
مهدی اصلانی :
از دیر و دور خاطره- حسنی و امام رضا
برادر بزرگم ارتشی بود و محل خدمتاش سالها تربت حیدریه و مشهد.
تابستانها برایمان هم فال بود هم تماشا. تابستان سال اول دبستان به مشهد رفتیم مادرم گفت پسرم بچهها هرچه از امام رضا بخواهند امام رویشان را زمین نمیاندازد، تو هم هر آرزویی داری مقابل پنجرهفولاد و ضریح از امام تقاضا کن اما نباید راز و درخواستات را به کسی بگویی.
در آن لحظه تنها تقاضایم از امام آن بود که همسایهمان حسنی که کلاس دوم بود رفوزه شود تا من به او برسم!
خالصانه دست بهدعا بردم که یا امام رضا قسمات میدم حسنی را رفوزه کن تا من بهش برسم
امام هم قربونش برم رومو زمین نیانداخت و سرضرب حسنی را رفوزه کرد و من و حسنی سال بعد رو یه نیمکت نشستیم!
زد و سال سوم ضامنِ آهو، حسنی را دوباره رفوزه کرد و من رفتم کلاس چهارم.
قرارمون با آقا این نبود. فقط یک سال رو بسته بودیم!
من تصدیق ششم ابتداییام را در امتحان متفرقه در سال پنجم دوسال یکی کردم و گرفتم و حسنی موند کلاس چهارم.
انگار آقا قصد کرده بود حسنی هرسال دو تا کارنامه بگیره!
آقا قربونش برم چونان جهانپهلوان تختی سگک دوبل نشسته بود و گیر سهپیچه داده بود به حسنی.
سال بعد مقابل پنجرهفولاد دست بهدعا بردم و گریهکنان از ته دل التماس به آقا که یا ضامن آهو، جان مادرت، جان هرکی دوست داری بیخیال حسنی شو….
این مختصر داشته باشید تا روایت کامل حسنی و امام رضا در کتاب در دست انتشار «کافه رادیو» بخوانید.
«کافه رادیو» هفتهی اول اکتبر توسط نشر باران منتشر و توزیع خواهد شد
