آزادی

محمدرضا کسرایی :

آه  آزادی!

ای معشوق زیبای دوردستِ دیریابِ من!

تمام هیمه های روزهایم در زمستان فقدانت سوخت ،

لباس رفاه ، گرمم نمی کند ،

غذای سیر ، سیرم نمی کند.

اگر این زمستان به درازا کشد ، ای بهار جان!

بگو!

بگو !  چه کنم درین کولاک خفقان؟

آزادی!

معشوق همیشه بهار من!

آرزوی عاصی بی قرار من!

قلب چاک خورده ی زخمیِ استبداد مرا،

با مرهم قدمهایت التیام بخش!

وُ جمود روان پاره پاره ام را

به معجز آمدنت ، شفا بخش!

ای التیام زخم های تاریخ من!

ای معجزه ی زمینی من!

ای معشوقِ بالابلندِ طاقِ آرزوهایم!

آزادی!

کی ؟ کجا ؟

وعده ی دیدار ما