مهدی اصلانی :
حدود ۶۰ سالی میگذرد. یلداشبی بود. همراه پدرم علیبیگ که «آقا» میخواندیمش به مراسمِ عقدکنان(کبین کسمه) پسرعمهام روانهی روستا شدیم.
نامِ عروس با هیچ گسل از خاطرم زدودنی نیست. تکنامی کمتر شنیدهشده: آیزری! به معنای ماهزری
سنت برخی ترکزبانها آن است که در دوران نامزدی از جانبِ خانوادهی داماد خوانچه طبقی به رسم پیشکشی تقدیم عروس میشود.
چیلهقارپوزی(هندوانهی شب یلدا) که در توریهای مخصوص در انبارِ کاه نگهداری میشد، همراه با خشیل (نوعی دسر و غذای ویژه) مجمهای پر از تنقلات، قلقل سماور، گرمای کرسی و رومتکایی و لحاف کرسی که هنوز نفهمیدم چرا همیشه سرخرنگ بود!
و زانهمه بیش، نوای آشیقها که خنیاگر رویاهای آدمی بودند.
محمدحسین شهریار در بخشی از منظومهی حیدربابا، که دردِ دل وی با کوهی به همین نام است، از آرزوهای دستنایافته و بازگشت به کودکی میگوید.
قاریننه گئجه ناغیل دینده (در شبقصههای مادربزرگ)
کولک قالخوب قابباجانی دوینده (بههنگامی که کولاک بیمحابا به در میکوبد)
من قاییدوب بیرده اوشاق اولیدیم (ای کاش! فرصت آن بود تا کودکی آغاز کنم)
بیر گول آچوب اوندان سورا سولیدیم (چونان گلی میشکفتم و زانپس پژمرده میشدم)
………
بهحتم پیش از خیزش انقلابیی اخیر این آرزو با گفتن «ای کاش» مفصلبندی میکردم!
چهقدر ترانهی ناتمام سرودیم و نخواندیم.
چهقدر ستاره بر زمین کشیده شد.
چهقدر انار بر درخت خاطراتمان خشکید.
هزار یلدای بیسپیده را تا ته گریه رفتیم.
گفتهاند تبعیدیها با خاطراتشان پیر میشوند و میمیرند.
حالا خیس خاطرهایم. رویاهایمان میرود تا بر تلخیی روزگار و هرزهگانِ هول چیره شود.
باران خواهد آمد، خونهای دلمهبسته بر کف خیابان میشوید و سهمی از آن نصیب ما خواهد شد. تمام بغضِ خیابان در هقهق یلدا بیرون میریزد.
از پس گرگومیش، هوا روشن خواهد شد و با هم از دریا عبور خواهیم کرد.
و چه عطری دارد این یلدا!
نه!
عالیجناب حافظ خالی نبسته بود: چنان نماند چنین نیز هم نخواهد ماند