ببار ای برف

ای برف می‌دانم قهر کرده‌ای و روی از ما برگرفته‌ای.

چارقد سیاه بر سرت کرده‌اند!

عنکبوت‌های حوزه و چاه که پیشانی‌شان نعل‌کوب است،

نه گرم‌شان می‌شود و نه سردشان. ویرانی به گردن تو می‌اندازند. فهم دیدنت ندارند.

کم می‌باری نفرینت می‌کنند.

بی‌دریغ بباری تو را خراب‌کار می‌خوانند.

آتش ابلیس روزگارمان سیاه کرده. همه‌چیز سابق شده.

جنگل دارد سابق می‌شود و می‌سوزد.

ضجه‌های خزر را نمی‌شنوی؟

مثل همیشه یک‌سان و بی‌دریغ ببار و همه جا را سپید کن.

جز سیاهی‌ی دلشان.