کارل مارکس واضع واژه لمپنیزم :
کمی لمپنیزم را بشناسیم. لمپنیزم حکایت دیگری است نمیتوان لمپنیزم را با لخت شدن برابر دانست. لمپنیزم را ابتدا کارل مارکس معرفی کرد نه در رابطه با لخت شدن یک نفر بل با یک کودتای سیاسی. بخشی از یک نوشته را در باره لمپنیزم بخوانیم.
****
واضع اصطلاح «لمپن» و «لمپنیزم» در ادبیات سیاسی برای نخستین بار کارل مارکس بود.
او در تجزیه و تحلیل و در جامعهشناسی سیاسی حاکمیت لویی بناپارت که در جریان یک کودتای نظامی در دسامبر 1851 در فرانسه به قدرت رسید از اصطلاحی استفاده کرد که به نامLumpenroletariat معروف شد. رژیم سیاسی که لویی بناپارت بعد از کودتا ایجاد کرد و به نام «بناپارتیزم» (Bonapartism) شناخته میشود، حکومتی اقتدارگرا، مستبد، متکی به نیروهای نظامی و مهمتر از همه تحت امر و فرمان یک نفر که در رأس آن رژیم سیاسی بود. در تجزیه و تحلیل چگونگی به قدرت رسیدن آن نوع حکومت بود که مارکس به اصطلاح یک گروه اجتماعی به نام «پرولتاریای لمپن» رسید.
از دید مارکس این گروه نقش زیادی در به قدرت رسانیدن لویی بناپارت و ایجاد نظام سیاسیاش داشت. منتهی اشکال اساسی از اینجا شروع میشد یا میشود که این گروه اجتماعی چیست؟ به کدام طبقه قشر و لایههای اجتماعی تعلق دارد؟ آیا این گروه یا قشر را میتوان یا باید با زحمتکشان، پرولتاریا و طبقه کارگر محشور نمود و یا برعکس ریشه طبقاتی آنها در اقشار و لایههای بورژوازی نهفته است؟! آیا شهری هستند یا روستایی؟! متحد طبقه کارگر است و در کنار زحمتکشان قرار میگیرد یا همدست اعیان، اشراف و بورژوازی است؟ مشکل مارکس با این گروه اجتماعی یا با ” پرولتاریای لمپن ” از اینجا آغاز می شدعکس بود. که اگر چه بسیاری از اعضای آن از طبقات پایین اجتماع بودند، معذالک رفتار اجتماعیشان در جهت عکس بود.
هم درس و هم پیمان با رژیم لویی بناپارت در سرکوب و قلع و قمع مخالفین سیاسی، روشنفکران،فعالین سیاسی، رهبران صنفی و غیره میپرداختند. به همین خاطر بود که مارکس از لمپن و پدیده لمپنیزم خیلی به زشتی یاد میکند و آن را «آشغال طبقاتی»، «گروه اجتماعی کرمخورده»، «فاسد شده» و «جوانه انحراقی بورژوازی» نامید. اما «لمپنها» چه کسانی بودند که اینگونه اسباب پریشانی خاطر مارکس و انگلس را فراهم آوردند؟ لمپنها دربرگیرنده طیف گستردهای میشدند.
اقشار و لایههای ولگرد، خانه بهدوش، مجرمان سابقهدار، آدمهایی که ذاتاً در کارهای خلاف و شر بودند، سربازان بیکار شده که بعد از جنگ کار و زندگی و هنری و حرفهای نداشتند. فروشندگان مواد مخدر سرپایی، مالخرها، زورگیرها، جیببرها، زنان و مردان بدکاره، قدارهکشها و چاقوکشها، لاتهای بیبند و بار و زورگو، شرخرها، آفتابه دزدها و در یک کلام همه آنانی که از راه خلاف و شر امرار معاش میکنند.
مارکسیستهای بعد از مارکس به نقش لمپنها و لمپنزم در ظهور فاشیزم اشاره کردهاند. اگر چه در میان مارکسیستهای قرن بیستم در خصوص اسباب و علل ظهور فاشیزم در اروپا اختلاف نظر وجود دارد. برخی از مارکسیستها بیشتر بر روی گروهها و لایههای اجتماعی دیگری همچون کارگران یا پرولتاریای بیکار، بورژوازی خردهپا یا به تعبیر گرامشی «پتی بورژوازی ورشکسته»، اصناف، پیشهوران، تجار خردهپا، به همراه خیل عظیم کارکنان و کارمندان صنایع کوچک و شرکتهای خصوصی که در جریان رکود اقتصادی یا بیکار شدهاند یا درآمدهایشان به شدت پایین آمده را بیشتر پایگاه اجتماعی شکلگیری فاشیزم میدانند تا لمپنها.
صرفنطر از انکه پایگاه طبقاتی یا اجتماعی لمپنیزیم را بیشتر در کجا بدانیم، و صرفنظر از انکه نقش لمپن ها را در برقراری و ایجاد فاشیزم یا بناپارتیزم چه میزان بدانیم، در مورد یک فقره می توان اجماع بیشتری داشت. ان هم شرایط سیاسی و اجتماعی است که پدیده لمپنیزم در ان شروع به رشدو زاد و ولد می کند.
تقریبا می توان گفت که لمپنیزم همواره در شرایط بحران اقتصادی رشد می کند یا در شرایط بحرانی سرو کله اش پیدا می شود. البته مراد ما از بحران هم لزوما بحران اقتصادی نیست.
لمپنیزم به همان میزان که نسبت به شرایط بحران اقتصادی حساسیت دارد و در ان شرایط ظهرور می کند ، به همان میزان هم در ناملایمات، ناهنجاری ها، و بحران های سیاسی سر و کله اش پیدا می شود.
مارکس درست تشخیص داده بود ولمپنیزم همچون ابزاری در خدمت رژیم خود کامه و استبدادی لویی بناپارت قرار گرفت.ایضا بسیاری از عمال و نیروهای سطح پائین که در خدمت نظام های فاشیستی قرار گرفتند جزو اقشار و لایه های لمپن بودند. شاید اگر تحقیقی صورت بگیرد معللوم شود که اتفاقا لمپن ها به عنوان عوامل سرکوب و شکنجه ،به عنوان عوامل مامور ومزدور سیتم های توتالیتر و سرکوبگر ؛ نقش زیادی داشته اند.