رضا پرچیزاده :
توضیح: این مقاله را سه سال پیش، هنگامی که رژیمِ جمهوری اسلامی تازه «نرمشِ قهرمانانه» کرده بود نوشتم. متنِ آن در وبسایتِ «اخبار روز» و در کتابم «چرا باید جمهوری اسلامی را سرنگون کرد؟» موجود است. اکنون، با ذکرِ اینکه مشاهدهی رفتارهای تکراریِ جمهوری اسلامی و تکرارِ فریب خوردنِ بخشی از جامعه به هوای آنها برایم کسالتآور شده، آن مقاله را برای یادآوریِ عموم دوباره منتشر میکنم. امید که مفید افتد.
مدتی پیش تحت فشارهای شدید بینالمللی بر روی رژیم جمهوری اسلامی، سید علی خامنهای، با اشاره به کتابی که خود در سال ۱۳۴۸ درباره صلح امام حسن با معاویه در صدر اسلام ترجمه کرده بود، راهبرد «نرمش قهرمانانه» را پیش کشید. مطابق ویدیویی که صدا و سیمای جمهوری اسلامی به منظور «رمزگشایی» از این مفهوم پخش کرد، خامنهای ۱۷ سال پیش، به مورخه ۱۷ مرداد ۱۳۷۵، در دیدار با وزیر خارجه و دیپلماتهای وقت جمهوری اسلامی، نرمش قهرمانانه را به روشی «تیزتر از شمشیر، نرمتر از حریر و سختتر از سنگ و پولاد» تعبیر کرده بود.
از قضا جمهوری اسلامی از این دست مفهومسازیهای ایدئولوژیک در تاریخ خود کم نداشته و ندارد؛ و هرگاه که لازم دانسته، مفهومی را بر اساس نیازهای روز و با توجه به بافتار فرهنگی/مذهبیِ تاریخیِ ایران – بعضا در تضاد و تناقض با آنچه که تا همان لحظه میکرده یا به هر ترتیب مدعی پایبندی به آن بوده – ساخته و پرداخته و به عنوان «راهبرد» تحویل رسانههای جمعیاش داده است تا آنها با گسترشش در جامعه مواضع نظام را در نزد مردم توجیه کنند؛ ایدئولوگها و نظریهپردازان نظام نیز معمولا با حدت پیِ تبیین آن مفهوم را گرفتهاند و در هزارتوی تفاسیر و تعابیر، اصل قضیه و اینکه در واقع به چه منظور در وجود آمده را لوث کردهاند.
در این مقاله نسبتا مفصل قصد دارم در سیری تاریخی و با بررسی اسناد، مدارک و شواهد، به بررسی یکی از این مفاهیم یعنی همان «نرمش قهرمانانه» مذکور بپردازم؛ و نشان دهم که انواع نرمش – از جمله نوع قهرمانانه آن – در حوزه جمهوری اسلامی به هیچ وجه پدیده نوظهوری نیست؛ و هرگاه که این نظام به شدت تحت فشار قرار گرفته به طوری که بوی سقوط به مشامش رسیده، برای خروج از بحران گام یا گامهایی از ادعاها و به اصطلاح «آرمان»های خود به عقب نهاده – که عموما آن را با عناوین پرطمطراق در نزد مردم توجیه کرده – و سپس، بعد از رفع خطر، باز همان رویه نامیمونِ استبدادی و خشونتآمیز را از سر گرفته است.
چنانکه محمد دهقان، عضو هیات رئیسه مجلس شورای اسلامی، در تبیین این مفهوم گفته، «تعبیر “نرمش قهرمانانه” از سوی رهبر معظم انقلاب در راستای اهداف استراتژیک نظام مقدس جمهوری اسلامی ایران است…. بنابراین، نرمش قهرمانانه به معنای اجرای حرکات تاکتیکی برای رسیدن به مقاصد بزرگ است…. لذا چه زمانی که حمله میکنیم و یا زمانی که در جبهه آرامش ایجاد میکنیم، هر دو رفتار ما “قهرمانانه” است.» حال، برای اینکه فلسفه این رفتار «قهرمانانه» و راهبرد منتج از آن را بهتر درک کنیم، به سراغ سیر تاریخی آن میرویم.
حقیقت این است که اصلِ کاربردِ این راهبرد البته به خود انقلاب ۱۳۵۷ برمیگردد؛ که حین آن آخوندها و متحدان آن زمانشان در نرمشی قهرمانانه در برابر «آمریکای جهانخوار»، با کابینه کارتر، رئیس جمهور وقت آمریکا، ساخت و پاخت کردند تا ارتشِ شاهنشاهیِ دستپرورده آمریکا و به تبع آن دولت بختیار را از معادلات قدرت خارج کرده و خود قدرت را تمام و کمال قبضه کنند. در این قضیه کابینه کارتر از ترس کمونیسم عملا ایران را در بغل «آخوندیسم» انداخت؛ که البته بعدها با اعدام امرای ارتش توسط آخوندها و از آن مهمتر حمله «خطِ امامی»ها به سفارت آمریکا – که به بحران گروگانگیری ۴۴۴ روزه انجامید که در نهایت باعث سقوط کارتر در برابر ریگان شد – خنجر از پشت خورد و مزد خود را به شایستگی دریافت کرد.
همین راهبرد در دوران جنگ عراق علیه ایران، در جریان «ایران-کُنترا» یا همان «قضیه مک فارلین» هم پی گرفته شد؛ که حین آن ریگان، رئیس جمهور وقت آمریکا، با واسطهگری اسرائیل مقادیر زیادی تسلیحات در اختیار جمهوری اسلامی قرار داد و پول آن که حدود دو میلیارد دلار میشد را هم خرج «کنترا»هایی کرد که در نیکاراگوئه علیه دولت سوسیالیست ساندینیستا میجنگیدند. این واقعه که در سال ۱۳۶۵ از طریق مهدی هاشمی، از نزدیکان حسینعلی منتظری و از «چپی»های تندروی نظام، در مجله «الشراع» بیروت آشکار شد، در اواسط دهه هشتاد میلادی در آمریکا به بزرگترین رسوایی سیاسی بعد از واترگیت بدل شد، و به همین خاطر نام «ایرانگیت» را به آن دادند. بعدا مهدی هاشمی به همین علت اعدام شد، و کل قضیه هم با عتاب و خطاب خمینی عمدتا در ایران مسکوت گذاشته شد. منتظری در اعتراض به این رویه نوشت: «این چه روشی است که در ایران متداول شده که از مذاکرات رسمی و روشن و منطقی با آمریکا رویگردان بوده و آن را خیانت و بیغیرتی اعلام میکنند ولی به صورت مخفی و پشت پرده مذاکره میکنند و کانتینر کانتینر اقلام وارد میکنند؟!» (نگاه کنید به خاطرات، پیوستهای ۱۳۰ تا ۱۳۵).
قهرمانانهترین نرمش دوران خمینی – به علت علنی بودن و عمومیتش – البته همان نرمش معروف شخص خمینی در اواخر جنگ عراق علیه ایران بود؛ که در پی موشکباران تهران و چند شهر دیگر و زیر فشارهای داخلی و بینالمللی مجبور شد قهرمانانه «کاسه زهر» را سر بکشد و قطعنامه ۵۹۸ سازمان ملل برای آتشبس را بپذیرد. رسانهها و ایدئولوگهای نظام هم البته بلافاصله این حرکت را به عنوان «پیروزی» دیگری برای نظام مقدس اسلامی به خورد «امت شهیدپرور» دادند. چندی بعد هم، مطابق روزنوشت خاطرات هاشمی رفسنجانی به مورخه ۲۳ شهریور ۱۳۶۷ (بلافاصله پس از خاتمه جنگ و ۹ ماه پیش از مرگ خمینی)، ایشان (خمینی) «درباره سیاست خارجی، روابط با کشورهای اروپایی منجمله انگلیس را بیمانع میدانند و در مورد آمریکا نظرشان این است که نباید آمریکا را در تجدید رابطه مأیوس کرد، ولی به این زودی برای مردم قابل قبول نیست.»
با این وجود، این سبک نرمش قهرمانانهِ مورد نظر ما که از مختصات پساخمینیسم و دوران رهبری خامنهای است عملا از اواسط دهه هفتاد شمسی به منصه ظهور رسید. پس از پایان جنگ و درگذشت خمینی، جمهوری اسلامی که دشمن دیرینهاش صدام حسین را – به دلیل حملهاش به کویت در سال ۱۳۶۹ – مرکز توجه جدید و فشارهای غرب میدید و خود فرصتی یافته بود تا نفسی تازه کند، شروع به عملیاتهای تروریستی گسترده در سطح داخلی، خارجی و بینالمللی بر ضد مخالفانش کرد. در این وقایع، که در ادامه به بعضی از آنها خواهیم پرداخت، سید علی خامنهای، رهبر جمهوری اسلامی، علی اکبر هاشمی رفسنجانی، رئیس جمهور وقت و از مهرههای همیشه در صحنهِ نظام، و حسن روحانی، عضو شورای عالی امنیت ملی از سال ۱۳۶۸ تا ۱۳۹۲ و رئیس جمهور فعلی، برخی از متهمان ردیف اول هستند.
سوای «قتلهای زنجیرهای» که ظاهرا در بین سالهای ۱۳۶۷ تا ۱۳۷۷ در داخل ایران جریان داشت، که به قتل چند صد نفر از نخبگان کشور در طول یک دهه انجامید؛ در زنجیرهای از «عملیات»های تروریستی بر ضد مخالفانِ ایرانی رژیم در خارج از کشور، عبدالرحمان قاسملو در حین مذاکره با مقامات جمهوری اسلامی در اتریش (۱۳۶۸)، شاپور بختیار و عبدالرحمان برومند هر دو در فرانسه (۱۳۷۰)، و فریدون فرخزاد در آلمان (۱۳۷۱) هر کدام به وضع فجیعی به قتل رسیدند. در همین سال (۱۳۷۱)، واقعه «ترور میکونوس» در آلمان روی داد، که حین آن چهار نفر از جمله صادق شرفکندی کشته و تعداد دیگری زخمی شدند. این قضیه بعدا واکنشی را از سوی دستگاه قضایی آلمان و سپس اتحادیه اروپا رقم زد که کمی پایینتر به آن خواهیم پرداخت.
در این دوران، در سطح بینالمللی، جمهوری اسلامی به درجات مختلف به سه عملیات تروریستی بزرگ متهم است. یکی قضیه پرواز ۱۰۳ پانآمریکن، یا به نام مشهورتر آن، قضیه «لاکربی» در سال ۱۹۸۸ است که به کشته شدن ۲۵۹ نفر منجر شد؛ که گرچه در نهایت معمر قذافی در سال ۲۰۰۳ رسما آن را به گردن گرفت، اما سپاه پاسداران نیز از متهمان انفجار این هواپیما به انتقام انفجار ایرباس ایرانی توسط آمریکاییها بر روی خلیج فارس بود. مورد دیگر، انفجار مرکز همیاری یهودیان آرژانتین (آمیا) در سال ۱۹۹۴ است، که در آن ۸۵ نفر کشته و بیش از ۲۰۰ نفر زخمی شدند. دولت آرژانتین تا کنون سه بار جمهوری اسلامی را به دست داشتن در این انفجار متهم کرده؛ و در سال ۲۰۰۷ هم دادستانی کل آرژانتین درخواست صدور حکم جلب نه نفر از جمله علی اکبر هاشمی رفسنجانی و علی اکبر ولایتی توسط پلیس بینالملل را نمود.
در سال ۱۹۹۹، جمهوری اسلامی متهم به دست داشتن در انفجار مقر نظامیان آمریکایی در برجهای خُبَر در ظهران عربستان در سال ۱۹۹۶ شد؛ حادثهای که ۱۹ کشته و نزدیک به ۵۰۰ زخمی بر جای گذاشته بود. دو ماه بعد از بمبگذاری، در جریان کنفرانس سران اسلامی در اسلام آباد، پرنس عبدالله به هاشمی رفسنجانی گفته بود که «ما میدانیم که بمبگذاری خُبَر کار شما بوده است»؛ که هاشمی هم در پاسخ میگوید که «من نقشی نداشتم، و کار خامنهای بود». بعد از رئیس جمهور شدن خاتمی، بیل کلینتون، رئیس جمهور وقت آمریکا، از طریق سلطان قابوس نامهای محرمانه به وی فرستاد و از او خواست تا مجرمان را معرفی کند، که خاتمی سر باز زده و تقصیر را به گردن القاعده انداخته بود. با این وجود، از آنجا که نه آمریکا و نه عربستان، به هوای درِ باغِ سبزی که خاتمی نشان میداد، نمیخواستند احتمال بهبود روابط با جمهوری اسلامی را خراب کنند، پی قضیه را نگرفتند.
جریان رسیدگی به پرونده ترور میکونوس توسط دستگاه قضایی آلمان و تبعات آن، که از سال ۱۹۹۳ آغاز شد و چندین و چند سال ادامه داشت، تا به امروز جدیترین و صریحترین پاسخ جامعه جهانی به «تروریسم حکومتیِ» جمهوری اسلامی بوده است. به گفته حسین موسویان، که در آن زمان سفیر جمهوری اسلامی در آلمان بود و بعدها مرد شماره دوی هیات مذاکرهکننده اتمی ایران با اروپا به ریاست حسن روحانی شد، یک سال پس از آغاز دادرسی، قاضی دادگاه در برلين احضاريهای برای علی فلاحيان، وزير اطلاعات وقت جمهوری اسلامی، صادر کرد و او را به عنوان مظنون به قتل به دادگاه فراخواند. در آن جلسه قائممقام وزير خارجه آلمان به موسویان اطلاع میدهد که کشورش تصمیم گرفته روابطش با جمهوری اسلامی را از حد سفارت تقلیل داده و بسیاری از دیپلماتهای ایرانی را از آلمان اخراج کند، که ظاهرا شامل خود موسویان هم میشود. بلافاصله، رئیس اتحاديه اروپا نيز همین مواضع را در قبال جمهوری اسلامی اعلام میکند. بدین ترتیب، سفرای اتحادیه اروپا از تهران فراخوانده میشوند، و جمهوری اسلامی هم متقابلا سفرایش را از کشورهای اتحادیه اروپا فرا میخواند.
شخصا به خاطر دارم که آن زمان (اواسط دهه هفتاد شمسی)، هاشمی در نماز جمعهای تمثیلی در این باره به کار برد که حالا هم شنیدنش خالی از لطف نیست؛ چرا که مشابه همان اتفاقها در این چند سال اخیر باز هم افتاده، و سران جمهوری اسلامی هم باز مشابه همان گندهگوییهای پوچ را تکرار کردهاند. آن تمثیل، نقل به مضمون، چنین بود که «یک درختی بود کهنسال و تنومند و بلند. پرندهای پر زد و آمد روی آن نشست. بعد از مدتی پرنده برگشت به درخت گفت که ای درخت! خودت را سفت بگیر که من میخواهم بپرم بروم. درخت در پاسخ گفت: من اصلا نفهمیدم تو کی آمدی نشستی که حالا میگویی خودت را سفت بگیر که من میخواهم بپرم بروم!»
علیرغم همه این ادعاها و شعارها – که البته عموما مصرف داخلی داشته و دارد، بعد از این ماجراها و ماجراجوییها بود که «درخت کهنسال و تنومند و بلند» از ترس افتادن به لرزه افتاد. از قضا اصل «نرمش قهرمانانه»، به شهادت صدا و سیمای جمهوری اسلامی، از همین زمان است که در دوران پساخمینیسم پا به عرصه وجود مینهد. خامنهای، هاشمی، و کلیت نظام که موقعیت بینالمللی جمهوری اسلامی را در خطر میدیدند، با وجود اختلافهای داخلی میان جناحهای چپ و راست و میانه نظام، در نرمشی قهرمانانه، در نهایت بر سر «عدم مهندسیِ سختِ» انتخابات به توافق رسیدند، تا بدین ترتیب چهرهای نسبتا گمنام اما خوش آب و رنگ و مقبول، یعنی سید محمد خاتمی، با رای مردمی از صندوق دربیاید؛ و بدینوسیله راه برای ترمیم چهره و موقعیت نظام، بیشتر در خارج و کمتر در داخل، باز شود.
خاتمی که آمد، با خوشسخنی و دموکراتمآبی و دانه پاشیدن برای جامعه جهانی با طرح «گفتگوی تمدنها»، دستی به سر و گوش جمهوری اسلامی کشید و فرصتی برای نظام ایجاد کرد. یکی دو سالی هم آزادی بیان نسبی بود، که البته بیشتر به جنگ بین چپ و راست اختصاص داشت تا بلند شدنِ صداهای مستقل. روابط بینالمللی هم کمابیش عادیسازی شده بود، و پای سفرای اروپایی و عربی به تهران باز شده بود. دول اروپایی برای خاتمی فرش قرمز پهن میکردند؛ و بلندپایهترین مقامات اروپایی تا دمِ در به استقبال و بدرقه خاتمی و هیاتهای همراهش میآمدند. برقِ این «لباس جدید امپراطور» جمهوری اسلامی به طوری چشم جامعه جهانی را خیره کرده بود که بعدها حتی به سرکوب خیزش دانشجویی ۱۳۷۸ در تهران هم واکنش قابل توجهی نشان نداد؛ و اگر سکوت نکرد، عمدتا فقط به اشاره برگزار کرد.
با این وجود، همین سرکوب خیزش دانشجویی که نقطه آغاز دوباره رفتارهای تروریستی و خشونتآمیز گسترده جمهوری اسلامی بود، روز را از نو و روزی را از نو کرد: کارشکنیها و بگیر و ببندها دوباره شروع شد؛ سنگاندازی در به اصطلاح «اصلاحات» خاتمی شدت گرفت؛ و فشار بر روی جنبه بینالمللی روابط دولت نیز افزایش یافت؛ به طوری که خاتمی به صراحت اعلام کرد که «بنده تدارکاتچی نظام هستم، و نه رئیس جمهورش!» سپس، به صلاحدید آقا و بخش تندروی نظام محمود احمدینژاد با «مهندسی سخت» از صندوق به درآمد؛ تا جمهوری اسلامی باز هشت سال به فحاشی به آمریکا و اسرائیل و سر دادن شعارهای بیاساس دشمنشادکُن مشغول باشد و در داخل هم مردم را به شدت سرکوب کند تا نظام دیگربار مزه انزوای بینالمللی را بچشد. در این زمان، به گفته احمدینژاد تحریمها «کاغذپاره» بودند؛ و به ادعای خامنهای «هیچ تاثیری بر معیشت مردم نداشتند». تا رسیدیم به سال ۹۲ و نرمش قهرمانانهای دیگر، که با «مهندسی نرم» انتخابات و درآوردن حسن روحانی از صندوق آغاز شد؛ و تا به امروز هم جسته و گریخته ادامه داشته است.
بنابراین، بر اساس این سیر مستند، میتوان مشاهده کرد که اتخاذ این راهبردِ قهرمانانهِ نرمشی، یا در حقیقت همان سیاست «شل کن، سفت کن»، از سوی جمهوری اسلامی به این نیت که خرِ نظام از پل بگذرد و از وضعیت «شعب ابیطالب» خارج شود، هیچ امر تازهای نیست و بارها در تاریخ جمهوری اسلامی تکرار شده است. در حالی که جمهوری اسلامی سی و خُردهای سال است که با شعار «مرگ بر آمریکا» ملت را سر کار گذاشته، و از قِبَلِ دشمنی با «شیطان بزرگ» کلی هزینه و ضرر جبرانناپذیر به ملت و مملکت تحمیل کرده، هر زمان که به «مصلحت» خویش میببیند با شیطان نیز همپیمان میشود. امروز هم مثل همان شانزده، هفده سال پیش خامنهای که نظام را در خطر و سقوطش را محتمل دیده، میخواهد با جامعه جهانی و به خصوص با شیطان بزرگ صلح «امامحسنی» کند. چنانکه مشخص است، تحریمها در بلندمدت و فشارهای شدید روی رژیم اسد و احتمال بروز جنگ در کوتاه مدت کار خود را کرده است؛ و جمهوری اسلامی هم که تنها برای حفظ حیاتش همیشه سر بزنگاه «عاقل» میشود، وقتی که میبیند دیگر زورش نمیرسد، نرمش – آن هم از نوع قهرمانانه – تحویل دنیا میدهد. کار به جایی کشیده که حتی نوه جنجالی خمینی، نعیمه اشراقی، در دفاع از نرمش قهرمانانه توصیه کرده که «شعار مرگ بر آمریکا را از لیست شعارهای رسمی کشور و از بلندگوهای نمازجمعه و… حذف کنیم.»
در خاتمه، در جایی که بنده هم به عنوان یک مخالف اصولی رژیم جمهوری اسلامی و خواهان براندازی آن از این «نرمش قهرمانانه» که به هر ترتیب احتمالا تبعات نسبی مثبتی برای ایران و ایرانیان خواهد داشت خوشحالم؛ باید به صراحت و بیرودربایستی اظهار کنم آنچه که اخیرا اتفاق افتاد هیچ ربطی به «آزادی» و «دموکراسی» و مفاهیمی از این دست ندارد؛ و برداشت از آن به این صورت تنها حکم خودفریبی و بعضا دیگرفریبی را دارد؛ چرا که فقط و فقط بر اساس میل و اراده خامنهای و حلقهای از اهل نظام اتفاق افتاده که فعلا «مصلحت نظام» را در پایین کشیدن فتیله «گفتمان مقاومت» دیدهاند؛ و نه بر اساس نظر یک حکومت دموکراتیک و یک قانون اساسی عدالتمحور که به آحاد جامعه اجازه اظهار نظر و تصمیمگیری برای امور مملکتشان را میدهد. بدین ترتیب، این نرمش قهرمانانه در حقیقت در امتداد همان گفتمان استبدادی مالوف جمهوری اسلامی قرار میگیرد که برای حفظ خود مدام خویش را با شرایط روز تنظیم میکند؛ و بر این اساس میتواند یک روز روی خوش نشان بدهد و روز دیگر روی بد؛ کمااینکه تا به امروز نیز همین کار را کرده است. بنابراین، برای امتداد این نرمش، نه صرفا «رفتار» که باید «ساختار» حکومت را در ایران تغییر داد.