ایکاش ستار خان

 

اسماعیل وفا یغمائی :

من اطمینان دارم

آریو برزن میهن را می شناخت

از اینرو با خواهرش یوتاب

در تنگ تکاب در مقابل اسکندر تا آخرین نفس جنگید

به خاطر کوهها  و دشتها و جنگلها و زنان و مردان

و کودکان ایران

به خاطر خدای ایران

بابک در خواب و بیداری مادرش را فهمیده بود

فرار نکرد

در ینگه دنیاا

هی کنفرانس پشت کنفرانس

و مجلس عروسی راه نینداخت

بیست و پنجسال جنگید

و در مقابل خلیفه المعتصم و خدا و رسول او

بر زمین تف کرد و تکه‌تکه شد

چون ایران را میشناخت

میهنش را و مادرش را

یعقوب لیث سرزمینش را چون مادرش حس میکرد

در آغوش میکشید

می بوسید

سرش را شانه میزد

و به مهر او

 به صورت خلیفه المعتمد و بالله تف کرد

و ستار خان و باقر خان

واخوند زاده و طالبوف

و میرزا آقا خان کرمانی

وووو

مادرشان را میشناختند

وقتی دشمن به پیش می‌آمد

چون نمی توانستند مادرشان را با خود ببرند

نمی گریختند

در مقابل اسکندر و خلیفه و مغول

می ایستادند

میجنگیدند

و در آغوش مادرشان می مردند

ویاهمه دستاغوش متحد میشدند و ومیجنگیدند

و وقتی دشمن

مادرشان را به صیغه خانه‌ها روانه میکرد

و دختران اسیر تازه سالشان را به اذن خدای پفیوزشان

پیش از مرگ از هم می دریدند

در سرزمینهای دور به سر و مغز هم نمی کوبیدند

شاهشان را به زیر نمی کشیدند

در کنار آخوندهای بی وطن

مرگ بر شاه نمی‌گفتند

و درود بر خمینی

تا به سرزمینهای پادشاهی پناهنده شوند

وتمام نقاط حساسشان

از مرگ بر امپریالیسم متورم و زخمی نمیشد

تا به جهان سرمایه داری پناه ببرند

ووقتی پناهنده می شدند

در سرزمینهای بیگانه به شیخ رأی نمیدادند

و تبدیل به مهاجرانی بی خیال نمی شدند

که در کنار رتق و فتق کامل امور شخصیشان

زرزر ملایمی بنام میهن بفرمایند

برای آریو برزن و ستار خان و بی بی مریم بختیاری

برای آنان میهن  پرستی

 و رادیکالیزم چپ و میانه و راست

خون رگان و گرمای جانشان بود

 و نه زین و پالانی پر نقش و نگار

برای اینکه این منم

میهن پرستانی که میهن حود را میشناختند

سوسیالیزم را از مولا علی و کاخ کرملین

و در نهایت از بو کشیدن پشکل شتر ابوذر

و یا  روسری زینب و رقیه

نیاموخته بودند

و مکتب اشغالگران بیابانگرد آئینشان نبود

 آنان میهن خود را میشناختند

آنان میهن خود را گم نکرده بودند

انان بر گرده میهن خود

دشنه ننشانده و نگریخته بودند

آنان

***

ایکاش در این ایام

 که پیر و خسته و نامتحد

 به سوی گورستان روانه ایم

ستارخان از خاک بر میخاست

در کنار یوتاب و بابک

و بی بی مریم بختیاری

و یعقوب

و به کوری چشم بو کشندگان

  پشکل شترهای اشغالگران ایران

و سبیلهای مبارک و پر پشت حضرت استالین

حتما رضا شاه نیز در کنار یوتاب و ستار وبابک

از خاک بر میخاست

تا مادرراستین ما را میهن ما را به ما بشناساند

و اگر چه دیریست پدر خود را گم‌کرده ایم

 ییش از مرگ مادر خود را

که میهن ماست بشناسیم

 و چهره زیبا و رنجدیده اش را بشناسیم

و بی پدر و مادر از دنیا نرویم

ای کاش

ای کاش