کدام «گذشته» برازنده کدام«آینده» ایران است؟

رها جنیدی

تلاش برای طرح «الگو واره» ای آینده ایران در سه پرده

نمایی از بازی جمشید مشایخی؛ تصویر وی روی آئینه منقّش به ملکم خان

« او یک آزاده بود. او قدرت فراگیر  و جهان شمول تمدن غرب را دریافته بود و می دانست که اسلام به خصوص مذهب شدیدا سیاسی شیعه با این مدنیت پرشکوه در تضاد و تعارض بنیادی است. به همین دلیل می گفت به جنگ با دین نروید؛ از کنار آن بگذرید، بنیادهای تمدن خودتان را انسجام بدهید و محکم کنید، آن جا را با موازین پیشرفت بسازید، آنگاه دین به خودی خود خواهد رفت؛ چنانچه مسیحیت مسیح از غرب رفت، و یهودیت موسی از اورشلیم. من دمیدن آن صبحی را دوست دارم که مردم در یک جامعه مرفه و مطمئن و با فرهنگ از خواب بیدار بشوند و ببینند که بدون خدا هم می شود بهشت را داشت. ( بخشی از دیالوگ استاد اعظم تقی نیا، با بازی جمشید مشایخی در فیلم خانه عنکبوت-1363) »

به هر روی، او با مشت آهنین سراغ اجرای سیاست مدرن کردن ایران رفت. حتی حادثه خونین مسجد گوهرشاد نیز نتوانست او را از هدفی که به آن دل بسته بود باز دارد.

sp; معماران تجدد در خاورمیانه

نتیجه چنین عملی هرچند مخالفت گسترده عالمان دینی در ایران را به دنبال داشت، اما موفقیت نسبی به همراه داشت. و توانست اجبار به پوشش مذهبی را به طور رسمی و البته به صورت آمرانه لغو کند.

موفقیت نسبی رضاشاه در این مسیر البته خالی از اشکالات بنیادین نیست. زیرا به هر روی تثبیت تجدد به شکل آمرانه، صورت پذیر نیست. ترکیه به دلایل وجود بسترهای تجدد، ظرفیت مناسبی برای اجرای سیاست های آتاتورک آماده می نمود و از این رو تبعات به مراتب کمتری در راه مدرن کردن ترکیه به جان خرید.اما رضا شاه بدون در نظر گرفتن این بسترها، و با اجرای سیاست های آمرانه، هزینه بسیار زیادی را پرداخت کرد.
علاوه بر این، وی نصیحت پدر ترکیه نوین و داستان زنِ طناز وگرگ و رمال را به دست فراموشی سپرد. آتاتورک با تاکید بر نقش جراید مطبوعات در اصلاح امور داخلی به رضا شاه توصیه کرده بودکه دست مطبوعات را برای افشای فساد دولتمردانش باز بگذارد. امری که چندان به مذاق شاه پهلوی خوش نیامد.
رضا شاه را می توان نه پدر ایران مدرن که بنیانگذار رسمی و نهادسازی مدرنیزاسیون در ایران نامید. او جسارت نزاع با سنت را آموخته بود. اما سوال بسیار مهمی که می توان در برآورد دوران سلطنتش مطرح کرد و کمتر کسی آن را مورد توجه قرار داده، این است که «آیا مشی سیاست ورزی رضاشاه می تواند به الگویی برای ساختن ایران آینده به دست ما دهد؟»

برای پاسخ باید اندکی تامل کرد. به زعم نگارنده، دریافت پهلوی اول از تجدد ناقص بود. هرچند با تاسیس نهادهای مدرن بنیادهای یک کشور مدرنیته را پی ریزی نمود اما بی توجه به روح مدرنیته، فقط به صورت آن اهتمام می ورزید.
دموکراسی، روح مدرنیته است و خودش دارای ارکانی است. توصیه آتاتورک به رضاشاه برای تعظیم مطبوعات، یادآوری رکن چهارم دموکراسی است که با بی تفاوتی شاه ایران همراه بود.
نکته دوم، استفاده رضاشاه از اوامر ملوکانه برای پیشبرد اهداف خود است. به طور خلاصه باید گفت که ذات تجدد با فعل آمرانه در تضاد و حتی تناقض است. مدرنیزاسیون مانند رساله توضیح المسائل، قابلیت تقلید بی چون و چرا ندارد و وجهی کاملا اختیاری و انتخابی دارد و نفی اختیار و انتخاب نتیجه ای جز به رسمیت شناختن خشونت به همراه ندارد.
رضاشاه بدون همراهی جامعه سنتی ایرانی تلاش می کرد همه آنها را با چوب عصای خود متجدد کند. این اقدام علاوه بر این که مدرن کردن ایران را سخت می کرد، بسترسازی مدرنیزاسیون در ایران را نیز به تاخیر می انداخت.
بنابراین حکومتی که نتواند بدون استفاده از سیاست های سلبی و گشت ارشادی، هم صورت و هم روح اندیشه فکری خود را به جامعه بقبولاند، قابلیت الگوسازی برای غیر را ندارد.
علاوه بر آن، شخصیت رضاشاه بیش از آن که تاثیرگزار باشد تاثیر پذیر است. و الگوی تاثیرپذیر اساسا الگو نیست که قابلیت تعمیم داشته باشد. از این رو است که نگارنده معتقد است رضاشاه پدر ایران مدرن نیست بلکه سهم او از این پدیده، بالابردن آجرهای اولین نهادهای مدنی در ایران است و نه بیشتر.
1. پرده دوم: به نام پدر، پسر روح القُدُس
در اواسط قرن نوزدهم، با ظهور نسل طلایی از روشنگران در ایران تلاش ها برای نزدیک کردن ایران به دروازه تمدن غربی آغاز شد. این نسل، همزمان با تحولات فکری در غرب و متاثر از آنان برآن بودند تا ایران را وارد مرزهای مدرنیته کنند.
اواخر قرن هجدهم و اوایل قرن نوزدهم در غرب اندیشمندانی چون جان استوارت میل، هگل و…با طرح مهم ترین بحث های فلسفه سیاسی سعی داشتند تا زیر بنای مدرنیته را استحکام بخشند. نسبت فرد با جامعه و نسبت آن دو با حاکمیت، و مفاهیمی چون آزادی و حقوق فردی و ارتباط آنها قانون و نهادها از اساسی ترین بحث های فلسفه سیاسی آن دوران به شمار می رفت.
در ایران نیز نسل اول روشنفکران ایرانی مانند میرزا ملکم خان ناظم الدوله، میرزا فتحعلی آخوند زاده، حاج سیاح محلاتی و…برای ایجاد تغییرات بنیادین در ذهن انسان ایرانی مبارزه ای جانکاه را شکل دادند. اما مخاطبین اولین آنها نه مردم ایران که نهادهای سنتی و مذهبی و جامعه عالمان و فقیهان بود.
در این میان و در نسل اول ، چهره ای ظهور می کند که پدر روشنفکری ایرانی لقب میگیرد . پرنس ملکم خان ناظم الدوله به عنوان تئوریسین اصلی مدرنیته در ایرانِ قاجار،طراح سازه ای بود که در نهایت به تاسیس پارلمان در یک رژیم سلطنت مطلقه قاجار منجر می شود.
شخصیت برجسته ای که علاوه بر داشتن مناصب سیاسی و حکومتی دارای اندیشه ای نافذ در باب غرب بود و در نتیجه از او شخصیتی تاثیرگزار بر تاریخ ایران و پدیده های سیاسی می سازد.
این تاثیرگذاری را هم می شود در آرای روشنفکران هم نسل ملکم خان مشاهده کرد. میرزا فتحعلی آخوندزاده از او به عنوان «روح القُدُس» یاد مینمود.
او محور روشنفکری ایران پیش از مشروطه است که بسآمد فعالیت هایش تا 111 سال بعد از مرگش هم امتداد دارد. با بسیاری از روشنفکران هم عصرش ارتباط داشت. با میرزا آقاخان کرمانی در زمان انتشار روزنامه قانون و با میرزا یوسف خان مستشارالدوله در زمان وزارت عدلیه سپهسالار و پس از آن صدراعظمی وی. این ارتباطات به تاثیرپذیری آنان از پرنس ملکم خان منجر می شود؛ در واقع می توان با تساهل گفت که روشنفکران بعدی فرزندان فکری او هستند.
اطلاق این عنوان به او آن قدر اهمیت دارد که دریابیم روشنفکران متبحری چون میرزا فتحعلی آخوند زاده به عنوان پیشاهنگ مدرنیته در ایران شناخته می شود؛ محمد علی فروغی، ایدئولوگ و مهم ترین شخصیت فرهنگی تاثیرگزار عصر پهلوی اول و دوم و علی اکبر داور بنیانگذار دادگستری نوین ایران و تجدد حقوقی، زیر سایه او می زیند.
اگر از نقطه های سیاه زندگی او بگذریم، بررسی مدل سیاست ورزی او برای آشنایی ایرانیان با تجدد، قابل تامل است. غضب جمهوری اسلامی از روشنگران اینچنینی در امتداد مخالفت عالمان و روحانیان اسلامی عصر روشنگری است. اینان البته بر رضاخان بیشتر غضب می کنند چون نزاع مدرن و سنت را به عرصه خیابان کشاند.
ملکم خان خلاف شخصیت رضاشاه یک عنصر تئوریک است که بیشترین تاثیرگزاری را بر عمده همفکرانش می گذارد. این البته فقط به جهت جایگاه سیاسی و دیپلماتیک اش در عهد قاجار نیست، بلکه ذهنیت او نسبت به تجدد و سطوح مختلف مدرنیزاسیون و همچنین شناخت ظرفیت های جامعه ایرانی آن روز برمی گردد.
رضاشاه نه ذهنیت کامل و دقیقی از تجدد داشت (در پرده اول بازگو کردم) و نه درک درستی از مهندسی افکار عمومی. اما ملکم خان که خود تحصیل کرده فرنگ است هم در “اخذ تمدن فرنگی” ذهنیت بالایی داشت و هم مناسبات جامعه ایرانی را به خوبی می شناخت. البته شناخت این مناسبات به سادگی به دست نیامد، مواجهه او با روحانیان مخالفش به به انحلال فراموش خانه و تبعیدی طولانی انجامید.
بازگشت او از تبعید درک درستی از جامعه به او داد. تجربه او از مواجه اول به او آموخت که رواج اندیشه های تجدد به ملاحظه کاری نیاز دارد و با فعل آمرانه در تضاد است. در این میان فقیهان ساحت خود را داشتند و برای درگیر کردن آنان باید راه چاره ای دیگر اندیشید.
رساله «نوم و یقظه» را در بومی کردن علوم غربی تحریر کرد. وی با تشویق “جوانان فرزانه و دانشمند” به فراگیری “علوم مذهبیه” و ” قوانین فرانسوی”، تاکید می کرد که آنها باید بفهمند که ” کدام قاعده فرانسوی را باید اخذ کرد و کدام یک را بنا به اقتضای حالت اهل مملکت باید اصلاحی کرد.»
از این رو ملکم خان ناظم الدوله سرحلقه اصلاح طلبان متجدد در ایران لقب گرفت. ملاحظه جامعه سنتی ایرانی و عالمان شیعه سنتی که سخت دلبسته اصول و عقاید مذهب خود هستند در ترویج تجدد، مهم ترین شاخص ذهنیت درست ملکم خان است. شاخصی که بعدها در نسل های دوم روشنفکران تا زمان سلطنت رضاخان دیده نشد.
این ذهنیت، تفاوت دوم ملکم خان با رضاشاه را نیز رقم می زند. نفی استفاده از خشونت و فعل آمرانه برای شیوع تجدد.

اعتقاد به “اصلاحی کردن قاعده فرانسوی” نگاه واقع بینانه او به مناسبات جامعه ایرانی است. در این نگاه، اصلاح عدم درک نهادهای سنتی از تجدد، نیاز به زمان دارد. علاوه، باید دغدغه روحانیان را نیز درک کرد و کاری نکرد تا آنان را تحریک کند.

تساهل و تسامح وی با نهادهای سنتی، عنصر مهمی برای پیشبرد تجدد در ایران بود. او از ستیز مستقیم با دین و مذهب درس گرفته بود. و می دانست ستیزه جویی بدون در نظر گرفتن بسترهای لازم برای مبارزه با خرافات مذهبی نتیجه عکس دارد.

با گذشت بیش از صد سال از عصر روشنگری، تلاش ها و نزاع بین تجدد و سنت همچنان تازگی دارد. جای پای رضاشاه به عنوان بنیانگذار رسمی نهادهای مدرن در ایران از جای پای روشنگرانی مثل پرنس میرزا ملکم ناظم الدوله رنگی تر است، اما جای پای میرزا از رضاشاه در این عرصه محکمتر و استوارتر می نماید.
2. پرده آخر: کدام «گذشته» برازنده کدام«آینده» ایران است؟
خیابان های ایران، دی ماه 96، اعتراضات مردم به مشکلات اقتصادی ،رنگ و بویی سیاسی و ضدحاکمیتی به خود گرفته بود. ناگهان فریادی به آسمان رسید که مهم تر از این اعتراضات مخابره شد؛ «رضاشاه روحت شاد».
گفته می شود اولین بار این شعار در اعتراضات خیابانی شهر مشهد- شهر مذهبی اصول گرایان تندرو- آنهم روبه روی آرامگاه امام هشتم شیعیان سر داده شد. انتشار فیلم آن، حاکمیت را به شگفتی وا داشت. علت اهمیت وقوع این پدیده در مشهد، یادآوری ماجرای کشف حجاب و زد خورد های حکومت رضاشاه با متحصنین مخالف سیاست رضاخانی در آرام گام امام رضا می باشد.
تحلیل گران سیاسی، بازگشت تفکر رضاشاه را یک علامت خطر برای جمهوری اسلامی توصیف کردند. در این میان کشف جسد مومیائی منسبوب به اولین شاه پهلوی در شهرری و واکنش های فراوان به آن، شگفتی را دوچندان کرد و این پرسش را مطرح کرد که در این موقعیت سیاسی کشور، چرا نام رضاشاه به عنوان نماد مخالفت با جمهوری اسلامی بلند شده است؟
آنچه برای مخالفان حکومت دینی در ایران و حتی حامیان آن اهمیت داشت برجسته شدن ” نماد اعتراض” به جای ” اعتراض” به حاکمیت است.

نگارنده قصد دارد در پرده آخر این رساله، از زاویه آینده ایران و نسبت آن با قرائتی که از گذشته وجود دارد به این پرسش پاسخ دهد، و خوانندگان را بین یک دو راهی قرار دهد تا خود آنچه را که می خواهند، انتخاب کنند.
انتخاب رضاشاه یک استعاره است ؛به عنوان نماد مخالف با حاکمیت اولا ریشه در دین ستیزی عیان او دارد. او به صراحت- خلاف سال های ابتدایی خدمتش در حکومت- دین و مذهب را نوعی افیون تجدد توصیف می کرد.
ثانیا برای برخورد با نشانه های سنت و مذهب، چکمه پوش و عصا به دست وارد میدان شد. ( کنایه از برخورد قهری). این اقدام حتی تا برخورد سخت و خشن با مخالفان کشف حجاب در آرام گاه امام رضا هم پیش رفت.
ثالثا رضاشاه در اذهان عمومی دشمن سرسخت روحانیت شناخته می شود. زیرا مهم ترین مخالف سیاست های او طبقه روحانیت سنتی بودند. علاوه بر آن نقش دین را در حکومت نفی می کرد.

با این وصف، جمهوری اسلامی ایران هم نماد اسلام سیاسی و دین در عصر امروزی تلقی می شود، هم نماد سنت و مذهب و به تبع آن حجاب و هم بزرگ ترین پناه روحانیت در جهان.از این رو الگوی رضاخانی برای مبارزه با الگوی دینداری وارد میدان شده است. اما این مبارزه الگوها به نفع کدام یک به پایان خواهد رسید؟

میرزا ملکم خان ناظم‌الدوله نخستین شماره آن را در اول رجب سال ۱۳۰۷ هجری قمری در لندن منتشر کرد

آیا ملکم خان می تواند الگویی برای «تغییر» باشد؟

محوریت قرار گرفتن حمایت از رضاشاه – نه به عنوان یک حامی تجدد و بنیانگذار رسمی نهاد مدرن در ایران- بلکه به دلیل آن چیزی که بدان مشهور است، آینده ایران را با خطر مواجه می کند. چه این که، عدم درک صحیح از تجدد و نفی بسترهای لازم برای به فعلیت رساندن این پدیده ناچار خشونت می زاید.

آنچه که باید بدان توجه کرد این است که وضعیت کنونی پوشش زنان ایرانی و حتی مردان در ایران که تعبیر به «بدحجابی» می شود، و مورد اعتراض حاکمیت و حامیان آنها قرار گرفته است حاصل سیاست تساهل و تسامح روشنفکرانی چون میرزا ملکم خان و فرزندان فکری او تا به اکنون است نه سیاست های گشت ارشادی رضاشاه که تا نابودی بسترهای مدرنیته در ایران پیش رفت.

نهایتا باید گفت شعارهای در حمایت از رضاشاه بیشتر کارکرد اپوزیسیون سازی برای ج.ا  را دارد کارکردی استعاره گون برای مخالفت با حکومت و نه کارکرد الگوسازی برای ساختن آینده ایران.
25/01/1398