آه…می کشم برای آب

رضا مقصدی :

آه…می کشم برای آب .

دستهای من، تُهی ست .

چشمهای من پُراز نگاه ِحسرت ست.

آه…می کشم برای آب.

زخم می زند دوباره روزگار

بر جهان ِجان ِخُرّم ام.

خنده از لبان ِ من گُریخت.

برگ وُبار ِمن، دوباره ریخت.

در گزند ِ بی شمار

این منم که شعله می کشم زهرکُجای خاک.

با ترانه های چاک چاک.