با یاد تمام زیبا چشمانی که اسیر کلاغ‌های چشم‌کش شدند

 

مهدی اصلانی :

چشیامه نونید اَفتو قِشنگه (چشمانم را نبندید آفتاب قشنگ است)
سی‌و‌هفت سال پیش در چنین روزی در نهم شهریور در داررقصی‌ی طناب‌ها خاورانی شد.
در شمار کسانی بود که از سازو‌کار هیئت مرگ مطلع شد. بر او دانسته بود که دفاع ایدئولوژیک یا سخنی که برای هیئت مرگ دفاع ایدئولوژیک تلقی شود مرگ نصیب می‌برد
محمود روغنی از مسئولین کارگری‌ی حزب توده روایت و شهادتی این گونه از واپسین دم دارد.
«من و عمویی را با کلیه وسایل صدا زدند و به اتاق ۳۲۸ بند آسایشگاه اوین بردند. آنجا دیدم هبت‌ معینی هم هست. هبت گفت که از بند زن‌ها، دخترها داد کشیده‌اند و خبر داده‌اند که چنین دادگاهی دارد برگزار می‌شود. بعد من و هبت را صدا کردند و عمویی در همان اتاق ماند و دادگاه نیامد. من و هبت را با پیراهن و پیژامه به بند ۲۰۹ بردند که دادگاه آنجا بود و ظاهرا در همان پایین هم اعدام می‌کردند
به هبت گفتم تو چکار می‌کنی؟ گفت می‌گویم عضو سازمانم هستم، مارکسیست هستم و جمهوری اسلامی را هم قبول ندارم. از من پرسید تو چه می‌کنی، گفتم من می‌گویم مسلمان هستم، مارکسیست نیستم و حزب را هم دیگر قبول ندارم»
از گفت‌و‌گو و شهادت محمود روغنی از مسئولین کارگری حزب توده با دویچه‌وله