امضا محفوظ :
«ماجرای نیمروز» مرا دوباره به دههی ۶۰ با همه ادبار و نکبتاش مییرد و روزهای سیاه تاریخ میهنمان را دوباره برایم زنده میکند و آزارم میدهد.
نقد وتحليل يك فيلم، كار كارشناسان و منتقدين حرفه اي فيلم است و چه بسا از عهدهی يك بيننده عادي بر نیاید. ولي به عنوان کسی که در ۱۵سالگی اوین و «ماجرای نیمروز» آن را با پوست و گوشتاش لمس کرده توضیحی چند برآن می دهم.
به نظر من تحريف روزهای سیاه دههی ۶۰ به هر دليلي و توسط هرکسی جنايت محسوب ميشود و كارگردان و نويسنده و تمام عوامل اين فيلم به نوعي شريك جرم جنایتهای صورت گرفته در آن دوران محسوب میشوند.
تحريف و ماله كشي بر جنايت و به صحنه آوردن همزمان «آیت الله قتل عام» و سخنان رهبر «آتش به اختیار» نظام مبنی بر این که نباید جای شهید و جلاد عوض شد همگی نشان از یک سیاست واحد دارند.
میکوشم آنچه در آن دوران سیاه دیده و شنیده ام را براي شما بازگو كنم تا متوجه مظلوميت نوجوانان و جوانان معصومي شويد که جوانی نکرده طعم تلخ انقلاب را چشیدند و در سكانس به سكانس اين فيلم سرنوشتشان به بازی گرفته میشود.
كارگردان و عوامل فيلم بسيار شتابزده و بر اساس نقل قولهاي جسته گريخته و با هزينه بيت المال دست به ساخت چنين فيلم هجوي زدند كه من تا انجا كه حافظه ياري كند به نقد آن مي پردازم.
نخست به معرفي كاركترهاي فيلم ميپردازم. در اول فيلم نوشته اي درج شده مبني بر این که به خاطر مسايل امنيتي نام افراد تغيير يافته است.
در این فیلم به منظور جذب تماشاگر از شخصيتهاي لمپن و كمدي سريالهاي ايراني به عنوان هنر پيشه هاي نقش اول وكليدي استفاده شده نظير جواد عزتي در نقش بابا شاه در سريال قهوه تلخ و دردسر هاي عظيم ويا احمد مهران فر در نقش أرسطو در سريال پايتخت.
جمهوري اسلامي و به ویژه دستگاه امنیتی در دوران حیات خود از خدمات لأتها ولمپنها همواره برخوردار بوده است. جای تعجب نیست در این فیلم هم نظريه پرداز و مغز دستگاه امنيتي (جواد عزتي ) كه حتي لاجوردي از او أطاعت ميكند يعني رحيم ( احمد مهران فر ) است!
یکی از كاركترهاي واقعي فيلم يعني رييس گروه ضربت كه از جبهه هاي جنگ او را به دادستاني آوردهاند كه در فيلم نامش كمال است و گاهی تركي صحبت ميكند كسي نيست جز «بيژن تركه» رييس گروه ضربت كه در یک ساختمان ویژه در اوین قرار داشت.
گروه ضربت به صورت مستقل در سطح شهر به گشت زني مشغول بودند و شبها به دستگيري فله اي هواداران و يا اعضا گروها با استفاده از اعترافات افراد زير شكنجه ( رأفت اسلامي يا تعزير ) میپرداختند و یا از خدمات توابهایی که همقطاران خود را لو میدادنند برخوردار میشدند.
گروه ضربت همانطور که در بخشی از فیلم هم به آن اشاره شده با همکاری توابان که فریب آنها را نیز خورده بودند به گشت زنی در سطح شهر میپرداختند و یا حتی در مرزها جهت دستگیری افراد متواری مستقر میشدند.
ماشين هاي آنها عموما بنز و نمره هاي شهرستان بود كه احتمالا يك رمز امنيتي براي شناسايي يكديگر بود .
به هر حال «بيژن تركه» تا انجا كه من يادم هست هيچگاه پاي در جبهه ها نگذاشته بود. قدي بلند داشت خوش تيپ كه هركس او را در خيابان ميديد يك درصد هم فكر نميكرد او فرمانده گروه ضربت اوین باشد برعكس كاراكتور فيلم !
كاركتر بعدي مسعود يك بازجو مسأله دار و مهربان است كه حتي با همكاران خود بر سر بازجويي از زندانيان بحث ميكند، در برابر لاجوردي مي ايستد وتا زمان كشته شدن برادرش به دست مجاهدین حتي ريش هم نميگذارد !
طه طاهري با نام مستعارمسعود صدر اسلام که در این فیلم از او به عنوان «مسعود» یاد میشود يكي از بيرحمترين مقامهاي امنيتي آن دوران است که در سالهای بعد ناماش در سرکوب جنبش دانشجویی ۷۸ و شکنجهی شهرداران پایتخت و قتلهای زنجیرهای سر زبانها افتاد. در هنگامهای که چهرههای سرکوبگر دادستانی انقلاب به حاشیه رفتند او همچنان پستهای مهم امنیتی و سپس مبارزه با قاچاق و ارز را در اختیار داشت.
به هرشكل داستان فيلم با ريتم شروع جنگ مسلحانه توسط مجاهدین و سي خرداد اغاز ميشود و با صحنههای ناشیانهای از درگیریها به بازداشتگاه اوین و شخص مسعود ختم میشود.
دستگیر شدگان در آغاز فیلم مورد لطف قرار میگیرند در حالی که بدون احراز هویت به جوخهی اعدام سپرده شده بودند و عکسهایشان در روزنامههای اطلاعات و کیهان تیرماه ۱۳۶۰ چاپ شده است.
دادگاهها چند دقيقه به طول نمي انجاميد. نه از وكيل خبری بود و نه کسی چیزی از کیفرخواست میدانست. حکام شرع خصوصا گيلاني و نیری و مبشری همه كارها را انجام ميدادند يك سوْال :آیا سازمان و اقداماتش را قبول داری یا خیر؟ گاه برداشت خودشان کافی برای اعدام کافی بود.
بسياري از اعدام شدگان در آن روزها حتي نام واقعي خود را بازگو نكرده بودند. بسياري از انان ميانگين سنشان بين ١٣ تا ١٨ سال بود.
از غروب تا نيمه هاي شب صداي رگبار اعدام قطع نميشد و حتي از يك پاسدار من شنيدم اينقدر تعداد اعداميها زياد بود كه از تير بار پشت وانت استفاده ميكرديم و وانت حركت ميكرد و ما با تير بار به سمت اعداميها شليك ميكرديم.
تعداد اعدامها خصوصا بعد از انفجار دفتر حزب بسيار وحشتنا ك توصيف شده بود.
و دوستي زنده مانده از ان دوران تعريف ميكرد كه پس از شكنجه، بازجوي محترم ميگفت ما منتظر شما بوديم و تدارك ديده بودیم!
انچه خود من که چندين ماه پس از ان دوران دستگیر شده بودم از زير چشم بند ميديدم زمين خون الود دفتر مركزي و دست وپاهاي اش و لاش شده بعد از بازجويي و صورتهاي ولب هاي تركيده بچه ها بود
روزها و ساعتها در پشت در اتاق بازجويي تعداد خوردن كابلها را میشمردم و ضجه دختران وپسراني را كه چند سال قبل براي سرنگوني نظام شاهنشاهي و امدن همين افراد به خيابانها امده بودند می شنیدم.
بخش بعدي فيلم ادامه مظلوم نمايي و بازي كردن با احساس تماشاچي است که با نشان دادن بهشتي و توصیههای مسعود امنيتي به همكار خود كه با زندانيان با رأفت برخورد كند آن هم در فرداي ان انفجار دفتر حزب و شروع ترورهاي خياباني و كشته شدن دختر بچه .
و همين طور مسعود بازجو حتي با شخص ترور كننده حاضر به برخورد فيزيكي نيست و رييس گروه ضربت تحت تاثير كشته شدن دختر بچه خود زنداني را مورد رأفت اسلامي (تعزيز) قرار ميدهد كه فرداي ان روز مافوق خود اورا توبيخ ميكند.
قبل از انكه به پايان قصه و كشته شدن موسي خياباني بپردازم به إجمال به سكانسي از برخورد مسعودبازجوي دل رحم با خواهر تواب كه در حال لو دادن است و متحول شده ميپردازم . خواهر میپرسد اين كار آیا صحيح است كه لو بدهم؟ مسعود در جواب میگوید تو با اين كارت جان دو نفر را نجات دادي يكي آن که لو دادي و ديگري شخص بي گناهي كه قرار بود ترور شود.
تا آنجا که میدانم تمام توابينی كه خانه هاي تيمي را لودادند خصوصا اعضاي سازمان بعد از تخليه اطلاعات چند سال بعد دار زده شدند و به قول بازجو و لاجوردي كه خونشان ريخته نشود عمل كردند.
مورد بعدي اينكه تمامی آنهایی که در خانههای تیمی زندگی میکردند تا در درگیری کشته شدند یا به وسیلهی سیانور خودکشی کردند و يا در صورت زنده بودن زير شكنجه كشته شدند يا با حكم قاضي شرع به عنوان محارب رهسپار اتاق وصيت شدند ..
اتاقها مملو بود از زنداني كه به صورت فله اي دستگير شده بودند و در اتاقهاي كوچك به صورت نوبتي ميخوابيدند
٥ دقيقه هوا خوري و توالت و حمام كه بيشتر مواقع در سرماي اوين با اب سرد حمام كردن ، غذاي يخ و بهانه خراب بودن اشپزخانه ماهها نان و پنير و خرما ويا مرباي هويج.
شبها خوابیدن در سلولهایی که فاصل اندکی تا محل اعدام داشتند و شمردن تير هاي خلاصي و بعد سكوت مرگبار كه آیا نفر شب بعد من خواهم بود؟
روزها روغن زدن به پشت جوان برگشته از بازجويي كه از شدت كابلهاي خورده بدنش اش و لاش شده همه اينها نامش را بايد گذاشت «ماجراهاي شبانه روز»
بعدها كه زندانيان را براي كار اجباري به محوطه ميبردند شاهد تلنبار شدن كفشهای اعدامیها كه مثل كوه روي هم خشك شده بود شدم
وشكسته شدن درختهاي چنار پشت بند را دیدم که یادآور تیربارانهای ماهها و سالهای گذشته بود
يك سال پس از سال خونين ٦٠ وقتی اعدامها تا حدودي متوقف و يا به نقطه ديگر منتقل شده بود ، با كندن زمين پشت بند جهت گل كاري شاهد بودم حدود يك متر زير زمين هنوز خونین بود.
مجبور شدیم هزاران قشنگ در داخل كوه فرو رفته بود را که معلوم نبود از تن چند جوان عبور كرده و در دل درخت و كوه فرو رفته بیرون بیاوریم.
در خاتمه بایستی به جناب کارگردان بگویم ممكن است مردم هر آنچه را كه ميبينند باور كنند ولي هستند انسانهايي مثل من كه «ماجراهاي نيمه شب» پشت بند را تعريف كنند