
س.ملکوتی :
این روزها دشوار است بتوان مرزی روشن میان کنشگر، منتقد و حتی روشنفکر ترسیم کرد. در جایی که روشنفکر در نقش توهم امیز رهبر سازمان و حزب بر شعار و سوق دادن هیجان در بطن جامعه پای میفشارد و در مقابل رهبران سیاسی در کشف مفاهیم به کوچ نقش خود در هیبت روشنفکر میپردازد . آغازی میشود بر وارونگی جایگاه .
بسیاری از کسانی که خود را کنشگر مینامند، در عمل تنها در کسوت منتقدان صحنه ظاهر میشوند، منتقدانی که کارشان نه نقد ساختار یا نقد خود، بلکه صرفاً حمله به رقیب و نفی انسجام یا باورهای اوست.
هیچ کنشگری چندان رغبتی ندارد به حاشیه زیستی خویش یعنی به پراکندگیها، تضادها و شکافهای درونی نیروهای خودی نظر بیفکند. و راهی به انسجام در مسیر مبارزاتی برای خود بیابد .
با نگاهی گذرا به میدان و کارزار سیاست در می یابیم که دیگر این کنشگران به مثابه حادثهسازان سیاست نیستند، آنان در بهترین حالت به مفسران حوادثی بدل شدهاند که یا از دل ماشین حکومتی بیرون میآید، یا از دل معادلات جهانی بر پیکره جامعه تحمیل میشود.
با دیدن این واقعیت پرسشهایی برای ذهن جستجوگر مطرح میشوند ؛
اگر کنشگران، حادثهآفرینان صحنه نیستند، پس چه کسی یا چه نیرویی امروز صحنهگردان واقعی سیاست است؟ آیا این نقش به دست ساختارها و قدرت های فراملی و یا نظم جهانی واگذار شده است؟ آیا این نقش به فرسایش توان حکمرانی طی گذار زمان محول شده است ؟ و یا تصور میشود که شبکههای رسانهای و تکنولوژیهای ارتباطی قرار است بهتدریج جای کنش اجتماعی را تصرف کنند؟ جالب اینکه همه این موارد گویا جایگزین کنشگری سیاسی شده باشند !
این بحران جایگاه و یا گم کردن رسالت و مسئولیت، تنها ناشی از محدودیتهای بیرونی نیستند. بخش مهمی از آن به درون خود نیروهای سیاسی بازمیگردد: فقدان انتقاد از خود و عدم پرسشگری و واکاوی چرایی ایستایی یا چرایی پراکندگی ، ناتوانی در بازاندیشی ادراک استراتژیک ناکارامد، و محدود نمودن خود به تمایل به واکنش سریع نسبت به هر حرکت رقیب، و تبدیل کارزار مبارزه علیه نظام به تنشهای دلمشغولانه درونی ، همهوهمه موجب شده است که کنشگر تنها به تفسیرگر کنش دیگران بدل شود.
خالی بودن جای عرصه عمل و جایگزین ساختن آن با راوی گری و تفسیر و تحلیل عملا جامعه را به مجموعهای از راویان و مفسران تبدیل میکند .
خطر آن است که کنشگر به ژستی بیخطر فروکاسته شود. صدایی که تنها به روایت وضعیت میپردازد، بیآنکه در تغییر آن سهمی داشته باشد.یعنی کنشگری در سایهی تفسیر که به کوچ نقش تاریخی خود به حاشیه میپردازد .