۱۴ اسفند‎

“حتّى امانِ گريه ندادند”
در سوگ ات ای درخت تناور
ای آیت خجستهُ در خویش زیستن !
ما را حتی امان گریه ندادند …

شمع وجود دکتر محمد مصدق در صبح روز يكشنبه 14 اسفند 1345، سرانجام به خاموشي گراييد. ساواك شاه كه از جنازه او نيز وحشت داشت، از انجام آخرين آرزوي او جلوگيري كرد؛ درنتيجه، فرزندان و چند تن از يارانش او را طي مراسم ساده ای در
تبعيدگاهش ـ احمدآباد ـ به خاك سپردند.

«مرثیه درخت» …. حتّى امانِ گريه ندادند…
شعری از دکتر شفیعی کدکنی در سوگ دکتر محمد مصدق، که تاریخ سروده شدنش، 15 اسفند1345 است:

«ديگر كدام روزنه، ديگر كدام صبح
خوابِ بلند و تيره دريا را
ـ آشفته و عبوس ـ
تعبير مىكند؟
من مىشنيدم از لبِ برگ
ـ اين زبانِ سبز ـ
در خوابِ نيم¬شب كه سرودش را
در آبِ جويبار،
بدين گونه شسته بود:
ـ در سوكت اى درختِ تناور!
اى آيتِ خجستۀ در خويش زيستن!
ما را
حتّى امانِ گريه ندادند.
من، اولين سپيده بيدارِ باغ را
ـ آميخته به خونِ طراوت ـ
در خوابِ برگهاى تو ديدم
من، اولين ترنّم مرغانِ صبح را
ـ بيدارِ روشنايىِ رويانِ رودبار ـ
در گل فشانىِ تو شنيدم.
ديدند بادها
كان شاخ و برگهاى مقدّس
ـ اين سال و ساليان
كه شبى مرگواره بود ـ
در سايه حصارِ تو پوسيد
ديوار،
ديوارِ بىكرانىِ تنهاىِ تو ـ
يا
ديوارِ باستانىِ ترديدهاى من
نگذاشت شاخه هاى تو ديگر
در خنده سپيده ببالند
حتّى،
نگذاشت قمريانِ پريشان
(اينان كه مرگِ يك گلِ نرگس را
يك ماه پيشتر
آن سان گريستند)
در سوكِ ساكتِ تو بنالند.
گيرم،
بيرون ازين حصار كسى نيست؛
گيرم در آن كرانه نگويند
كاين موجِ روشنايىِ مشرق
ـ بر نخلهاى تشنه صحرا، يمن، عدن…
يا آبهاى ساحلىِ نيل ـ
از بخششِ كدام سپيدهست
امّا،
من از نگاهِ آينه
ـ هر چند تيره، تار ـ
شرمنده ام كه: آه
در سوگت اى درختِ تناور؛
اى آيتِ خجستۀ در خويش زيستن؛
باليدن و شكفتن،
در خويش بارور شدن از
خويش،
در خاكِ خويش ريشه دواندن
ما را
حتّى امانِ گريه ندادند».