اسماعیل وفا یغمائی :
بیا گیسو ی افشان را به روی پیکر اندازیم
تمام روسری ها را فرو در معبر اندازیم
برافرازیم گیسو را چنان چون پرچم کاوه
بر آن خورشید تابان را، به سر چون افسر اندازیم
خروشان همچو رودابه،به هر کوی و به هر میدان
به نام ملّت و میهن سرودی نو در اندازیم
همه همدوش و هم پیمان ز مرد و زن چنان توفان
هراس مرگ بر جانِ شیوخ عنتر اندازیم
چهلسال است و سه بر آن،که این ضحاکیان، دیوان
زخون پروار!بر خیزیم بر اینان آذر اندازیم
چو تخت کورش و دارا به منبر شدبدَل، برخیز
که با هم آتش زرتشت به ریش و منبر اندازیم
به نام عشق! با نفرت،یکی «خیو» از سوی ملّت
به ریش آنکه بر منبر نشسته،رهبر!اندازیم
چو شد آزاد از شیخان، سراسرخطّه ی ایران
بیا حافظ که برگ گل به می در ساغر اندازیم
سپس در مجلس ملّت به نام عشق آزادی
به دستان دموکراسی ، زمام کشور اندازیم
اسماعیل وفا یغمائی
خیو بر وزن دیو یعنی تف