ژن خوب، نژاد ضعیف!

«و به تحقیق برپایه همین نظریات شوم ابتدا نسل کُشیِ معلولان و ناتوان های ذهنی» را به راه انداختند و سپس به سراغ نژادها و دیگر اقوام رفتند و در نتیجه می‌توان ادعا نمود که «آدلف هیتلر» و یا «روح الله خمینی»و… این‌ها دارای ژن برتر بوده‌اند زیرا توانستند تاریخِ را دگرگون نموده وانسان ها را نابود کنند!»

نیره انصاری، حقوق دان، نویسنده و پژوهشگر :

همچنانکه گاهی باید بر مرگ مردی[بزرگ] گریست و متاسف گشت؛ گاهی نیز باید از مردن کلمه‌ای و نابود شدن اصطلاحی و از میان رفتن تعبیری دریغ داشت…!

یکی از این کلمات که این روزها مورد استعمال واقع می شود! و بیم آن می‌رود که چند سال دیگر و شاید هم کمی دیرتر رخت از جهان اصطلاحات بربندد… کلمه ی «آقازاده» است!

این کلمه خیلی پیشترها بسیار زنده تر، نیرومندتر و دهان پُر کن تر از امروز بود و در هر کوی برزن، در شهر و محله…آقازاده فراوان بود….

این آقازادگان دو گروه بودند:

– یک عده بازماندگان و زادگان رجال و اعیان و اشراف.

– عده دیگر اَخلاف و اعقاب دستارپوشان و دستاربندان که در دو محیط جداگانه زاده شده بودند اما در بسیاری از جهات مادی و معنوی با هم شریک بودند!

تنازع بقا یا بقای اصلح!

چارلز داروین در نظریه زیست شناسانه خود اصل «بقای اصلح» را مطرح نمود. بدین معنا که در نظام طبیعتِ گونه های ضعیف‌تر از بین می‌روند و تنها موجوداتی بقا می یابند که قدرت تطابق بیشتری داشته باشند. این نظریه ی «بقای اصلح» بسیار زود از مرزهای زیست شناسی عبور کرد و وارد جامعه شناسی شد.

داروین در فصل ششم از کتاب «داروین و نظریه کامل»: می نویسد:« فرزندان موجودات زنده باقی مانده، گوناگونی های سودمند را ارث می‌برند و همین جریان در هر نسل جدیدی روی می‌دهد تا گوناگونی ها به صورت خصلت‌های مشترک درآیند.» و یا در همان فصل می افزاید:« تنها جانورانی که به بهترین شکل محیط زیست خود سازگار شده باشند، آنقدر زنده می‌مانند تا بزرگ شوند و جانوران ضعیف می میرند.»

در حقیقت داروین این پدیده را انتخاب طبیعی خواند.

پس از داروین، نخستین بار «هربرت اسپنسر» بحث «داروینیسم اجتماعی» را مطرح نمود. وی دو نطفه ی نامیمون در نظریه خود کاشت که بعدها به فجایع بزرگی بدل گشت.

– نخست اینکه نظریات داروین را در مورد جوامع انسانی نیز صادق دانست. یعنی آنچه به زبان ساده می‌توان «قانون جنگل» نامید را به جوامع انسانی نیز تعمیم داد.

– دوم: اینکه انحرافی آشکار از نظریات داروین؛ بحث «الزام آورِ» «هربرت اسپنسر» بود. یعنی به رغم داروین که هیچ‌گاه به صراحت بیان نکرده بود که قانون طبیعت «باید اینگونه » باشد! اسپنسر در خصوص جامعه های انسانی این شرط الزام آوررا طرح و آن را به صورت یک اصل اخلاقی درآورد.

بدین اعتبار در نظریه داروینیسم اجتماعی که اسپنسر مطرح نمود، نه تنها «قوی ترها» باقی‌مانده و «ضعیف ترها» از بین می روند، بل، انسان‌ها به صورت اخلاقی باید از کمک به ضعیف ها سر باز زده تا آن‌ها از بین بروند و «نژاد بشر» اصلاح شود!

هربرت اسپنسر در دفاع از نظریه مطرح شده می نویسد:« …برای اینکه «بهترین» باقی بماند(بقا) ضروری است که سیاستی دنبال شود که در آن هیچ حمایتی از ضعیف‌ترها به عمل نیاید…» وی در بحث «اصول جامعه شناسی» نگاشته است:« کمک به «تکثر بدها» عملاً مانند آن است که برای فرزندانمان مغرضانه انبوهی از دشمن فراهم کنیم.»!

وی در جایی دیگر می گوید:«تکامل برابر است با پیشرفت برای بهتران (در مفهوم اخلاقی کلمه) و بنابراین هرچیزی که درتائید نیروهای تکاملی باشد خوب خواهد بود…»

اکنون هرگونه توصیف تحولات اجتماعی بر پایه ژنتیک، توضیح صریح و شفاف، همان «داروینیسم اجتماعی» است. اینکه فقرا به دلیل فقدان « ژن خوب» فقیر هستند و در مقابل، افراد موفق به دلیل دریافت ژن موفق پیروز شده اند، یا همین نطفه های نامیمون، هر گروه فرادست که قدرت می یابند خود را محق خواهند دانست که دیگر نژادهای ضعیف و یا پست را از بین ببرند و چنین جنایتی را «امری اخلاقی» دانسته و به عنوان ضمانت اجرای زندگی بهتر انسان‌ها قلمداد نمایند!

بر مبنای چنین نظریه هایی، می‌توان اذعان داشت که فاشیست ها، بزرگترین میراث داران همین نظریه «داروینیسم اجتماعی » بودند و به تحقیق برپایه همین نظریات شوم ابتدا نسل کُشیِ معلولان و ناتوان های ذهنی» را به راه انداختند و سپس به سراغ نژادها و دیگر اقوام رفتند و در نتیجه می‌توان ادعا نمود که «آدلف هیتلر» و یا «روح الله خمینی»و… این‌ها دارای ژن برتر بوده‌اند زیرا توانستند تاریخِ را دگرگون نموده وانسان ها را نابود کنند!

– هنگامی که انتشار خبر و تصاویر «گورخواب های تهران» افکار عمومی را متأثر و آزرده ساخت، یکی از نمایندگان مجلس شورای اسلامی پیشنهاد «مقطوع النسل» کردن گورخواب ها را تسلیم مجلس نمود که یادآور « داروینیسم اجتماعی» بود. حذف و یا نادیده گرفتن تمامی «علل و عوامل» اجتماعی و سیاسی که منتج به چنین شکاف طبقاتیِ آشکار شده و تقلیلِ مساله به «ژن نامطلوبِ» این افرادِ(گرفتار و قربانی تبعیض های اجتماعی، فرهنگی و…) که باید جلوی انتقال آن گرفته شود! البته این نماینده ی مجلس به منظور حفظ ظاهر ادعا نمود که نگرشی «نژادگرایانه» ندارد؛ اما اکنون نوبت به افرادی رسیده است که با افتخار از نژادگرایی سخن می رانند! به عنوان نمونه:

– « حمیدرضا عارف» فرزند «محمدرضا عارف»در مصاحبه‌ای دلائل «موفقیتِ» خود را بهره مندی از یک «ژنتیک موروثی» و دریافت «دو خون خوب» از سوی مادرو پدرش معرفی نموده است. در حقیقت در این خصوص حتی بزرگترین نظریه پردازانِ «نازی» هم هیچ‌گاه به مخیله اشان خطور نکرد که تمام امکانات اجتماعی و رانت های خانوادگی را کنار بگذارند و دریافت رتبه برتر در کنکور فردی را هم پیوند با «ژنتیکِ» پدرومادرش قلمداد نمایند!

حال آنکه اساساً موضوع دیگری مطمح نظر است؛ آنکه « پلیدترین نسخه های نژادگرایی را به این صراحت و با فخر مطرح می نماید؛ فردی است که پلاکارد و ادعای اصلاح طلبی را حمل می کند. بنابراین یک انتظار طبیعی و منطقی است که «محمدرضا عارف» پدر وی ، در برابر این نگاه‌های نژادگرایانه موضعی قاطعانه گیرد!

به بیانی دیگر و در گام نخست موجب سرافکندگی است که اگر «محمدرضا عارف» در تکذیب و یا نکوهشِ این نظریات غیرانسانی  احساس نکند.

– اما در گام دوم، این اصلاح طلبان هستند که باید تکلیف خود را با چنین چهره ای مشخص نمایندوچنانچهمحمدرضا عارف حاضر نباشد که این نظریه‌ها را انکارکند؛ شرمی است برای تمامی اصلاح طلبان! که چنین فردی را همچنان در اردوگاه خود حفظ نموده اند.

پس از ادعای «حمیدرضا عارف»؛ در خصوص ژن خوب و اینکه عامل موفقیت اقتصادی خود را نشأت یافته از ژن خوبی می‌داند که از پدرمادرش دریافت کرده و نه «رانت هایی» که به واسطه پدرش که معاون اول دولت خاتمی و رئیس کمیسیون امید در مجلس بوده برای او فراهم آماده است.

–  به تازگی نعیمه اشراقی نوه [آقا]  ی خمینی در خصوص بالا بودن ضریب هوشی خود ودر یادآوری خاطره ای که مربوط به دوران دانشجویی اش و در پاسخ به پرسش یکی از هم دانشکده ای اش بوده؛ گفته است: «زمان دانشجویی یکی از هم دانشگاهیانم به من می گفت که شما با سهمیه به دانشگاه آمده اید. یک روز که دوباره این حرف را زد، از او پرسیدم پدر شما چه کاره است؟ ناراحت شد و گفت شما به پدر من چه کار دارید؟ گفتم فقط سوال کردم. فکر کنم گفت پدرش خشکشویی دارد. یادم نیست دقیقا شغل اش چه بود، شغلی در همین زمینه ها بود. به او گفتم پدر شما خیلی هم محترم و شغل قابل احترام، اما احتمالا از نظر هوشی باید متوسط باشند ولی پدربزرگ من تاریخ را تغییر داده و توانسته یک حکومت شاهنشاهی را به یک نظام جمهوری تبدیل کند. چنین انسانی به لحاظ ضریب هوشی قاعدتا باید در بالاترین سطح باشد.»

منابع:

– کتاب تبار انسان؛ اثری از چارلز داروین؛ فصل آخر

– کتاب داروین و نظریه کامل/ تکامل، اثر داروین؛ فصل ششم

– عشاق بستر و پتو؛ اثر چازلز داروین