کباب قناری

 

مهدی اصلانی :

تابستان است
از همه‌ی فصل‌ها تنها بلدِ تابستان‌ام
آشنای کافور و کامیونِ حملِ گوشت!

در شب کفر ستاره و انهدام شقایق‌

لاشخورها هلال ماه به دندان گرفته‌اند و سینه‌زنان هم‌راه آهنگران «بهر آزادی‌ی قدس از کربلا باید گذشت» شیهه می‌کشند!
دیشب فال گریه گرفتم. ۶۷ بوته‌ی گل ِسرخ را خواب دیدم
دیگر در خون‌دره‌های اوین هیچ‌کس خواب دریا نمی‌بیند
حُسن‌یوسف‌های لب‌تشنه در باغچه‌ی خشک تابستان رو به خورشید، آب را به دعا نشسته‌اند
آدونیس‌های خشکیده در حیاط بند ۸ له‌له‌زنان منتظر حاج‌محسن به صف ایستاده‌اند
منصور نجفی از خیسِ خاکِ گوهر، بوی نخل به مشام می‌کشد
رضا عصمتی پیراهن آبی‌ی ملاقات‌اش را زیر پتوی سربازی صاف می‌کند تا سعید را درآغوش کشد
خوشابی در حسرتِ قلیه
مهدی فریدونی یه‌پا‌دوپا می‌زند و ممد‌‌جنگی از پوست هندوانه مربا طبخ می‌کند!
گنجشک‌ها پشتِ میله‌های بند در حسرت چکه‌‌ آبی سکسکه می‌کنند
زیرپیراهن ورزشی‌ی عبدی روی طناب، داررقصی می‌کند
بهنام کرمی از بند ۸ گوهر تا انجماد توچال مورس می‌زند: دارند اعدام می‌کنند!
قاصدک‌ها خبرکِشی می‌کنند! هان چه‌خبر آوردی؟
آقا‌محمود بندیان به سرخوشی می‌خواند: من گلمیشم سیزه قوناخ جیران منه باخ باخ! خومار‌اولدوم خومار‌اولدوم!
مجتبا محسنی در زندان دست‌گردِ اصفهان برای مادر گردن‌آویز نقش می‌زند
هبت در کلام واپسین می‌گوید مسلمان نیستم و نماز نمی‌گزارم
جلیل در ایست‌گاهِ آخر می‌گوید اوخومورام (نمی‌خوانم) نیری حکم می‌کند بزنید تا بخواند. هر وعده نماز ده ضربه. الله‌آکبر!

بعد از ۵ نوبت کابل بر کفِ‌‌پا، شیشه‌ی مربا بر رگ می‌کشد تا غرور به امانت بماند!

حمزه وسط بند زخمِ واپسین را به سخره گرفته
فروزان عبدی با بلور سرانگشتان کشیده‌اش از پشت یک سوم آبشار می‌زند و قهقهه‌ی مریم گل‌زاده‌غفوری خدا را نشانه می‌گیرد و نمازش قضا می‌شود
ناصریان (شیخ مقیسه) با چشمانی قی‌کرده از خون تابستان به نمازِ فتح ایستاده.

تقی عادلی (داوود لشگری) شلاق به‌دست پیراهن گشادش بر روی شلوار سربازی رها کرده تا برآمده‌گی‌ی شکم پنهان بماند.

گرسنه است و درانتظار نمازِ ظهر، تا جوجه به‌‌ دندان کشد

حمید عباسی ( نوری) نان‌ خامه‌ای در لُپ فرو کرده و به دیگران بفرما می‌زند
تابستان است و ما هنوز ۶۷ تابستان دیگر باید شمع‌های خاطره بیفروزیم