مهدی اصلانی :
عظیمآقا سرابی بود و دکان میوه فروشیاش نبش سهراه اکبرآباد. عظیمآ فارسی را بهدشواری تکلم میکرد اما اِصرار عجیبی به فارسی حرف زدن داشت. هرجا هم واژه کممیآورد شش هفتتا چیز که آنرا کیز تلفظ میکرد لای کلماتش جاخور میکرد. عظيمآ وقتی میخندید و پوز میگشود روکشِ طلایی دندانهایش چهارچراغ میزد.
عظیمآقا شکمی داشت قوارهی آکواریوم و سری یهدست صاف و بیچالهچوله و براق عینهو سیب پارافینخوردهی دماوند! کار تاسیی عظیمآقا از گری گذشته بود. همیشهی خدا شاپویی مشکی جهت استتار بر سر داشت. با سیبیل هیتلری، جفتِ کارآکتر هاردی تو لورل هاردی
یلداشبی که برهکشون عظیماقا بود خانمی خریدارِ هندوانه بیش از حد هندوانهی انباری را فشار میداد تا از رسیدهگی و سرخیاش اطمینان یابد
عظیم آقا ترکیفارسی صدا در داده بود که: خانیم رئیس شوما هیندیوانا رو کیز نکون آخه شوما که اونی کیز میکنی،کیز میشی! یاعنی باسما! اوشاغ دوشدی(خانوم ريئس اينقد هندوانه را فشار نده بچه افتاد و چیز میشه)
خانومه هم نه گذاشت نه برداشت، هوارزنان که خانوم رئیس خوارمادرته الان حالیت میکنم خانم رئیس کیه! بعد هم رفته بود و جلدی باشوهرش که بدنش به آرنولد شباهت داشت برگشته و سرِ عظیمآ هوار که این مرتیکهی کچل و هیز به من گفته خانوم رئیس! تمام ریشسفیدا و بزرگای محل با التماس به شوهر خانوم که بابا عظیمآ قصد بدی نداشته و خانوم رئیس را معادل خانم محترم بهکار بسته. اما طرف تو کتش نمیرفت و پاشو تو یه کفش کرده بود که عظیمآقا باید جلوی همه بگه گُه خوردم
چه شد که کیز(چیز) شد!
یلدا کیز شد!
سهراه اکبرآباد کیز شد!
عظیمآ کیز شد
و یلدای من اینگونه کیز میشود