناک اسلام تکثير شود و فضا برای ميدانداری قشر مرتجع روحانيت و دست بالا پيدا کردن آيت ﷲ ها در صحنه سياسی ايران و نهايتا ملاخور شدن انقلاب مردم فراهم شود.
نقش ملی – اسلاميها
منظور از جريانات ملی – اسلامی يک طيف وسيع سياسی شامل خود خمينی و باندهای مذهبی هم خطش ،نهضت آزادی، جبهه ملی، مجاهدين و حزب توده است که خمينی و دار و دسته اش در راست ترين سمت آن قرار دارند و حزب توده هم در سمت چپ آن. کل اين طيف در جريان انقلاب مثل يک جبهه متحد در شکست انقلاب مردم و عروج خمينی به قدرت و مقابله با آرمانهای عدالت طلبانه مردم و و نيروهای چپ کمونيست نقش فعال ايفا کردند.
جبهه ملی عنصر به اصطلاح “سکولار” اين طيف بود که رهبرش کريم سنجابی بعد از مشرف شدن به ديدار خمينی در پاريس، در بيانه سه ماده ای اش اعلام کرد که مردم ايران برای “جمهوری اسلامی” انقلاب کرده اند. حزب توده هم که جناح “چپ” اين طيف محسوب می شد “امام خمينی” را بهترين کانديد برای نظامی ميدانست که ميتوانست در رقابت دو اردوگاه و دو ابر قدرت، به نفع شوروی و عليه آمريکا تمام شود.
اين طيف بود که خمينی را از نجف به پاريس بردند و کم سابقه ترين پوشش رسانه ای در مرکز سياسی جهان را برايش فراهم کردند و به قول خود ابراهيم يزدی در نوشتن “برنامهء سياسی امام” و “چگونگی انتقال قدرت” و استقرار حکومتی بر اساس شريعت اسلامی به خمينی مشاوره دادند. اينها بودند که برای فروختن اين فسيل اسلامی به عنوان رهبر يکی از بزرگترين انقلابات عدالت طلبانه قرن به هر شيادی قابل تصور متوسل شدند و نهايتا آويزان از عبا و عمامه اين هيولا به ايران بازگشتند و در نقش ستونهای خيمه اسلام، در نقش وزير و وکيل و قاضی و طراح سپاه پاسداران و بازجو و شکنجه گر، برای ادامه سلاخی انقلاب، نقشی که دستگاه سرکوب شاه نتوانسته بود به فرجام برساند، نقش ايفا کردند.
سطر به سر خاطرات همين طيف، سطر به سطر خاطرات مقامات مسئول وقت دول غرب بوضوح نشان ميدهند که دغدغه اصلی همه اينها – از جمله سران دول غرب – دو چيز بود: مقابله با چپ و کمونيستها از يکطرف و مهار انقلاب از طرف ديگر! بايد انقلاب طوری مهار و در هم کوبيده ميشد که امکانات وابزارهای سرکوب نظام شاهنشاهی تا حد امکان دست نخورده به جنبش اسلامی منتقل می شد که بتوانندخون پاشيدن به انقلاب مردم را به فرجام برسانند.
تقريبا در تمام خاطرات منتشر شده سران دول غرب و شخصيتهای ملی- اسلامی يک خط مشترکبوضوح به چشم می خورد: هراس از نيروهای چپ و کمونيسم و تلاش برای علم کردن جنبش اسلامی در مقابل اين نيرو. خاطرات گری سيک و ابراهيم يزدی در اين ميان فقط دو نمونه هستند.
گری سيک، عضو شورای امنيت ملی دولت کار تر در باره نقش ملی اسلاميها و خودشان عليه کمونيستها ميگويد که يزدی به آمريکا آمد تا ما را قانع کند که “نبايد از خمينی واهمه داشت” و اطمينان داد که هدف “حکومت اسلامی با ايده آل های آمريکا” تناقض ندارد و مهمتر از همه اينکه با قدرت گرفتن خمينی
“ايران به دامن کمونيست ها نخواهد افتاد و مانعی برای رابطه با آمريکا وجود ندارد!” خود يزدی هم در خاطراتش ميگويد که يک از مهمترين محورهای ملاقات با غربی ها ترس از قدرت گرفتن “کمونيست ها” بود.
نقش دول غرب
انقلاب ٧۵ در يکی از استراتژيک ترين نقاط در جغرافيای سياسی جهان رخ ميداد. کشوری با منابع سرشار نفت و گاز و در مجاورت يکی از مهمترين گذرگاههای اقتصادی جهان؛ کشوری که نظام سياسی اش توانسته بود به ضرب خفقان و شکنجه هر جنبش عدالت طلبانه و آزاديخواهانه را با بيرحمی تمام سرکوب کند و مهمتر از همه اينها کشوری هم مرز با اردوگاه شرق به عنوان رقيب اردوگاه غرب آنهم در يکی از داغترين مقاطع جنگ سرد! انقلاب در کشوری رخ ميداد که علی رغم سرکوب شديد چپ ها و کمونيستها، در همان فاصله کوتاه نزديک به قيام بهمن معلوم بود که چپ و کمونيسم و طبقه کارگر در آن جامعه نيروی بالقوه و مهمی هستند. انقلاب در جامعه ای رخ ميداد که عليرغم تلاشهای گسترده دولتها و نيروهای مرتجع ملی- اسلامی، يکباره شعار “کارگر نفت ما رهبر سرسخت ما” طنين افکن شد. معلوم بود که فرجام انقلاب در چنين منطقه ای بسيار فراتر از خود آن کشور، در منطقه و جهان تکاندهنده خواهد بود و برای يک دوره طولانی پارادايم سياسی جهان را متحول خواهد کرد. به اين اعتبار دول غرب با تمام قوا برای دخالت و جهت دادن به فرجام انقلاب دست به کار شدند.
کسی که لحظات تکوين آن انقلاب را در همان وقت وقوعش با دقت دنبال ميکرد، می توانست در باره نقش دول غرب در مقابل آن انقلاب تصوير روشنی بگيرد. اما امروز خاطرات مقامات مسئول وقت همان دولتها، اسنادی که منتشر شده اند، بخصوص اسناد کنفرانس گوادلوپ به روشنی نشان ميدهند که دول غرب وقتی ديدند نجات شاه ممکن نيست، به خمينی رو آوردند. وقتی ديدند شاه نميتواند مانع پيشروی انقلاب شود، پشت خمينی رفتند تا انقلاب را مهار کنند.
از گزارشات سفرای دول غرب به دولتهای متبوعه که منتشر شده اند، صريحا از اين صحبت می شود که در”جزيره ثبات” عليه کمونيستها زلزله ای قدرتمند در جريان است و رکن آن يعنی سلطنت و شاه در هم ميشکند و بايد به رکن اسلام چسبيد و به جلو راند. اين جهت گيری مشخصا در گزارش وقت ساليوان ،آخرين سفير آمريکا بوضوح طرح ميشود. در همين جهت، ژيسکاردستن رئيس جمهور فرانسه و تعداد زيادی از شخصيتهای دخيل اين دولتها هم در خاطراتشان بی پرده از نگرانی خود درباره خطر کمونيسم صحبت ميکنند.
در چند جمله، به يمن نقش فعال و شوم سه نيروی فوق الذکر بود که اسلام سياسی بر دوش انقلاب ٧۵ و عليه آن انقلاب به قدرت رسيد و بالاخره در ٣٠ خرداد سال ٠۶ بود که حکومت اسلامی با يک هجوم فاشيستی گسترده و راه انداختن ماشين اعدام و با توسل به يکی هولناکترين جنايات تاريخ بشر به جامعه ای که مبارزه برای آرمانهای انسانيش را ادامه ميداد خون پاشيد. در واقع ٣٠ خرداد ٠۶ جمهوری اسلامی ،ادامه کشتاری بود که ارتش شاهنشاهی در ١٧ شهريور برای مقابله با انقلاب راه انداخته بود.
٧۵ ای ها عليه سلطنت و جمهوری اسلامی!
خمينی نقشی را به عهده گرفت که از عهده شاه بر نيامده بود: به فرجام رساندن مقابله با انقلاب، به خاک و خون کشيدن نسلی که برای آرمانهای انسانی همچون آزادی، عدالت، برابری و رفاه انقلاب کرده بودند و مبارزه شان را ادامه ميدادند.
بلافاصله بعد از قيام ٢٢ بهمن، مبارزه برای تحقق آرمانهای انقلاب ٧۵ حتی يک روز هم تعطيل نشد.
تظاهرات باشکوه زنان عليه حجاب اجباری با شعار “ما انقلاب نکرديم تا به عقب برگرديم”، جنب و جوش شورايی در ميان کارگران با نقش آفرينی فعال نيروهای چپ، مقاومت پرشور دانشجويان در مقابل دستجات فاشيست اسلامی با نقش برجسته نيروهای چپ و کمونيست، تحرک اعتراضی کارگران بيکار ،ميتينگ بزرگ روز کارگر در ميدان آزادی به فراخوان نيروهای چپ، جنبش شورايی به رهبری جريانات چپ و کمونيست در ترکمن صحرا، سازماندهی بزرگترين و باشکوه ترين و جسورانه ترين مبارزه عليه جمهوری اسلامی و ادامه انقلاب در کردستان با حضور کومله و بعدا حزب کمونيست ايران (حزبی که با حضور اتحاد مبارزان کمونيست در کردستان تشکيل شد)، نمونه های برجسته ادامه انقلاب توسط نسلی بود که عليه حکومت سلطنتی به پاخاسته بود. همان٧۵ ای ها که از همان روز نخست مبارزه کردند تا نگذارند تاجی که فرو افتاده با عمامه جايگزين شود. همان ٧۵ ای ها که امروز در اعتراضات عدالت طلبانه بازنشستگان و جوش و خروش معلمان و کارگران و دهها اعتراض ديگر در کنار نسل انقلاب زن زندگی آزادی، اين بار عليه حکومت اسلامی مبارزه شان را ادامه ميدهند.
همه اينها نشان ميدهند که جيغ و داد بيشرمانه نيروهای دست راستی به سرکردگی شاه اللهی های رضا پهلوی عليه چپ ها و کمونيست ها، تلاش مضحک آنها برای چسباندن نکبت اسلامی حاکم به کمونيستها تحت عنوان ٧۵ ای ها يک شيادی مضحک برای انتقام گرفتن از انقلاب ٧۵، برای بدنام کردن انقلاب مشخصی است که زمانی سفره چپاولشان را جمع کرد. همچنين اينها نکبت جمهوری اسلامی را نتيجه مستقيم انقلاب ٧۵ قلمداد ميکنند تا مردم را به خيال خودشان از انقلاب بترسانند. خوب می دانند که انقلاب طبقات محروم جامعه، پابرهنه ها و توده مردم و ميليونها شهروند را عليه طبقات حاکم مفتخور به ميدان می آورد که به جای شاه و ولی فقيه و هر آقابالاسری صاحب سرنوشت خود شوند.
بی دليل نيست که همين طيف امروز دقيقا همان نفرت عليه انقلاب ٧۵ را نسبت به انقلاب ٠١۴ هم نشان ميدهند. در مقابل تظاهرات خارج از کشور در نقش شعبان بی مخهای چماق کش ظاهر ميشوند. زير عکس شکنجه گر مشهور دوران سلطنت هشتگ “من هم يک ساواکی هستم” (يعنی من هم يک شکنجه گرم) راه می اندازند. در مقابل شعار”زن، زندگی، آزادی” عربده “شاه، ميهن، آبادی”، “خدا، شاه، ميهن” ميکشند.
اگر انقلاب ٧۵ عليه نابرابری و خفقان سلطنتی به زعامت شاهنشاه بود، اگر آن انقلاب تاج از بالای سر جامعه برداشت و زير پاانداخت، اما بدست جريان اسلامی شکست خورد؛ انقلاب “زن، زندگی، آزادی” با حضور پرشکوه نسلی پيشرو اين بار قصد دارد عمامه را هم از بالای سر جامعه به زير پاها بياندازد و ازمقابل سعادت و انسانيت جارو کند! جامعه بدون تاج و عمامه، جامعه ای که به جای شاه و فقيه بدستپرتوان ميليونها انسان شيفته آزادی، شيفته برابری و رفاه و شادی، شيفته حرمت انسانی اداره شود، قطعا جامعه ای انسانی است.
۴١ بهمن ٠٢۴١ – ٢ فوريه ۴٢٠٢